گنجور

شمارهٔ ۱۹ - در ضعف پیری و سبب منظوم ساختن آیین نصیری فرماید

روزگاری که از طلایه مرگ
شاخ عمر مرا خزان شد برگ
ریخت در جویبار و گلبن خشک
برف و کافور جای سنبل و پشک
نعمت و ناز رخت بسته زکوی
سر بچوگان تن فتاده چو گوی
گشته در خانقاه گوشه نشین
داده بر باده هوش و دانش و دین
خوار و بیمار و زار و فرسوده
خون برخساره از جگر سوده
بسته بر رخ در خروج و دخول
گشته از قیل و قال خلق ملول
پیک رحلت که پیریش نام است
مرگ را صحبتش سرانجام است
از در آمد مرا بداد نوید
کاندرا سوی بوستان امید
رخت بربند ازین سرای کهن
جامه نو پوش و خانه را نو کن
برهان روح را زمحبس تن
وین پری را ز بند اهریمن
جامه نو کن که شوخکن شد و زشت
خوشه خوشیده شد دروکن کشت
تا ببینی یکی جهان فراخ
لاله در باغ و میوه اندر شاخ
شهد و شیر و شراب و شاهد و شمع
دوستان در کنار و یاران جمع
آرزوها بکام و دلها شاد
باغها سبز و خانها آباد
اندرین دیولاخ تا کی و چند
سر بچنبر درون و دل در بند
خلعت جاودان بگیر و بپوش
باده ارغوان بخواه و بنوش
تا گشائی بسوی گردون پر
ببری بند و بشکنی چنبر
عزم ره کن که دیرگاهستی
چشم یاران تو را براهستی
گفتم ایجان خوشامدی اهلا
من نه آنم که گویمت مهلا
ز آنکه در این سراچه دلگیرم
پای در بند و تن بزنجیرم
مرغ باغم نه جغد ویرانه
یار خویشم نه جفت بیگانه
لمعه از تجلی طورم
برقی از نار و شرقی از نورم
سوزم اندر فتیله می بسبو
بویم اندر گل آبم اندر جو
آفتابم درون آیینه
هوش در مغز و مهر در سینه
بسته ام در کمند و خسته زدرد
بردم کاش آنکه باز آورد
گر ازین بند زودتر بر هم
مژدگانیت جان خویش دهم
گفت خواهی ترش نشین یا تلخ
غره ماه زندگی شده سلخ
گر بهفتاد رفته یا هفت
همچنان کامدی بباید رفت
لیک هستی به نیستی نرود
و آنکه خود نیست هست می نشود
هست همواره هست و خواهد بود
نیست آسوده شد زبود و نبود
شمع خاموش شد ولیکن نور
هست در جای خود ز چشم تو دور
گر در ایوان نور بنشینی
همه انوار گرد خود بینی
آب باران بخاک رفت فرو
باز از چشمه شد روانه بجو
گر به جیحون شوی چو مرغابی
قطره ای را همه در آن یابی
گر بخواهی ز بعد خاموشی
خلعت نطق جاودان پوشی
سخنی گو که در رزق ماند
راز حق پیش اهل حق ماند
تا بهوش اندری چو مردم مست
ساغری ده گر آیدت از دست
تا درین خانه می بری شب و روز
رو چراغی در آن سرای افروز
ورنه چون شمع مرد و صهبا ریخت
سقف بگسست و بند خیمه گسیخت
بلبل از باغ رفت و گل پژمرد
فرودین رخت از گلستان برد
تو بمانی و آه و ناله و دود
نه بجا نام و نه زسودا سود
گفتم احسنت آفرین بتو باد
نیکم اندرز کردی ای استاد
خواستم کلک و ساختم دفتر
سمن انباشتم بنافه تر
بیش یا کم دو ساعت این ابیات
راندم از خامه همچو آب حیات
هدیه کردم بیار خواجه راد
آن که شد گوهرش سرشته بداد
صاحب قدردان صاحب قدر
بدر انجم مهین سلاله بدر
میر درویش کیش حق پرور
فضل را سر کمال را سرور
بوستان کرم حدیقه خیر
زاده نصر و منتسب بنصیر
گفتم آئین حق پرستی را
نکته نیستی و هستی را
تا کنم ارمغان بدرگاهش
چون دل و دیده برخی راهش
گرچه این گفته گفتنی نبود
گوهر راز سفتنی نبود
اندکی زان شده است هدیه دوست
مابقی مانده همچو مغز بپوست
گرچه گفتار حق یکی باشد
علم از این یک اندکی باشد
چون توانم عنان خامه گسیخت
یا توانم بکوزه دریا ریخت
ای نصیری بپوش عیب مرا
خواجگی کن شهود غیب مرا
کارم از جهل گوهر اندر کان
نور بر چرخ و قطره در عمان
هدیه ام را زفضل خود بپذیر
ور خطائی برفت خرده مگیر
بر تو چون برگشایم این ابواب
که فزونی ز صد هزار کتاب
بستم این نوعروس را زیور
روز اردی ز ماه شهریور
سالماهش زباستان بشمار
بعد هشتادویک دویست و هزار
در سبو کردم این شراب از خم
روز شنبه که بود بیست و دوم
از محرم هزار و سیصد و سی
اینت سال هلالی آن شمسی
از حساب جمل که رفت سراغ
بود در سال شغل و سال فراغ
یار از آغاز و یار در انجام
حکم خاوندگار خیر ختام

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روزگاری که از طلایه مرگ
شاخ عمر مرا خزان شد برگ
هوش مصنوعی: در زمانی که نشانه‌های مرگ نمایان شد، مانند اینکه برگ‌های عمر من دچار زوال و پژمردگی شدند.
ریخت در جویبار و گلبن خشک
برف و کافور جای سنبل و پشک
هوش مصنوعی: برف و کافور در جویبار و گلزار جای سنبل و پشمک را گرفته‌اند.
نعمت و ناز رخت بسته زکوی
سر بچوگان تن فتاده چو گوی
هوش مصنوعی: خوشی و زیبایی‌های تو از کوی محبت دور شده است و حالا به گونه‌ای به زمین افتاده‌ای که مثل گوی از خود بی‌خبر هستی.
گشته در خانقاه گوشه نشین
داده بر باده هوش و دانش و دین
هوش مصنوعی: در دل خانقاه، فردی گوشه‌نشینی را انتخاب کرده که در می‌نوشد و به دنبال آگاهی، علم و مذهب است.
خوار و بیمار و زار و فرسوده
خون برخساره از جگر سوده
هوش مصنوعی: شخصی در وضعیت بسیار بد و ناتوانی به سر می‌برد و درد و رنج زیادی را تحمل می‌کند، به گونه‌ای که اثرات آن بر چهره‌اش نمایان است.
بسته بر رخ در خروج و دخول
گشته از قیل و قال خلق ملول
هوش مصنوعی: صورتش بسته است و در ورود و خروج نیز چنین است، از سر و صدا و آشفتگی مردم خسته شده است.
پیک رحلت که پیریش نام است
مرگ را صحبتش سرانجام است
هوش مصنوعی: پیک مرگ که به نام پیری شناخته می‌شود، در نهایت به ما می‌گوید که زمان پایان زندگی فرا رسیده است.
از در آمد مرا بداد نوید
کاندرا سوی بوستان امید
هوش مصنوعی: از طرفی بشارت خوبی به من رسید که به سمت باغ امید می‌روم.
رخت بربند ازین سرای کهن
جامه نو پوش و خانه را نو کن
هوش مصنوعی: از این خانه قدیمی برو و لباس تازه بپوش، و خانه‌ات را نونوار کن.
برهان روح را زمحبس تن
وین پری را ز بند اهریمن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که روح انسان در درون جسم قرار دارد و آزادی و نیکویی آن به وسیله موانع و مشکلاتی که شبیه به نیروهای منفی هستند، محدود شده است. در حقیقت، روح به نوعی نیازمند رهایی از این قید و بندهاست تا بتواند به کمال و شکوفایی خود برسد.
جامه نو کن که شوخکن شد و زشت
خوشه خوشیده شد دروکن کشت
هوش مصنوعی: لباس نو بپوش که بازیگوشی‌ها آغاز شده و خوشه‌های بد شکل برداشت می‌شوند؛ پس برای کشت و کار آماده شو.
تا ببینی یکی جهان فراخ
لاله در باغ و میوه اندر شاخ
هوش مصنوعی: باید به تماشای طبیعتی زیبا بروی؛ جایی که باغی پر از لاله‌ها و درختانی میوه‌دار وجود دارد.
شهد و شیر و شراب و شاهد و شمع
دوستان در کنار و یاران جمع
هوش مصنوعی: شهد و شیر و شراب و شمع به همراه دوستان و یاران در کنار هم جمع شده‌اند.
آرزوها بکام و دلها شاد
باغها سبز و خانها آباد
هوش مصنوعی: آرزوهای ما برآورده شده و دل‌هایمان شاد است، باغ‌ها سرسبز و خانه‌ها آباد هستند.
اندرین دیولاخ تا کی و چند
سر بچنبر درون و دل در بند
هوش مصنوعی: تا کی و چند باید در این دنیا (زندگی) مشغول کارهای بیهوده باشیم و دل خود را در قید و بند نگه داریم؟
خلعت جاودان بگیر و بپوش
باده ارغوان بخواه و بنوش
هوش مصنوعی: لباس ابدی را بپوش و باده‌ی قرمز رنگ بخواه و بنوش.
تا گشائی بسوی گردون پر
ببری بند و بشکنی چنبر
هوش مصنوعی: تا به آسمان پرواز کنی و بندها و محدودیت‌ها را بشکنی.
عزم ره کن که دیرگاهستی
چشم یاران تو را براهستی
هوش مصنوعی: عزم سفر کن، زیرا مدت زیادی است که چشم انتظار دوستانت در راه است.
گفتم ایجان خوشامدی اهلا
من نه آنم که گویمت مهلا
هوش مصنوعی: گفتم ای جان خوش آمدی، ولی من آن کسی نیستم که بخواهم به تو بگویم آرام بگیر.
ز آنکه در این سراچه دلگیرم
پای در بند و تن بزنجیرم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در این خانه پر از غم هستم، دلم به شدت ناراحت است و بدنم در قید و بندی گرفتار شده است.
مرغ باغم نه جغد ویرانه
یار خویشم نه جفت بیگانه
هوش مصنوعی: پرنده‌ی باغ من هستم، نه جغدی در ویرانه. یار من از جنس خودم است، نه جفتی از بیگانگان.
لمعه از تجلی طورم
برقی از نار و شرقی از نورم
هوش مصنوعی: از حالت تجلی و درخشش کوه طور، مانند برقی از آتش و نوری از شرق می‌تابم.
سوزم اندر فتیله می بسبو
بویم اندر گل آبم اندر جو
هوش مصنوعی: من در دل فتیلهٔ چراغ، شعله‌ورم و در عطر شراب می‌پیچم؛ مانند گلی هستم که به آب می‌فرستم و در جوی زندگی جریان دارم.
آفتابم درون آیینه
هوش در مغز و مهر در سینه
هوش مصنوعی: من مانند آفتابی هستم که در آیینه می‌تابد، هوش و خرد در ذهنم جریان دارد و عشق و محبت در دل من وجود دارد.
بسته ام در کمند و خسته زدرد
بردم کاش آنکه باز آورد
هوش مصنوعی: من در اسیری گرفتار شده‌ام و از درد خسته‌ام، ای کاش آن کسی که من را در این درد و رنج رها کند، پیدا می‌شد.
گر ازین بند زودتر بر هم
مژدگانیت جان خویش دهم
هوش مصنوعی: اگر زودتر از این بند رهایی پیدا کنم، جان خود را به تو هدیه می‌دهم.
گفت خواهی ترش نشین یا تلخ
غره ماه زندگی شده سلخ
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زندگی را با دلخوری و تلخی سپری کنی، یا اینکه شاد و خوشحال باشی، باید تصمیم بگیری که کدام را انتخاب کنی، چرا که زندگی همیشه با چالش‌ها و سختی‌هایی همراه است.
گر بهفتاد رفته یا هفت
همچنان کامدی بباید رفت
هوش مصنوعی: اگر چه سن انسان به هفتاد سال یا حتی به هفت سالگی رسیده باشد، باز هم باید به راه خود ادامه دهد و سفر زندگی را ادامه دهد.
لیک هستی به نیستی نرود
و آنکه خود نیست هست می نشود
هوش مصنوعی: اما آنچه وجود دارد هرگز به عدم تبدیل نمی‌شود و کسی که خود وجود ندارد به حقیقت وجود نخواهد پیوست.
هست همواره هست و خواهد بود
نیست آسوده شد زبود و نبود
هوش مصنوعی: همیشه وجود دارد و خواهد داشت، اما چیزی که نیست، دیگر از دغدغه‌ی بودن و نبودن آسوده شده است.
شمع خاموش شد ولیکن نور
هست در جای خود ز چشم تو دور
هوش مصنوعی: شمع خاموش شده، اما هنوز نوری وجود دارد. این نور در جای خودش باقی است، هرچند از دید تو دور است.
گر در ایوان نور بنشینی
همه انوار گرد خود بینی
هوش مصنوعی: اگر در مکان روشنی بنشینی، همه نورها را دور و بر خود خواهی دید.
آب باران بخاک رفت فرو
باز از چشمه شد روانه بجو
هوش مصنوعی: آب باران به زمین فرو رفت و دوباره از چشمه جاری شد، پس به جست‌وجو بپرداز.
گر به جیحون شوی چو مرغابی
قطره ای را همه در آن یابی
هوش مصنوعی: اگر به رود جیحون بروی، مانند مرغابی، می‌توانی در آنجا حتی یک قطره آب را نیز پیدا کنی.
گر بخواهی ز بعد خاموشی
خلعت نطق جاودان پوشی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی بعد از سکوتی طولانی، لباس گفتار ابدی را بر تن کنی، باید تلاش کنی.
سخنی گو که در رزق ماند
راز حق پیش اهل حق ماند
هوش مصنوعی: سخنی بگو که در روزی و برکت باقی بماند و حقیقت برای اهل حق مشخص شود.
تا بهوش اندری چو مردم مست
ساغری ده گر آیدت از دست
هوش مصنوعی: اگر به هوش و حالت مانند افرادی مست و شاداب نیستی، وقتی که فرصتی برای خوشی و لذت به دست آوردی، آن را از دست نده.
تا درین خانه می بری شب و روز
رو چراغی در آن سرای افروز
هوش مصنوعی: در اینجا به خاطر شبی روشن و درخشان، چراغی را در این خانه روشن کن تا همواره در این مکان، چه در روز و چه در شب، نور و روشنی وجود داشته باشد.
ورنه چون شمع مرد و صهبا ریخت
سقف بگسست و بند خیمه گسیخت
هوش مصنوعی: اگر شمع خاموش شود و شراب بر زمین بریزد، سقف دچار شکست و بندهای خیمه نیز از هم گسسته خواهند شد.
بلبل از باغ رفت و گل پژمرد
فرودین رخت از گلستان برد
هوش مصنوعی: بلبل از باغ رفت و گل پژمرد؛ بهار که رسید، زیبایی باغ از بین رفت.
تو بمانی و آه و ناله و دود
نه بجا نام و نه زسودا سود
هوش مصنوعی: تو بمان و فقط صدای ناله و زاری و دود باقی بماند، نه نامی از تو باشد و نه سودی از آن.
گفتم احسنت آفرین بتو باد
نیکم اندرز کردی ای استاد
هوش مصنوعی: به تو آفرین می‌گویم که به خوبی مرا راهنمایی کردی، ای استاد.
خواستم کلک و ساختم دفتر
سمن انباشتم بنافه تر
هوش مصنوعی: در پی ساختن اثر تازه‌ای بودم و تجربه‌ای گرانبها را در دلم جمع کردم.
بیش یا کم دو ساعت این ابیات
راندم از خامه همچو آب حیات
هوش مصنوعی: دو ساعت وقت صرف کردم تا این اشعار را بنویسم، مانند آب حیات که جان تازه‌ای می‌بخشد.
هدیه کردم بیار خواجه راد
آن که شد گوهرش سرشته بداد
هوش مصنوعی: من هدیه‌ای برای آقایی فرستادم که به او معرفت و ارزش‌هایی بخشیده شده است.
صاحب قدردان صاحب قدر
بدر انجم مهین سلاله بدر
هوش مصنوعی: این بیت به اهمیت و ارزش بالای شخصی اشاره دارد که از نسل و ریشه‌ای بزرگ و محترم برخوردار است. او به مانند ستاره‌ای درخشان در میان آسمان‌ها می‌درخشد و ارزش وجودی‌اش مورد تقدیر قرار می‌گیرد.
میر درویش کیش حق پرور
فضل را سر کمال را سرور
هوش مصنوعی: آقای درویش، شخصی است که به پرورش حقیقی و فضل و فضاهای عالی اهمیت می‌دهد و به عنوان سرور و رهبری در این مسیر شناخته می‌شود.
بوستان کرم حدیقه خیر
زاده نصر و منتسب بنصیر
هوش مصنوعی: باغ خوشبو و زیبا، میوه‌ای از خوبی‌ها و نیکی‌ها، که به نصر و نصیر نسبت داده شده است.
گفتم آئین حق پرستی را
نکته نیستی و هستی را
هوش مصنوعی: گفتم که در روش حق‌پرستی چیزی وجود ندارد که به آن بپردازم، نه از آن چیزهایی که در این دنیا هستند و نه از آنچه نیستند.
تا کنم ارمغان بدرگاهش
چون دل و دیده برخی راهش
هوش مصنوعی: من می‌خواهم هدیه‌ای برای او بیاورم، همان‌طور که دل و چشمانم به سوی او می‌رود.
گرچه این گفته گفتنی نبود
گوهر راز سفتنی نبود
هوش مصنوعی: هرچند این صحبت نمی‌بایست بیان می‌شد، اما اسرار و نکات ارزشمندی در آن نهفته است که نمی‌توان به راحتی از آن‌ها گذشت.
اندکی زان شده است هدیه دوست
مابقی مانده همچو مغز بپوست
هوش مصنوعی: چندین نفر از دوستانم به من هدیه‌ای داده‌اند، اما باقی‌مانده‌اش مانند مغز و پوست می‌باشد که جدا از هم هستند.
گرچه گفتار حق یکی باشد
علم از این یک اندکی باشد
هوش مصنوعی: هرچند که حق یکی است، اما دانش و فهم ما از آن تنها جزئی از این حقیقت است.
چون توانم عنان خامه گسیخت
یا توانم بکوزه دریا ریخت
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم قلم را رها کنم یا می‌توانم دریا را در یک کوزه بریزم؟
ای نصیری بپوش عیب مرا
خواجگی کن شهود غیب مرا
هوش مصنوعی: ای نصیری، عیب‌های مرا بپوشان و به گونه‌ای رفتار کن که انگار به روزی نیکو و روشن دست یافته‌ام.
کارم از جهل گوهر اندر کان
نور بر چرخ و قطره در عمان
هوش مصنوعی: من از نادانی، گوهری را در دل زمین به دست می‌آورم و در آسمان نور را گسترش می‌دهم، همچنان که قطره‌ای در سرزمین عمان.
هدیه ام را زفضل خود بپذیر
ور خطائی برفت خرده مگیر
هوش مصنوعی: هدیه‌ام را به خاطر لطف خود بپذیر و اگر اشتباهی از من دیدی، آن را نادیده بگیر.
بر تو چون برگشایم این ابواب
که فزونی ز صد هزار کتاب
هوش مصنوعی: اگر درهای دانش و معرفت را به روی تو بگشايم، مطمئناً زحمتی که در خواندن صد هزار کتاب کشیده‌ای، کمتر از آن است که از این درها عبور کنی.
بستم این نوعروس را زیور
روز اردی ز ماه شهریور
هوش مصنوعی: من این عروس را با زیورهایی زیبا تزئین کردم که مخصوص روزی خاص از ماه شهریور است.
سالماهش زباستان بشمار
بعد هشتادویک دویست و هزار
هوش مصنوعی: سال‌های او را از زمستان بشمار، بعد هشتاد و یکی، دویست و هزار.
در سبو کردم این شراب از خم
روز شنبه که بود بیست و دوم
هوش مصنوعی: در گلیمی که درست کرده‌ام، این شراب را از ظرفی ریختم که در روز شنبه، روز بیست و دوم ماه بود.
از محرم هزار و سیصد و سی
اینت سال هلالی آن شمسی
هوش مصنوعی: از اول محرم سال 1330 هجری شمسی، سال هلالی شروع شد.
از حساب جمل که رفت سراغ
بود در سال شغل و سال فراغ
هوش مصنوعی: پس از اینکه از محاسبات جمل خارج شد، به سراغ سال کار و سال استراحت رفت.
یار از آغاز و یار در انجام
حکم خاوندگار خیر ختام
هوش مصنوعی: دوست از ابتدا تا پایان در زندگی همراه است و او مانند خدای بزرگ می‌تواند سرنوشتی خوب و خوش رقم بزند.