یار دیرینه، دوست بی کنیه، انباز درنگ و گشت، دمساز شبستان و دشت، حاجی محمد علی را پویه اندیش فرخ دیدارم، و آرزومند خجسته گفت و گزار. هشتم ماه رجب است به راهی برخان نو که بنیادی بلند است و رستائی ارجمند گذر داشتم. آقازاده را بر کلبه خان نشسته دیدم و با مردی از در داد و خواست سخن فرا پیوسته. بارهی بیش از آنکه گفتن و شنیدن توان، ساز مهربانی ساخت و راز خوش زبانی راند، نشستم ونخست پرسش از وی این بود که رسته کدام باغی و پرتو کدام چراغ؟ به همان روش های شیرین منش که کیش تست، خنده را بر سخن پیشرد داشت و به شیوه کوچک دلی، آئین قنبرک بافی نو ساخت که فرزند دوست دیرین پیوندت حاجی محمد علیم، اگرت نیازی به فزایش نام و نشان و نمایش راز پیدا و پنهان هست افسانه از هر در ساز و داستان شناسائی دراز آرم. گفتم خاموش کن و از هر چه در این باب باید فراموش، که همان یک سخنم از همه راهی بی نیاز آورد و دیدار همایونت بر درستی گوهر رازهای نهفته و چیزهای نگفته باز برد، مصرع:شیر را بچه همی ماند بدو
پس از پرسش های پدرانه بر آن شدم که هر هنگام بدان خان گذار آرم دمی دو باوی انجمن سازم و پژوهش روزگار تو کار و کردار او و بندگی های خود را سخن پردازم، مصرع: از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است. خوشا و خرما آن روزگاران، پیری و خستگی و کاستی و شکستگی سختم افسرده و زبون ساخته، پروای هیچ ندارم. ندانم تو چونی و چگونه می گذاری و روزگاران پایان و پیری بر کدام راه و روش می سپاری؟ اگرت آسودگی و پروائی هست گزارش زندگانی را نگارش کن و فرزندی آقاجانی را در رسانیدن سفارش فرمای، در هر که مهر بینی و بر پرسش گشاده چهر نگری از منش درودی آسمان سرود بر سرای و پوزش اندیش جداگان نامه باش، کاری که از من ساخته دانی بی ساختگی بر نگار که در انجامش چار اسبه خواهم تاخت.
اطلاعات
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یار دیرینه، دوست بی کنیه، انباز درنگ و گشت، دمساز شبستان و دشت، حاجی محمد علی را پویه اندیش فرخ دیدارم، و آرزومند خجسته گفت و گزار. هشتم ماه رجب است به راهی برخان نو که بنیادی بلند است و رستائی ارجمند گذر داشتم. آقازاده را بر کلبه خان نشسته دیدم و با مردی از در داد و خواست سخن فرا پیوسته. بارهی بیش از آنکه گفتن و شنیدن توان، ساز مهربانی ساخت و راز خوش زبانی راند، نشستم ونخست پرسش از وی این بود که رسته کدام باغی و پرتو کدام چراغ؟ به همان روش های شیرین منش که کیش تست، خنده را بر سخن پیشرد داشت و به شیوه کوچک دلی، آئین قنبرک بافی نو ساخت که فرزند دوست دیرین پیوندت حاجی محمد علیم، اگرت نیازی به فزایش نام و نشان و نمایش راز پیدا و پنهان هست افسانه از هر در ساز و داستان شناسائی دراز آرم. گفتم خاموش کن و از هر چه در این باب باید فراموش، که همان یک سخنم از همه راهی بی نیاز آورد و دیدار همایونت بر درستی گوهر رازهای نهفته و چیزهای نگفته باز برد، مصرع:شیر را بچه همی ماند بدو
هوش مصنوعی: دوست قدیمی و صمیمیام، حاجی محمد علی، را در مسیر دیدم. هشتم ماه رجب بود و من در حال عبور از جادهای درست و زیبا بودم. او را دیدم که در خانهاش نشسته و با مردی صحبت میکند. نشستم و از او پرسیدم که از کدام باغ آمده و نور کدام چراغ را میتاباند؟ او با لبخندی شیرین پاسخ داد و گفت که اگر نیازی به شنیدن داستانهایی از زندگیاش هست، میتواند برایم بگوید. اما من به او گفتم که فراموش کند و از هر چیزی که لازم است صحبت نکند، زیرا ملاقات او برای من کافی بود و رازهای ناگفته را میدانستم.
پس از پرسش های پدرانه بر آن شدم که هر هنگام بدان خان گذار آرم دمی دو باوی انجمن سازم و پژوهش روزگار تو کار و کردار او و بندگی های خود را سخن پردازم، مصرع: از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است. خوشا و خرما آن روزگاران، پیری و خستگی و کاستی و شکستگی سختم افسرده و زبون ساخته، پروای هیچ ندارم. ندانم تو چونی و چگونه می گذاری و روزگاران پایان و پیری بر کدام راه و روش می سپاری؟ اگرت آسودگی و پروائی هست گزارش زندگانی را نگارش کن و فرزندی آقاجانی را در رسانیدن سفارش فرمای، در هر که مهر بینی و بر پرسش گشاده چهر نگری از منش درودی آسمان سرود بر سرای و پوزش اندیش جداگان نامه باش، کاری که از من ساخته دانی بی ساختگی بر نگار که در انجامش چار اسبه خواهم تاخت.
هوش مصنوعی: پس از اینکه پدرم سوالاتی از من کرد، تصمیم گرفتم هر بار که به آن خانه میروم، دمی را با باوی (دوستی) بگذرانم و درباره روزگار تو، کار و رفتار او و بندگیهایم صحبت کنم. گفتم: از هر چیزی که گفته میشود، سخن دوست دلپذیرتر است. خوشا به حال آن روزها! اکنون سن و خستگی و کمچیزی، حال مرا افسرده و ناتوان کرده است و دیگر هیچچیز برایم مهم نیست. نمیدانم تو چگونهای و در این روزها چه میکنی و پیری و روزهای پایان عمر را چگونه میگذرانی؟ اگر راحتی و آسایشی داری، زندگیات را بنویس و از فرزند عزيزيات هم خواستهای داشته باش. هر که را میشناسی و با دوستی برخورد میکنی، نامهای با درود برایش بفرست و از او عذرخواهی کن. کاری که از من برمیآید را خوب میدانی و بدون هیچ تلاشی برای نگارش آن، با تمام قدرت میکوشم.