شمارهٔ ۲۳ - قصیده
چو بانوی شب از آن زلفکان پر خم و تاب
بسود غالیه بر مشک و سیم بر سیماب
نجوم ثابته دیدم درون خیمه شب
بسان بیضه زرین بزیر پر غراب
و یا تو گفتی دوشیزگان سیم تنند
بشب گشوده ز رخ برقع و زتن جلباب
ستارگان زبر کهکشان چو سیم تنان
به سبزه بر شده از آن بس که روی شسته در آب
فروخت پروین از زر سرخ هفت چراغ
بنات کبری از سیم ساده هفت رکاب
بنات صغری مانند کشتییی کز موج
درون بحر شمالی فتاده در گرداب
چهار سعد بدیدم فراز مشکین دلو
ستاده اند و فرو شسته از دو زلف خضاب
چنانکه چار عرابی ز آب چاه بدلو
کند براویه بندد بر اشتران صعاب
اگر ندیدی بیرون ز شست تیرانداز
کمان بی زه تیر زرین کند پرتاب
کمان چرخ همی بین که بی زه و بی شست
بسی گشاد دهد ناوک زرین ز شهاب
عقاب و نسر ندیدم قرین مگر بفلک
دونسر طایر آسوده در پناه عقاب
شبی چنین من و یاری گزیده از خوبان
چنانکه حور بهشت از کواعب اتراب
سهی قدی که مثالش نه ماه در کشمیر
پریرخی که همالش نه ترک در صقلاب
گهی به پیکرم از سیم ساده کرده قبای
گهی بگردنم از مشک ناب بسته طناب
از آن عذار مطرز و زان جمال بدیع
از آن رحیق مصفا و زان عقیق خوشاب
بمغز بیخته مشک و بچشم داده فروغ
بکام ریخته شکر بجام کرده شراب
هوا لطیف و زمین سبز و من بزیر درخت
گرفته ماه در آغوش و خفته در مهتاب
شب دراز به پایان رسید و من همه شب
فتاده تا نفس بامداد مست و خراب
چو زد سپیده سر از کوه مؤذن اندر بام
بذکر حق شد و آمد امام در محراب
هزار در صف بستان و کبک در بر کوه
یکی سرود شنید و یکی نواخت رباب
بت من آن بدو رخ لاله و بقامت سرو
چو آفتاب برآورد سر برون ز حجاب
چه گفت گفت دریغا ز نقد عمر عزیز
که رایگان ز کف ما همی رود بشتاب
چو عمر در گذرست ای عزیز جهدی کن
مهل بخیره شود صرف و حاصلی دریاب
چو پیر گشتی بگسل ز نوجوانان مهر
که جاودانه نماند کسی ز شیخ و ز شاب
بگاه پیری نتوان پی جوان رفت
بدور شیب نشاید ز سر گرفت شباب
ز جای خیز پی شکر داور متعال
کمر ببند بدرگاه ایزد وهاب
چو آدمی نکند ذکر حق بشام و سحر
نه آدمیست که کمتر شد از وحوش و دواب
زبان مرغ بتکبیر باز و ما خاموش
دو چشم نرگس بیدار و ما غنوده بخواب
برو بنام خدای یگانه کن تسبیح
سپس بچهره برافشان ز آب دیده گلاب
هر آنچه می طلبی از کس از خدای بخواه
که اوست در همه گیتی مسبب الاسباب
چو این شنیدم راندم ز خویش شیطانرا
شدم ز راه خطا باز در طریق صواب
در آب رفتم با پیکری چو نیلوفر
وز آب شستم سجاده و گلیم و ثیاب
سپس بخاک نهادم بعجز پیشانی
ز هر دو چشمم جاری سرشک چون میراب
پس از نماز گشادم زبان باستغفار
بدان امید که حق غافر است و من تواب
بسوز سینه همی گفتم ای کسی که توئی
برآوردنده این نه طباق و هشت قباب
تو ابر و باد فراز آری از بخار و دخان
تو رعد و برق فروزی همی ز میغ و سحاب
چو باب توبه گشودی بروی ما ز کرم
مبند باب رجایا مفتح الابواب
مسوز این تن خاکی ز تاب آتش خشم
که خاکرا نبود تاب هیچگونه عذاب
بناگهان ز سروشم رسید مژده عفو
فتاد در دلم از نور ایزدی فرتاب
ندا رسید بگوش اندرم که یا عبدی
عفوت عنک و انی لغافر من تاب
بشرط آنکه ببندی زبان ز هجو کسان
بهیچ گونه تنی را نیازری ز عتاب
بجز دو طایفه کانان سزای دشنامند
ولی نه از در اجمال بلکه با اطناب
نخست آنکه بدیوان عدل گشته مقیم
وظیفه میرد و اجری برد باستصواب
سپس درافتد در پوستین خلق و بود
گزنده همچو کلاب و درنده همچو ذئاب
دوم کسی که ز جراحی و کحالی و طب
نه هیچ دیده معلم نه هیچ خوانده کتاب
بدکتریش قناعت نه بلکه از در جهل
خدای طب شمرد خویشرا چو اسکولاب
مبرزالحکما مبرزالاطبا نام
بخویش بسته و فربه شده از این القاب
بشصت سالگی اندر بسان تازه عروس
گهی بچهره سپیداب سوده گه سرخاب
سبالهاش برآمیخته بکسماتیک
بزیر بینی و بالای لب شده کژ تاب
چنانکه انتروگایتف بزیر دو ویرگول
بهیئت افقی بر فراز یک سیلاب
ز گالش و کروات و فکل تو پنداری
برون زاست فرنگی شد آن فرنگ مآب
نهاده لوحی بالای در نوشته بآن
مطب دکتر ریقو سلالة الانجاب
گرفته دیپلم طب از حسین بیک بیطار
عمل نموده بسی در طویله نواب
براه مدرسه چندین هزار کفش بپای
دریده است و بسر کفش خورده از طلاب
چنان مسلط و ماهر به علم و موسیقی
که تار عمر کسانرا بدرد از مضراب
بود مؤذن مسجد گواه حکمت وی
چنانکه هست شهود ثعالب از ازناب
نکرده فرق خراسان ز ماوراء النهر
همی نداند لحن مسیحی از رهاب
ز یک اشاره بروزی هزار قبرستان
کند عمارت و آباد در جهان خراب
بغنچنار و بکارا، شمندوفر، ورتوش
چو او نداند کس در ورق شمار و حساب
بجفت کردن و دزدیدن ورق از بانک
مسلمست و بگیر دهمی ز نرد کعاب
نگشته تا بکنون کس برو حریف قمار
که ماهر آمده آن بدلعاب در العاب
ولی نداند در دیده عنکبوت و عنب
ز خوشه عنب و عنکبوت اسطرلاب
ز نام جمله عقاقیر آنچه او آموخت
بنفشه است و سه پستان و خرفه و عناب
نه هضم کیلوس آرد تمیز از کیموس
نه آب کشک تواند شناخت از کشکاب
کند بجای اماله حجامت از مبطون
دهد بجای سقنقور بر علیل سداب
نداند ایچ بسان حکیم خندابی
بجز گرفتن خون از عروق و دادن آب
از آن قبل که بدولاب هیچ در منه نیست
دهد در منه بسی بر مریض در دولاب
همیشه گوید ایرانیان هنرمندند
ولی دریغ که ایران تهی است از اسباب
بعهد رستم اگر بود چرخ خیاطی
ببخیه دوخته میگشت پهلوی سهراب
شنیده ام یکی از این گروه بی پروا
که بود بی خبر از هر علوم و هر آداب
دو سال پیش بهمسایگیش مردی بود
که فقر و پیریش از تن ربوده طاقت و تاب
دو گاو شیرده اندر سرای مسکین بود
ز شیرشان بسراداده رنگ و روغن و آب
خوراک و پوشش مردان و کودکان و زنان
فراهم آمده زان شیر همچو شکر ناب
بهر صباح از آن شیر صاف دکتر را
نواله دادی با دوغ و مسکه و دوشاب
نه دست مزد از او خواستی نه شیربها
ز آفرینش دل شاد داشت رخ شاداب
ز اتفاق یکی روز خسته نتوانست
که شیر با قدح آرد فراز و مسکه بقاب
نماز شام ببازار دید دکتر را
گرفته از سر بیمار سوی خانه شتاب
درود خواند و تواضع نمود و خدمت کرد
چو بندگانش بزد بوسه بر عنان و رکاب
چو چشم دکتر بی آبرو بر او افتاد
بصد هزار عتابش همی نمود خطاب
که دی چرا نفرستادی آن وظیفه شیر
ز آشکار فکندی مرا به پیچ و بتاب
ببخش گفت که از خانه داشتم غیبت
تو دانی آنک نگهدار حجت است غیاب
چو این شنید بزد بانک کای خبیث لئیم
مریض داده مرا وجه و شیر بدنایاب
چو شیر یافت نشد سیم خود ز من بگرفت
تو این ضرر زدیم ای پلید خانه خراب
بگفتش ای خرک آخر تو کیستی و چه ای
نه آخذی بنواصی نه مالکی برقاب
نه من خراج گذارم نه تو خراج ستان
نه تو زکوة ستانی نه مال من بنصاب
مگر که شیر مرا خود خریده ای بسلف
و یا من و تو به هم بر شکسته ایم جناب
بگفت این و بتندی جدا شد از بر وی
تنی ز درد نزار و دلی ز غصه کباب
برفت دکتر بی آبرو سحرگاهان
کجا که حافظ صحت نشسته با اصحاب
نشست و گفت هویدا شد است میکروبی
درون فضله گاوان بسان زهر مذاب
چو آن جراثیم اندر طویله برخیزند
شوند گرد بنیش و پرفراش و ذباب
ز نیش پشه و پر مگس دود آن زهر
بخون آدمیان زانکه عرق شد جذاب
چو شد بخون کسی این بلای گوناگون
همیشه باشد رنجور و دردمند اعصاب
کنون بباید در شهر ما نماند گاو
طویله شان هم باید شود خراب و یباب
وگرنه دردی بر مردمان هجوم آرد
که از علاجش عاجز شوند اولوالالباب
چو این شنیدند اجزای حفظ صحه تمام
فروشدند ز فکرت بسان خر بخلاب
یکی نخواست ز گفتار او دلیل و سند
یکی نکرد بتحقیق آن سئوال و جواب
یکی نگفتش کین فضله تجربت کردی
و یا بذوق زبان چرب داری ای مرتاب
شدند خامش ازیرا که جاهلان بودند
ز صدر تا بنعال و زباب تا محراب
پس از مشاوره کردند جمله پیشنهاد
سوی مقام وزات بنامه و کتاب
کزان مقام بنظمیه حکم سخت رسد
که هرچه گاو به تهران برند در دولاب
چو ماجرا به مقام وزیر داخله رفت
نوشت حکم بنظمیه سخت در این باب
که گاوها را یکسره برون کنید از شهر
طویله شانهم سازید مستوی بتراب
شگرف واقعه ای دیدم آنزمان که هنوز
مرا بود ز غم گاودار دیده پر آب
ز شهر بیرون دیدم قطیع گاوان را
روانه همچو پلنگ از کنام و شیر از غاب
وداع کرده بر آخور روانه گشته بدشت
چو از جوادر و غزلان بمرغزار و سراب
ز آه گاوان روح اپیس و برمایون
بخست و ثور و ثریا شدند هر دو کباب
ایا خر خرف یاغی نعامی عیر
حدیث من بشنو نیک و نکته را دریاب
تو آن خری که ندانسته ای و نشناسی
ترنجبین و عسل راز حنظل و جلباب
تو آن خری که ارسطو بود بنزد تو خر
توان خریکه فلاطون بود به پیش تو گاب
خدای شاخ و دمت را بریده است از آن
ستیزه داری باذوالقرون و الاذناب
خران ز جور تو آزاد و گاو در آزار
دلیل جنسیت است این و نیست جای عتاب
از آن قبل شده خرپرست و گاو آزار
که خر نکوتر داند سپوز یا ایقاب
گمان بری که ز تخم خر مسیحستی
بارث یافته ای این شرافت از اصلاب
در این عقیده اگر سخت راسخی اینک
منت کنم ببراهین و با ادله مجاب
نخست آنکه حمار مسیح تخم نداشت
که بود ماده و زحمت ندیده از عزاب
بخوان صحایف توراة و صحف انگلیون
که شرح واقعه ثبت است اندرین دو کتاب
گرفتم آنکه زجدات و امهات تو هست
بگو کدام خرت شد نیا کدامین باب
شرافت پسران است یکسر از پدران
بامهات نمانند هیچگه اعقاب
دوم بفرض محال ار قضیه راست بود
منم که چشمه نسل ترا کشم زیراب
ببوق خود فکنم باد و نفخ صور کنم
که یادآوری از آیت فلاانساب
گرفتم اینکه بسرگین گاو زهری هست
بتر ز زهری کافعی فشاند از انیاب
در این معامله وجدان پاک می گوید
چرا پسندی بر اهل ده بلا و عذاب
مگر نه مردم رستاق بندگان حقند
چرا کنیشان مسموم ای ستوده خباب
اگر براستی این گفته ای جوابم ده
وگر دروغ زنی نیست تکیه بر کذاب
چنینه پیش نهاد ار دوباره پیش آری
روم که پیشنهادت بشویم از پیشاب
که شیر گاو بزهر کشنده تریاق است
ولی دهان ترا زهر قاتل است لعاب
چرا برای چه در پوستین گاو افتی
همی دری بتن بی گناه چرم و اهاب
مگر ندیدی در هند هندوان بر گاو
پرستش آرند از روی صدق بهر ثواب
مگر نه بینی زرتشتیان همی سازند
ز ضرع گاو گهی پادیاب و گه دستاب
مگر نرفته ای اندر فرنگ تابیزی
بریش و پشم خود از فضله بقراطیاب
مگر ندانی تخم و باز فضله گاو
همی بسوزد چون سیم ساده از تیزاب
بجوی آب تو روزی هزار لاشه سگ
در او فتاده و اجزای آن سرشته در آب
بریزد آن آب اندر ترا به حوض سرای
وزان بیاری معجون و شربت و جلاب
دهی به بیمار آن زهر و خود بنوشی ازانک
همت بحای طعامست و هم بجای شراب
ولی ز گاو که شیرش بزهر جاندارو
بود چو خون بشرائین و روح در اعصاب
ز روی جهل بپرهیزی و کناره کنی
که خوش تر آیدت از شیر گاوریم کلاب
خدای عز و جل روز حشر در پاداش
ترا کشد بعقابین از این دو گونه عقاب
سرت بکوره حداد و کون بشاخ بقر
چنان دهد که ندانی ره ایاب و ذهاب
بشهر ما نبود کس ز گاو مسکین تر
میان خیل بهایم درون جمع دواب
که ماده و نرشان خادمند ما رابل
ز اولیای نعم بلکه بهترین ارباب
یکی ز زرع دهد بر گرسنگان سیری
یکی بضرع کند کام تشنگان سیراب
بروزگار جوانی کفیل حرفت ماست
چو پیر گشت فتد زیر دشنه قصاب
بتر ز قصاب این ظلمهای گوناگون
که وارد است بر این جانور بغیر حساب
خران بشهر خرامنده زیر جل سمور
سگان خزیده و غلطیده در خز و سنجاب
ولیک گاو زبان بسته بی گنه گشته است
برون ز آخور و آواره در تلال و هضاب
بدان مثابه که هنگام نار استمطار
بدمب گاوان آتش فروختند اعراب
بجای خورد گیاسبزه و نواله کنند
چرا بدشتی بی آب و خالی از اعشاب
تو بامداد خوری تا بشب ز شب تا صبح
بکار گادن پرداختی چه فحل ضراب
ولیک گاو زبان بسته روز و شب میرد
در آرزوی شتر خار و حسرت لبلاب
ایا نسیم سحرگاه به حافظ الصحه
سلام من برسان با تحیت و آداب
سپس بگو که بجز نفی گاو از این کشور
چه کرده ای که ترا این رسوم شد ایجاب
بجز زری که ز حبیب مسافران بکرج
چه در ذهاب گرفتی چه در طریق ایاب
چه کردی و چه نمودی کدام کار تو بود
بدهر قابل تحسین و لایق اعجاب
بجای اینهمه سیم زری که از دولت
همی گرفتی و انباشتی بکیس و جراب
بجای آن همه صرف دوا و رسم طبیب
که در ولایات آنرا ستانی و برکاب
پی سرایت منع و باز حد شمال
چرا نه بستی سدی متین ز راه صواب
چرا خرابی نانرا نپرسی از خباز
چرا نظافت جو را نخواهی از میراب
بگاورانی تا کی شتر چرانا خیز
ببند و بر گاو نه رخوت و ثیاب
نه روی خاک توانی باین شرافت زیست
نه بر سپهر توانی شدن باین اسباب
شمارهٔ ۲۲: زاد فی الطنبور اخری نغمه یعنی ز نوشمارهٔ ۲۴ - بشهر قم پس از تسطیح راه فرماید: ایا نگار دل آویز ترک شهرآشوب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو بانوی شب از آن زلفکان پر خم و تاب
بسود غالیه بر مشک و سیم بر سیماب
هوش مصنوعی: زمانی که شببانویی با زلفهای پر پیچ و تابش به خواب میرود، عطر خوشی مانند عطر غالیه بر مشکی و نقرهای مینشیند.
نجوم ثابته دیدم درون خیمه شب
بسان بیضه زرین بزیر پر غراب
هوش مصنوعی: در شب تاریک، درون خیمه، ستارههای ثابت را مشاهده کردم که مانند تخمزرینی زیر بالهای یک کلاغ قرار دارند.
و یا تو گفتی دوشیزگان سیم تنند
بشب گشوده ز رخ برقع و زتن جلباب
هوش مصنوعی: تو گفتی که دختران زیبا چون نقره هستند، در شب چهره خود را از پشت پوشش و لباسهای بلندشان نمایان کردهاند.
ستارگان زبر کهکشان چو سیم تنان
به سبزه بر شده از آن بس که روی شسته در آب
هوش مصنوعی: ستارگان در آسمان مانند زنانی با پوست نقرهای به نظر میرسند که در میان سبزهها قرار گرفتهاند، بهطوری که گویی در آب شسته شدهاند.
فروخت پروین از زر سرخ هفت چراغ
بنات کبری از سیم ساده هفت رکاب
هوش مصنوعی: پروین هفت چراغ از طلا و هفت رکاب از نقره فروخته است.
بنات صغری مانند کشتییی کز موج
درون بحر شمالی فتاده در گرداب
هوش مصنوعی: دختران کوچک مانند کشتیهایی هستند که در میان امواج دریاهای شمالی گرفتار گرداب شدهاند.
چهار سعد بدیدم فراز مشکین دلو
ستاده اند و فرو شسته از دو زلف خضاب
هوش مصنوعی: من چهار نفر خوشبخت را دیدم که در فضا حاضر هستند، مانند کسانی با دلوهای سیاه که ایستادهاند و از زلفهای رنگ شده خود، پستی و بلندی به وجود آوردهاند.
چنانکه چار عرابی ز آب چاه بدلو
کند براویه بندد بر اشتران صعاب
هوش مصنوعی: برای حمل بار و بارکشیدن، مانند چهار نفر کُرکی که از چاه آب میکشند، بار را بر روی شتران نیرومند میگذارند.
اگر ندیدی بیرون ز شست تیرانداز
کمان بی زه تیر زرین کند پرتاب
هوش مصنوعی: اگر تیرانداز را ببینی که از کمانش تیری بیزه میزند، بدان که او در واقع تیر زرین را پرتاب میکند.
کمان چرخ همی بین که بی زه و بی شست
بسی گشاد دهد ناوک زرین ز شهاب
هوش مصنوعی: به کمان چرخ نگاه کن که بدون زه و دست نمیتواند تیر طلایی را به طرف ستاره شهاب پرتاب کند.
عقاب و نسر ندیدم قرین مگر بفلک
دونسر طایر آسوده در پناه عقاب
هوش مصنوعی: پرندهای مانند عقاب و نسر را هرگز ندیدم که در کنار هم باشند، جز اینکه در آسمان، پرندهای بیدغدغه در سایه عقاب آرامیده باشد.
شبی چنین من و یاری گزیده از خوبان
چنانکه حور بهشت از کواعب اتراب
هوش مصنوعی: یک شب من و محبوبم به هم نشسته بودیم، مانند حوریان بهشت که از دختران زیبا انتخاب شدهاند.
سهی قدی که مثالش نه ماه در کشمیر
پریرخی که همالش نه ترک در صقلاب
هوش مصنوعی: دختری با قدی راست و زیبا که مانند ماه در کشمیر میدرخشید، و چهرهاش همچون دختران زیبا و شاداب قبیلهی ترک در صغلب بود.
گهی به پیکرم از سیم ساده کرده قبای
گهی بگردنم از مشک ناب بسته طناب
هوش مصنوعی: گاهی بر تنم لباسی از نقره ساده میزنند و گاهی گردنام را با ریسمان از مشک خالص میآرایند.
از آن عذار مطرز و زان جمال بدیع
از آن رحیق مصفا و زان عقیق خوشاب
هوش مصنوعی: از آن چهره زیبا و آن زیبایی منحصر به فرد، از آن شراب خالص و از آن عقیق دلپذیر.
بمغز بیخته مشک و بچشم داده فروغ
بکام ریخته شکر بجام کرده شراب
هوش مصنوعی: عطر و بوی خوش مشک را به مغز میپاشد و نور و روشنایی به چشمها میدهد. شکر را در جام میریزد و شراب آماده میکند.
هوا لطیف و زمین سبز و من بزیر درخت
گرفته ماه در آغوش و خفته در مهتاب
هوش مصنوعی: هوا دلپذیر است و زمین پوشیده از سبزه، من در زیر درختی نشستهام و ماه را در آغوش گرفتهام و در نور نرم مهتاب خوابم برده است.
شب دراز به پایان رسید و من همه شب
فتاده تا نفس بامداد مست و خراب
هوش مصنوعی: شب طولانی به پایان رسید و من تمام شب خوابیده بودم، در حالی که تا صبح مست و غرق در حالتی خاص بودم.
چو زد سپیده سر از کوه مؤذن اندر بام
بذکر حق شد و آمد امام در محراب
هوش مصنوعی: وقتی که سپیدهدم از دوه فراد آمد، مؤذن بر بام اذان گفت و امام به محراب رفت.
هزار در صف بستان و کبک در بر کوه
یکی سرود شنید و یکی نواخت رباب
هوش مصنوعی: در میان هزاران درخت باغ و در کنار کوه، یکی از پرندگان آواز زیبایی را شنید و دیگری به نواختن ساز پرداخت.
بت من آن بدو رخ لاله و بقامت سرو
چو آفتاب برآورد سر برون ز حجاب
هوش مصنوعی: عشق من، همانند گل لاله با صورت زیبا و قامتش مانند درخت سرو است که همچون خورشید، سر از حجاب خود بیرون آورده است.
چه گفت گفت دریغا ز نقد عمر عزیز
که رایگان ز کف ما همی رود بشتاب
هوش مصنوعی: ای کاش از عمر گرانبهای خود بیشتر مراقبت میکردیم، زیرا این سرمایه مهم به سرعت از دست ما میرود. باید هرچه زودتر به فکر باشیم.
چو عمر در گذرست ای عزیز جهدی کن
مهل بخیره شود صرف و حاصلی دریاب
هوش مصنوعی: ای عزیز، چون عمر چنان که میگذرد، تلاشی کن و وقت را از دست نده. بهره و سودی ببر و از فرصتهای زندگی استفاده کن.
چو پیر گشتی بگسل ز نوجوانان مهر
که جاودانه نماند کسی ز شیخ و ز شاب
هوش مصنوعی: وقتی که سنّ تو بالا میرود، باید ارتباطت را با جوانترها قطع کنی، زیرا هیچکس، چه پیر و چه جوان، نمیتواند به طور دائمی در این دنیا بماند.
بگاه پیری نتوان پی جوان رفت
بدور شیب نشاید ز سر گرفت شباب
هوش مصنوعی: در دوران پیری نمیتوان به جوانی بازگشت و نباید به یادروزهای جوانی، که به خوبیها و شور و حالی همراه است، دل بست.
ز جای خیز پی شکر داور متعال
کمر ببند بدرگاه ایزد وهاب
هوش مصنوعی: از جا برخیز و برای شکرگزاری به درگاه خداوند مهربان کمر همت ببند.
چو آدمی نکند ذکر حق بشام و سحر
نه آدمیست که کمتر شد از وحوش و دواب
هوش مصنوعی: اگر کسی در صبح و شب یاد خدا را نکند، او مانند انسان نیست و از حیوانات و موجودات بیروح کمتر است.
زبان مرغ بتکبیر باز و ما خاموش
دو چشم نرگس بیدار و ما غنوده بخواب
هوش مصنوعی: مرغی در حال آواز گفتن به تسبیح خداوند است و ما در سکوت به سر میبریم. در حالی که چشمان نرگس در بیداری به ما نگاه میکند، ما در خواب و غفلت هستیم.
برو بنام خدای یگانه کن تسبیح
سپس بچهره برافشان ز آب دیده گلاب
هوش مصنوعی: ابتدا با نام خداوند یگانه ذکر و تسبیح بگویید، سپس از اشک چشم خود چون گلابی بر چهرهتان بریزید.
هر آنچه می طلبی از کس از خدای بخواه
که اوست در همه گیتی مسبب الاسباب
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دیگران میخواهی، از خدا بخواه که اوست که در تمام دنیا، سببساز همه امور است.
چو این شنیدم راندم ز خویش شیطانرا
شدم ز راه خطا باز در طریق صواب
هوش مصنوعی: وقتی این را شنیدم، شیطان را از خود دور کردم و از راه نادرست باز گشتم و به مسیر درست هدایت شدم.
در آب رفتم با پیکری چو نیلوفر
وز آب شستم سجاده و گلیم و ثیاب
هوش مصنوعی: به آب رفتم و با بدنی مشابه گل نیلوفر به آب میزنم و سجاده و فرش و لباسهایم را از آب تمیز میکنم.
سپس بخاک نهادم بعجز پیشانی
ز هر دو چشمم جاری سرشک چون میراب
هوش مصنوعی: سپس با رویی خاضع و ناتوان، پیشانی را به خاک گذاشتم و از هر دو چشمم اشک مانند آبادیدار میریخت.
پس از نماز گشادم زبان باستغفار
بدان امید که حق غافر است و من تواب
هوش مصنوعی: پس از پایان نماز، زبانم را به ذکر استغفار میگشایم تا به خاطر این امید که خداوند آمرزنده است و من نیز شخصی هستم که به اشتباهات خود پشیمانم و برمیگردم.
بسوز سینه همی گفتم ای کسی که توئی
برآوردنده این نه طباق و هشت قباب
هوش مصنوعی: حتماً! معنای بیت به این صورت است:
من دائماً در دل میسوزدم و میگفتم ای آن که همه چیز را به وجود آوردهای، این نه مانند پلانی نیست که فقط در ظاهری خاص نمایان شود.
تو ابر و باد فراز آری از بخار و دخان
تو رعد و برق فروزی همی ز میغ و سحاب
هوش مصنوعی: تو مانند ابر و باد از بخار و دود شکل میگیری و همچون رعد و برق در آسمان میدرخشی، زادهی ابرها و باران هستی.
چو باب توبه گشودی بروی ما ز کرم
مبند باب رجایا مفتح الابواب
هوش مصنوعی: وقتی که درِ توبه را به روی ما باز کردی، لطف تو را نادیده نگیر و درهای امید را به روی ما باز بگذار.
مسوز این تن خاکی ز تاب آتش خشم
که خاکرا نبود تاب هیچگونه عذاب
هوش مصنوعی: این بدن خاکی را به خاطر خشم نسوزانید، زیرا خاک طاقت هیچ عذابی را ندارد.
بناگهان ز سروشم رسید مژده عفو
فتاد در دلم از نور ایزدی فرتاب
هوش مصنوعی: ناگهان، از سوی سرو، خبر خوش بخشش به دلم رسید و نور الهی در دل من تابید.
ندا رسید بگوش اندرم که یا عبدی
عفوت عنک و انی لغافر من تاب
هوش مصنوعی: صدایی به گوشم رسید که میگفت: ای بندهام، من از خطاهای تو چشمپوشی میکنم و به راستی من بخشایندهای هستم که هرکس به سوی من بیاید و توبه کند، او را میبخشم.
بشرط آنکه ببندی زبان ز هجو کسان
بهیچ گونه تنی را نیازری ز عتاب
هوش مصنوعی: اگر زبانت را بر انتقاد و بدگویی دیگران ببندی، هیچکس را نباید به خاطر عتاب و سرزنش او آزار بدهی.
بجز دو طایفه کانان سزای دشنامند
ولی نه از در اجمال بلکه با اطناب
هوش مصنوعی: به جز دو گروه خاص، باقی افراد سزاوار دشنام هستند، اما این دشنام نباید به صورت مختصر باشد، بلکه باید به طور مفصل بیان شود.
نخست آنکه بدیوان عدل گشته مقیم
وظیفه میرد و اجری برد باستصواب
هوش مصنوعی: نخست آنکه در دیوان عدل قرار گرفته و مقیم است، باید وظایف خود را انجام دهد و به انصاف و شایستگی پاداش بگیرد.
سپس درافتد در پوستین خلق و بود
گزنده همچو کلاب و درنده همچو ذئاب
هوش مصنوعی: سپس در میان مردم میافتد و چهرهای فریبنده به خود میگیرد، در حالی که در باطن، خطرناک و تیزبین مانند سگها و درندهخوی مانند گرگهاست.
دوم کسی که ز جراحی و کحالی و طب
نه هیچ دیده معلم نه هیچ خوانده کتاب
هوش مصنوعی: شخصی که نه از جراحی چیزی میداند، نه از کحالی و طب، هیچ چیز از معلم یاد نگرفته و کتابی نخوانده است.
بدکتریش قناعت نه بلکه از در جهل
خدای طب شمرد خویشرا چو اسکولاب
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی انتقاد میکند و میگوید که بدعتگذاری و قناعت (رضایت به کم) در این زمینه نیست، بلکه شخصی خود را همچون خود پزشک دانسته و بر این باور است که به دلیل نادانی، خود را در مقامی بالاتر از آنچه که هست، قرار داده است. همانطور که اسکولاب (نوعی موجود افسانهای و ناپسند) به نظر میرسد، این فرد نیز در خیال خود بهخود عنصری ویژه میدهد، در حالی که در واقعیت در جهل به سر میبرد.
مبرزالحکما مبرزالاطبا نام
بخویش بسته و فربه شده از این القاب
هوش مصنوعی: حکما و پزشکان به نام و شهرت خود شهرت یافته و با این عناوین معتبر شدهاند و به همین دلیل از موضع خود قوی و با نفوذ گشتهاند.
بشصت سالگی اندر بسان تازه عروس
گهی بچهره سپیداب سوده گه سرخاب
هوش مصنوعی: در شصت سالگی میتوان همچنان شاداب و زیبا به نظر رسید، مانند یک عروس تازه. گاهی پوست صورت با سفیدی نرم و زیبا و گاهی با رنگ سرخ زینت مییابد.
سبالهاش برآمیخته بکسماتیک
بزیر بینی و بالای لب شده کژ تاب
هوش مصنوعی: موهایش به عجیبی با چهرهاش در هم آمیخته و در زیر بینی و بالای لبش به شکل غیرعادی جلب توجه میکند.
چنانکه انتروگایتف بزیر دو ویرگول
بهیئت افقی بر فراز یک سیلاب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی به طور خاص و منظم تنظیم شده است، به گونهای که شبیه به یک نماد بصری خاص یا یک ساختار مشخص در یک متن است. در واقع، این توصیف به یک نوع تنظیم یا شکلگیری اشاره دارد که در آن عناصر مختلف به شکلی هماهنگ و منظم در کنار هم قرار گرفتهاند.
ز گالش و کروات و فکل تو پنداری
برون زاست فرنگی شد آن فرنگ مآب
هوش مصنوعی: با دیدن کفش پاشنهدار و کراوات و یقهتی که به تن داری، فکر میکنی که از فرهنگ غربی خارج نشدهای و هنوز به آن تعلق داری.
نهاده لوحی بالای در نوشته بآن
مطب دکتر ریقو سلالة الانجاب
هوش مصنوعی: متنی بر روی یک لوح در بالای درب یک مطب دکتر نوشته شده است که به موضوع نسلزایی و تولیدمثل اشاره دارد.
گرفته دیپلم طب از حسین بیک بیطار
عمل نموده بسی در طویله نواب
هوش مصنوعی: حسین بیک بیطار دیپلم پزشکی گرفته و در زمینه دامپروری و مدیریت طویله نواب فعالیت زیادی کرده است.
براه مدرسه چندین هزار کفش بپای
دریده است و بسر کفش خورده از طلاب
هوش مصنوعی: در اطراف مدرسه عده زیادی از دانشآموزان با کفشهای پاره در حال آمد و رفت هستند و نشان از تلاش و کوشش آنها برای تحصیل دارد.
چنان مسلط و ماهر به علم و موسیقی
که تار عمر کسانرا بدرد از مضراب
هوش مصنوعی: این شخص به قدری در علم و موسیقی مهارت دارد که میتواند با ضربهای به تار، عمر دیگران را به دقت و ظرافت بررسی کند.
بود مؤذن مسجد گواه حکمت وی
چنانکه هست شهود ثعالب از ازناب
هوش مصنوعی: مؤذن مسجد دلیل بر وجود حکمت و معرفت است، همانطور که تشخیص و مشاهدهٔ ثعالب به وضوح مشخص است.
نکرده فرق خراسان ز ماوراء النهر
همی نداند لحن مسیحی از رهاب
هوش مصنوعی: کسی که نتواند تفاوت میان خراسان و ماوراء النهر را درک کند، نمیتواند گوش به لحن زیبای مسیحی نیز بسپارد.
ز یک اشاره بروزی هزار قبرستان
کند عمارت و آباد در جهان خراب
هوش مصنوعی: با یک اشاره میتوان هزاران محل ویران را به مکانهایی آباد تبدیل کرد. در جهان، هر خرابی میتواند به بنایی زیبا و پر رونق تبدیل شود.
بغنچنار و بکارا، شمندوفر، ورتوش
چو او نداند کس در ورق شمار و حساب
هوش مصنوعی: در باغ گلها و درختان شکوفه، کسی نمیتواند جایگاه و ارزش هر چیز را به درستی درک کند؛ چرا که شمارش و حساب کردن آن زیباییها برای او ناممکن است.
بجفت کردن و دزدیدن ورق از بانک
مسلمست و بگیر دهمی ز نرد کعاب
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در این بیت به نوعی به تقلید و کپی کردن از دیگران اشاره شده است. همچنین، به نظر میرسد که نکتهای درباره بازی یا قمار و همچنین توجه به دقت و تمرکز در آن مطرح شده است. ممکن است با استفاده از اصطلاحاتی خاص به نوعی از تعاملات اجتماعی نیز اشاره شده باشد.
نگشته تا بکنون کس برو حریف قمار
که ماهر آمده آن بدلعاب در العاب
هوش مصنوعی: هیچکس تا به حال با او در بازی قمار همسطح نبوده است، زیرا ماهرانی که به این بازی علم دارند، در این میدان حاضر شدهاند.
ولی نداند در دیده عنکبوت و عنب
ز خوشه عنب و عنکبوت اسطرلاب
هوش مصنوعی: ولی نمیداند که در نگاهش، عنکبوت و خوشه انگور به چه معنا هستند؛ همانطور که اسطرلاب (ابزاری برای نجوم) هم در وجود اوست.
ز نام جمله عقاقیر آنچه او آموخت
بنفشه است و سه پستان و خرفه و عناب
هوش مصنوعی: از نام همه داروها و گیاهان دارویی، آنچه که او یاد گرفته بنفشه، سهپستان، خرفه و عناب است.
نه هضم کیلوس آرد تمیز از کیموس
نه آب کشک تواند شناخت از کشکاب
هوش مصنوعی: هیچ چیز ناقصی نمیتواند به درستی از کامل تفکیک شود، مانند اینکه آب کشک نمیتواند اصل کشک را از ظرف آن تشخیص دهد.
کند بجای اماله حجامت از مبطون
دهد بجای سقنقور بر علیل سداب
هوش مصنوعی: در این بیت به توضیح این موضوع پرداخته شده که عوض کردن یک چیز با چیز دیگر ممکن است. به عنوان مثال، در روند خونگیری و درمان، شاید به جای یک روش خاص، از روش دیگری استفاده شود. به عبارت دیگر، اشاره به تغییرات و گزینههای مختلف در درمان یک بیماری دارد.
نداند ایچ بسان حکیم خندابی
بجز گرفتن خون از عروق و دادن آب
هوش مصنوعی: هیچکس مانند حکیم خندابی نمیداند که چگونه میتواند با گرفتن خون از رگها و دادن آب، زندگی را ادامه دهد.
از آن قبل که بدولاب هیچ در منه نیست
دهد در منه بسی بر مریض در دولاب
هوش مصنوعی: قبل از اینکه در گردونه زندگی هیچ چیز دیگری به من داده نشود، به من بسیار میدهد که برای بیمار در این گردونه، فایدهای داشته باشد.
همیشه گوید ایرانیان هنرمندند
ولی دریغ که ایران تهی است از اسباب
هوش مصنوعی: ایرانیان همواره به عنوان هنرمند شناخته میشوند، اما افسوس که ایران از ابزار و امکانات لازم برای هنر و خلاقیت خالی است.
بعهد رستم اگر بود چرخ خیاطی
ببخیه دوخته میگشت پهلوی سهراب
هوش مصنوعی: اگر در زمان رستم چرخ خیاطی وجود داشت، میتوانستند دوخت و دوز کنند و به راحتی پهلوی سهراب را ترمیم کنند.
شنیده ام یکی از این گروه بی پروا
که بود بی خبر از هر علوم و هر آداب
هوش مصنوعی: شنیدهام یکی از این جمع بیپروا، کسی بوده که از تمام دانشها و آداب بیخبر بوده است.
دو سال پیش بهمسایگیش مردی بود
که فقر و پیریش از تن ربوده طاقت و تاب
هوش مصنوعی: دو سال پیش همسایهای بود که به دلیل فقر و سالخوردگی، قدرت و تحملش را از دست داده بود.
دو گاو شیرده اندر سرای مسکین بود
ز شیرشان بسراداده رنگ و روغن و آب
هوش مصنوعی: دو گاو شیرده در خانه یک انسان فقیر زندگی میکردند و از شیر آنها، رنگ، روغن و آب تهیه شده بود.
خوراک و پوشش مردان و کودکان و زنان
فراهم آمده زان شیر همچو شکر ناب
هوش مصنوعی: غذا و لباس مردان و زنان و کودکان به خوبی از آن شیر که مانند شکر خالص است، تأمین شده است.
بهر صباح از آن شیر صاف دکتر را
نواله دادی با دوغ و مسکه و دوشاب
هوش مصنوعی: هر صبح برای دکتر، از شیر خوشطعم و صاف که حاوی دوغ، مسکه و دوشاب هم بود، صبحانهای تهیه میکنی.
نه دست مزد از او خواستی نه شیربها
ز آفرینش دل شاد داشت رخ شاداب
هوش مصنوعی: نه از او چیزی خواستی و نه بهای شیر را طلب کردی، بلکه از آفرینش او دل شاد بودی و چهرهات سرشار از سرزندگی و شادابی بود.
ز اتفاق یکی روز خسته نتوانست
که شیر با قدح آرد فراز و مسکه بقاب
هوش مصنوعی: روزی اتفاقی پیش آمد که شیر نتوانست با سینی پر حبوبات به بالای سرش ببرد و دچار خستگی شد.
نماز شام ببازار دید دکتر را
گرفته از سر بیمار سوی خانه شتاب
هوش مصنوعی: دکتر را در بازار مشاهده کرد که در حال گذر از كنار بیمار خود است و به سرعت به سمت خانه میرود تا نماز مغرب را به جا بیاورد.
درود خواند و تواضع نمود و خدمت کرد
چو بندگانش بزد بوسه بر عنان و رکاب
هوش مصنوعی: سلام کرد، فروتنی نشان داد و خدمت کرد. مانند بندگان، بر افسار و رکاب احترام گذاشت و بوسه زد.
چو چشم دکتر بی آبرو بر او افتاد
بصد هزار عتابش همی نمود خطاب
هوش مصنوعی: وقتی دکتر با نگاهی بیاحترامی به او نگاه کرد، به او به شدت انتقاد کرد و نکوهشهای فراوانی را به زبان آورد.
که دی چرا نفرستادی آن وظیفه شیر
ز آشکار فکندی مرا به پیچ و بتاب
هوش مصنوعی: چرا دیروز به من پیام نفرستادی؟ کار شیر را که باید انجام میدادم، به طور ناگهانی و گیجکنندهای بر دوش من گذاشتی.
ببخش گفت که از خانه داشتم غیبت
تو دانی آنک نگهدار حجت است غیاب
هوش مصنوعی: شخصی از غیبت و عدم حضور دوستش عذرخواهی میکند و میگوید که در خانهاش به فکر او بوده است. او به نوعی میگوید که این غیبت به دلیلی خاص و مهم است و کسی باید از او محافظت کند.
چو این شنید بزد بانک کای خبیث لئیم
مریض داده مرا وجه و شیر بدنایاب
هوش مصنوعی: وقتی این را شنید، فریاد زد که ای موجود ناپاک و پست، تو چه بدی میکنی که به من پول و شیر نمیدانی.
چو شیر یافت نشد سیم خود ز من بگرفت
تو این ضرر زدیم ای پلید خانه خراب
هوش مصنوعی: وقتی که شیر را پیدا نکردم، تو از من سکهام را گرفتی. ای کسی که خانهات ویران است، تو این زیان را به من رساندی.
بگفتش ای خرک آخر تو کیستی و چه ای
نه آخذی بنواصی نه مالکی برقاب
هوش مصنوعی: به او گفت: ای الاغ، تو در واقع کیستی و چه چیزی هستی؟ نه وزنی بر دوش داری و نه مالک چیزی هستی.
نه من خراج گذارم نه تو خراج ستان
نه تو زکوة ستانی نه مال من بنصاب
هوش مصنوعی: نه من مالی به تو میدهم و نه تو از من چیزی میگیری، نه تو زکات مال من را طلب میکنی و نه مال من به اندازه لازم است.
مگر که شیر مرا خود خریده ای بسلف
و یا من و تو به هم بر شکسته ایم جناب
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که تو خودت این شیر را خریده ای یا اینکه ما دو نفر با هم به نوعی دچار مشکل شده ایم؟
بگفت این و بتندی جدا شد از بر وی
تنی ز درد نزار و دلی ز غصه کباب
هوش مصنوعی: او این را گفت و با خشمی شدید از کنار او دور شد. بدنی پر از درد و دلی که از غم آتش میزد.
برفت دکتر بی آبرو سحرگاهان
کجا که حافظ صحت نشسته با اصحاب
هوش مصنوعی: در صبح زود، دکتری که شرف و آبرو ندارد، رفت و جایی پیدا کرد که حافظ و دوستانش مشغول به صحبت و سلامتی هستند.
نشست و گفت هویدا شد است میکروبی
درون فضله گاوان بسان زهر مذاب
هوش مصنوعی: نشسته و گفت که یک میکروب درون فضله گاوان ظاهر شده است که مانند زهر ذوب شده عمل میکند.
چو آن جراثیم اندر طویله برخیزند
شوند گرد بنیش و پرفراش و ذباب
هوش مصنوعی: زمانی که آن میکروبها در طویله به حرکت درآیند، گرد و غبار و حشرات برمیخیزند.
ز نیش پشه و پر مگس دود آن زهر
بخون آدمیان زانکه عرق شد جذاب
هوش مصنوعی: از نیش پشه و پر مگس، دودی به وجود میآید که زهر آن در خون انسانها نفوذ میکند، زیرا عرق انسان جذاب شده است.
چو شد بخون کسی این بلای گوناگون
همیشه باشد رنجور و دردمند اعصاب
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به خون من درآید، همیشه گرفتار رنج و درد خواهد بود و آرامش اعصابش از دست خواهد رفت.
کنون بباید در شهر ما نماند گاو
طویله شان هم باید شود خراب و یباب
هوش مصنوعی: اکنون باید در شهر ما خبری از گاوها نماند و حتی طویلههایی که در آن هستند نیز باید ویران و خالی شوند.
وگرنه دردی بر مردمان هجوم آرد
که از علاجش عاجز شوند اولوالالباب
هوش مصنوعی: اگر این کار انجام نشود، دردی به مردم وارد میشود که حتی افراد با تدبیر هم نتوانند آن را درمان کنند.
چو این شنیدند اجزای حفظ صحه تمام
فروشدند ز فکرت بسان خر بخلاب
هوش مصنوعی: وقتی این را شنیدند، اجزای وجودشان، که در سرِ حفظ و نگهداری تمامیت بودند، به دلخواه فرو افتادند و از اندیشه خارج شدند، مثل خرهایی که از روی غرور خود را به خواب میزنند.
یکی نخواست ز گفتار او دلیل و سند
یکی نکرد بتحقیق آن سئوال و جواب
هوش مصنوعی: هیچکس نخواست از سخنان او دلیل و مدرکی بخواهد و هیچکس هم به طور دقیق به آن سوال و جواب رسیدگی نکرد.
یکی نگفتش کین فضله تجربت کردی
و یا بذوق زبان چرب داری ای مرتاب
هوش مصنوعی: هیچکس به او نگفت که تو تجربهای بیفایده کسب کردهای یا اینکه به خاطر لحن شیرین زبانت، به خود میبالایی. ای فرد نادان!
شدند خامش ازیرا که جاهلان بودند
ز صدر تا بنعال و زباب تا محراب
هوش مصنوعی: آنها خاموش شدند چون نادان بودند؛ از بالاترین جایگاه تا پایینترین، از درگاه تا محل عبادت.
پس از مشاوره کردند جمله پیشنهاد
سوی مقام وزات بنامه و کتاب
هوش مصنوعی: پس از مشورت کردن، همه پیشنهادات را به شکل نامه و کتابی به مقام وزارت ارائه کردند.
کزان مقام بنظمیه حکم سخت رسد
که هرچه گاو به تهران برند در دولاب
هوش مصنوعی: از جایی که فرماندهی مقام نظم و انضباط وجود دارد، حقیقتی ناخوشایند میرسد: اینکه هر چیزی را که به تهران بیاورند، در چرخش و دوران به عقب برمیگردد و بیفایده میشود.
چو ماجرا به مقام وزیر داخله رفت
نوشت حکم بنظمیه سخت در این باب
هوش مصنوعی: وقتی ماجرا به مقامات بالا رسید، حکمی در مورد آن صادر شد که به شدت به ساماندهی این موضوع اشاره داشت.
که گاوها را یکسره برون کنید از شهر
طویله شانهم سازید مستوی بتراب
هوش مصنوعی: گاوها را از شهر بیرون ببرید و فضای درستی برای نگهداریشان فراهم کنید.
شگرف واقعه ای دیدم آنزمان که هنوز
مرا بود ز غم گاودار دیده پر آب
هوش مصنوعی: در آن زمان که هنوز غم و اندوهی بر دلم حاکم نبود، واقعه ای شگفت را مشاهده کردم که تماشای آن چشمانم را پر از اشک کرده بود.
ز شهر بیرون دیدم قطیع گاوان را
روانه همچو پلنگ از کنام و شیر از غاب
هوش مصنوعی: از شهر بیرون دیدم که گروهی از گاوان مانند پلنگ از لانه و شیر از جنگل در حال حرکت بودند.
وداع کرده بر آخور روانه گشته بدشت
چو از جوادر و غزلان بمرغزار و سراب
هوش مصنوعی: کسی با آَخور وداع کرده و به دشت میرود، مانند موجوداتی که از همخوابگی با گاوان و غزالها به سمت مرتع و آبنما میروند.
ز آه گاوان روح اپیس و برمایون
بخست و ثور و ثریا شدند هر دو کباب
هوش مصنوعی: از ناله و صدای گاوان، روح اپیس و برمایون به اوج رسید و ثور و ثریا به حالتی کبابی و سوخته درآمدند.
ایا خر خرف یاغی نعامی عیر
حدیث من بشنو نیک و نکته را دریاب
هوش مصنوعی: ای خر نادان، rebel و سرکش! به گفتههای من گوش کن و نکات خوب را درک کن.
تو آن خری که ندانسته ای و نشناسی
ترنجبین و عسل راز حنظل و جلباب
هوش مصنوعی: تو مانند حیوانی هستی که نمیدانی و نمیشناسی ترنجبین و عسل را، و همچنین راز حنظل و جلباب را.
تو آن خری که ارسطو بود بنزد تو خر
توان خریکه فلاطون بود به پیش تو گاب
هوش مصنوعی: تو آن موجودی هستی که ارسطو در مقابل تو ناچیز است و کسی که در مقام و دانشش به فلطون میرسد، در کنار تو مثل یک خر میماند.
خدای شاخ و دمت را بریده است از آن
ستیزه داری باذوالقرون و الاذناب
هوش مصنوعی: خداوند قدرت و توان تو را از تو گرفته است، زیرا تو با کسی که دارای بزم و تواناییهای زیادی است، در ستیزه و جدال هستی.
خران ز جور تو آزاد و گاو در آزار
دلیل جنسیت است این و نیست جای عتاب
هوش مصنوعی: خرها از ظلم تو رهایی یافتهاند و گاوها در عذاب هستند. این نشاندهنده تفاوتهای جنسیتی است و جایی برای سرزنش نیست.
از آن قبل شده خرپرست و گاو آزار
که خر نکوتر داند سپوز یا ایقاب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسانی که مورد آزار و ستم قرار میگیرند، در نهایت به کسی تبدیل میشوند که از آن آزاردهنده بهتر و برتر عمل میکند. به عبارتی دیگر، سختیها و مشکلات آنان، آنها را قویتر و باهوشتر میسازد.
گمان بری که ز تخم خر مسیحستی
بارث یافته ای این شرافت از اصلاب
هوش مصنوعی: باور نکن که از خانوادهای پاک و با اصالت هستی، بلکه این شرافت تو تنها ظاهر و فریب است، همانطور که تخم خر نمیتواند مسیحی باشد.
در این عقیده اگر سخت راسخی اینک
منت کنم ببراهین و با ادله مجاب
هوش مصنوعی: اگر بر عقیده خود اصرار داری، اکنون با دلایل و شواهد قانع کننده، آن را بررسی کنم.
نخست آنکه حمار مسیح تخم نداشت
که بود ماده و زحمت ندیده از عزاب
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به این موضوع اشاره دارد که حمار (از ایزد) مسیح بینظیر و خاص است و به دلیل عدم زحمت و سختی، نتوانسته بود تخم و نسل جدیدی داشته باشد. به عبارتی دیگر، وجود او به خودی خود و بدون زحمت پیشین بوده است و از سختیها و عذابی نگذشته تا بتواند چیزی مانند نسل خود را همچون دیگر موجودات به وجود آورد.
بخوان صحایف توراة و صحف انگلیون
که شرح واقعه ثبت است اندرین دو کتاب
هوش مصنوعی: دو کتاب تورات و انجیل را بخوانید؛ چرا که تاریخ این واقعه به وضوح در آنها ثبت شده است.
گرفتم آنکه زجدات و امهات تو هست
بگو کدام خرت شد نیا کدامین باب
هوش مصنوعی: من کسی را یافتهام که از اجداد و مادران توست، بگو کدام یک از نیاکانت بوده و چه درختی از کدام شاخه به تو منتهی میشود.
شرافت پسران است یکسر از پدران
بامهات نمانند هیچگه اعقاب
هوش مصنوعی: شرافت و بزرگی پسران به طور کامل از پدرانشان نشأت میگیرد و نسلهای بعدی هیچگاه به پای آنها نمیرسند.
دوم بفرض محال ار قضیه راست بود
منم که چشمه نسل ترا کشم زیراب
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که آنچه را میگویی حقیقت دارد، من همان کسی هستم که نسل تو را از بین میبرم.
ببوق خود فکنم باد و نفخ صور کنم
که یادآوری از آیت فلاانساب
هوش مصنوعی: من به خودم میگویم که با صدای بوق و دمیدن در شیپور، یادآوری از آیات الهی و نشانههای بزرگی را در ذهنم زنده کنم.
گرفتم اینکه بسرگین گاو زهری هست
بتر ز زهری کافعی فشاند از انیاب
هوش مصنوعی: فهمیدم که در فضلهی گاو زهر وجود دارد، و این برای من خطرناکتر از زهر کسی است که از دندانهایش سم میپاشد.
در این معامله وجدان پاک می گوید
چرا پسندی بر اهل ده بلا و عذاب
هوش مصنوعی: در این معامله، وجدان پاک میگوید که چرا باید بر مردم این روستا، بدبختی و عذاب نازل شود.
مگر نه مردم رستاق بندگان حقند
چرا کنیشان مسموم ای ستوده خباب
هوش مصنوعی: آیا مردم رستاق، بندگان خدا نیستند؟ پس چرا به آنها آسیب میزنی، ای ستوده و محترم؟
اگر براستی این گفته ای جوابم ده
وگر دروغ زنی نیست تکیه بر کذاب
هوش مصنوعی: اگر واقعا این گفته را درست میگویی، پاسخ من را بده و اگر دروغ میگویی، به فرد دروغگو اعتماد نکن.
چنینه پیش نهاد ار دوباره پیش آری
روم که پیشنهادت بشویم از پیشاب
هوش مصنوعی: اگر اکنون دوباره موضوعی را مطرح کنی، ما آمادهایم که به آن پاسخ دهیم.
که شیر گاو بزهر کشنده تریاق است
ولی دهان ترا زهر قاتل است لعاب
هوش مصنوعی: شیر گاو میتواند زهر را درمان کند، اما دهان تو زهر کشندهای دارد.
چرا برای چه در پوستین گاو افتی
همی دری بتن بی گناه چرم و اهاب
هوش مصنوعی: چرا برای چه در پوستین گاو میافتی، در حالی که باید به بیگناهی بچسبی و بر روی آن زحمت نکشی؟
مگر ندیدی در هند هندوان بر گاو
پرستش آرند از روی صدق بهر ثواب
هوش مصنوعی: آیا ندیدی که در هند، مردم هندو با خلوص نیت و به خاطر پاداش، گاو را پرستش میکنند؟
مگر نه بینی زرتشتیان همی سازند
ز ضرع گاو گهی پادیاب و گه دستاب
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که زرتشتیان از محصولات کشاورزی و شیر گاو همواره برای تهیهی دو چیز استفاده میکنند: یکی نوشیدنی پادیر (دوغ) و دیگری لبنیات (کره یا ماست)؟
مگر نرفته ای اندر فرنگ تابیزی
بریش و پشم خود از فضله بقراطیاب
هوش مصنوعی: آیا به سرزمینهای دور سفر نکردی تا با زیبایی و جذابیت آنجا، خود را از زشتیها و ناپاکیها آزاد کنی؟
مگر ندانی تخم و باز فضله گاو
همی بسوزد چون سیم ساده از تیزاب
هوش مصنوعی: شاید نمیدانی که حتی تخم و فضله گاو نیز مانند مس خالص با تیزاب سوخته و از بین میرود.
بجوی آب تو روزی هزار لاشه سگ
در او فتاده و اجزای آن سرشته در آب
هوش مصنوعی: به دنبال آب باش، حتی اگر روزی هزار لاشه سگ در آن افتاده باشد و اجزای آن در آب ترکیب شده باشد.
بریزد آن آب اندر ترا به حوض سرای
وزان بیاری معجون و شربت و جلاب
هوش مصنوعی: آب را به حوض خانهات بریز و آنجا معجون، نوشیدنی و شربت بیاور.
دهی به بیمار آن زهر و خود بنوشی ازانک
همت بحای طعامست و هم بجای شراب
هوش مصنوعی: در یک روستا، کسی به بیمار دارویی میدهد که خودش نیز از آن مینوشد، زیرا این کار را به جای غذا و حتی جای شراب میداند.
ولی ز گاو که شیرش بزهر جاندارو
بود چو خون بشرائین و روح در اعصاب
هوش مصنوعی: از گاو که شیرش برای موجودات زنده همچون خون برای انسانها و روح در اعصاب ضروری است، اهمیت و ارزش آن را میتوان فهمید.
ز روی جهل بپرهیزی و کناره کنی
که خوش تر آیدت از شیر گاوریم کلاب
هوش مصنوعی: از روی نادانی دوری جسته و کنارهگیری کن، که برایت خوشایندتر از شیر گاو خواهد بود.
خدای عز و جل روز حشر در پاداش
ترا کشد بعقابین از این دو گونه عقاب
هوش مصنوعی: در روز قیامت، خداوند با پاداشی که به تو میدهد، به دو نوع عذاب اشاره میکند.
سرت بکوره حداد و کون بشاخ بقر
چنان دهد که ندانی ره ایاب و ذهاب
هوش مصنوعی: سرت را به کار سخت وادار کردهاند و چنان تو را در وضعیتی قرار میدهند که نتوانی راه رفتن و بازگشت را تشخیص دهی.
بشهر ما نبود کس ز گاو مسکین تر
میان خیل بهایم درون جمع دواب
هوش مصنوعی: در شهر ما هیچکس بیچارهتر از گاو نیست، آن هم در میان شلوغی و جمعیت دیگر حیوانات.
که ماده و نرشان خادمند ما رابل
ز اولیای نعم بلکه بهترین ارباب
هوش مصنوعی: ماده و نر به خدمت ما آمدهاند و ما را از نعمتهای بزرگی برخوردار کردهاند، اما اصل و ریشه این نعمتها نزد بهترین سروران است.
یکی ز زرع دهد بر گرسنگان سیری
یکی بضرع کند کام تشنگان سیراب
هوش مصنوعی: یکی از زمین، محصولی میدهد که گرسنگان را سیر میکند و دیگری محصولی میکارد که تشنگان را سیراب میسازد.
بروزگار جوانی کفیل حرفت ماست
چو پیر گشت فتد زیر دشنه قصاب
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، قدرت و انرژی ما از حرفها و آرزوهایمان دفاع میکند، اما وقتی پیر شویم، به سادگی تحت فشار و سختیها سقوط خواهیم کرد.
بتر ز قصاب این ظلمهای گوناگون
که وارد است بر این جانور بغیر حساب
هوش مصنوعی: از قصاب بترس که بیمحابا و بدون حساب و کتاب بر این جانور ظلمهای مختلفی روا میدارد.
خران بشهر خرامنده زیر جل سمور
سگان خزیده و غلطیده در خز و سنجاب
هوش مصنوعی: خران در شهر به آرامی در حال حرکت هستند، در حالی که سگها در زیر پوشش خز و پشم خود پنهان شده و در میان خز و سنجابها دچار تلاطم و تقلایند.
ولیک گاو زبان بسته بی گنه گشته است
برون ز آخور و آواره در تلال و هضاب
هوش مصنوعی: اما گاو بیزبان و بیگناه از آخور بیرون آمده و در تپهها و دشتها سرگردان است.
بدان مثابه که هنگام نار استمطار
بدمب گاوان آتش فروختند اعراب
هوش مصنوعی: در زمانهایی که باران نمیبارد، عربها زمانی که گاوانی که برایشان اهمیت داشتند را به آتش میکشیدند، تصمیماتی گرفتهاند.
بجای خورد گیاسبزه و نواله کنند
چرا بدشتی بی آب و خالی از اعشاب
هوش مصنوعی: به جای اینکه در یک وضعیت سخت و بدون امکانات زندگی کنند و تنها دغدغههای خود را بپردازند، چرا به دنبال بهبود شرایط و جستجوی منابع بهتر نیستند؟
تو بامداد خوری تا بشب ز شب تا صبح
بکار گادن پرداختی چه فحل ضراب
هوش مصنوعی: تو در صبح زود کار میکنی و تا شب ادامه میدهی، پس به خاطر تلاش و زحمتت باید پاداش مناسبی دریافت کنی.
ولیک گاو زبان بسته روز و شب میرد
در آرزوی شتر خار و حسرت لبلاب
هوش مصنوعی: گاو بیزبان در طول روز و شب، در آرزوی داشتن شتری زندگی میکند و حسرت لبلاب را به دل دارد.
ایا نسیم سحرگاه به حافظ الصحه
سلام من برسان با تحیت و آداب
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، سلام من را به حافظ سلامتی برسان، با احترام و آداب لازم.
سپس بگو که بجز نفی گاو از این کشور
چه کرده ای که ترا این رسوم شد ایجاب
هوش مصنوعی: سپس بگو غیر از اینکه گاو را از این سرزمین کنار گذاشتهای، چه کار دیگری کردهای که این رفتارها برای تو به وجود آمده است؟
بجز زری که ز حبیب مسافران بکرج
چه در ذهاب گرفتی چه در طریق ایاب
هوش مصنوعی: این بیت به معنای اهمیت و زیبایی یک زری (نوعی پارچه زیبا یا هدایای گرانبها) است که از محبوبی به دست آمده و مسافران در سفر به کرج آن را گرفتهاند. این اشاره به زیبایی سفر و تجربههای باارزشی دارد که در طول رفت و برگشت به دست میآید.
چه کردی و چه نمودی کدام کار تو بود
بدهر قابل تحسین و لایق اعجاب
هوش مصنوعی: چه کارهایی کردی و چه جلوههایی از خود نشان دادی که در طول تاریخ شایسته تحسین و شگفتی است؟
بجای اینهمه سیم زری که از دولت
همی گرفتی و انباشتی بکیس و جراب
هوش مصنوعی: به جای اینکه این همه طلا و نقره را از قدرت و ثروت جمع کنی و انبار کنی، بهتر است آنها را به کسی بدهی و کمکی به او بکنید.
بجای آن همه صرف دوا و رسم طبیب
که در ولایات آنرا ستانی و برکاب
هوش مصنوعی: به جای این همه هزینه کردن برای دارو و رفتن به دکتر که در مناطق مختلف انجام میگیرد و بر آن سوار میشوید،
پی سرایت منع و باز حد شمال
چرا نه بستی سدی متین ز راه صواب
هوش مصنوعی: چرا برای جلوگیری از خطراتی که در شمال وجود دارد، دیواری محکم و مطمئن نساختی تا راه درست را ببندی؟
چرا خرابی نانرا نپرسی از خباز
چرا نظافت جو را نخواهی از میراب
هوش مصنوعی: در اینجا به ما میگوید که چرا به مسائلی که به خراب شدن نان مربوط میشود از نانوا نمیپرسی و چرا دربارهی پاکیزگی آب از کسی که مسئول آن است سوال نمیکنی؟ این نشاندهنده عدم توجه به مسائل اساسی و ضروری است.
بگاورانی تا کی شتر چرانا خیز
ببند و بر گاو نه رخوت و ثیاب
هوش مصنوعی: تا کی شتر را بچرانید؟ بلافاصله بر گاو کار کنید و اجازه ندهید که رکود و سستی بر شما حاکم شود.
نه روی خاک توانی باین شرافت زیست
نه بر سپهر توانی شدن باین اسباب
هوش مصنوعی: نه میتوانی با این شرافت بر روی زمین زندگی کنی و نه میتوانی با این وسایل به آسمان دست یابی.