گنجور

شمارهٔ ۱۳

ای مجیر السلطنه ای جان پاک
ای مقامت برتر از این آب و خاک
شکوه ها باشد مرا از بن عمت
زخم او را چاره سازد مرهمت
این نه سعدالملک نحس الملک بود
بلکه دریای طمع را فلک بود
راست گویم ابن سعد است این نه سعد
کابر آزش باشد اندر برق و رعد
راست برگو ای برادر چون کنم
با چه حیلت دفع این ملعون کنم
چاره اطماع این دزد دنی
بنده نتوانم بگرزده منی
هست رویش همچو چرم کرگدن
جوجه تیغی پیش او نازک بدن
هر زمان کو صاف سازد اشتها
آید از کامش برون صد اژدها
عنقریبا کاین جوان غوغا کند
هیبتش در کام مردم جا کند
بینم اندر کوه و دشت این خواجه را
در رکابش سوخته زار و جاجه را
شنبه دشتی کریم دشتکی
صالح سرلک مراد چولکی
باوه خون آغه خدر کاکا صفر
حاجی بازونی کرخالو نظر
قاسم کاشی حبیب جندقی
قائد احمد خون کرد ائی تقی
مموکاک الله برار الا داد
عودل منکور کر الامراد
آن نریمان لر و دلدار کرد
گشته حاضر از برای دستبرد
باسوار زرگر و بیرانه وند
چگنی و دلفون و احمدوند زند
مافی و کاکاون و نانیگلی
میزند هم با عمر هم با علی
این سپه را پشت هم انداخته
سوی صحرا و بیابان تاخته
جفت کرده همچو اوراق طرم
اعتنا ننموده بر شهر حرم
گرد از سنگ سیاه انگیخته
خون ترسا و مسلمان ریخته
مال تاجر مال دولت مال پست
جمله را غارت کند این نادرست
گاه تاراج و چپاول این چکه
بگذرد از ترکمان های تکه
زنده سازد پیکر فضلویه را
دزد قشقائی و کهگیلویه را
چون سوی زوار نیزه برکشد
تسمه از پشت عنیزه برکشد
از من مسکین بگو با وی بجد
که تو نه مشروطه ای نه مستبد
هر چه گویم هستی الحق نیستی
چیستی چونی کجائی کیستی؟
گر تو سعدی این نحوست از کجاست
این برودت وین یبوست از کجاست
پس نه سعدی تو که شوم و ابتری
نحسی و از نحس هم آنسوتری
کی شتر دزدی تواند تخم دزد
کی شود مریخ همچون اورمزد
سعد نحسا مشق دزدی تا به کی
خواجه بهرام، اورمزدی تا به کی
زر زر و صوت چگر چون عود نیست
هر چگرچی حضرت داود نیست
آنکه خواند با چگر عاشق غریب
کی شود در نغمه همچو عندلیب
کی کرم اصلی شود گاه طرب
تالی مجنون و لیلی در عرب
گر کوراغلی شهره گردد در یلی
کی رسد در روز هیجا بر علی
کی تواند عمروبن معدیکرب
کار حمزه پور عبدالمطلب
تو همانا سعد ذابح بوده ای
چون گلاب صید نابح بوده ای
میگزی تخم غریبان چون مله
می کشی اطفال را چون حرمله
در میان شهر دزدی خوب نیست
در مراکز شیطنت مطلوب نیست
هر کجا نظمیه و کمیسری است
مسند دیوان و داد و داوری است
دزد نتواند در آنجا ایست کرد
چون توئی در همچو جائی زیست کرد
توی واگون جیب مردم را مکن
کفشها را از در مسجد مزن
شیر آب انبار را غارت مکن
لنگ حمامی مبر بشنو سخن
هین چه دزدی از کبابی سیخ را
یا ز دیوار طویله میخ را
رو برون مانند دزدان دله
چستک و بستک بدزد از قافله
از پیاده چارق و پاتابه را
وز زنان بیوه ماهی تابه را
شبکلاه حاجی و شال کمر
چنته قلیان و دیگ و دیگبر
امبر وافور و آتش سرخ کن
سرچپق با کیسه جای تتن
دبه زوار و کفش ساربان
سطل گاریچی کمند کاروان
نعل یابو زنگ پیش آهنگ را
از شتر پالان و از خر تنگ را
سعی کن تا دزد قهاری شوی
سارق طرار و عیاری شوی
ریشه جانت شود زین کار پر
دزد خر بودی شوی دزد شتر
از صعالیک عرب بالا زنی
در هنر آرسن لپن را بشکنی
این زمان بشناس کسب خویش را
تنگ برکش تنگ اسب خویش را
داخل اندر لشگر سالار شو
با سپاه کرد و لر در لارشو
ابلق بیعاری اندر فرق زن
گاهی اندر غرب و گه بر شرق زن
گاه از خوی سوی ماکو حمله ساز
گاه از شکی بیا کو می بتاز
در قراباغ و شماخی شیروان
اردوباد و نخجوان و ایروان
شهر را غارت کن و ده را بچاپ
مالشان را در هوا چون سگ بقاپ
بعد از آن دیگر باین مسکین مکاو
که بباید گوشت ببریدن زگاو
مال من خوردن شکار خانگی است
این عمل از چون توئی دیوانگی است
هین بیا این وجه را نادیده گیر
یا ز جیب خود بمن بخشیده گیر
تا فرو خوانند در بازارها
بور گردی در بر بیمارها

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.