گنجور

بخش ۹ - فی مناجاته

دوستی نگذشت جز دوست و دیگر همه آوار٭

ذاکر و مذکور یکی، ورسم ذکر ازو یادگار.

الهی! فریاد از یاد مداره و دیدار بهنگام ٭ و آشنائی بنشان و دوستی بی‌پیغام. و از یاد پیش از محبت والهی آمیختن دریاد.

الهی! چه یاد کنم کی همه یارم ٭ من خرمن نشان خود فراباد نهادم بهانه، من بهانه چون شویم ٭ و کی گفت علتست چون گویم؟ چه سود از علو کوشش و پاداش ٭ که مولی فرا بودنی گفت که باش.

الهی! جز تو ترا کی ستاید ٭ در یاد جز از تو کس نماند

جز تو ترا که داند؟ ٭ هیچ کس نتواند

و هر که ترا بخود جوید ٭ بر سزای خود فرو ماند.

ترا بتو از تو ترا می‌جویند ٭ و باتو بتو از تو ترا می‌گویند.

بیننده گنگ است و آگاه گویاست ٭ بینا در دیده غرق است و پرکنده جویاست. واله شیخ بوده بسامره، سید از قدیمان مشایخ از پیران سری سقطی. شیخ الاسلام گفت کی شیخ بوالحسن بشری ٭ مرا گفت: که شیخ بوالحسین همدانی گفت ، کی بوطبیب بن جعفر گفت، کی شجاع صوفی گفت، که سری سقطی ٭: که بسامره شدم بمسأله بواله، سالی آنجا بماندم تا در وی جای آن یافتم گفتم: آن معرفت کی ورای آن معرفت نیست چیست؟ گفت: آنک اللّه نزدیکتر همه چیز دانی بخود و دوستر همه چیز.

شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی سخن پیشینه تمام بود، دیگر عطف بود، باز داشتن و پوشیدن یعنی تلبیس را، تا دران پیشینه لفظ بتواند شنید یعنی در قرب. ازینجا بمعرفت باز باید شد. واللّه اعلم.

بخش ۸ - فی مناجاته: الهی! درد می‌دانم، دارو نمی‌دانم ٭ یا می‌دانم، خوردن نمی‌توانم. نه یارم گفت: که این همه درد چرا بهرهٔ من؟٭ نه درست رسد مرا بر معدن چارهٔ من.بخش ۱۰ - و من طبقة الاولی من المتقدمین ابراهیم بن ادهم: شیخ الاسلام گفت رضی اللّه عنه: کی کنیت او ابواسحق است، و نسبت ابراهیم بن ادهم بن سلیمن بن منصور البلخی العجلی، از اهل بلخ است از ابناء ملوک. امیر زاه بود، بنوجوانی توبه کرده، وقتی بصید بیرون رفته بود، هاتفی ویرا آواز داد گفت: ابراهیم! نه بهر این کار آفریدند ترا. ویرا از غفلت، یفظت پدید آمد، و دست در طریقت نیکوزد در زهد و ورع و توکل و سیاحت بمکه رفت آنجا باسفین ثوری ٭ و فضیل عیاض ٭ بو یوسف غسولی صحبت کرد و بشام رفت، آنجا کسب می‌کرد در طلب حلال، ناطو ربانی می‌کرد و بشام رفت، آنجا کسب می‌کرد در طلب حلال، ناطو ربانی می‌کرد و بشام برفت از دنیا ویرا حدیث است و اهل کرامات و ولایت است است و پدر وی ادهم بن منصور مات فی سنه احدی او اثنی و ستین و مائه و یقال فی سنه ست و ستین و هذا اکثر و مات بو یوسف لاغسولی معروف بطرسوسی و هو من الزهاد معروف بطرسوسی سنه اربعین و مائه.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.