گنجور

بخش ۴۲ - حماد قرشی

کنیت اوابو عمرو است، مرد بزرگ بوده، جنید باو می‌شد وی بغدادیست.

شیخ بوالعباس نهاوندی٭ گوید: که استاد من گفت جعفر خلدی٭ که چند روز برآمد که شیخ بوعمر و حماد قرشی ندیده بودیم، بدر سرای وی شدیم، او نبود بنشستیم تا درامد، در حجره شدیم، وی بیرون آمده بود، که چیزی خوردنی نداشته بود، مقنع از سر اهل بار کرده بود و بچیز بداده درآورد، و به پیش قوم نهاد. مردی درآمد، سی دینار درآورد، او را می‌داد، وی می‌پیچید، آخر سوگند خورد و نه پذیرفت! اهل او از خانه گفت: امروز مقنعهٔ من فروخته است، نگر که چه می‌کند!

جعفر خلدی گوید:که با جنید شدم، او را باز گفتم جنید او را بخواند گفت: علم آن با من بگو! گفت: ببازار شدم و آن مقنع دلال را دادم فازو گشت و بفروخت. آواز شنیدم کی گفتند: بهر ما را کردی، جواب آن بتوایذ آن سی دنیار جواب آن بود، ازان بنه پذیرفتم جنید او را گفت: اصبت. شیخ الاسلام گفت: نگر که بپاداش غره نگردید.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کنیت اوابو عمرو است، مرد بزرگ بوده، جنید باو می‌شد وی بغدادیست.
هوش مصنوعی: کنیت اوابو عمرو است و او مردی بزرگوار بوده است. جنید به او نسبت داده می‌شود و او اهل بغداد است.
شیخ بوالعباس نهاوندی٭ گوید: که استاد من گفت جعفر خلدی٭ که چند روز برآمد که شیخ بوعمر و حماد قرشی ندیده بودیم، بدر سرای وی شدیم، او نبود بنشستیم تا درامد، در حجره شدیم، وی بیرون آمده بود، که چیزی خوردنی نداشته بود، مقنع از سر اهل بار کرده بود و بچیز بداده درآورد، و به پیش قوم نهاد. مردی درآمد، سی دینار درآورد، او را می‌داد، وی می‌پیچید، آخر سوگند خورد و نه پذیرفت! اهل او از خانه گفت: امروز مقنعهٔ من فروخته است، نگر که چه می‌کند!
هوش مصنوعی: شیخ بوالعباس نهاوندی می‌گوید: استاد من گفت که جعفر خلدی چند روز بود که شیخ بوعمر و حماد قرشی را نمی‌دیدیم. به خانه او رفتیم و نشسته بودیم تا او وارد شد. او از بیرون آمد و چیزی برای خوردن نداشت. مقنعه‌اش را از سرش برداشت و چیزی را برای مهمانان آورد. مردی وارد شد و سی دینار بیرون آورد تا به او بدهد، اما او نمی‌پذیرفت. در نهایت مرد سوگند خورد، اما باز هم او قبول نکرد! اهل خانه‌اش گفتند: امروز مقنعه من فروخته شده و ببینید او چه کار می‌کند!
جعفر خلدی گوید:که با جنید شدم، او را باز گفتم جنید او را بخواند گفت: علم آن با من بگو! گفت: ببازار شدم و آن مقنع دلال را دادم فازو گشت و بفروخت. آواز شنیدم کی گفتند: بهر ما را کردی، جواب آن بتوایذ آن سی دنیار جواب آن بود، ازان بنه پذیرفتم جنید او را گفت: اصبت. شیخ الاسلام گفت: نگر که بپاداش غره نگردید.
هوش مصنوعی: جعفر خلدی می‌گوید: با جنید همراه شدم و از او خواستم چیزی بگوید. او گفت: علم را به من بگو! گفتم: من به بازار رفتم و آن مقنعه را به دلال دادم، او هم آن را فروخت. شنیدم که کسی می‌گفت: "تو برای ما چه کردی؟" پاسخ آن این بود که از آن مقام بهتر است برای تو. جنید به او گفت: درست است. شیخ الاسلام گفت: مواظب باش که به خاطر فریب در چیزی مغرور نشوی.