گنجور

بخش ۳۳ - و من الطبقة الثانیه ابوحمزة الخراسانی

گفتند کی اصل وی از نشاپور بود از محلهٔ ملقاباد. گفتند اصل وی از گوزگان بود، و با مشایخ عراق صحبت کرده، و از اقران جنید ٭بوده، و پیش از وی از دنیا برفته، و بابوتراب نخشبی ٭ صحبت کرده و سفر، و با بوسغید خراز رفیق بوده و وی از جوانمردان این مشایخست، در سنة تسعین و ماتین برفت از دنیا، پیش از جنید و نوری، پس خراز و بوحمزهٔ بغدادی٭

شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوحمزه خراسانی سید بوده مشرق را، وقتی در مسجد شهر ری پای تاوهٔ خواست، کسی دبیقی فراوی انداخت بقیمت فراوان، وی آنرا فرو درید و برپای پیچید. ویرا گفتند: این چه بود که کردی؟ باین چند پای تاوه توانستی خرید که آن یمانی بود. جواب داد گفت: لااخون المذهب گفت: من در مذهب خیانت نکنم.

شیخ الاسلام گفت: التصوف والتصرف لایکون. تصرف و تصوف بهم نبوده دنیا دریغ داشتن و آنرا قیمت نهادن. مرد را از تصوف بیرون برد پاک، چنانک موی از آرد. کی تصوف نه دنیا دست بداشتن است، کی آن بهره، زاهدانست تصوف بادتیاتها ونست، صوفیان خوش که اگر ملک دنیا دارد، ازان تو از وی دریغ نداری، و چون داری آنرا قیمت ننهی، و اندوه، بران نخوردی، و اندوزه نکنی، و گر همه دنیا یک لقمه کنی و در دهان درویشی نهی، نه اسراف باشد، کی در نشایست اللّه تعالی بکار بری و بدهی. اللّه تعالی از دست تو چندان ترک دنیا نخواست، کی از دل تو ترک دوستی آن خواسته. الدنیا مدرة لک فیها غبرة. کسی گفت: کی دنیا همه کلوخ است، ترا ازان کلوخ گرد.

شبلی گوید: کسی که در دنیا زاهد شود، او باز نمود اللّه را که آن بمن قیمت داشت، ار دنیا را به اللّه هیچ قیمت بودی، فرا دشمنان خود ندادی، او همه فرا نمروذ و بحت نصر داد، و از عذاب ایشان بنه‌ انگشت و محسوب نکرد، و همه دنیا فرا سلیمان و ذوالقرنین داد و از ثواب و درجه ویرا محسوب نکرد و بنه انگشت گفت: فامنن او امسک بغیر حساب، خواهی بده و خواهی نگه‌دار، هرگز فرا تو نخواهم گفت: که توام چیزی داد.

کفته‌اند: کی حمزهٔ خراسانی هر سال هزار فرسنگ و رد وی بود رفتن، از وی پرسیدند: هل یتفرغ المحب الی شییٔ سوی محبوبه؟ فقال لا، لانه بلاء دایم، و سرور منقطع و ارجاع متصله لا یعرفها الامن با بشرها. و انشد: یقاسی مقاسی شجوه دون غیره و کل بلاء عند لاقیه اوجع شیخ بوالحسن مالکی گوید: کی شیخ بوحمزهٔ خراسانی گفت: سالی بحج رفته بودم در راه ناکام، فرا چاه افتادم، در بادیه دو تن بگذشت بر سر چاه. گفتم: کی یاری خواهم، باز گفتم که نخواهم و چیز نگویم. ایشان سر چاه سخت کردند و رفتند. شیری آمد و پای فرو چاه کرد و مرا بر کشید هاتفی آواز داد: یا با حمزه! الیس ذالمحسن نجیناک بالتلف من التلف، فمشیت و انا اقول:

نهانی حیائی منک ان اکتم الهوی
واغیبتنی بانهم منک عن الکشف
تلطفت فی امری فابدیت شاهدی
الی‌غایتی واللطف یدرک باللطف
تراءیتلی بالغیب حتی کأنما
تبشرنی بالغیب انک فی الکف
اراک و بی من هیبتی لک وحشة
فتؤ نسنی باللطف منک و بالعطف
و تحیی محباً انت فی الحب حتفه
وذاعجب کون الحیاة من الحتف

وانشدنا الامام لا بی عقال بن علوان المغربی من اهل قیر وان و هو مات بمکه:

عقدت علیک مکمنات خواطری
عقد الرجاء فالزمتک حقوقا
ان الزمان عدا علی فرا دنی
علماً بانک عاطفی تحقیقا
مانا یومابوجه مساة
الا سلکت به الیک طریقا
حمی بانک عالم بمصالحی
اذ کنت مأمونا علی شفیقا

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتند کی اصل وی از نشاپور بود از محلهٔ ملقاباد. گفتند اصل وی از گوزگان بود، و با مشایخ عراق صحبت کرده، و از اقران جنید ٭بوده، و پیش از وی از دنیا برفته، و بابوتراب نخشبی ٭ صحبت کرده و سفر، و با بوسغید خراز رفیق بوده و وی از جوانمردان این مشایخست، در سنة تسعین و ماتین برفت از دنیا، پیش از جنید و نوری، پس خراز و بوحمزهٔ بغدادی٭
هوش مصنوعی: گفتند که اصل او از نشاپور و محله ملقاباد بود. همچنین گفته شد که او از گوزگان آمده و با مشایخ عراق گفتگو کرده و هم‌عصر جنید بوده، و پیش از جنید از دنیا رفته است. او همچنین با بابوتراب نخشبی در ارتباط بوده و سفر کرده و با بوسغید خراز دوست بوده که از جوانمردان این مشایخ به حساب می‌آید. او در سال نود و ماتین از دنیا رفت، پیش از جنید و نوری، و بعد از خراز و بوحمزه بغدادی.
شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوحمزه خراسانی سید بوده مشرق را، وقتی در مسجد شهر ری پای تاوهٔ خواست، کسی دبیقی فراوی انداخت بقیمت فراوان، وی آنرا فرو درید و برپای پیچید. ویرا گفتند: این چه بود که کردی؟ باین چند پای تاوه توانستی خرید که آن یمانی بود. جواب داد گفت: لااخون المذهب گفت: من در مذهب خیانت نکنم.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود که شیخ بوحمزه خراسانی، که از نیاکان سید بود، زمانی که در مسجد شهر ری برای نشستن به روی تابه آماده می‌شد، کسی دبیقی (یک نوع ظروف) گران قیمت به زمین انداخت. او آن را گرفت و روی پایش پیچید. دیگران از او سوال کردند که چه کاری انجام داده است و آیا با این مقدار تابه می‌توانستی آن را خریداری کنی، چون آن نوع از دبیق، یمانی بود. او در پاسخ گفت: من به مذهب خیانت نمی‌کنم.
شیخ الاسلام گفت: التصوف والتصرف لایکون. تصرف و تصوف بهم نبوده دنیا دریغ داشتن و آنرا قیمت نهادن. مرد را از تصوف بیرون برد پاک، چنانک موی از آرد. کی تصوف نه دنیا دست بداشتن است، کی آن بهره، زاهدانست تصوف بادتیاتها ونست، صوفیان خوش که اگر ملک دنیا دارد، ازان تو از وی دریغ نداری، و چون داری آنرا قیمت ننهی، و اندوه، بران نخوردی، و اندوزه نکنی، و گر همه دنیا یک لقمه کنی و در دهان درویشی نهی، نه اسراف باشد، کی در نشایست اللّه تعالی بکار بری و بدهی. اللّه تعالی از دست تو چندان ترک دنیا نخواست، کی از دل تو ترک دوستی آن خواسته. الدنیا مدرة لک فیها غبرة. کسی گفت: کی دنیا همه کلوخ است، ترا ازان کلوخ گرد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: تصوف و تصرف نمی‌تواند همراه هم باشد. دوری از دنیا و ارزیابی آن به قیمت، انسان را از تصوف دور می‌کند، به‌طوری که مانند جدا شدن موی از آرد می‌شود. تصوف به معنای نبودن در دنیا نیست؛ بلکه آدم می‌تواند از دنیا بهره‌مند باشد و اگر شاهی به دنیا داشته باشد، باید از آن دریغ نکرد. وقتی کسی چیزی دارد، نباید آن را ارزان بشمارد و نباید غمگین شود. اگر تمام دنیا را یک لقمه کرده و به درویشی بدهد، این خود اسراف نیست، زیرا این کار در راه خداوند است و او را می‌بخشد. خداوند از تو نمی‌خواهد که از دنیا به طور کامل دوری کنی، بلکه خواسته‌اش این است که دوستی‌ات با دنیا را ترک کنی. دنیا در واقع ابزاری است که در آن مشکلات و چالش‌ها وجود دارد. کسی گفت که دنیا فقط خاک است و تو از آن خاک آلوده شده‌ای.
شبلی گوید: کسی که در دنیا زاهد شود، او باز نمود اللّه را که آن بمن قیمت داشت، ار دنیا را به اللّه هیچ قیمت بودی، فرا دشمنان خود ندادی، او همه فرا نمروذ و بحت نصر داد، و از عذاب ایشان بنه‌ انگشت و محسوب نکرد، و همه دنیا فرا سلیمان و ذوالقرنین داد و از ثواب و درجه ویرا محسوب نکرد و بنه انگشت گفت: فامنن او امسک بغیر حساب، خواهی بده و خواهی نگه‌دار، هرگز فرا تو نخواهم گفت: که توام چیزی داد.
هوش مصنوعی: شبلی می‌گوید: کسی که در دنیا زاهد و بی‌نیاز باشد، در حقیقت به شناختی از خداوند رسیده که برای او دنیا ارزشی ندارد. اگر دنیا برای خداوند بی‌ارزش بود، پس او هیچ‌گاه آن را به دشمنانش نمی‌بخشید. تمام دنیا را به نمرود و بحت نصر داد، اما از عذاب آن‌ها هیچ نگذشت و حسابی برای آن‌ها نکرد. تمام دنیا را به سلیمان و ذوالقرنین داد و نه تنها از پاداش و مقام آن‌ها چیزی کم نکرد، بلکه در نهایت گفت: "هر وقت بخواهی می‌توانی ببخشی یا نگه‌داری کنی، هرگز از تو نخواهم خواست که چیزی به من بدهی."
کفته‌اند: کی حمزهٔ خراسانی هر سال هزار فرسنگ و رد وی بود رفتن، از وی پرسیدند: هل یتفرغ المحب الی شییٔ سوی محبوبه؟ فقال لا، لانه بلاء دایم، و سرور منقطع و ارجاع متصله لا یعرفها الامن با بشرها. و انشد: یقاسی مقاسی شجوه دون غیره و کل بلاء عند لاقیه اوجع شیخ بوالحسن مالکی گوید: کی شیخ بوحمزهٔ خراسانی گفت: سالی بحج رفته بودم در راه ناکام، فرا چاه افتادم، در بادیه دو تن بگذشت بر سر چاه. گفتم: کی یاری خواهم، باز گفتم که نخواهم و چیز نگویم. ایشان سر چاه سخت کردند و رفتند. شیری آمد و پای فرو چاه کرد و مرا بر کشید هاتفی آواز داد: یا با حمزه! الیس ذالمحسن نجیناک بالتلف من التلف، فمشیت و انا اقول:
هوش مصنوعی: گفته‌اند که حمزهٔ خراسانی هر سال هزار فرسنگ سفر می‌کرد. از او پرسیدند: آیا عاشق می‌تواند به غیر از محبوبش فکر کند؟ او پاسخ داد: نه، زیرا عشق یک عذاب همیشگی است و خوشحالی‌اش قطع نمی‌شود و فقط کسانی که واقعاً عاشق هستند، آن را درک می‌کنند. همچنین گفته شده که او تجربه‌ای داشته است: یک سال در راه حج، در چاهی افتاد و دو نفری که از کنار او عبور کردند، به او کمکی نکردند. او که desperate بود فریاد زد، اما آن دو فقط به او نگاه کردند و رفتند. سپس شیر بزرگی آمد و پایش را در چاه گذاشت و او را بیرون کشید. آوایی به او گفت: ای حمزه! آیا ما تو را از آسیب نجات ندادیم؟ و او در حالی که به سمت جلو حرکت می‌کرد، این فکر را در سر داشت.
نهانی حیائی منک ان اکتم الهوی
واغیبتنی بانهم منک عن الکشف
هوش مصنوعی: حیا و شرم من به حدی است که نمی‌توانم عشق خود را پنهان کنم و این پنهان‌کاری من باعث شده که از تو دور شوم و نتوانم خود را نمایان کنم.
تلطفت فی امری فابدیت شاهدی
الی‌غایتی واللطف یدرک باللطف
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و محبتت در زمینه‌ای که برایم پیش آمده، نشانه‌ای از هدفت را به من نشان دادی و می‌دانم که با مهربانی می‌توان به هدف رسید.
تراءیتلی بالغیب حتی کأنما
تبشرنی بالغیب انک فی الکف
هوش مصنوعی: من تو را در دل شب و در غیبت دیدم، گویی که می‌خواهی به من بشارت دهی که تو در دستانم هستی.
اراک و بی من هیبتی لک وحشة
فتؤ نسنی باللطف منک و بالعطف
هوش مصنوعی: ای اراک! بی‌من هیبت و جلالی داری که وحشت‌آور است، مرا با لطف و مهربانی‌ات آرام کن و به من محبت کن.
و تحیی محباً انت فی الحب حتفه
وذاعجب کون الحیاة من الحتف
هوش مصنوعی: محبت باعث زنده نگه‌داشتن عاشق است، حتی اگر عشق او به مرگ او بینجامد. این نشان‌دهنده این است که زندگی به گونه‌ای با مرگ پیوند خورده است.
وانشدنا الامام لا بی عقال بن علوان المغربی من اهل قیر وان و هو مات بمکه:
هوش مصنوعی: ما به امام، یعنی ابی عقال بن علوان مغربی از اهل قیران، احترام می‌گذاریم که در مکه درگذشت.
عقدت علیک مکمنات خواطری
عقد الرجاء فالزمتک حقوقا
هوش مصنوعی: عقده‌های ناگفته‌ای در قلبم دارم که به امید به تو وابسته شدم و برایت حقوقی را در نظر گرفته‌ام.
ان الزمان عدا علی فرا دنی
علماً بانک عاطفی تحقیقا
هوش مصنوعی: زمان به سرعت در حال گذر است و هیچ چیزی از آن جاودانه نیست، به همین دلیل باید به علم و دانش و عواطف خود توجه کنیم و آنها را پرورش دهیم.
مانا یومابوجه مساة
الا سلکت به الیک طریقا
هوش مصنوعی: سایه‌ات را حفظ کن، زیرا در روزی سخت، راهی به سوی تو پیدا می‌شود.
حمی بانک عالم بمصالحی
اذ کنت مأمونا علی شفیقا
هوش مصنوعی: اگر در کارهای دیگران به درستی و با اطمینان رفتار کنی و بر اساس خیرخواهی عمل کنی، می‌توانی به آنها کمک کنی.