گنجور

شمارهٔ ۱۱۶ - به یکی از فضلای دامغان نوشته

پس از ستایش بار خدای و درود پاک پیمبر و مردانه داماد و فرزانه فرزندان، آقای میر محمد علی پیشوای دامغان را رنج افزای خجسته روانم و رازگشای پیدا و نهان.سالی دو سه پیش از این رهی را رنجی رست و شکنجی خاست که مرگ بر زیست پیشی جست و هست با نیست خویشی. فرزندی اسمعیل را که بهتر دودمان و مهترزادگان بود جانشین ساختم و از هر در نگارش های شیوا و سفارش های زیبا اخت و انباز بارنامه آسمانی و کارنامه زندگانی بدو پرداخت. ندانم چگونه و چون شد دیو درونش راه زد یا بخت نگون چاه کند. همی دانم از اندیشه من و پیشه خویش پای و پوی دربست و رای و روی برتافت، خواست و خوی در چید، های و هوی بر کرد که این کار و کام از من ساخته نیست و گرد این درد با آستین کیش و گوش من پرداخته نه. پاک یزدان گواه است که از نهفته های جان و دلش آگاهم و با نگفته های آب و گلش همراه. ولی چون کیش راه نمایان و پیشه پیشوایان ما پرده گریست نه پرده دری خاموشی و فراموشی خوشتر.

باری گروهی انبوه زن و فرزند و بسته و پیوند و سامان زندگی و دربای بندگی را بی کس و کار و یاور ویار ماندن شیوه بی دردی و دیوانگی بود نه آئین جوانمردی و فرزانگی، ناگزر فرزندی احمد را که خداترس و آئین پرست است و در داد و خواست و کاشت و درود و خاست و نشست و هرگونه راه و روش پاک دیده و پاکیزه دست، از در دید و دانش و بود و بینش پایه جانشینی و فرمان روائی دادم و سررشته کار و بار و ساز و سامان و زن و فرزند هر چه هست و بود با سر پنجه دید و دانست و تاب و توانست او باز نهادم. هر یک از بستگان را هر چه بایست داد پوست کنده و پارسی نام برده ام و با خامه و بادامه خویش نامه سپرده به کار و کام خود اندر نیز با نام و نشان هر چه باید و شاید نگاشته ام، و این زاده آزاده را که پاک یزدان پشت و پناه باد در آستین گذاشته. در مرگ و زیست و هست و نیست و دارائی و بینوائی و سایه پرستی و پارسائی من آنچه اندیشد و گوید و سزا بیند و جوید خواست و فرمان و آز و ارمان او راست مرا در دو کیهان انجمنی نیست و جز خرسندی و خشنودی با وی سخنی نه.

این بنده تبه کار پراکنده روزگار را از دیرباز چهارده پانزده نگین است و چهل سال افزون همی رفت تا همه آنها به کوی من اندرگاه فرامشت آن و گاه در انگشت این خود روشن و پیداست که چونان نشان ها را کدام گوهر و سنگ است و تا کجا دارای آب و رنگ. آری پیش از این ها زنان و فرزندان را برخی بخشش ها کرده ام و از ساز و سامان خود به دل و زبان بیرون و از ایشان شمرده. احمدیکان یکان را به نام و نشان در پارچه پرندی نگاشته است و من نیز به خامه خویش و این بادامه که در پایان نامه همی بینی گواهی گذاشته. به درستی همه آنها راست است و بیرون از کم و کاست اگر بدین نگین ها آذین یافته باشد در پذیرند و خرده نگیرند. از آن گذشته هر چه هست و هر یک از بستگان من پدید آرند بادبرک کودکان کوی و برزن شمارند، نه کارنامه روز و روزگار من، همه ژاژ و شاخچه و لاغ و دروغ است و اگر خود در روشنائی و فرجام جمشیدستی و آئینه خورشید، چون کرمک شب تاب چراغی بی فروغ.

آن هنگام که من بنده در ری و دیگر جای همی زیست و احمد و برادرها نارسیده بودند، فرزندی اسمعیل از من پیشکاری و کارگزاری داشت، آنچه در جندق و بیابانک آب و زمین و خانه و باغ و دیگر چیزها خریداری کرد، سیم و زر من میدادم و او نوشته ها را بیشتر به نام خویش همی گرفت. اگر چه مردم آن سامان مرد و زن دوست و دشمن همگان آگاهند و گواه، بیرون از مرز و بوم نیز گروهی انبوه این داستان را نشیده اند و در آئینه گفت و گزار پیشکار نامیده دیدار این راز را بی پرده دیده ولی چون پوشیده و پیدای خود را بر سر کار شما بی کاست و فزود راز سروده ام و باز نموده، این یک رویداد را نیز چهره گشائی زیباتر دیدم، تا بدانند اسمعیل و دیگر زادگان مرا جز آنچه خود با نام و نشان بخشوده ام، هیچیک دارای چیزی و خداوند پشیزی نیند. برخی بخشش ها و دیگر نگارش فرزندی احمد را در آستین است هر هنگام شما را چشم سپار و گوش گزار آرد، از خامه مشک آگین و بادامه مهر آذین خویش پیرایه فزایش و سرمایه آرایش بخشند. این مایه راز گشائی و فزون سرائی بدان خاست که کار و کردار مرا آگاه کردند و گواه باشند و احمد را به مهربانی راه بخشند و از کینه و کاوش خویش و بیگانه پناه زیند. اگر خدای نخواسته یاران خانواده نر یا ماده رنگین یا ساده به داوری خیزند او را یاوری فرمایند و چنانچه دانسته و توانسته یاوری در پای رود در آن پهنه دیر انجام با سرکار شما داوری خواهم کرد. سنه ۱۲۶۵، بنده خاکسار یغما.

شمارهٔ ۱۱۵ - به دوستی نوشته: سرکار آجودان باشی از نگارستان به شارستان فرمود، و کاخ شبستان و شاخ سرابستان را از روی بهارین و رای نگارین آب چمن و رنگ گلستان بخشید. مرا در پرده به خویش خواند و بی پرده بر این بنوره سخن آراست که امروز از همه یاران کهنه و نو قاآنی و تو مرا نزدیکترانید و با پیمان من از پیوند دور و نزدیک بر کران. من هم به دیده یکتائی در هر دو نگریسته ام و در راه و روش بر ساز و سامانی دیگر زیسته خوی خوش و انداز نیک و سرشت پاک و فر گوهر و دیگر مردمی های شما را در فرگاه امیر و بزرگان لشکر و دیگر جای چونانکه باید گفته ام و پاسخ های نغز و دلخواه شنفته، همه دانند اکنون از در راستی و درستی مردم یک خانه ایم و هر سه پرواز اندیش یک آشیانه. ترک و تاز یک شما را از من دانند و روشن و تاریک مرا از شما خوانند. هرگونه امید و خواهش که مرا بازوی ساختن است و نیروی پرداختن، بی بوک و مگر بگوئید و بجوئید تا جائی که پای رفتن باشد و یارای جستن چاراسبه خواهم تاخت و ده مرده خواهم ساخت. اگر خدای نخواسته انجام آنرا خدای نخواست، کوشش بی سپاس من و دانش کارشناس شما پوزش اندیش بی گناهی من خواهد بود و هیچ یک را گمان تن آسائی و کوتاهی نخواهد رفت.شمارهٔ ۱۱۷ - به یکی از بزرگان نگاشته: بر در شاه راستان کیست رهی بر آستین

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس از ستایش بار خدای و درود پاک پیمبر و مردانه داماد و فرزانه فرزندان، آقای میر محمد علی پیشوای دامغان را رنج افزای خجسته روانم و رازگشای پیدا و نهان.سالی دو سه پیش از این رهی را رنجی رست و شکنجی خاست که مرگ بر زیست پیشی جست و هست با نیست خویشی. فرزندی اسمعیل را که بهتر دودمان و مهترزادگان بود جانشین ساختم و از هر در نگارش های شیوا و سفارش های زیبا اخت و انباز بارنامه آسمانی و کارنامه زندگانی بدو پرداخت. ندانم چگونه و چون شد دیو درونش راه زد یا بخت نگون چاه کند. همی دانم از اندیشه من و پیشه خویش پای و پوی دربست و رای و روی برتافت، خواست و خوی در چید، های و هوی بر کرد که این کار و کام از من ساخته نیست و گرد این درد با آستین کیش و گوش من پرداخته نه. پاک یزدان گواه است که از نهفته های جان و دلش آگاهم و با نگفته های آب و گلش همراه. ولی چون کیش راه نمایان و پیشه پیشوایان ما پرده گریست نه پرده دری خاموشی و فراموشی خوشتر.
هوش مصنوعی: پس از ستایش خداوند و درود بر پیامبر پاک و داماد شجاع و فرزندان فاضل، به آقای میر محمد علی، پیشوای دامغان، احساس درد و رنج خود را بیان می‌کنم. چند سال پیش، سختی و مشکلی برای من پیش آمد که احساس کردم مرگ نزدیک‌تر از زندگی است. فرزندم اسماعیل را که از خاندان برتر و محترم بود به عنوان جانشین برگزیدم و از هر نظر، نوشته‌های زیبا و توصیه‌های شایسته‌ای به او دادم. نمی‌دانم چه بلایی بر سرش آمد که به نوعی از مسیر درست منحرف شد یا بختش بدشانس بود. می‌دانم که او از فکر و عمل من دور شد و به بیراهه رفت. در تلاش‌هایش احساس می‌کرد که این کار از عهده‌اش خارج است و نمی‌توانست بر این درد فائق آید. فقط خداوند شاهد است که از رازهای درونی او خبر دارم و با ناگفته‌هایش آشنا هستم. اما وقتی که راهنمایان و پیشوایان ما از پرده خود نمایی کردند، سکوت و فراموشی برای من بهتر بود.
باری گروهی انبوه زن و فرزند و بسته و پیوند و سامان زندگی و دربای بندگی را بی کس و کار و یاور ویار ماندن شیوه بی دردی و دیوانگی بود نه آئین جوانمردی و فرزانگی، ناگزر فرزندی احمد را که خداترس و آئین پرست است و در داد و خواست و کاشت و درود و خاست و نشست و هرگونه راه و روش پاک دیده و پاکیزه دست، از در دید و دانش و بود و بینش پایه جانشینی و فرمان روائی دادم و سررشته کار و بار و ساز و سامان و زن و فرزند هر چه هست و بود با سر پنجه دید و دانست و تاب و توانست او باز نهادم. هر یک از بستگان را هر چه بایست داد پوست کنده و پارسی نام برده ام و با خامه و بادامه خویش نامه سپرده به کار و کام خود اندر نیز با نام و نشان هر چه باید و شاید نگاشته ام، و این زاده آزاده را که پاک یزدان پشت و پناه باد در آستین گذاشته. در مرگ و زیست و هست و نیست و دارائی و بینوائی و سایه پرستی و پارسائی من آنچه اندیشد و گوید و سزا بیند و جوید خواست و فرمان و آز و ارمان او راست مرا در دو کیهان انجمنی نیست و جز خرسندی و خشنودی با وی سخنی نه.
هوش مصنوعی: گروه زیادی از زنان و فرزندان و نهاد زندگی به تنهایی و بدون کمک و یاری سامان یافته بودند و این وضعیت نشانه‌ای از بی‌علاقگی و دیوانگی بود، نه نشانه‌ای از جوانمردی و خردمندی. بنابراین، فرزند احمد را که خداترس و دارای آئین درست بود، به عنوان جانشین و فرمانروایی انتخاب کردم. او هر راه و روش پاک و منصفانه‌ای را در نظر داشت و من تمامی کارها و مسؤولیت‌ها را به او سپردم. هر یک از بستگان را نیز به جهت نیازشان به طور صحیح ارزیابی کرده و نام برده‌ام و با دقت نام و نشانی از آنان به رشته تحریر درآورده‌ام. از این فرزند آزاده، که پشت و پناهی از سوی خداوند دارد، در زندگی و دارایی و همچنین در مورد نیکی‌ها و صفات پسندیده، هر آنچه که او بگوید و بخواهد را خواهم پذیرفت و دیگر چیزی جز خرسندی او در ذهنتان نخواهد بود.
این بنده تبه کار پراکنده روزگار را از دیرباز چهارده پانزده نگین است و چهل سال افزون همی رفت تا همه آنها به کوی من اندرگاه فرامشت آن و گاه در انگشت این خود روشن و پیداست که چونان نشان ها را کدام گوهر و سنگ است و تا کجا دارای آب و رنگ. آری پیش از این ها زنان و فرزندان را برخی بخشش ها کرده ام و از ساز و سامان خود به دل و زبان بیرون و از ایشان شمرده. احمدیکان یکان را به نام و نشان در پارچه پرندی نگاشته است و من نیز به خامه خویش و این بادامه که در پایان نامه همی بینی گواهی گذاشته. به درستی همه آنها راست است و بیرون از کم و کاست اگر بدین نگین ها آذین یافته باشد در پذیرند و خرده نگیرند. از آن گذشته هر چه هست و هر یک از بستگان من پدید آرند بادبرک کودکان کوی و برزن شمارند، نه کارنامه روز و روزگار من، همه ژاژ و شاخچه و لاغ و دروغ است و اگر خود در روشنائی و فرجام جمشیدستی و آئینه خورشید، چون کرمک شب تاب چراغی بی فروغ.
هوش مصنوعی: مدت‌هاست که من این زندگی پراکنده و آشفته را می‌گذرانم و در این مدت، به تعداد چهارده یا پانزده نگین محترم برای خود انتخاب کرده‌ام و بیش از چهل سال است که به دنبال این نگین‌ها بوده‌ام تا ببینم هر کدام چه ارزش و زیبایی دارند. پیشتر به برخی از زنان و فرزندان خود کمکی کرده‌ام و آنچه در زندگی‌ام بوده، با دل و زبان بیان کرده‌ام. به یکایک آنها به نام و نشان اشاره شده و من نیز این را به قلم خود نوشته‌ام و در این نامه اشاره کرده‌ام. همه این مطالب حقیقت دارد و چیزی در آن کم و کاست نیست. اگر این نگین‌ها زیورهایی برای من باشند، امیدوارم که پذیرفته شوند و مورد نادرستی قرار نگیرند. اما به جز این، اگر بستگانم هر چه برای خود معیّن کنند، این مسائل فقط حاشیه‌ای برای زندگی من هستند و حقیقی نیستند. همه‌ی آنچه که می‌گویند، بی‌مزه و بی‌اساس است و اگر خود را در نور و روشنی حق ببینم، به اندازه‌ی یک کرمک شب‌تاب، فقط نوری بی‌فروغ خواهم بود.
آن هنگام که من بنده در ری و دیگر جای همی زیست و احمد و برادرها نارسیده بودند، فرزندی اسمعیل از من پیشکاری و کارگزاری داشت، آنچه در جندق و بیابانک آب و زمین و خانه و باغ و دیگر چیزها خریداری کرد، سیم و زر من میدادم و او نوشته ها را بیشتر به نام خویش همی گرفت. اگر چه مردم آن سامان مرد و زن دوست و دشمن همگان آگاهند و گواه، بیرون از مرز و بوم نیز گروهی انبوه این داستان را نشیده اند و در آئینه گفت و گزار پیشکار نامیده دیدار این راز را بی پرده دیده ولی چون پوشیده و پیدای خود را بر سر کار شما بی کاست و فزود راز سروده ام و باز نموده، این یک رویداد را نیز چهره گشائی زیباتر دیدم، تا بدانند اسمعیل و دیگر زادگان مرا جز آنچه خود با نام و نشان بخشوده ام، هیچیک دارای چیزی و خداوند پشیزی نیند. برخی بخشش ها و دیگر نگارش فرزندی احمد را در آستین است هر هنگام شما را چشم سپار و گوش گزار آرد، از خامه مشک آگین و بادامه مهر آذین خویش پیرایه فزایش و سرمایه آرایش بخشند. این مایه راز گشائی و فزون سرائی بدان خاست که کار و کردار مرا آگاه کردند و گواه باشند و احمد را به مهربانی راه بخشند و از کینه و کاوش خویش و بیگانه پناه زیند. اگر خدای نخواسته یاران خانواده نر یا ماده رنگین یا ساده به داوری خیزند او را یاوری فرمایند و چنانچه دانسته و توانسته یاوری در پای رود در آن پهنه دیر انجام با سرکار شما داوری خواهم کرد. سنه ۱۲۶۵، بنده خاکسار یغما.
هوش مصنوعی: در زمانی که من در ری و دیگر مناطق زندگی می‌کردم و احمد و برادرانش هنوز به دنیا نیامده بودند، یک فرزند به نام اسمعیل از من در کارهای مدیریتی و پیشکاری استفاده می‌کرد. او در جندق و بیابانک، زمین و باغ و سایر املاک خریداری می‌کرد و من پول آن‌ها را می‌دادم، اما او بیشتر اسناد را به نام خودش می‌نوشت. مردم آن منطقه، چه دوست چه دشمن، از این موضوع خبر دارند و شاهد آن هستند و حتی کسانی از مناطق دیگر نیز از این داستان مطلع‌اند. من در اینجا رازهایی را که مربوط به کارهای اسمعیل و فرزندانم است بیان می‌کنم تا بدانند که آن‌ها جز مواردی که من به نام و نشان خود بخشیده‌ام، هیچ چیز دیگری ندارند. برخی از هدایای من و همچنین نوشته‌های فرزند احمد در دست اوست و هر زمان که نیاز باشد، به شما ارائه خواهد داد. این توضیحات به این خاطر است که واقعیات را روشن کنم و احمد را به مهربانی راهنمایی کنم. اگر روزی کسی از خانواده‌های ما بخواهد در این امور داوری کند، من آماده‌ام تا در این زمینه به شما کمک کنم. سال ۱۲۶۵، فردی از یغما.