شمارهٔ ۲۰
سپیده دم چو در آغاز سال و ماه عرب
گرفت مار سیه مهره سپید بلب
یکی سیه قصب داشت گیتی اندر بر
دریده گشت گریبان آن سیاه قصب
سپیده خیمه سیمین فراشت بر کهسار
ز هم گسست طناب سیاه خیمه شب
طلایه سپه آفتاب راند از پیش
ستارگان بگرفتند جمله راه هرب
کشید گفتی با گاز آهنین خورشید
ز طاق گنبد پیروزه میخهای ذهب
گرفت پروین راه از فراز سوی نشیب
ز تاک گفتی چیدند خوشهای عنب
نظاره کردم آن مرئة المسلسله را
که داشت دست بزنجیر و تن اسیر تعب
چو ذات کرسی می رفت بر فراز سریر
بدست یاره و از سیم طوق در غبغب
بنات نعش که در گرد قطب بودندی
نشسته چون بگه غزل دختران عرب
چنان شدند پریشان که لشکر سلجوق
ز رایت مغولان شد پریش اینت عجب
افق چو بحر محیط و مجره نهر روان
که آب نهر بدریا فرو شود ز مصب
سمآء مبنی مانند صفحه سیمین
بر آن سطور و حروف سطور آن معرب
بشست ز آب طلا آن سطور را خورشید
چو اوستادان الواح طفل در مکتب
تمام خلق در این روز رنگ شب پوشند
چه شد که جامه بهمرنگ روز پوشد شب
همه سپید سلب را سیه پلاس کند
فلک پلاس سیه را کند سپیده سلب
برفت کله انجم درون صیره غرب
ز کوهسار چو جنباند گرگ خیره ذنب
همی تو گفتی جوقی کبوتران بپرید
ز برج سیمین از بازی آتشین مخلب
فتاد زهره ز اورنگ آبنوش به خاک
شکست چنگش در چنگ و نایش اندر لب
تو گوئی افتاد اندر قموص از سر تخت
صفیه زوج نبی دخت حی بن اخطب
بدست چرخ یکی تیغ آتشین دیدم
چو ذوالفقار علی روز کشتن مرجب
چنینه روزی کز بامداد تا به غروب
بگوش خلق ز گردون رسید بانگ طرب
مرا رسید بشارت ز منهیان سرای
که کرده اینک میر خدایگانت طلب
ستوده خصلت فرخنده فرامیر نظام
جهان فضل و هنر آسمان عقل و ادب
از این بشارت از جای جستمی چونان
که برق بینی از مطلع و صبا ز مهب
همی گرفتم در دست خامه و دفتر
همی کشیدم در پای موزه و جورب
کجا که درگه آن آفتاب رخشان بود
همی بسودم و بوسیدمی دو روی و دولب
امیر اعظم فرمود مر مرا باری
که ای تو راکب و دانش ترا بهین مرکب
منت همیدون خواندم بیار تا گویم
سماع را چه مقام و نشاط را چه سبب
بروز غره سال عرب دمیده مهی
نه چون هلال محرم نه چون مه نخشب
ز شوق عزت تابنده شد یکی خورشید
به چرخ نصرت رخشنده شد یکی کوکب
بلند اختری از آسمان مجد و کمال
طلوع کرد ز تأیید و لطف حضرت رب
پدرش والا نواب نصرت الدوله
که از نژاد شهانش بود تبار و نسب
خجسته مادر او عزت الملوک بود
یکی فریشته از دودمان جاه و حسب
چراغ و چشم ولیعهد پادشاه عجم
ملک مظفر دین مهتر از ملوک عرب
کریمه ی خود بر این کریم داد از آنک
همیشه ابعد ممنوع باشد از اقرب
از آن سپرد که این گوهر درخشنده
پدید آید با یک جهان کمال و ادب
چو لؤلؤئی که پدیدار گردد از دو صدف
چو فضه که نمودار آید از دو ذهب
خجسته زاد پسر از چنین پدر مادر
ستوده آید مولود از چنین ام و اب
بدین طراوت خیزد ازین دو دریا در
بدین حلاوت ریزد ازین دو نخله رطب
ازین دو شاخ بدین خرمی برآید برگ
ازین دو باغ بدین تازگی بروید حب
خجسته مادرش اما خجسته تر پدرش
پدرش نیک نجیب است و مادرش انجب
ز هر دو سوی شریف و ز هر دو سوی عزیز
ز هر دو سوی کریم و ز هر دو سو اطیب
چنین پسر شد در خورد اسب و تیغ و سپه
چنین پسر شد شایان اسم و رسم و لقب
پی چراغان در مولد چنین مولود
بروز روشن آبستن است شب همه شب
مگر ندیدی آن صبحدم که زاد زمام
فروخت گردون شمعی ز عنبر اشهب
خدایگانا ای آنکه تیغ احدب تو
نموده پشت فلک را براستی احدب
مبارزان و دلیران روزگار تمام
بنام تیغ تو خوانند در خطوب خطب
نسیم خویت آذر بتازه ترعود است
شرار خشمت آتش به خشکتر ز حطب
ز پای تا سر اگر لطف و رحمتی نه شگفت
که از ملک همه مهر آید و ز دیو غضب
بدل رحیمت عفو خدای راست دلیل
کف کریمت رزق عباد راست سبب
ز همت تو شود حرص بود لامه تمام
ز نعمت تو شود سیر دیده اشعب
گفت طبیبی درمان فرست و درد شناس
که شد خزانه والا بر این طبیب مطب
عدوی تو سر انگشت آنچنان خاید
که پشت و پهلو خارند اشتران جرب
به لشکر تو ز بس پاکدامنند توان
سپرد دختر دوشیزه بر جوان عزب
تو حکمرانی ما بین اوس با خزرج
تو صلح دانی با جنگ بکر با تغلب
خلاف رای تو ممنوع شد بهر ملت
قبول امر تو محتوم شد بهر مذهب
هزار سال بزی تا هزار سال منت
هزار مدح سرایم چو جر دل وقعنب
گهی بمال کنم تهنیت گه از فرزند
گهی به جاه کنم تهنیت گه از منصب
بویژه روز چنین تهنیت بدین مولود
سرایمت به سرور و ستایمت به طرب
تبارک الله ازین شاهزاده فرخ
کزو فتاده بسطح زمانه شور و شعب
مبین به خردیش ایدر که جذوه ای ز آتش
بیک دقیقه زند بر فراز چرخ لهب
چو کوکبی است که در چشم ما نماید خرد
ولی بگردون کی خرد باشدی کوکب
الا چو عشق جمیل است بر بثینه همی
الا چو باشد مهر شریح بر زینب
چو زلف معشوق اندر تن عدویت تاب
چو جان عاشق در جسم دشمنانت تب
همی به جام موالیت نوش از زنبور
همی بجان اعادیت نیش از عقرب
یکی همیشه سزاوار مدح و نعت و سپاس
یکی هماره گرفتار شتم و لعنت و سب
شمارهٔ ۱۹ - چکامه آفتاب: چند سائی زر بر این پیروزه طاق ای آفتابشمارهٔ ۲۱ - چکامه: در سه موقع کار نتوان با تهور یا شتاب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سپیده دم چو در آغاز سال و ماه عرب
گرفت مار سیه مهره سپید بلب
هوش مصنوعی: در صبح زود، وقتی که سال و ماه جدید شروع میشود، رنگ سیاه و سفیدی به هم میآمیزند و به شکل جدیدی در میآیند.
یکی سیه قصب داشت گیتی اندر بر
دریده گشت گریبان آن سیاه قصب
هوش مصنوعی: یک سیاهچرده در دنیا وجود داشت که به همین سبب، دنیای او دچار تغییر و بینظمی شد و دامن آن سیاهچرده پاره و آشفته گشت.
سپیده خیمه سیمین فراشت بر کهسار
ز هم گسست طناب سیاه خیمه شب
هوش مصنوعی: سپیدهدم با رنگ نقرهای خود بر بالای کوهها پدیدار شد و تاریکی شب را که مانند طنابی سیاه بر افراشته بود، در هم شکست.
طلایه سپه آفتاب راند از پیش
ستارگان بگرفتند جمله راه هرب
هوش مصنوعی: سربازان سپاه، آفتاب را از جلو ستارهها دور کردند و همهی مسیر را تصرف کردند.
کشید گفتی با گاز آهنین خورشید
ز طاق گنبد پیروزه میخهای ذهب
هوش مصنوعی: گفته شده که خورشید مانند یک میخ طلا، بر قوس آسمان تابیده و با شدت و قدرت خاصی بر گنبد آسمان میتابد.
گرفت پروین راه از فراز سوی نشیب
ز تاک گفتی چیدند خوشهای عنب
هوش مصنوعی: پروین از بلندی به سمت پایین پایین آمد و به نظر میرسید که خوشههای انگور را از تاکها چیدهاند.
نظاره کردم آن مرئة المسلسله را
که داشت دست بزنجیر و تن اسیر تعب
هوش مصنوعی: من آن زن زنجیری را نظاره کردم که در حال دست و پنجه نرم کردن با درد و رنج بود.
چو ذات کرسی می رفت بر فراز سریر
بدست یاره و از سیم طوق در غبغب
هوش مصنوعی: وقتی که تخت با شکوه و زیبایی بر بالای بلندای یک سریر قرار گرفت و در دستان یارانش بود و از نقرهای در گردن داشت، زیبایی خاصی به آن بخشیده بود.
بنات نعش که در گرد قطب بودندی
نشسته چون بگه غزل دختران عرب
هوش مصنوعی: دختران ستارهگون که در کنار قطب آسمانی قرار داشتند، مانند دختران عرب نشستهاند و غزلی سرودهاند.
چنان شدند پریشان که لشکر سلجوق
ز رایت مغولان شد پریش اینت عجب
هوش مصنوعی: به قدری اوضاع نابسامان و بینظم شده بود که حتی لشکر سلجوق هم از پرچم مغولان پریشان و نگران بود. این واقعا حیرتآور است.
افق چو بحر محیط و مجره نهر روان
که آب نهر بدریا فرو شود ز مصب
هوش مصنوعی: افق مانند دریایی وسیع است و راههای آسمانی مانند جویبارهایی روان هستند که آب جویبارها در مصب به دریا میریزد.
سمآء مبنی مانند صفحه سیمین
بر آن سطور و حروف سطور آن معرب
هوش مصنوعی: آسمان مانند صفحهای از نقره است و بر روی آن، خطوط و نوشتههایی وجود دارد که به زبان عربی نوشته شدهاند.
بشست ز آب طلا آن سطور را خورشید
چو اوستادان الواح طفل در مکتب
هوش مصنوعی: خورشید مانند معلمان، خطوط طلایی را که بر روی الواح نوشته شدهاند، شست و شو میدهد.
تمام خلق در این روز رنگ شب پوشند
چه شد که جامه بهمرنگ روز پوشد شب
هوش مصنوعی: در این روز، همه موجودات رنگ شب را به تن کردهاند. چه اتفاقی افتاده که شب، لباس به رنگ روز بر تن کرده است؟
همه سپید سلب را سیه پلاس کند
فلک پلاس سیه را کند سپیده سلب
هوش مصنوعی: آسمان همه چیزهای سفیدی را به سیاهپوشی تبدیل میکند، و در عوض، سیاهیها را به سفیدی بدل میسازد.
برفت کله انجم درون صیره غرب
ز کوهسار چو جنباند گرگ خیره ذنب
هوش مصنوعی: ستارههای آسمان در میان ابرهای غربی ناپدید شدند، همچنان که وقتی گرگی وحشی و گرسنه به جنبش در میآید، سر و صدایی به وجود میآورد.
همی تو گفتی جوقی کبوتران بپرید
ز برج سیمین از بازی آتشین مخلب
هوش مصنوعی: تو گفتی که گروهی از کبوتران از بالای برج نقرهای به خاطر بازی آتشین پنجهها پرواز کردند.
فتاد زهره ز اورنگ آبنوش به خاک
شکست چنگش در چنگ و نایش اندر لب
هوش مصنوعی: زهره از عرش به زمین فرود آمد و آبنوشی شکسته را در دستش گرفت، او چنگش را در آغوش فشرد و آن را بر لبانش نهاد.
تو گوئی افتاد اندر قموص از سر تخت
صفیه زوج نبی دخت حی بن اخطب
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که سرنوشت و تقدیر بر تو影 کرده است، مانند کسی که از جایگاه رفیع خود به پایین افتاده و در شرایط نامساعد قرار گرفته است. این افتادگی به گونهای است که به شدت درد و رنج را احساس میکند.
بدست چرخ یکی تیغ آتشین دیدم
چو ذوالفقار علی روز کشتن مرجب
هوش مصنوعی: در زیر آسمان، تیغی سوزان و داغ را دیدم که مانند شمشیر علی (ع) در روز جنگ، در دست چرخ زمان در حال گردش است.
چنینه روزی کز بامداد تا به غروب
بگوش خلق ز گردون رسید بانگ طرب
هوش مصنوعی: چند روزی است که از صبح تا غروب، صدای شادمانی از آسمان به گوش مردم میرسد.
مرا رسید بشارت ز منهیان سرای
که کرده اینک میر خدایگانت طلب
هوش مصنوعی: به من خبر خوشی رسید از کسانی که نگران سرای ناامیدی بودند که اکنون فرمانروای شما به دنبال شما آمده است.
ستوده خصلت فرخنده فرامیر نظام
جهان فضل و هنر آسمان عقل و ادب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیهای مثبت و نیک انسانها و نظامهای جهانی میپردازد. در آن، به ستودگی خصوصیات خوب و فرخنده اشاره شده و به تأثیر فضل، هنر، عقل و ادب بر زندگی بشر اشاره میشود. به عبارت دیگر، این متن بر اهمیت صفات و فضایل انسانی تأکید دارد و آنها را به عنوان عوامل مؤثر در بهبود وضعیت جهان معرفی میکند.
از این بشارت از جای جستمی چونان
که برق بینی از مطلع و صبا ز مهب
هوش مصنوعی: از این خبر خوش، به سرعت حرکت میکنم، مانند نوری که از سمت شرق و نسیم به سمت بالاست.
همی گرفتم در دست خامه و دفتر
همی کشیدم در پای موزه و جورب
هوش مصنوعی: مدتها قلم و دفتر را در دست میگرفتم و در حالی که مشغول نوشتن بودم، پاهایم را در موزه و جوراب میکشیدم.
کجا که درگه آن آفتاب رخشان بود
همی بسودم و بوسیدمی دو روی و دولب
هوش مصنوعی: در جایی که چهرهی درخشان آن آفتاب وجود دارد، من مدام به سود و خوشی میرسیدم و دو صورت و دو لب را میبوسیدم.
امیر اعظم فرمود مر مرا باری
که ای تو راکب و دانش ترا بهین مرکب
هوش مصنوعی: امیر بزرگ به من گفت: «ای سوار، تو باید به خوبی علم و دانش خود را به کار ببندی، چرا که این مایه سرافرازی و موفقیت توست.»
منت همیدون خواندم بیار تا گویم
سماع را چه مقام و نشاط را چه سبب
هوش مصنوعی: بیا تا با هم در مورد مقام سماع و دلخوشیاش صحبت کنیم و ببینیم چه چیزی باعث این شور و شادی میشود.
بروز غره سال عرب دمیده مهی
نه چون هلال محرم نه چون مه نخشب
هوش مصنوعی: زمانی جدید برای عربها آغاز شده است، شبیه به ماه کامل، نه مانند هلال محرم و نه مانند ماهی که به صورت مصنوعی و فریبنده ساخته شده باشد.
ز شوق عزت تابنده شد یکی خورشید
به چرخ نصرت رخشنده شد یکی کوکب
هوش مصنوعی: از شوق و محبت، یک خورشید در آسمان درخشان شد و یکی از ستارهها نیز بهخاطر پیروزی روشن و درخشان گشت.
بلند اختری از آسمان مجد و کمال
طلوع کرد ز تأیید و لطف حضرت رب
هوش مصنوعی: ستارهای بلند در آسمان شکوه و کمال رخ نمایان کرد که به یاری و لطف خداوند تجلی یافت.
پدرش والا نواب نصرت الدوله
که از نژاد شهانش بود تبار و نسب
هوش مصنوعی: پدرش از خانوادهای محترم و برجسته به نام نصرت الدوله بود که نسلش به پادشاهان میرسید.
خجسته مادر او عزت الملوک بود
یکی فریشته از دودمان جاه و حسب
هوش مصنوعی: مادر او فردی با مقام و احترام بالایی بود که به خانوادههای nobility و اصیل تعلق داشت؛ او مانند فرشتهای از نسل برجسته و با افتخار آمده است.
چراغ و چشم ولیعهد پادشاه عجم
ملک مظفر دین مهتر از ملوک عرب
هوش مصنوعی: چراغ و چشم ولیعهد پادشاه عجم، بیانگر نور و روشنی آیندهنگری و امیدی است که در شخصیت او نهفته است، او را از دیگران برجسته میکند. همچنین، بیانگر مقام والای اوست که در مقایسه با پادشاهان عرب، از جایگاه ویژهای برخوردار است.
کریمه ی خود بر این کریم داد از آنک
همیشه ابعد ممنوع باشد از اقرب
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ به این انسان بزرگ بخشش کرد، چرا که همواره دورترینها از نزدیکترینها منع شدهاند.
از آن سپرد که این گوهر درخشنده
پدید آید با یک جهان کمال و ادب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از آن لحظه خاص، این جواهر درخشان با تمام کمال و آداب خود به وجود آمده است.
چو لؤلؤئی که پدیدار گردد از دو صدف
چو فضه که نمودار آید از دو ذهب
هوش مصنوعی: مانند مرواری که از دو صدف نمایان میشود، یا نقرهای که از دو طلا ظاهر میگردد، زیباییها و ارزشها به وسیلهی پنهانسازیها و سختیها به تدریج نمایان میشوند.
خجسته زاد پسر از چنین پدر مادر
ستوده آید مولود از چنین ام و اب
هوش مصنوعی: پسری خوشبخت به دنیا آمده است، زیرا پدری نیکو و مادری ستوده دارد.
بدین طراوت خیزد ازین دو دریا در
بدین حلاوت ریزد ازین دو نخله رطب
هوش مصنوعی: از این دو دریا به این طراوت و تازگی، زندگی آغاز میشود و از این دو درخت خرما، میوههای شیرین و خوشمزه به دست میآید.
ازین دو شاخ بدین خرمی برآید برگ
ازین دو باغ بدین تازگی بروید حب
هوش مصنوعی: از این دو شاخ، خوشحالی و سرسبزی به وجود میآید و از این دو باغ، جوانی و شادابی رشد میکند و به بار میآید.
خجسته مادرش اما خجسته تر پدرش
پدرش نیک نجیب است و مادرش انجب
هوش مصنوعی: مادر او خوشبخت است، اما پدرش حتی خوشبختتر است. پدرش انسان خوبی است و مادرش نیز محترم و والا است.
ز هر دو سوی شریف و ز هر دو سوی عزیز
ز هر دو سوی کریم و ز هر دو سو اطیب
هوش مصنوعی: از هر طرف، از جانب بزرگوار و عزیز، و از هر سو، از سمت بخشنده و بهترینها.
چنین پسر شد در خورد اسب و تیغ و سپه
چنین پسر شد شایان اسم و رسم و لقب
هوش مصنوعی: این پسر به طرز شگفتانگیزی برای نبرد و جنگ آماده شده است و ویژگیهای لازم برای کسب نام و مقام برجسته را دارد.
پی چراغان در مولد چنین مولود
بروز روشن آبستن است شب همه شب
هوش مصنوعی: به دنبال نور و روشنی در زمان تولدی هستیم که در آن شبها همیشه روشن و پر از امید هستند.
مگر ندیدی آن صبحدم که زاد زمام
فروخت گردون شمعی ز عنبر اشهب
هوش مصنوعی: آیا ندیدی صبحی را که آسمان به مانند شمعی از عنبر روشن شده و به خاطرش مداد کار و زندگی را برگزید؟
خدایگانا ای آنکه تیغ احدب تو
نموده پشت فلک را براستی احدب
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، تو که با نیروی خود پشت آسمان را شکافتی و درستی را به جا آوردی.
مبارزان و دلیران روزگار تمام
بنام تیغ تو خوانند در خطوب خطب
هوش مصنوعی: مبارزان و دلیران زمان، همه تو را به عنوان سلاح اصلی خود میشناسند و در مشکلات به تو متکی هستند.
نسیم خویت آذر بتازه ترعود است
شرار خشمت آتش به خشکتر ز حطب
هوش مصنوعی: نسیم تو بوی آتش را به همراه دارد و خشم تو شعلهای است که چوبهای خشک را بیشتر مشتعل میکند.
ز پای تا سر اگر لطف و رحمتی نه شگفت
که از ملک همه مهر آید و ز دیو غضب
هوش مصنوعی: اگر از سر تا پا لطف و رحمت نباشد، جای شگفتی نیست که تمام محبت از خداوند بیاید و خشم از شیطان.
بدل رحیمت عفو خدای راست دلیل
کف کریمت رزق عباد راست سبب
هوش مصنوعی: رحمت خداوند و بخشش او نشانهی بزرگواری و کرامت اوست که پایهگذار روزی و نعمت برای بندگانش میباشد.
ز همت تو شود حرص بود لامه تمام
ز نعمت تو شود سیر دیده اشعب
هوش مصنوعی: از تلاش و کوشش تو، حرص و طمع پایان مییابد و با نعمتهای تو، چشمان او سیراب میشود.
گفت طبیبی درمان فرست و درد شناس
که شد خزانه والا بر این طبیب مطب
هوش مصنوعی: گفتند که دکتری را به اینجا بیاورید تا درد را بشناسد و درمان لازم را ارائه کند. زیرا این دکتر به خاطر مهارتهایش در درمان، به مقام و اعتبار بالایی دست یافته است.
عدوی تو سر انگشت آنچنان خاید
که پشت و پهلو خارند اشتران جرب
هوش مصنوعی: دشمن تو به قدری ضعیف و ناتوان است که حتی در کارهای ساده و پیش پا افتاده نیز درمانده میشود و به خاطر ناتوانیاش آسیب میبیند.
به لشکر تو ز بس پاکدامنند توان
سپرد دختر دوشیزه بر جوان عزب
هوش مصنوعی: به دلیل اخلاق و پاکدامنی سربازان تو، میتوان دختر باکره را به جوان مجرد سپرد.
تو حکمرانی ما بین اوس با خزرج
تو صلح دانی با جنگ بکر با تغلب
هوش مصنوعی: تو در میان دو طایفه اوس و خزرج مانند یک حاکم هستی. تو به خوبی میدانی چگونه صلح برقرار کنی و جنگ را مهار کنی و بر مشکلات غلبه کنی.
خلاف رای تو ممنوع شد بهر ملت
قبول امر تو محتوم شد بهر مذهب
هوش مصنوعی: برخلاف خواسته تو، پذیرش امر تو برای ملت الزامی و قطعی شد به خاطر مذهب.
هزار سال بزی تا هزار سال منت
هزار مدح سرایم چو جر دل وقعنب
هوش مصنوعی: به مدت هزار سال زندگی کن و هزار سال دیگر هم منتظر بمان، زیرا میتوانم هزاران تعریف و تمجید از تو بکنم، اما چون دل من شوق و علاقهای به این کار ندارد، نمیتوانم.
گهی بمال کنم تهنیت گه از فرزند
گهی به جاه کنم تهنیت گه از منصب
هوش مصنوعی: گاهی با تبریک گفتن، خوشحالی و شادیام را به فرزندم ابراز میکنم، گاهی نیز به مقام و موقعیتم افتخار میکنم و آن را جشن میگیرم.
بویژه روز چنین تهنیت بدین مولود
سرایمت به سرور و ستایمت به طرب
هوش مصنوعی: به ویژه در چنین روزی، تولد تو را تبریک میگویم و به شادی و شکرگزاری برای تو میپردازم.
تبارک الله ازین شاهزاده فرخ
کزو فتاده بسطح زمانه شور و شعب
هوش مصنوعی: سپاسگذاری از خدا به خاطر این شاهزاده خوشبخت که به خاطر او، در دنیای زمانه، شور و شوق و هیجان به وجود آمده است.
مبین به خردیش ایدر که جذوه ای ز آتش
بیک دقیقه زند بر فراز چرخ لهب
هوش مصنوعی: در اینجا به خرد و دانایی اشاره میشود که گوهری از آتش دارد و لحظهای میتواند بر قله آسمان شعلهور شود. این تصویر به قدرت و تأثیر دانش بر جهان هستی میپردازد و به زیبایی و شوقی که از درک عمیق به وجود میآید، اشاره دارد.
چو کوکبی است که در چشم ما نماید خرد
ولی بگردون کی خرد باشدی کوکب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک ستاره یا کوکب میپردازد که در نگاه ما کوچک و کماهمیت به نظر میرسد، اما در واقعیت در آسمان بزرگ و با ارزش است. به عبارتی، انسانها گاهی چیزهایی را که در چشمشان کوچک و بیاهمیت است، نادیده میگیرند، در حالی که آن چیزها میتوانند در واقعیت اهمیت بسزایی داشته باشند.
الا چو عشق جمیل است بر بثینه همی
الا چو باشد مهر شریح بر زینب
هوش مصنوعی: ای کاش عشق زیبا مانند عشق جمیل، به بثینه هم برسد؛ ای کاش محبت شریح به زینب نیز تعلق گیرد.
چو زلف معشوق اندر تن عدویت تاب
چو جان عاشق در جسم دشمنانت تب
هوش مصنوعی: موهای معشوق مانند رشتههای لطیف محبت در دلهای دشمنان میپیچد، همانطور که جان عاشق در بدن دشمنان خود دچار داغی و تب است.
همی به جام موالیت نوش از زنبور
همی بجان اعادیت نیش از عقرب
هوش مصنوعی: هر روز از محبت تو مانند یک فنجان نوشیدنی مینوشم و از دشمنیات مانند نیش عقرب رنج میبرم.
یکی همیشه سزاوار مدح و نعت و سپاس
یکی هماره گرفتار شتم و لعنت و سب
هوش مصنوعی: در زندگی، برخی افراد همواره شایسته ستایش و تمجید هستند، در حالی که برخی دیگر همیشه مورد سرزنش و نفرت قرار دارند.