گنجور

شمارهٔ ۵۳ - قطعه ای به طنز

یقولون حاج الحرمین الشریفین الرضاء الخوری الجندقی، تیزا لمضجعه المتعفنه فی الدرکات الاسفل، الی المده البقاء الله تعالی من مقالاتنا فی السفینه مع الناخدا بلسان العربیه الفصیحه، فی الاستیعاب الحراره، مع الناله العاجزاته: الا یا ایها لاماه، لا یرحوا لایرحوا، هذا و انت الهذا من التشنیاء المر مرونی هذا چرک. ولکن هنوزون هذا الحروف من الحلقوم الاستدعا و لفظ الچرکنافی گلوکم؛آب الحاضرون، و بالفور التشنیا کما متسکنون. لا تخافون عن العربیاه، لا والله من الاب خوردن الف البار الآسانات.

این جانب حاجی محمد اسمعیل ترجمه این عبارت بلیغ را که به لغت عربی فصیح در فوق نگارش رفته از حضرت یغما خواستم. میرزا ابراهیم دستان که یکی از زادگان ایشان است این مراسله را نگاشته از جندق فرستاد:

حاجی رضا نامی جندقی بیابانکی که یکی از کون خران هفتاد و دو ملت بود،و در ریش گاوی مجموعه صد هزار عیب و علت؛ وقتی در جندق با سرکار یغما راز هدایت می راند، و به سنت عرفای این دوره و به تقلید نیاکان و اجتهاد خویش درس ارشاد می خواند، ترغیب سیر مکه فرمود، و چون ارباب خارش و حکه با آن چس نفسی ها که پیشه پیشین اجداد بزرگوارش بود، خار زبان تیز کرد، و کاوش و اصرار از حد برد. با هر مایه کم شنفتن کیش زیاد گفتن از دست نداد، و از آن گفت مفت و ژاژ روان سفت زبان باز نچید، و دهن برندوخت.

سرکار یغما فرمود: بلی سیر کعبه و طوف آن قبله مایه رستگاری است و مورث آمرزگاری، ولی مرا از آن قوم تازی که دیده ام و شنیده ام، هراسی در دل است و بدین سبب دست درنگ بر سر و پای شتاب درگل، زیرا که آدمی را از گفت و گزار ناچار است و هر کس را همزبانی نکته دان و سخن سنج در کار.مرا با آنان زبان گفتن نیست و گوش شنفتن نه. چنانچه مرا شناخت لفظ تازی نشاید از آنان نیز پرداخت فرهنگ پارسی نیاید، شعر:

ما و زاهد را زبان آشنائی نیست با هم
او نمیداند عراقی من نمی گویم حجازی

حاجی را سمند سردسرائی گرمتر افتاد و از آن پاسخ دلپذیر و گفت نفس چین نرم نیامد، زبان تعنت بر گشاد که این سخن را از چون تو دانشمندی شنیدن بس شگفت است و جای هزار گزند و گرفت، زیرا که چون من بی زبان هیچ ندان را در اندک زمانی رسم و راه تازی به دست افتاد و صید زبان بازی و لغت پردازی درشست، تو نیز اگر از اینگونه راه تعلم سپاری راز تکلم به دست آری:

بالمثل چنانچه مرا در کشتی از پی اطفای حرارت آب ضروری شدی، ناخدا را به فرهنگ تازی خواندمی: الایا ایها الاماه؛ یعنی این پدر، بالفور گفتی لا، یعنی بلی. او را نزدیک خود خواستمی و گفتمی: لایرحوا لایرحوا، یعنی بیا بیا. چون آمدی خواهش آب کردمی و شکوه از حرارت عطش و تاب آفتاب؛ بدین لفظ: هذا و انت الهذی من التشنیاء المرمرونی، یعنی این است که این بنده از تشنگی می میرد؛ هذا چرک، یعنی آیا آب بهم می رسد؟ ولکن هنوزون هذا الحروف من الحلقوم الاستدعا و لفظ الچرکنا فی گلوکم، آب الحاضرون، یعنی هنوز این استدعا از حلقوم به زبان نیامده و هنوز لفظ آب در گلوی من بود که آب حاضر می شد، و بالفور التشنیا کما متسکنون، یعنی فی الفور عطش من ساکن می شد. لاتخافوه عن العربیاه، یعنی از عرب ها نمی ترسیدم.لاوالله من الاب خوردن الف البارالآسانات یعنی به خدا قسم عربی گفتن صد مرتبه از آب خودرن آسان تر بود پیش من.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یقولون حاج الحرمین الشریفین الرضاء الخوری الجندقی، تیزا لمضجعه المتعفنه فی الدرکات الاسفل، الی المده البقاء الله تعالی من مقالاتنا فی السفینه مع الناخدا بلسان العربیه الفصیحه، فی الاستیعاب الحراره، مع الناله العاجزاته: الا یا ایها لاماه، لا یرحوا لایرحوا، هذا و انت الهذا من التشنیاء المر مرونی هذا چرک. ولکن هنوزون هذا الحروف من الحلقوم الاستدعا و لفظ الچرکنافی گلوکم؛آب الحاضرون، و بالفور التشنیا کما متسکنون. لا تخافون عن العربیاه، لا والله من الاب خوردن الف البار الآسانات.
هوش مصنوعی: آنها می‌گویند، «حاج الحرمین شریفین»، که در کنار رحمت الهی و در زیر عذاب‌های شدید، در جایی نامناسب و بد قرار دارد. این عذاب و فشار بر ما سنگینی می‌کند و ما در تلاشیم تا صدای آرزوها و دردهای خود را به زبان فارسی بیان کنیم. ای مادر، نگذار این لحظات سخت و تلخ ما را رها کند. اما هنوز هم این کلمات در گلوی ما مانده‌اند و ما نمی‌توانیم آنها را بیان کنیم. حاضران در اینجا، به خاطر این سختی‌ها دلسرد نباشند و از بیان احساسات خود نترسند.
این جانب حاجی محمد اسمعیل ترجمه این عبارت بلیغ را که به لغت عربی فصیح در فوق نگارش رفته از حضرت یغما خواستم. میرزا ابراهیم دستان که یکی از زادگان ایشان است این مراسله را نگاشته از جندق فرستاد:
هوش مصنوعی: من حاجی محمد اسمعیل هستم و درخواست کردم که این عبارت زیبا را که به زبان عربی فصیح نوشته شده از حضرت یغما ترجمه کنند. میرزا ابراهیم دستان، یکی از فرزندان ایشان، این نامه را نوشته و از جندق ارسال کرده است.
حاجی رضا نامی جندقی بیابانکی که یکی از کون خران هفتاد و دو ملت بود،و در ریش گاوی مجموعه صد هزار عیب و علت؛ وقتی در جندق با سرکار یغما راز هدایت می راند، و به سنت عرفای این دوره و به تقلید نیاکان و اجتهاد خویش درس ارشاد می خواند، ترغیب سیر مکه فرمود، و چون ارباب خارش و حکه با آن چس نفسی ها که پیشه پیشین اجداد بزرگوارش بود، خار زبان تیز کرد، و کاوش و اصرار از حد برد. با هر مایه کم شنفتن کیش زیاد گفتن از دست نداد، و از آن گفت مفت و ژاژ روان سفت زبان باز نچید، و دهن برندوخت.
هوش مصنوعی: حاجی رضا، که از اهالی جندق بود و به عنوان یکی از اهل عرفان شناخته می‌شد، در جندق با یغما، که به عنوان یکی از شخصیت‌های مهم مطرح بود، در مورد مسائل معنوی و ارشاد صحبت می‌کرد. او به سبک عرفا و با الگو برداری از نیاکانش، تصمیم به سفر به مکه می‌گیرد. اما وقتی دوستانش نسبت به این سفر انتقاد کردند و نظرات خود را با تندی بیان کردند، او به شدت به دفاع از خود و نظراتش پرداخت و هر فرصتی را برای بیان عقایدش غنیمت شمرد. به رغم مخالفت‌ها، او به گفتن نظرش ادامه داد و هرگز از بیان عقایدش دست نکشید.
سرکار یغما فرمود: بلی سیر کعبه و طوف آن قبله مایه رستگاری است و مورث آمرزگاری، ولی مرا از آن قوم تازی که دیده ام و شنیده ام، هراسی در دل است و بدین سبب دست درنگ بر سر و پای شتاب درگل، زیرا که آدمی را از گفت و گزار ناچار است و هر کس را همزبانی نکته دان و سخن سنج در کار.مرا با آنان زبان گفتن نیست و گوش شنفتن نه. چنانچه مرا شناخت لفظ تازی نشاید از آنان نیز پرداخت فرهنگ پارسی نیاید، شعر:
هوش مصنوعی: سرکار یغما فرمودند: بله، رفتن به کعبه و طواف آن مکان مقدس نشانه نجات و بخشش است، اما من از آن قوم عرب که دیده‌ام و درباره‌شان شنیده‌ام، در دلم ترس دارم. به همین خاطر، باید در حرف زدن احتیاط کنم و در کارهایم شتابزده نباشم، زیرا آدمی ناگزیر است که صحبت کند و هر کسی باید با فردی هم‌زبان و آگاه گفتگو کند. من توانایی صحبت با آن ها را ندارم و گوش شنیدنم نیز آماده نیست. به همین دلیل، اگرچه نمی‌توانم به زبان عربی صحبت کنم، اما آن‌ها نیز در استفاده از زبان فارسی ناتوان هستند.
ما و زاهد را زبان آشنائی نیست با هم
او نمیداند عراقی من نمی گویم حجازی
هوش مصنوعی: من و زاهد نمی‌توانیم با هم صحبت کنیم، چون او زبان من را نمی‌فهمد. او نمی‌داند من از عراقی‌ها هستم و من هم نمی‌گویم که از حجازی‌ها هستم.
حاجی را سمند سردسرائی گرمتر افتاد و از آن پاسخ دلپذیر و گفت نفس چین نرم نیامد، زبان تعنت بر گشاد که این سخن را از چون تو دانشمندی شنیدن بس شگفت است و جای هزار گزند و گرفت، زیرا که چون من بی زبان هیچ ندان را در اندک زمانی رسم و راه تازی به دست افتاد و صید زبان بازی و لغت پردازی درشست، تو نیز اگر از اینگونه راه تعلم سپاری راز تکلم به دست آری:
هوش مصنوعی: حاجی با سمند خود به دمایی گرمتر رسید و از آن پاسخ دلنشین به وجد آمد. با نرمی زبانش را گشود و گفت که این سخن را از کسی چون تو که دانشمند هستی، شنیدن بسیار شگفت‌انگیز است و می‌تواند مشکل‌ساز باشد. زیرا من، که بدون زبان بودم، در زمانی کوتاه توانستم راه و رسم زبان تازه‌ای را یاد بگیرم و در این زمینه موفق شوم. تو نیز اگر از این روش یادگیری استفاده کنی، می‌توانی راز سخن گفتن را دریابی.
بالمثل چنانچه مرا در کشتی از پی اطفای حرارت آب ضروری شدی، ناخدا را به فرهنگ تازی خواندمی: الایا ایها الاماه؛ یعنی این پدر، بالفور گفتی لا، یعنی بلی. او را نزدیک خود خواستمی و گفتمی: لایرحوا لایرحوا، یعنی بیا بیا. چون آمدی خواهش آب کردمی و شکوه از حرارت عطش و تاب آفتاب؛ بدین لفظ: هذا و انت الهذی من التشنیاء المرمرونی، یعنی این است که این بنده از تشنگی می میرد؛ هذا چرک، یعنی آیا آب بهم می رسد؟ ولکن هنوزون هذا الحروف من الحلقوم الاستدعا و لفظ الچرکنا فی گلوکم، آب الحاضرون، یعنی هنوز این استدعا از حلقوم به زبان نیامده و هنوز لفظ آب در گلوی من بود که آب حاضر می شد، و بالفور التشنیا کما متسکنون، یعنی فی الفور عطش من ساکن می شد. لاتخافوه عن العربیاه، یعنی از عرب ها نمی ترسیدم.لاوالله من الاب خوردن الف البارالآسانات یعنی به خدا قسم عربی گفتن صد مرتبه از آب خودرن آسان تر بود پیش من.
هوش مصنوعی: اگر مرا در کشتی نیاز به رفع حرارت آب باشد، ناخدا را به زبان عربی صدا می‌زنم. یعنی از او می‌خواهم که به کمک بیاید و او به سرعت به من پاسخ مثبت می‌دهد. زمانی که نزد من می‌آید، از او درخواست آب می‌کنم و از شدت تشنگی و داغی آفتاب شکایت می‌کنم. می‌گویم که من از تشنگی دارم می‌میرم و می‌پرسم که آیا آب به من می‌رسد؟ هنوز این درخواست از گلویم بیرون نیامده و لغت آب در گلوی من باقی مانده که ناگهان آب حاضر می‌شود و عطش من به سرعت برطرف می‌گردد. من از عرب‌ها نمی‌ترسم و به خدا قسم می‌گویم که صحبت کردن به عربی برای من از خوردن آب خیلی آسان‌تر است.