گنجور

شمارهٔ ۷۲ - به میرزا محمد حسن مولانای اصفهانی نگاشته

در کوی یاری دیدار دائی دست داد و نشستی دراز دامان خاست. در کار سرکار میرزا عبدالحسین داستانی راند اگر آورده دید و دانش اوست اندیشه بساز است و پیشه نیک انجام و خوش آغاز، اگر از دیگری نیز شنیده، و گوینده به افتاد کار یاران در این خوی و منش و بر این راه و روش دیده هم شماری نیکو و دانا پسند است و راهی بی آسیب و هیچ گزند. جان سخن اینکه میرزا ابوالقاسم و همراهان را با نیاز نامه خوش نگار و پوزش اندیش به فرگاه معتمدی باز فرستد و خود در کوی بهرام بیک از در راست بازی نه روزگار سازی رخت درنگ باز هلد. در راه و رفتار و اندیشه و گفتار و نشست و خاست و فزود و کاست، شماری در خور و هنجاری از این خوشتر فرا پیش گیرد و پیرایه روزگار خویش سازد، آنان نیز در اصفهان جز با بستگان سرکار خان انجمنی نجویند و با هر که نباید سخنی که بر آن خورده و گرفتی توان نشنوند و نگویند چون از آنها تباهی ندید و از اینجا نیز بدیشان به راستی و درستی آگاهی رسید با یاران بازگشته بی سخن مهربانی خواهد کرد. یکباره دل و دیدش از بدگمانی باز خواهد رست، زبان بد اندیشان آشوب پیشه نیز از پریشان درائی بسته خواهد ماند و نهاد سرکار خان و میرزا و ما ودیگر یاران همه از سگالش های روان پریش رسته خواهد زیست.

بهرام بیک هم به دستیاری نامه و پیام بندگی های پنهان و آشکار و پرستندگی های راست و استوار میرزا را چشم نگر و گوش گزار خواهد ساخت، چون مهر و پیوند و پیمان و سوگندی دیرینه در میان هست، به اندک روز این گرد مهر آلای کین افزا که انگیخته بیگانگان آشنا روست و آمیخته آدمی پیکران اهریمن خو، به خواست خدا پرداخته خواهد شد و کار یکرنگی به ساز و سنگ و آب و رنگی که دوستان خواهند و دشمنان کاهند ساخته خواهد گشت. چون رخت کاستی بر کران است و پای راستی در میان بی سخن کشتی به کنار و بار به بنگاه خواهد رسید. مرا اندیشه دائی دلپذیر است و به گوش و هوش اندر جای گیر. ندانم شما و همراهان را که همه کار آگاهند و نیک خواه سگالش چیست و اندیشه کدام؟ چنانچه جان و خرد بر درستی این گفت و راستی این کار گواهی دهد و همراهی کند از آن پیش که بداندیشان فریب پیشه از این راز نهفته و کنگاش نگفته آگاه کردند، و از در دیوانگی و دغا خاری به راه و سنگی به چاه افکنند، ویرا بپوئیم و بجوئیم و بشنویم و بگوئیم، مگر این راه دیر انجام پایان پذیرد و این درد توان پرداز درمان یابد. بیش از این بر خردمندان شمردن به دیوانگی آب خود بردن است، مصرع: آنچه فرمان تو باشد آن کنیم.

شمارهٔ ۷۱ - به میرزا حسن کاشی نگاشته: هنگامی که بیداد سر دارم در فراخای ایران دربدر داشت، و هر ماه و هفته پیدا ونهفته به مرزی دیگر پای فرسا و آسیمه سر، سالی فرمان آبشخورم رخت آرامش از ری به اصفهان افکند. در آن کشور به بوی بخشایش راهی می سپردم و به امید آسایش سال و ماهی می رفت. بزرگی دانشمند و رادی دستاربند از سامان سمنان که هم از گزند سرداری رخت درنگ در نینوا داشت و دست داوری از چنگ مرگ آهنگ او بر خدای، ناچارم بدیشان از کار پریشان نیاز پیک و پیام افتاد و ساز نامه و نام آمد. گزارش نامی از سردار ناگزر بود چون از تاب تیمارش دلی سوخته داشتم و روانی به آذر آزار افروخته خامه بر آن خاست تا ساز نکوهش و سردسرائی گیرد و بی پرده انداز دشنام و یاوه درائی. دانش پیش بین و هوش دنبال نگر دست فرا پیش داشت که نامه نه گفتاری است که به گفتن باد آید و از یاد شود. سال ها افسانه هر انجمن خواهد بود گوش گزار دوست و دشمن خواهد شد. دیر یا زود زیان خواهد رست، و به خامی و خودکامی جان در سر زبان خواهی کرد. دل از آن اندیشه باز آمد و یاری فرخ سروش دیو درون را سگالش دگرگون ساخت. بر جای ژاژخائی راز ستایش و سپاس راندم و فزون از خورد گنجائی دارای نوازش و شناخت و خداوند دید و داد ستودم، چنان افتاد که نامه من و رسید کاروان سمنان بدان دوست چون کردار و پاداش دوش به دوش آمد و نشست چاپار رهی در بزم وی با آن گروه انبوه گوش به گوش خاست، نوشته بر سر انجمن خوانده شد و پوشیده های نگارش بی پرده نیکخواه و بد اندیش را گوش زد و هوش سپار افتاد.شمارهٔ ۷۳ - به میرزا حسن پسر ملا عبدالغنی نوشته: دریافت خجسته دیدار سرکاری را به دستور روزگار گذشته راهی دور و دراز پیمودیم، و از پس پیشین تا پیش از دم واپسین خورشید، به بوی نمازی درنگ اندیش درگاه نیاز بودیم. بیداری گرد سرا پرده مستان گران خوابت ره نیافت وناله چرخ آهنگ خاموشان با آنکه گوش گردون درید و هوش اختر برد از درد مستمندانت آگه نکرده بیت:

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.