گنجور

شمارهٔ ۱۳۶

خدایگانا از گرد راه موکب تو
خدا گواست که شد چشم بندگان روشن
ورود مقدم میمونت اندر این سامان
بود چو مقدم اردی بهشت در گلشن
تو زنده سازی در ملک داد و دانش را
چنانکه باد بهاری به باغ سرو سمن
ولی چه سود که این بنده با هزار دریغ
رهین بستر در دم درون بیت حزن
شکسته بازویم از سنگ منجنیق قضا
فتاده حیران چون مورلنگ در به لگن
زمانه پنجه و بازوی حقگذار مرا
شکست تا نتواند گرفتن آن دامن
به خیره ز آن که ترا دامنی است پهن و دراز
فراخ بر قد و بالای این سپهر کهن
به فضل خویش کنی هر شکسته را جبران
ز لطف خویش کنی هر رمیده را ایمن
علی الخصوص رهی را که از نخستین روز
در آستانه رفیع تو بوده است وطن
بگیر دستم و جبران کن این شکستگیم
که دست چرخ نیارد به بسته تو شکن
بنان سحر بیان مرا که در مدحت
ز خامه عنبر سارا فشاند و مشک ختن
به جرم آنکه ز دامان خواجه گشت جدا
بهم شکست و شد اکنون و بال در گردن
ولی چه باک که گر دستم اوفتاده ز کار
نمانده است زبانم به مدحتت ز سخن
گرم چو شاخ صنوبر شکسته دست امید
به صد زبانت سرآیم مدیحه چون سوسن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خدایگانا از گرد راه موکب تو
خدا گواست که شد چشم بندگان روشن
هوش مصنوعی: خداوند شاهد است که در مسیر تو، سفره‌ای از نعمت‌ها گسترده شده که باعث روشنی چشم بندگان شده است.
ورود مقدم میمونت اندر این سامان
بود چو مقدم اردی بهشت در گلشن
هوش مصنوعی: ورود خوش آمدت به این سرزمین مانند ورود بهار به باغ و گلستان است.
تو زنده سازی در ملک داد و دانش را
چنانکه باد بهاری به باغ سرو سمن
هوش مصنوعی: تو با آگاهی و انصاف خود، زندگی تازه‌ای به جامعه می‌بخشی، درست مانند اینکه باد بهاری درختان باغ را خنک و شاداب می‌کند.
ولی چه سود که این بنده با هزار دریغ
رهین بستر در دم درون بیت حزن
هوش مصنوعی: با این حال، چه فایده که این بنده با دل پرسوز و اندوهی عمیق، در آستانه درودی بی‌پایان به سر می‌برد.
شکسته بازویم از سنگ منجنیق قضا
فتاده حیران چون مورلنگ در به لگن
هوش مصنوعی: بازوی من به خاطر سنگی که از منجنیق تقدیر به طرف من پرتاب شده، شکسته است. حالا مانند موری که به طور ناگهانی درون لگن افتاده، حیرت‌زده و گیج هستم.
زمانه پنجه و بازوی حقگذار مرا
شکست تا نتواند گرفتن آن دامن
هوش مصنوعی: زمانه با قدرت و زور خود مرا مغلوب کرد تا نتوانم آن دامن را بگیرم.
به خیره ز آن که ترا دامنی است پهن و دراز
فراخ بر قد و بالای این سپهر کهن
هوش مصنوعی: بر اثر زیبایی و بزرگی تو که دامنی وسیع و بلند داری، به نیکی و شگفتی تو در برابر عظمت و بلندی این آسمان قدیمی می‌نگرم.
به فضل خویش کنی هر شکسته را جبران
ز لطف خویش کنی هر رمیده را ایمن
هوش مصنوعی: به واسطه لطف و بخشش خود، تو می‌توانی هر کسی را که دچار شکست و ناامیدی شده، حمایت و ترمیم کنی و هر کسی که از تو دور شده را به امنیت برسانی.
علی الخصوص رهی را که از نخستین روز
در آستانه رفیع تو بوده است وطن
هوش مصنوعی: به ویژه راهی که از همان نخستین روز در مقابل تو، که جایگاه بلندی دارد، قرار داشته است، وطن من است.
بگیر دستم و جبران کن این شکستگیم
که دست چرخ نیارد به بسته تو شکن
هوش مصنوعی: دست مرا بگیر و به من کمک کن تا این شکست‌هایم را جبران کنم، چون دستان تقدیر به دستان تو آسیب نرساند.
بنان سحر بیان مرا که در مدحت
ز خامه عنبر سارا فشاند و مشک ختن
هوش مصنوعی: صدای صبحگاهی من که در توصیف و ستایش از خامه‌ای گرفته می‌شود که بوی خوش عطرهای دل‌انگیز را منتقل می‌کند و از سرزمین‌های خوشبو سرچشمه می‌گیرد.
به جرم آنکه ز دامان خواجه گشت جدا
بهم شکست و شد اکنون و بال در گردن
هوش مصنوعی: به خاطر این که از دامان سرپرست خود جدا شد، حالا به شدت آسیب خورده و در وضعیتی بحرانی قرار گرفته است.
ولی چه باک که گر دستم اوفتاده ز کار
نمانده است زبانم به مدحتت ز سخن
هوش مصنوعی: اما چه اهمیتی دارد که اگر دستم از کار افتاده، زبانم همچنان به ستایش تو مشغول است و سخن به خوبی می‌گوید.
گرم چو شاخ صنوبر شکسته دست امید
به صد زبانت سرآیم مدیحه چون سوسن
هوش مصنوعی: در زمان سختی و ناامیدی، امیدی برای رسیدن به زیبایی و شکوه در زندگی دارم، همان‌طور که گل سوسن در دل زمستان به شکوفایی می‌رسد و در مدح تو سروده‌ای می‌سازم.