گنجور

شمارهٔ ۳۳

چو شد چهره شاهد صبح ابلج
ز خورشید بستند زرینه هودج
بت من کمر بسته آمد به مشکو
سلحشور و شاکی السلاح و مدجج
به خویی چو مینو به مویی چو عنبر
به رویی چو ورد و خطی چون بنفسج
دو گیسو مطرا دو عارض مصفا
دو جادو مکحل دو ابر و مزجج
مرا گفت برخیز و عزم سفرکن
که خنگ تو ملجم همی گشت و مسرج
هلا چند مانی درین گور تاری
چو کرم بریشم بزندان فیلج
گرایدون نیایی ازین خانه بیرون
نخواهی دگر یافتن راه مخرج
پس آنگه بیاورد تا زنده رخشی
که تخمش زیحموم و مادرش اعوج
یکی مرکبی سخت و ستوار و توسن
یکی باره ای تند و رهوار و هیدج
ز پشت کمیت سواران کنده
و یا تخم تازی نوندان مذحج
به بیغوله اندر شدی چون عراده
بز حلوفه اندر شدی همچو مزلج
رکابش فرا پیشم آورد و گفتا
که اینست مرکوب و اینست منهج
نشستم بران باره کوه پیکر
شدم از طریق اندرون زی معرج
شبی قیرگون بود و دشتی پر از دد
هوا آذر افشان و ره تار و معوج
چو دریا همه چاهساران مقعر
چو سلم همه کوهساران مدرج
چو بر صخر صمازدی نعل توسن
بزیر سمش خاره گشتی مدحرج
گهی تند راندم گهی نرم و توسن
گهی راست بر زین نشستم گهی کج
گهی از خراسان شدم زی سپاهان
گهی از سپاهان شدم سوی ایذج
همی تاختم بارگی در بیابان
چو هندو سوی گنگ و حاجی سوی حج
ندانستم اینسان مضیق است این ره
ندانستم اینسان عمیق است این فج
اگر نیک دانستمی این شدائد
نه جستم ستبداد و نه کردمی لج
از آن پس که شد ساقم از خار خونین
بغلطیدن از خاره بر تارکم شج
رسیدم بدربار میر معظم
که دینار دانش از او شد مروج
یگانه امیر کبیری که باشد
بفر فریدون و بازوی ایرج
رخ علم را کرده از می مصفا
تن جهل را کرده در خون مضرج
بر فکر او چشم تقدیر، اکمه
بر هوش او پای تدبیر، اعرج
ز علمش به پیکر ردائی است معلم
ز حکمت ببر طیلسانی مدبج
امیرا تو محتاج خلقی بخدمت
ولی خلق بر خدمت تست احوج
چو مرخ و عفار است کلکت ازیرا
ززند تو نارالقری شد مؤجج
رقیبت کجا با تو باشد هم ترازو
کجا همچو شمشاد شد شاخ عوسج
تو خود بهره ای و حسودت نه بهره
تو چون زرنقدی رقیب تو بهرج
تو در فضل چون در سخا حاتم طی
که بد پور عبدالله سعد خشرج
سر افسر از فضل داری چنان چون
شهانند از تاج شاهی متوج
بر این خلق چون بنگری جمعشانرا
چو دندانه شانه بینی مفرج
بقامت درازند و با رأی کوته
هم از ریش پهنند و با عقل کوسج
رفیق نفاقند چون بکر و تغلب
نه جفت و فاقند چون اوس و خزرج
بحکمت شفا ده بهر جان خسته
بگفتار ستوار کن جسم افلج
باصلاحشان کوش با عقل متقن
بجبرانشان خیز با رأی منضج
منه تا شود راه تکلیف بسته
مهل تا بود باب تعلیم مرتج
که یافع شود طفل بعد از ترعرع
که یانع شود میوه زان پس که بدفج
بکن پشم این ابلهان را ز سبلت
بزن پنبه این خسان را به محلج

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شد چهره شاهد صبح ابلج
ز خورشید بستند زرینه هودج
هوش مصنوعی: وقتی صبح چهره زیبای شاهد نمایان شد، خورشید در هودجی طلایی پوشیده شد.
بت من کمر بسته آمد به مشکو
سلحشور و شاکی السلاح و مدجج
هوش مصنوعی: عاشقم، محبوب من با اراده و قدرتی قوی به سوی میدان جنگ آمده است، سلاح به دست و آماده نبرد.
به خویی چو مینو به مویی چو عنبر
به رویی چو ورد و خطی چون بنفسج
هوش مصنوعی: به ویژگی‌ای زیبا و دل‌ربا شبیه میوه‌ای خوش‌طعم و به موهایی خوشبو مانند عطر عنبر، و به چهره‌ای که شبیه گل‌های خوشبو و خطوطی زیبا و دلنشین است.
دو گیسو مطرا دو عارض مصفا
دو جادو مکحل دو ابر و مزجج
هوش مصنوعی: دو دسته مو به زیبایی در هم پیچیده، دو صورت صاف و دلنشین، دو چشم پر از جادو و درخشش مانند دو ابر زیبا و نرم.
مرا گفت برخیز و عزم سفرکن
که خنگ تو ملجم همی گشت و مسرج
هوش مصنوعی: مرا گفتند که برخیز و آماده سفر شو، زیرا خواب تو به شدت عمیق شده و بی‌حرکت باقی مانده‌ای.
هلا چند مانی درین گور تاری
چو کرم بریشم بزندان فیلج
هوش مصنوعی: ای دوست، در این گور تنگ و تاریک چندان هستی و زندگی، مانند کرمی که درون کلافی از ابریشم زندانی شده و به سختی می‌گذرد.
گرایدون نیایی ازین خانه بیرون
نخواهی دگر یافتن راه مخرج
هوش مصنوعی: اگر از این خانه بیرون نروی، دیگر نخواهی توانست راه خروجی پیدا کنی.
پس آنگه بیاورد تا زنده رخشی
که تخمش زیحموم و مادرش اعوج
هوش مصنوعی: سپس او را بیاورید تا سیمای زنده‌ای داشته باشد، چون تخم‌اش از زحمات و تلاش‌ها و مادرش ناپاکی‌ها را به دوش کشیده است.
یکی مرکبی سخت و ستوار و توسن
یکی باره ای تند و رهوار و هیدج
هوش مصنوعی: یک اسب استوار و قوی و سریع وجود دارد و همچنین یک اسب چالاک و تند و تیزپا نیز هست.
ز پشت کمیت سواران کنده
و یا تخم تازی نوندان مذحج
هوش مصنوعی: از پشت سواران، کمان‌ها را به عقب کشیده و یا تخم‌های تازی را به سمت مذحج پرتاب می‌کنند.
به بیغوله اندر شدی چون عراده
بز حلوفه اندر شدی همچو مزلج
هوش مصنوعی: به گوشه‌ای پناه بردی مانند بز چاق و تنومند که در میان دو زنجیر گرفتار شده است.
رکابش فرا پیشم آورد و گفتا
که اینست مرکوب و اینست منهج
هوش مصنوعی: او در برابر من رکاب خود را گذاشت و گفت که این مرکب است و این راهی است که باید دنبال کنی.
نشستم بران باره کوه پیکر
شدم از طریق اندرون زی معرج
هوش مصنوعی: نشستم بر روی یک تپه و در دل صخره‌ها، به سیر درونی خود پرداختم و بر مجموعه‌ای از تجربیات و آموخته‌ها نائل شدم.
شبی قیرگون بود و دشتی پر از دد
هوا آذر افشان و ره تار و معوج
هوش مصنوعی: یک شب تاریک و سیاه بود، و دشت پر از جانوران. هوا گرما و تب شدیدی داشت و راهی که می‌رفتیم کج و معوج بود.
چو دریا همه چاهساران مقعر
چو سلم همه کوهساران مدرج
هوش مصنوعی: همچون دریا، تمام چاه‌ها فرورفته‌اند و مانند قله‌های کوه که به آرامی به سمت زمین می‌آیند.
چو بر صخر صمازدی نعل توسن
بزیر سمش خاره گشتی مدحرج
هوش مصنوعی: زمانی که بر روی صخره‌ای سوار بر اسبی می‌روی، ایجاد جراحت و آسیب به زیر سم‌های او باعث می‌شود که او به سختی نتواند ادامه مسیر را طی کند.
گهی تند راندم گهی نرم و توسن
گهی راست بر زین نشستم گهی کج
هوش مصنوعی: گاهی پرشتاب حرکت می‌کنم و گاهی آرام‌تر می‌روم. گاهی بر روی زین به طور مستقیم نشسته‌ام و گاهی به طور کج.
گهی از خراسان شدم زی سپاهان
گهی از سپاهان شدم سوی ایذج
هوش مصنوعی: گاهی از خراسان به سمت سپاهان می‌روم و گاهی از سپاهان به سوی ایذج می‌روم.
همی تاختم بارگی در بیابان
چو هندو سوی گنگ و حاجی سوی حج
هوش مصنوعی: من به سوی بیابان می‌روم و مانند هندوها به سمت رود گنگ قدم برمی‌دارم و مانند حجاج به سوی بیت‌الله حرکت می‌کنم.
ندانستم اینسان مضیق است این ره
ندانستم اینسان عمیق است این فج
هوش مصنوعی: نمی‌دانستم این مسیر چقدر تنگ و دشوار است و نمی‌دانستم این چاه چقدر عمیق و خطرناک است.
اگر نیک دانستمی این شدائد
نه جستم ستبداد و نه کردمی لج
هوش مصنوعی: اگر می‌دانستم که این مشکلات و سختی‌ها چه عواقبی دارند، نه به دنبال قدرت می‌رفتم و نه در کارها لجاجت می‌کردم.
از آن پس که شد ساقم از خار خونین
بغلطیدن از خاره بر تارکم شج
هوش مصنوعی: بعد از آن که پاهایم از خارهای خونین آسیب دیده، دیگر نمی‌توانم از خاری به خاری دیگر برسم و شجاعت داشته باشم.
رسیدم بدربار میر معظم
که دینار دانش از او شد مروج
هوش مصنوعی: به درگاه استاد بزرگوار رسیدم که علم و دانش از او گسترش پیدا کرده است.
یگانه امیر کبیری که باشد
بفر فریدون و بازوی ایرج
هوش مصنوعی: امیر کبیر به عنوان یک شخصیت یگانه و با شجاعت، به دورانی تاریخی اشاره دارد که از قدرت و نفوذ فریدون و نیز از توانایی و قدرت ایرج بهره‌مند بوده است. این یعنی کسی که در اداره و رهبری کشور، نمایانگر قدرت و تدبیر است.
رخ علم را کرده از می مصفا
تن جهل را کرده در خون مضرج
هوش مصنوعی: چهره علم را با شراب پاک کرده و جهل را در خون فساد غرق کرده است.
بر فکر او چشم تقدیر، اکمه
بر هوش او پای تدبیر، اعرج
هوش مصنوعی: در ذهن او، سرنوشت به‌گونه‌ای خاص نمایان شده است و تدبیر او نیز در عمل به نوعی محدودیت دچار است.
ز علمش به پیکر ردائی است معلم
ز حکمت ببر طیلسانی مدبج
هوش مصنوعی: معلم با دانش خود مانند جامه‌ای فاخر و زیباست و با حکمت خود، همچون پارچه‌ای نرم و نازک، آموزش می‌دهد.
امیرا تو محتاج خلقی بخدمت
ولی خلق بر خدمت تست احوج
هوش مصنوعی: ای امیر، تو برای خدمت به مردم نیازمند آن‌ها هستی، اما مردم در واقع به خدمت تو نیاز دارند و به تو وابسته‌اند.
چو مرخ و عفار است کلکت ازیرا
ززند تو نارالقری شد مؤجج
هوش مصنوعی: وقتی که جمعیت تو مانند مرغ و پرنده‌ها در حرکت است، از زنده بودن تو، آتش به جان می‌افتد و زنده می‌شود.
رقیبت کجا با تو باشد هم ترازو
کجا همچو شمشاد شد شاخ عوسج
هوش مصنوعی: رقیب تو هیچ‌گاه به پای تو نمی‌رسد؛ او مانند درخت عوسج است که هیچ‌گاه نمی‌تواند به بلندای شمشاد برسد.
تو خود بهره ای و حسودت نه بهره
تو چون زرنقدی رقیب تو بهرج
هوش مصنوعی: تو خود دارای ارزش و خاصیت هستی، اما حسودان به تو حسادت می‌کنند و نمی‌توانند به اندازه تو چیزی داشته باشند. آنها مانند طلا و نقره می‌خواهند با تو رقابت کنند، در حالی که هیچ‌گاه نمی‌توانند به مقام و جایگاه تو برسند.
تو در فضل چون در سخا حاتم طی
که بد پور عبدالله سعد خشرج
هوش مصنوعی: تو مانند حاتم طایی در generosity و فضیلت هستی، که از نسل عبدالله سعد خشرج می‌باشد.
سر افسر از فضل داری چنان چون
شهانند از تاج شاهی متوج
هوش مصنوعی: تو مانند شاهان به خاطر فضل و کمال خود، از سر افسر برتری و درخشش داری.
بر این خلق چون بنگری جمعشانرا
چو دندانه شانه بینی مفرج
هوش مصنوعی: اگر به این مردم نگاه کنی، جمعیتشان را مانند دندانه‌های شانه می‌بینی که کنار هم قرار گرفته‌اند.
بقامت درازند و با رأی کوته
هم از ریش پهنند و با عقل کوسج
هوش مصنوعی: آنها قد بلند دارند و با نظری کوتاه از ریششان بهره می‌برند و با عقلشان به آنچه نادان است، می‌بالند.
رفیق نفاقند چون بکر و تغلب
نه جفت و فاقند چون اوس و خزرج
هوش مصنوعی: دوستان حقیقی و وفادار مانند افرادی هستند که از رفتارهای ناپسند و دورویی به دورند، در حالی که کسانی که دچار نفاق‌اند، شبیه به افرادی هستند که به‌خاطر منافع شخصی کنار هم قرار می‌گیرند، اما در عمق وجودشان به یکدیگر تفاوت دارند.
بحکمت شفا ده بهر جان خسته
بگفتار ستوار کن جسم افلج
هوش مصنوعی: با دانش و خرد، به روح خسته درمان بده و با بیان محکم، جسم ضعیف را توانبخشی کن.
باصلاحشان کوش با عقل متقن
بجبرانشان خیز با رأی منضج
هوش مصنوعی: با دست‌کاری درست و حسابی، با درایت و خرد، تلاش کن تا نقص‌ها را جبران کنی و با نظری جامع و با تفکر عمیق پا پیش بگذار.
منه تا شود راه تکلیف بسته
مهل تا بود باب تعلیم مرتج
هوش مصنوعی: تا زمانی که راه یادگیری و آموزش باز است، نباید خود را در انجام وظایف محدود کنی و از تلاش بازبایستی.
که یافع شود طفل بعد از ترعرع
که یانع شود میوه زان پس که بدفج
هوش مصنوعی: طفل پس از بزرگ شدن به کمال می‌رسد، همان‌طور که میوه پس از رشد، آماده برداشت می‌شود.
بکن پشم این ابلهان را ز سبلت
بزن پنبه این خسان را به محلج
هوش مصنوعی: موهای این نادان‌ها را بزن و از آنها خلاص شو، و پشم این بی‌خبران را هم به دور بریز.