گنجور

بخش ۶۷ - سعدون مجنون

دیدم در چهار طاقی ازان گور نشسته، دست بر زانوی خود می‌زد و با خود چیزی می‌گفت. فرا شدم سلام کردم، سعدون گفت: و علیکم السلام عطا و من کشف عنک الغطا؟ پس گفت: عطا آن چه قوم‌اند نفخ فی الصور ام بعثر ما فی القبور؟ گفتم: باستسقا آمده‌اند، تنگی افتاده است. گفت: تو با ایشان آمدهٔ؟ گفتم: آری. گفت: بقلب سماوی‌ام بقلب خاوی؟ گفت: خواهی که من آن ترا بخواهم تا باز گردید. گفتم: خواهم چرا نخواهم گفت: خداوندا! بآن راز دو شینهٔ من بر تو. باران در استاد و گفت: عطا! تا تربند مرو که تا نتربند، نباید شد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیدم در چهار طاقی ازان گور نشسته، دست بر زانوی خود می‌زد و با خود چیزی می‌گفت. فرا شدم سلام کردم، سعدون گفت: و علیکم السلام عطا و من کشف عنک الغطا؟ پس گفت: عطا آن چه قوم‌اند نفخ فی الصور ام بعثر ما فی القبور؟ گفتم: باستسقا آمده‌اند، تنگی افتاده است. گفت: تو با ایشان آمدهٔ؟ گفتم: آری. گفت: بقلب سماوی‌ام بقلب خاوی؟ گفت: خواهی که من آن ترا بخواهم تا باز گردید. گفتم: خواهم چرا نخواهم گفت: خداوندا! بآن راز دو شینهٔ من بر تو. باران در استاد و گفت: عطا! تا تربند مرو که تا نتربند، نباید شد.
هوش مصنوعی: در یک مکان قدیمی، مردی را دیدم که بر روی گوری نشسته بود، با دست به زانویش می‌زد و چیزی با خود می‌گفت. به او سلام کردم، او جواب داد و پرسید چرا آمده‌ام. گفتم: برای درخواست باران آمده‌ایم، چون در اینجا کمبود آب داریم. او گفت: آیا تو هم با آن‌ها آمده‌ای؟ پاسخ دادم: بله. سپس از من پرسید آیا به قلب آسمانی و یا به قلب خالی ایمان داری؟ و افزود که اگر تمایل داری، من می‌توانم از خدا بخواهم که شما را به خانه‌تان برگرداند. به او گفتم که خواهان این هستم. او سپس دعا کرد و گفت: باران بر ما نازل کن و تأکید کرد که تا این باران نیفتد، هیچ چیزی برطرف نخواهد شد.