گنجور

شمارهٔ ۱۵۳ - به میرزا اسمعیل هنر نوشته

در دست دوستی دیرینه پیمان و پیشینه پیوند از تو به همشیره زاده نگارشی سخته و شیوا و گزارشی پخته و زیبا، نی نی خرم شاخی گل آگین از خس و خار پیراسته و فرخ کافی زر آذین به هزاران بوی و بهار آراسته، شعر:

چرخی و همه اختر رخشنده به خرمن
گنجی و همه گوهر ارزنده به خروار

دیدم:

بنامیزد جز آن کلک سخن ساخت
زیک نی تنگ ها شکر که پرداخت
به پیکر کارنامه زندگانی
به گوهر بارنامه آسمانی
لب عیسی روان پرورده او
فروزان چهر جان از پرده او
فزاید زو چرا تاب جوانی
اگر خود نیست چشمه زندگانی

اگر من سالار انجمن بودم و تو نویسنده و پیشکار من، از نوا و نواختی شاهانه دلت می جستم و آن پیکر و بالا را بدان خسروانی پرند که چرخ بلندش با هزاران دیده در کارگاه آفریشن رساتر تافته ندیدو بافته نیافت پیرایه می بستم. آوخ و افسوس از آن دل و دست و خامه و شست که پندارهای آلودگی ساز و اندیشه های آسودگی سوزش از کار آفریدن و شمار پروریدن باز داشت، و با تریاک و برش که جز تندی خوی و زردی روی و کاهش کی و سستی پی، سیری از کار و کرد و بیزاری از زن و مرد، گوشه گیری و خاموشی، بی پروائی و فراموشی، سبک ساری و گرانجانی، تلخ گوئی و بدگمانی، گریز از دور و نزدیک،هراس از ترک و تازیک، بی بخشی از رنگ و آب، ناکامی از خورد و خواب، لغزش دست و پای، خراش سینه و نای، تلواس پخته و خام، خشکی مغز و کامش سود و بهبودی نیست انباز و دمساز کرد. بدان خدای که چنگ فرهنگ با فر دراز دستی از دامان دریافتش بلند کوتاه است و با دانست و شناختش هوش گران سنگ سبک مایه تراز پر کاه، که در این کار بدفرجام و ساز ناخوش سرانجام، جز زیان دید و دانش و خزان بود و بینش گریز همسایه و همبر و پرهیز همبام و همدر، پریشانی ساز و سامان، بی بهری دست و دامان، خزان بار و برگ و آویز درد و مرگ و دیگر رنج های توان شکار و شکنجه های روان سپار چیزی نخواهی دید، و برتو از این اخگر دوزخ تاب و آذرخانه سوز که دود از دودمان درویش سمنانی و دل ریش بیابانکی انگیخت، جز جان من که فروغ دیده و چراغ دوده و آب جگر و تاب تنی، دل کس نخواهد سوخت.

زنهار از این شیره تلخ گوار که آب زهر آمیز مرگش به جام است و دانه رنج آویز دردش در دام، دست و کام فروشوی و چشم از چیزی که سودای رسته هستی را مایه کاستی و زیان است و آب بهار رامش را آتش تموز وباد خزان، فرا پوش. اگرت ناگزر نوش داروئی هوش پرور باید و گمارشی تیمار شکر، خمی از جوش می سر مست یا مینا و سبوئی دو دربست باده از هر مایه آلایش پاک و ساده، گل روی و مشک بوی، یاقوت گوهر، بیجاده پیکر، درد زدای و بی درد، خوب گوار و خوش خورد، جنگ پرداز و آشتی آورد، کهن سال و دهقان پرورد، از پارس یا کرمان فراهم فرمای، کم کم بدین رام شو و دم دم از آن رم کن، نم نم بدین افزای و شب شب از آن کم ساز، این باران خاشه پرداز آن گرد است و این درمان چاره ساز آن درد. خداوند یاسا و آئین از آمیزمی و آویز وی فرمان بازداشت و پرهیز فرستاد ولی پاس تن و نگهداشت جان را نیز سفارش فرمود چندان که رنج جان پرداخته گردد و کار تندرستی و توان ساخته تیاق داران این فرخ کیش را که به داد و دانش از ما بیشند و در راه و روش از همه پیش، شگفت نشمارند و گرفت نیارند، بیت:

تازه کن پیوستگی آن کهنه پیمان تاک را
بگسل این پیوند نو پیوسته تریاک را
آبی از خم خانه کن بس پشته ها اندوه را
تابی از می سوختن بس دشت ها خاشاک را

آورده تاک و پرورده خم را نیز در این یاسا که ما را پیشه و پیش نهاده اند و شما را آئین و کیش داده، کمینه هشت بازداشت و پرهیز است و فرو گذاشت و کوتاهی در پاس هر یک از آنها تن و جان و هوش و خرد را صد هزار خستن و آزار و بستن و آویز.

نخست چونانکه بار خدای و پاک پیمبر در بارنامه آسمانی ویاساق زندگانی راز گشوده اند و راه نموده، بیت:

از کمند کهکشان برنای بیند پالهنگ
یک سر موی ار ز فرمان آسمان گردن کشد

دویم باده بد و خام و بی اندازه و هنگام پیمودن، و بر بوی مستی گوهر هستی در پای پستی فرسودن، بیت:

چه می کز وی همی اندیشه تن بیم جان خیزد
نه رامش دردسر تیمار تن رنج روان خیزد

سیم با بودن کاری کردنی و بردن باری بردنی که برنده آن بار و کننده آن کار را، بیت:

زنا بردن همی بار پشیمانی گران گردد
زنا کردن همی سود تن آسانی زیان خیزد

چهارم با تنک پایه خسان و سبک سایه کسان شادکامی را کار آب کردن و آب کار نیک نامی بردن، شعر:

زنهار دیگ مهر فرومایگان مپز
زیرا که پخته هوست خامی آورد
زیبا کند نشست تو او را نشان زشت
پیوند او ترا همه بدنامی آورد

پنجم به بزمی اندر که بیگانه یا آشنا بی فرمان پای یارد گذاشت و دربانش دست فرا پیش نتواند داشت، مینا و ساغر نهادن و ساز رامش و بگماز دادن، شعر:

زود یا دیر آب رفته ز جوی
نه شگفت ار به جوی باز آید
ور برفت آبروی رای مبند
که دگر ره بروی باز آید

ششم چندان گماشتن و کوده انباشتن که بی پای و سرمست افتد و از دست رود، بلند از پست نشناسد و شکر از کبست نداند، چه کرد یا چه گفت و بر چه پای ایستاد یا بر کدام پهلو خفت، بامدادان راه هر خانه پوید و بخشایش ناهنجاری های شبانه جوید، شعر:

پوزش روز گواه است که شب زان یله مست
چه نکوهیده روش ها که به هشیاران رفت
سال ها لا به از این سوی سزد گردانند
نیم شب تا چه بر آن خفته زبیداران رفت

هفتم بی پرهیز ننگ و نام و پروای ستایش و دشنام از گاهواره تا گور خوردن و به تر دامنی های پیوست و خشک مغزی های یک دست، خود را خوار خشک و تر کردن، شعر:

کاسه پر کیسه تهی ساز فره سامان کم
روز شب چاشت پسین هفته و مه بی گه و گاه
هوش در پا شب آدینه چو روز شنبه
جام بر دست مه روزه چو فروردین ماه

هشتم با آنکه پاک یزدان یرلیغ بازداشت فرستاد و راد پیمبر فرمان پرهیز راند، پیشوایانش آتش خرمن زندگی خواندند، و روندگان خار گذرگاه بندگی، پاکان پلشتش ستوده اند و نیکان زشتش نموده.

شمارهٔ ۱۵۲: جناب خلت نصاب استاد نادعلی نعلبند را اوتاد زرین کواکب میخ پرداخته و حلقه سیمین هلال نعل ساخته باد. دیری است که به سم تراش الماس کمیت ملماس را قیار نکرده و به گازانبر بنان و چکش خامه بیان میخ ماده گاو از سم ستور مجاری احوال بر نیاورده. مگرت سمند دوستی به تنگ افتاد و کمیت محبت لنگ آمد که به کلی عنان از ساحت مهرورزی تافتی. باری تا گاه به نعل می زنم و گاهی به میخ، سندان دلی را موقوف داشته که کار به حرف های چکشی خواهد رسید.شمارهٔ ۱۵۴ - به دوستی ناجوانمرد نگاشته: آدمی در هر جایگاه که بارجست و راه یافت خواه فراز تخت خواه بالای دار. خوشتر آنستی که از بن دندان و میان جان نی روی دل و سرزبان بار خدا را سپاس دار آید و با نرم خوئی و گشاده روئی بر نرم و درشت و شیرین و تلخ جهان روزگذار. رازی اگر دارد هم بدو گوید و چیزی اگر خواهد هم از او جوید. همین مایه که از بند توپخانه والا رسته اند و در آشیانه درویشانه خویش از گزند توپچی و آسیب قراول با زن و فرزند و خویش و پیوند خود آسوده و آزاد نشسته همواره سپاس دار آیند و ستایش بخشایش پاک یزدان و آرام و آسایش جان و تن را پاسگزار، تا کی و به کدام دستاویز کار سردار و دیگر گرفتاران را از این زنجیر و زندان رستگاری خیزد و آزادی و آرام چاره بند و گرفتاری کند. آفتاب شهریاران را که تختش پاینده باد و بختش فزاینده، به خواست خدا مهر آمرزگاری خواهد جنبید و همگان را دیر یا زود کار از بند خواری شمار ارجمندی و کامکاری خواهد یافت. ندانم سرکار خان این شب ها و روزها با آن تب ها و سوزها در چه کار است و بر پست و بلند چرخ بازیگر به چه راه و روش روزِ شمار؟ بهتر آن است که زشت و زیبای کیهان را به فر بردباری و سنگ و بازوی خویشتن داری و هنگ، بر خود آسان و هموار سازند، و تلخ و شورش را که به خواست خدا دیر یا زود جام بر سنگ است و سنگ بر جام در کام جان شیرین گوار فرمایند. شامی نیست که بامش در پی نباشد و هیچ باغی نه که پیوسته کوب آزمای خزان و دی پاید، شعر:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در دست دوستی دیرینه پیمان و پیشینه پیوند از تو به همشیره زاده نگارشی سخته و شیوا و گزارشی پخته و زیبا، نی نی خرم شاخی گل آگین از خس و خار پیراسته و فرخ کافی زر آذین به هزاران بوی و بهار آراسته، شعر:
هوش مصنوعی: در دست دوستی قدیمی، وعده و تاریخچه پیوندی از تو به خواهر زاده‌ای شکل گرفته است که با نوشتاری زیبا و شیوایی خاص، گزارشی پخته و دلنشین ارائه می‌دهد. نی نی خرم با گل‌هایی زینت یافته و از خس و خار پاک شده، و فرخی که با زر زینت شده است، به همراه هزاران بوی خوش و زیبایی بهاری، جلوه‌گری می‌کند.
چرخی و همه اختر رخشنده به خرمن
گنجی و همه گوهر ارزنده به خروار
هوش مصنوعی: با چرخش تو، همه ستاره‌های درخشان به سوی گنجی می‌آیند و همه جواهرات ارزشمند به اندازه‌ی فراوانی خواهند رسید.
بنامیزد جز آن کلک سخن ساخت
زیک نی تنگ ها شکر که پرداخت
هوش مصنوعی: تنها آن بیانی که با هنر و ذوق خاصی ساخته شده، از نغمه‌های عمیق و معنوی برمی‌خیزد و مانند شکر، دل را شیرین می‌کند.
به پیکر کارنامه زندگانی
به گوهر بارنامه آسمانی
هوش مصنوعی: در زندگی هر فرد، تجربه‌ها و دستاوردهای او مانند کارنامه‌ای است که در آن، ارزش‌های معنوی و روحانی او همچون جواهراتی در آسمان ثبت شده‌اند.
لب عیسی روان پرورده او
فروزان چهر جان از پرده او
هوش مصنوعی: لب عیسی که تأثیری شگرف دارد، چهره‌ای درخشان است که جان انسان را از حجاب و پرده‌ها آزاد می‌سازد.
فزاید زو چرا تاب جوانی
اگر خود نیست چشمه زندگانی
هوش مصنوعی: چرا جوانی می‌تواند به خوشی و شکوفایی برسد اگر منبع حیات و زندگی در خود فرد وجود نداشته باشد؟
اگر من سالار انجمن بودم و تو نویسنده و پیشکار من، از نوا و نواختی شاهانه دلت می جستم و آن پیکر و بالا را بدان خسروانی پرند که چرخ بلندش با هزاران دیده در کارگاه آفریشن رساتر تافته ندیدو بافته نیافت پیرایه می بستم. آوخ و افسوس از آن دل و دست و خامه و شست که پندارهای آلودگی ساز و اندیشه های آسودگی سوزش از کار آفریدن و شمار پروریدن باز داشت، و با تریاک و برش که جز تندی خوی و زردی روی و کاهش کی و سستی پی، سیری از کار و کرد و بیزاری از زن و مرد، گوشه گیری و خاموشی، بی پروائی و فراموشی، سبک ساری و گرانجانی، تلخ گوئی و بدگمانی، گریز از دور و نزدیک،هراس از ترک و تازیک، بی بخشی از رنگ و آب، ناکامی از خورد و خواب، لغزش دست و پای، خراش سینه و نای، تلواس پخته و خام، خشکی مغز و کامش سود و بهبودی نیست انباز و دمساز کرد. بدان خدای که چنگ فرهنگ با فر دراز دستی از دامان دریافتش بلند کوتاه است و با دانست و شناختش هوش گران سنگ سبک مایه تراز پر کاه، که در این کار بدفرجام و ساز ناخوش سرانجام، جز زیان دید و دانش و خزان بود و بینش گریز همسایه و همبر و پرهیز همبام و همدر، پریشانی ساز و سامان، بی بهری دست و دامان، خزان بار و برگ و آویز درد و مرگ و دیگر رنج های توان شکار و شکنجه های روان سپار چیزی نخواهی دید، و برتو از این اخگر دوزخ تاب و آذرخانه سوز که دود از دودمان درویش سمنانی و دل ریش بیابانکی انگیخت، جز جان من که فروغ دیده و چراغ دوده و آب جگر و تاب تنی، دل کس نخواهد سوخت.
هوش مصنوعی: اگر من رئیس انجمن بودم و تو نویسنده و کمک‌کار من، به دنبال نوا و آهنگ دلنشین تو می‌رفتم و آن شخصیت و بلندی را به همان شیوه‌ای که باید بر افراشته می‌شد، می‌آفریدم. افسوس بر دل و دست و قلم و انگشتانی که به خاطر افکار آلوده و اندیشه‌های آزاردهنده از آفرینش و پرورش بازمی‌ماندند و با مواد مضر و تنبلی، جز خستگی، دلتنگی و انزوا چیزی به همراه نداشتند. دل بستن به این گونه مسائل، انسان را از رنگ و زندگی و شادابی دور می‌کند و به ناکامی و رنج می‌کشاند. به خدا سوگند که هنر و فرهنگ در بهبود و شناخت عمیق چیزهایی است که ما را از این ناکامی‌ها نجات می‌دهد و در این مسیر پر از سختی و بی‌نتیجه، جز ضرر و اندوه چیزی عاید ما نخواهد شد، و تنها چیزی که از این آتش عذاب برقی می‌زند، جان من است و بس.
زنهار از این شیره تلخ گوار که آب زهر آمیز مرگش به جام است و دانه رنج آویز دردش در دام، دست و کام فروشوی و چشم از چیزی که سودای رسته هستی را مایه کاستی و زیان است و آب بهار رامش را آتش تموز وباد خزان، فرا پوش. اگرت ناگزر نوش داروئی هوش پرور باید و گمارشی تیمار شکر، خمی از جوش می سر مست یا مینا و سبوئی دو دربست باده از هر مایه آلایش پاک و ساده، گل روی و مشک بوی، یاقوت گوهر، بیجاده پیکر، درد زدای و بی درد، خوب گوار و خوش خورد، جنگ پرداز و آشتی آورد، کهن سال و دهقان پرورد، از پارس یا کرمان فراهم فرمای، کم کم بدین رام شو و دم دم از آن رم کن، نم نم بدین افزای و شب شب از آن کم ساز، این باران خاشه پرداز آن گرد است و این درمان چاره ساز آن درد. خداوند یاسا و آئین از آمیزمی و آویز وی فرمان بازداشت و پرهیز فرستاد ولی پاس تن و نگهداشت جان را نیز سفارش فرمود چندان که رنج جان پرداخته گردد و کار تندرستی و توان ساخته تیاق داران این فرخ کیش را که به داد و دانش از ما بیشند و در راه و روش از همه پیش، شگفت نشمارند و گرفت نیارند، بیت:
هوش مصنوعی: احتیاط کن از این شیره تلخ و خطرناک که زهرش در وجودش نهفته است و دانه‌های رنج و دردش در دام، با دستانت را بشوی و از چیزهایی که ممکن است به نقصان و زیان وجود تو بینجامند، دوری کن. آب شیرین بهار، در آتش تابستان و باد خزان تحت فشار است. اگر ناچار به نوشیدن نوش دارویی برای هوش و فکر خود هستی، پس به نوشیدنی‌های خوشگوار و بدون آلودگی فکر کن؛ نوشیدنی‌هایی که دل را شاد می‌کنند و بوی خوش دارند. کمی از این نوشیدنی‌های آرامبخش را کم‌کم مصرف کن و به تدریج از آن لذت ببر. این باران خنک کننده است و این درمان به درد تو کمک می‌کند. خداوند از همه چیزهایی که مضر هستند، پرهیز داده و به مراقبت از سلامت جسم و جان توصیه کرده است. به گونه‌ای که تحمل رنج جان مضاعف شود و تندرستی و قوی بودن را به کسانی که در دانش و دادگری پیشتاز هستند، بشارت دهد.
تازه کن پیوستگی آن کهنه پیمان تاک را
بگسل این پیوند نو پیوسته تریاک را
هوش مصنوعی: رابطه قدیمی کهنه را دوباره زنده کن و آن را از هم بگسل. این پیوند جدید به مراتب قوی‌تر و تاثیرگذارتر خواهد بود.
آبی از خم خانه کن بس پشته ها اندوه را
تابی از می سوختن بس دشت ها خاشاک را
هوش مصنوعی: آبی که از کُنج خانه می‌آید، غم‌ها را می‌زداید و نوشیدن می، زحمات و دردها را از بین می‌برد.
آورده تاک و پرورده خم را نیز در این یاسا که ما را پیشه و پیش نهاده اند و شما را آئین و کیش داده، کمینه هشت بازداشت و پرهیز است و فرو گذاشت و کوتاهی در پاس هر یک از آنها تن و جان و هوش و خرد را صد هزار خستن و آزار و بستن و آویز.
هوش مصنوعی: در این راهنما، مواردی که برای ما تعیین شده و شما به عنوان آیین پذیرفته‌اید، شامل حداقل هشت مورد از پرهیزها و ملاحظات است. اگر در رعایت هر یک از این موارد کوتاهی کنیم، عواقب و آسیب‌های زیادی متوجه جسم و روح و اندیشه ما خواهد شد.
نخست چونانکه بار خدای و پاک پیمبر در بارنامه آسمانی ویاساق زندگانی راز گشوده اند و راه نموده، بیت:
هوش مصنوعی: در ابتدا، همان‌طور که بار خدای بزرگ و پیامبر پاکش در برنامه آسمانی‌اش اشاره کرده‌اند، رازهای زندگی را افشا کرده و راه را نشان داده‌اند.
از کمند کهکشان برنای بیند پالهنگ
یک سر موی ار ز فرمان آسمان گردن کشد
هوش مصنوعی: از میان کهکشان، زیباییی را می‌بیند که به مانند یک سر موی لطیف است؛ حتی اگر از فرمان آسمان سرکشی کند.
دویم باده بد و خام و بی اندازه و هنگام پیمودن، و بر بوی مستی گوهر هستی در پای پستی فرسودن، بیت:
هوش مصنوعی: این متن به توصیف حالتی از باده می‌پردازد که ناپاک، بی‌حد و اندازه و نامناسب است. همچنین به تأثیر مستی و خوشی ناشی از آن بر روی وجود انسان اشاره دارد و بیان می‌کند که در چنین حالتی، فرد به فرسودگی در اعماق خود دست می‌زند.
چه می کز وی همی اندیشه تن بیم جان خیزد
نه رامش دردسر تیمار تن رنج روان خیزد
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد که شاعر به تحولات و تنش‌هایی که درونیتمان را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اشاره دارد. وقتی که ذهن به فکرهای ناخوشایند مشغول می‌شود، این افکار می‌توانند عذاب‌آور باشند و آرامش روح را تحت تأثیر قرار دهند. در واقع، فشارهای جسمی و روحی به نوعی با هم پیوند دارند و هر کدام می‌توانند به دیگری آسیب بزنند.
سیم با بودن کاری کردنی و بردن باری بردنی که برنده آن بار و کننده آن کار را، بیت:
هوش مصنوعی: سیم با انجام وظیفه‌ای و تحمل باری که بر دوش دارد، نقش کلیدی ایفا می‌کند و برنده‌ی این بار و فردی که کار را انجام می‌دهد، به حساب می‌آید.
زنا بردن همی بار پشیمانی گران گردد
زنا کردن همی سود تن آسانی زیان خیزد
هوش مصنوعی: کسی که مرتکب زنا می‌شود، بار سنگین پشیمانی را بر دوش خود می‌گذارد. در حالی که زنا کردن ممکن است در نگاه اول برای او آسان و سودمند به نظر برسد، اما در واقع به او آسیب خواهد زد.
چهارم با تنک پایه خسان و سبک سایه کسان شادکامی را کار آب کردن و آب کار نیک نامی بردن، شعر:
هوش مصنوعی: چهارمین نکته درباره افرادی است که با حمایت و توانمندی‌های خود، به شادکامی دیگران کمک می‌کنند و با رفتار نیکو، باعث بهتر شدن نام و شهرت خود می‌شوند.
زنهار دیگ مهر فرومایگان مپز
زیرا که پخته هوست خامی آورد
هوش مصنوعی: مواظب باش، محبت خود را به افراد کم‌نقش و بی‌ارزش نده، چرا که در این صورت نتایج ناگواری به بار خواهد آورد.
زیبا کند نشست تو او را نشان زشت
پیوند او ترا همه بدنامی آورد
هوش مصنوعی: او با زیبایی‌اش تو را به خود جذب کرد، اما پیوند با او سبب شده که به تو بدنامی بچسبد.
پنجم به بزمی اندر که بیگانه یا آشنا بی فرمان پای یارد گذاشت و دربانش دست فرا پیش نتواند داشت، مینا و ساغر نهادن و ساز رامش و بگماز دادن، شعر:
هوش مصنوعی: اگر در مراسمی کسی، چه آشنا و چه بیگانه، بدون اجازه وارد شود و دربان نتواند مانع او شود، در این صورت می‌توانند می و جام را تهیه کرده و به خوش‌گذرانی و خوش‌نوازی بپردازند.
زود یا دیر آب رفته ز جوی
نه شگفت ار به جوی باز آید
هوش مصنوعی: به زودی یا دیر، آب از جوی خارج می‌شود، بنابراین جای تعجب نیست اگر دوباره به جوی برگردد.
ور برفت آبروی رای مبند
که دگر ره بروی باز آید
هوش مصنوعی: اگر آبروی تو در ادعای خود از بین رفت، ناامید نشوید؛ زیرا ممکن است در آینده بار دیگر راهی برای بازگشت و جبران پیدا کنید.
ششم چندان گماشتن و کوده انباشتن که بی پای و سرمست افتد و از دست رود، بلند از پست نشناسد و شکر از کبست نداند، چه کرد یا چه گفت و بر چه پای ایستاد یا بر کدام پهلو خفت، بامدادان راه هر خانه پوید و بخشایش ناهنجاری های شبانه جوید، شعر:
هوش مصنوعی: ششم، به قدری شلوغ و مشغول است که بی‌هوا و شادمان به زمین می‌افتد و از دست می‌رود. او نه بلندی را از پستی تشخیص می‌دهد و نه می‌داند که شکر از کجا می‌آید. هیچ نمی‌داند که چه کرده یا چه گفته و بر چه چیزی ایستاده یا در کدام سمت خوابیده است. صبح‌ها در جستجوی هر خانه‌ای است و به دنبال جبران ناهنجاری‌های شبانه می‌گردد.
پوزش روز گواه است که شب زان یله مست
چه نکوهیده روش ها که به هشیاران رفت
هوش مصنوعی: در روزی که روز شهادت است، شب گذشته مستی هیچ عذری نمی‌تواند توجیهی باشد برای روش‌های ناپسندی که در برابر افراد آگاه انجام شده است.
سال ها لا به از این سوی سزد گردانند
نیم شب تا چه بر آن خفته زبیداران رفت
هوش مصنوعی: سال‌ها می‌گذرد و در این طرف مطلوب است که شب‌ها به نیمه برسد تا ببینند چه بر آن شخص خوابیده در بیداری‌ها گذشته است.
هفتم بی پرهیز ننگ و نام و پروای ستایش و دشنام از گاهواره تا گور خوردن و به تر دامنی های پیوست و خشک مغزی های یک دست، خود را خوار خشک و تر کردن، شعر:
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتهای زندگی، بدون ترس از ننگ و شهرت و بدون توجه به ستایش یا نکوهش، باید به تلاشت ادامه دهی و با دنیای مختلف کنار بیایی. این رویکرد به تو کمک می‌کند که به رشد و یادگیری ادامه دهی و در برابر چالش‌ها مقاوم باشی.
کاسه پر کیسه تهی ساز فره سامان کم
روز شب چاشت پسین هفته و مه بی گه و گاه
هوش مصنوعی: کاسه پر یعنی از نظر مالی و رفاهی در وضع خوبی قرار داریم، اما کیسه تهی یعنی وضعیت اقتصادی ما در واقع خوب نیست. روز و شب به سرعت می‌گذرد و ما در میان هفته و ماه بدون توجه به زمان، درگیر زندگی هستیم و گاهی اوقات در زندگی‌امان احساس بی‌نظمی می‌کنیم.
هوش در پا شب آدینه چو روز شنبه
جام بر دست مه روزه چو فروردین ماه
هوش مصنوعی: در شب جمعه، هوش و ذکاوت انسان به مانند روز شنبه پرانرژی و فعال است. مانند اینکه در ماه فروردین، انسان سرشار از نشاط و تازگی است، در روزهایی که ماه بدر است، ما نیز احساس شادابی و سرزندگی می‌کنیم.
هشتم با آنکه پاک یزدان یرلیغ بازداشت فرستاد و راد پیمبر فرمان پرهیز راند، پیشوایانش آتش خرمن زندگی خواندند، و روندگان خار گذرگاه بندگی، پاکان پلشتش ستوده اند و نیکان زشتش نموده.
هوش مصنوعی: در روز هشتم، با اینکه خدایی پاک یزدان فرمان هایی فرستاد و پیامبر نیز دستورهایی برای دوری از گناه داد، برخی پیشوایان زندگی مردم را به آتش کشیدند. کسانی که در راه بندگی حرکت می‌کردند، پاکان را به صفاتی ناپسند توصیف کردند و نیکان را به زشتی نسبت دادند.