شمارهٔ ۱۰ - در مدح ملک اتسز
ای چاه ز نخدان ، دلم از راه فگندی
وآنگاه بصد شعبده در چاه فگندی
در سلسلهٔ عشق کشیدی دلم ، ای ماه
تا سلسلهٔ غالیه بر ماه فگندی
با راحت و با رامش و با لهو تنم را
در ناله و در نوحه و در آه فگندی
وز عیش سحرگاه و شبانگاهی ما را
در آه سحر گاه و شبانگاه فگندی
خود را و مرا بیهده از خوی بد خویش
اندر دهن حاشیهٔ شاه فگندی
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
ای با غم تو جان من آرام گرفته
چون مرغ مرا هجر تو در دام گرفته
در زاویهٔ عشق تو افگنده مرا چرخ
و اندوه توام گرد در و بام گرفته
بی روی چو صبح تو و بی موی چو شامت
صبحم ز عنا تیرگی شام گرفته
من سوخته در آتش هجران جمالت
تو با دگران جام می خام گرفته
من رفته بیاد تو علی رغم عدو نیز
در منزل خوارزمشهی جام گرفته
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
کار تو اگر فتنه و بیداد نبودی
کار دل من ناله و فریاد نبودی
اشکم نشدی لالهٔ نعمان ز غم تو
گر بر رخ تو سوسن آزاد نبودی
آن سلسلها زلف تو بر مه ننهادی
گر در بر تو آهن و فولاد نبودی
بر فرق مرا خاک نبودی ز فراقت
گر قاعدهٔ وصل تو بر باد نبودی
در عشق توام جمله فراموش شدی عیش
گر مدح خداوند مرا یاد نبودی
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
شاهی که افاضل ز کفش مال نهادند
در نعمت او دیدهٔ آمال نهادند
آنان که مه و سال شمردند رسومش
پیرایهٔ تاریخ مه و سال نهادند
از طبع و دلش کارگزاران طبیعت
رسم کرم و سنت افضال نهادند
بر طلعت او سورت تأیید نبشتند
در طالع او صورت اقبال نهادند
هر چان صفت و سدادست ، مرو را
یکباره در اقوال و در افعال نهادند
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
شاها، علم شرع پیمبر بتو دادند
سرمایه و پیرایهٔ حیدر بتو دادند
کردند بحق تعبیهٔ لشکر اسلام
و آنگاه زمام همه لشکر بتو دادند
چون مصلحت خامه و خنجر ز تو دیدند
از کل بشر خامه و خنجر بتو دادند
هر جاه و سرافرازی و مفخر، که جهان داشت
آن جاه و سرافرازی و مفخر بتو دادند
امروز تویی همچو سکندر بمعالی
گویی همه میراث سکندر بتو دادند
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
بی جاه تو آسایش اسلام نباشد
بی ملک تو آرایش ایام نباشد
افلاک چه گوید؟ که ترا خاک نبوسد
ایام که باشد؟ که ترا رام نباشد
جز دست تو هنگام سخا نیست بگیتی
دستی که بجز صورت انعام نباشد
جز پای تو هنگام وغا نیست بعالم
پایی که بجز پایهٔ اقدام نباشد
ای گشته باسیاف و باقلام یگانه
کس چون تو با سیاف و باقلام نباشد
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
ای شاه ، جز از تو بهنر طاق ندیدند
جز حضرت تو کعبهٔ آفاق ندیدند
اصناف خلایق ، که همه طالب رزقند
جز کف ترا ضامن ارزاق ندیدند
آنان ، که باخلاق نکو نام گرفتند
والله که چو اخلاق تو اخلاق ندیدند
قومی ، که نشستند باعناق تهور
جز تیغ ترا ضارب اعناق ندیدند
خود را همه جز سلسله و حلقه و بندت
اعدای تو بر ساعد و بر ساق ندیدند
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
ای شاه ، بجز خدمت تو کار ندارم
جز مدح تو با خاطر خود یار ندارم
در سایهٔ زنهار تو یک ذره مخافت
از حادثهٔ عالم غدار ندارم
نازی ، که نه از تست بجز رنج ندانم
فخری ، که نه از تست بجز عار ندارم
بسیار بها گشته ام از فضل و در آفاق
جز جود تو امروز خریدار ندارم
بازار معالیت روا باد ، که از خلق
من بنده بجز نزد تو بازار ندارم
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
بی صدر تو ، ای شاه ، سر افراز نبودم
مسعود بانجام و بآغاز نبودم
بی خدمت تو سایهٔ اقبال ندیدم
بی مدحت تو مایهٔ اعجاز ندیدم
با زر شده ام از تو و بی جاه تو عمری
جز همچو زر اندر دهن گاز نبودم
تا تربیت جود تو بر بنده نیفتاد
زین گونه هنرورز و سخن ساز نبودم
نازی ، که مرا وعده ، نه از صدر تو کردند
حقا که بدل قایل آن ناز نبودم
آن باز شریفم ، که زبس نخوت و همت
جز گرد جناب تو بپرواز نبودم
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
ای شاه ، جز از تو بجهان شاه مبادا
احداث جهان را بر تو راه مبادا
بادا بجهان جاه تو ، تا وقت مروت
اموال جهان را بر تو جاه مبادا
درگاه تو شد عرصهٔ آفاق و بشاهی
معمور جزین عرصه و درگاه مبادا
دستی ، که درازست فلک را بسعادت
از گوشهٔ فتراک تو کوتاه مبادا
تا روز قضا جز بمرا تو در آفاق
احوال بد اندیش و نکو خواه مبادا
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای چاه ز نخدان ، دلم از راه فگندی
وآنگاه بصد شعبده در چاه فگندی
هوش مصنوعی: ای چاه، از طرف تو دلم را به باد میدانی و سپس به هزاران ترفند مرا به درون خود میکشی.
در سلسلهٔ عشق کشیدی دلم ، ای ماه
تا سلسلهٔ غالیه بر ماه فگندی
هوش مصنوعی: ای ماه، تو در مدار عشق دل من را به خود مشغول کردهای، تا جایی که مانند گردنبند زیبایی درخشان، زیباییات را در آسمان پخش کنی.
با راحت و با رامش و با لهو تنم را
در ناله و در نوحه و در آه فگندی
هوش مصنوعی: با خوشی و آرامش و لذت، جسم مرا در اندوه و گریه و ناله رها کردی.
وز عیش سحرگاه و شبانگاهی ما را
در آه سحر گاه و شبانگاه فگندی
هوش مصنوعی: ما را در لحظات صبح زود و شبانگاه با خوشیها و شادیهایت مشغول کردی و غم و اندوه را از ما دور کردی.
خود را و مرا بیهده از خوی بد خویش
اندر دهن حاشیهٔ شاه فگندی
هوش مصنوعی: تو و من بدون اینکه ضرورتی داشته باشد، به خاطر ویژگیهای بد خودمان در نظر دیگران، بهویژه در نزد مقامات، بدنام میشویم.
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
هوش مصنوعی: آن یاریکننده دین، آن پادشاه سرزمین پنجم، خاک پای او به مانند تاجی بر سر ستارگان قرار گرفته است.
ای با غم تو جان من آرام گرفته
چون مرغ مرا هجر تو در دام گرفته
هوش مصنوعی: عزیزم، با وجود غم تو، جانم آرامش یافته است. اما مثل مرغی هستم که عشق تو مرا در دام خود گرفتار کرده است.
در زاویهٔ عشق تو افگنده مرا چرخ
و اندوه توام گرد در و بام گرفته
هوش مصنوعی: در گوشهای از عشق تو، چرخش زندگی مرا گیرا کرده و غم تو هم مانند گنبد و دیوار مرا احاطه کرده است.
بی روی چو صبح تو و بی موی چو شامت
صبحم ز عنا تیرگی شام گرفته
هوش مصنوعی: بدون روی تو مانند صبح بینور و بدون مو مانند شام است. صبح من در تیرگی شام غرق شده است.
من سوخته در آتش هجران جمالت
تو با دگران جام می خام گرفته
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری از زیبایی تو، در آتش عشق سوختهام و دیگران مشغول نوشیدن شراب هستند.
من رفته بیاد تو علی رغم عدو نیز
در منزل خوارزمشهی جام گرفته
هوش مصنوعی: من به یاد تو رفتهام و حتی با وجود دشمنان نیز در خانه خوارزم، جام شادی را در دست گرفتهام.
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش شخصیتی بزرگ و حامی دین اشاره دارد که از عظمت و مقام والایی برخوردار است. او به عنوان یک پادشاه و راهنما، در سرنوشت و سعادت کشور و مردمش تأثیرگذار است. قدمهای او به قدری ارزشمند و باعظمت است که به تمام آسمانها و ستارگان احترام میگذارد و آنها را تحت تأثیر قرار میدهد.
کار تو اگر فتنه و بیداد نبودی
کار دل من ناله و فریاد نبودی
هوش مصنوعی: اگر تو باعث فتنه و ظلم نمیشدی، دل من اینقدر ناله و فریاد نمیکرد.
اشکم نشدی لالهٔ نعمان ز غم تو
گر بر رخ تو سوسن آزاد نبودی
هوش مصنوعی: اگر اشکهایم به اندازهٔ زیبایی لالهٔ نعمان از غم تو نمیریزد، پس اگر بر چهرهٔ تو سوسن آزاد نمیبود، چه بر سر دل من میآمد؟
آن سلسلها زلف تو بر مه ننهادی
گر در بر تو آهن و فولاد نبودی
هوش مصنوعی: اگر زلفهای تو را بر چهره ماه نمینوشتم، به این خاطر بود که در آغوش تو آهن و فولاد نبود.
بر فرق مرا خاک نبودی ز فراقت
گر قاعدهٔ وصل تو بر باد نبودی
هوش مصنوعی: اگر در اثر جدایی تو، خاکی بر سرم نمینشست، به این دلیل بود که قاعدهٔ وصل تو بر باد نمیرفت.
در عشق توام جمله فراموش شدی عیش
گر مدح خداوند مرا یاد نبودی
هوش مصنوعی: در عشق تو تمام خوشیها و لذتها از یادم رفته است، اگر هم مدحی از خداوند به زبان میآوردم، تو را فراموش نمیکردم.
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
هوش مصنوعی: دینی که یاری میشود، آن ملک سرزمین پنجم است و خاک پای او مانند تاجی بر سر ستارگان قرار گرفته است.
شاهی که افاضل ز کفش مال نهادند
در نعمت او دیدهٔ آمال نهادند
هوش مصنوعی: شاهی که افراد فرهیخته و برجسته به خاطر نعمتهایش به او احترام میگذارند و آرزوها و آرمانهای خود را در زندگی زیر سایه او میبینند.
آنان که مه و سال شمردند رسومش
پیرایهٔ تاریخ مه و سال نهادند
هوش مصنوعی: آنها که به محاسبه و تعیین زمان پرداختند، آداب و سنن خود را به عنوان نشانههایی از تاریخ قرار دادند.
از طبع و دلش کارگزاران طبیعت
رسم کرم و سنت افضال نهادند
هوش مصنوعی: از روح و احساسش، عوامل طبیعت، روش مهربانی و سنتهای نیکو را برقرار کردند.
بر طلعت او سورت تأیید نبشتند
در طالع او صورت اقبال نهادند
هوش مصنوعی: بر چهره او نشانی از تأیید و خوشبختی نوشته شده و در سرنوشت او چهرهای از سعادتمندی قرار دادهاند.
هر چان صفت و سدادست ، مرو را
یکباره در اقوال و در افعال نهادند
هوش مصنوعی: هر چه که در وجود انسان هست، چه در سخنان و چه در رفتارهایش، به هم پیوسته و یکسان است.
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
هوش مصنوعی: آن حامی دین و آن پادشاهی که به عنوان کشوری برتر شناخته میشود، خاک زیر قدمهای او به مقام و ارزش بالایی دست یافته و مانند تاجی بر سر ستارهها قرار گرفته است.
شاها، علم شرع پیمبر بتو دادند
سرمایه و پیرایهٔ حیدر بتو دادند
هوش مصنوعی: ای شاه، دانش و احکام دین پیامبر را به تو بخشیدند و صفات و ویژگیهای بزرگ حیدر (علی) را نیز به تو هدیه کردند.
کردند بحق تعبیهٔ لشکر اسلام
و آنگاه زمام همه لشکر بتو دادند
هوش مصنوعی: آنان به حق، لشکر اسلام را آماده کردند و سپس فرماندهی همه آن لشکر را به تو سپردند.
چون مصلحت خامه و خنجر ز تو دیدند
از کل بشر خامه و خنجر بتو دادند
هوش مصنوعی: زمانی که افراد درک کردند که تو چه مصلحتی را برای قلم و خنجر داشتی، از میان تمام مردم این دو را به تو سپردند.
هر جاه و سرافرازی و مفخر، که جهان داشت
آن جاه و سرافرازی و مفخر بتو دادند
هوش مصنوعی: هر گونه مقام و عزت و افتخاری که در جهان بود، آن را به تو بخشیدند.
امروز تویی همچو سکندر بمعالی
گویی همه میراث سکندر بتو دادند
هوش مصنوعی: امروز تو مانند سکندر هستی و گویا همهی میراث سکندر به تو داده شده است.
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
هوش مصنوعی: این بیت به شخصیت برجسته و مهمی اشاره دارد که به حمایت از دین و کشور میپردازد. در اینجا، خاکی که زیر پاهای اوست، نماد عظمت و ارزش اوست و به نوعی او را به عنوان قلهای در میان ستارهها توصیف میکند. به عبارت دیگر، این فرد نه تنها به دین کمک میکند بلکه در سطحی عالی و والاتر قرار دارد که دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد.
بی جاه تو آسایش اسلام نباشد
بی ملک تو آرایش ایام نباشد
هوش مصنوعی: بدون مقام و رهبری تو، آسایش و آرامش در اسلام وجود ندارد و بدون حکومت و سلطنت تو، زندگی و خوشیها در روزها برقرار نخواهد بود.
افلاک چه گوید؟ که ترا خاک نبوسد
ایام که باشد؟ که ترا رام نباشد
هوش مصنوعی: چه سخنی از آسمانها میتوان شنید وقتی که این زمین تو را در آغوش نمیکشد؟ چه روزگاری خواهد بود که تو در برابر مشکلات تسلیم نشوی؟
جز دست تو هنگام سخا نیست بگیتی
دستی که بجز صورت انعام نباشد
هوش مصنوعی: جز دست تو، در تمام جهان، دست دیگری نیست که فقط به خاطر بخشش و انعام داده شده باشد.
جز پای تو هنگام وغا نیست بعالم
پایی که بجز پایهٔ اقدام نباشد
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، جز پای تو هیچ چیز دیگری وجود ندارد و هیچ پای دیگری به استحکام و استقامت پاهایی که در اقدام است، نخواهد بود.
ای گشته باسیاف و باقلام یگانه
کس چون تو با سیاف و باقلام نباشد
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که مانند تو در کنار سیاف و باقلام وجود ندارد.
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
هوش مصنوعی: شخصی که در حمایت از دین و مذهب کوشا است، در حالی که در مقام رهبری و مدیریتی برتر قرار دارد، به قدری مقام و منزلت پیدا کرده که مقام او برترین در میان ستارهها و آسمانها محسوب میشود.
ای شاه ، جز از تو بهنر طاق ندیدند
جز حضرت تو کعبهٔ آفاق ندیدند
هوش مصنوعی: ای پادشاه، جز تو کسی طاقی بهتر از اینجا ندید و جز حضور تو کسی کعبهٔ جهان را نمیشناسد.
اصناف خلایق ، که همه طالب رزقند
جز کف ترا ضامن ارزاق ندیدند
هوش مصنوعی: تمام اقشار مردم که همگی در جستجوی روزی هستند، جز کسی که تنها به دست تو به روزی مطمئن رسیدهاند.
آنان ، که باخلاق نکو نام گرفتند
والله که چو اخلاق تو اخلاق ندیدند
هوش مصنوعی: افرادی که به خاطر رفتار خوبشان مشهور شدهاند، سوگند یاد میکنم که هیچگاه اخلاقی مانند اخلاق تو را مشاهده نکردهاند.
قومی ، که نشستند باعناق تهور
جز تیغ ترا ضارب اعناق ندیدند
هوش مصنوعی: گروهی که با شجاعت و جسارت نشستهاند، جز شمشیر تو چیزی را برای ضربه زدن به گردنها نمیبینند.
خود را همه جز سلسله و حلقه و بندت
اعدای تو بر ساعد و بر ساق ندیدند
هوش مصنوعی: همه افرادی که تو را میبینند، فقط تو را به عنوان بخشی از زنجیر و قیود خودشان میشناسند و جز این، چیزی از تو نمیبینند.
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
هوش مصنوعی: این عبارت به اهمیت و مقام بلند شخصیتی اشاره دارد که نقش اساسی در حمایت از دین دارد. او مانند تاجی بر سر ستارگان است و به گونهای ارزشمند و کلیدی در کشور و سرزمین به حساب میآید. در واقع، این فرد نماد عظمت و قوت در راستای محافظت از اصول و ارزشهای الهی است.
ای شاه ، بجز خدمت تو کار ندارم
جز مدح تو با خاطر خود یار ندارم
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به جز خدمت به شما کار دیگری ندارم و جز ستایش شما در دل، هیچ یاری برای خود نمیشناسم.
در سایهٔ زنهار تو یک ذره مخافت
از حادثهٔ عالم غدار ندارم
هوش مصنوعی: در کنار حمایت و محافظت تو، هیچ واهمهای از حوادث و اتفاقات خطرناک دنیا ندارم.
نازی ، که نه از تست بجز رنج ندانم
فخری ، که نه از تست بجز عار ندارم
هوش مصنوعی: زیبایی تو باعث رنج من است و من جز این چیزی از تو نمیدانم. افتخار من هم به توست و جز نیاز به تو عاری دیگری ندارم.
بسیار بها گشته ام از فضل و در آفاق
جز جود تو امروز خریدار ندارم
هوش مصنوعی: من به خاطر لطف و کرم تو قدر و منزلت زیادی پیدا کردهام، اما در دنیا امروز هیچکس نمیتواند بهای من را بدهد جز خود تو.
بازار معالیت روا باد ، که از خلق
من بنده بجز نزد تو بازار ندارم
هوش مصنوعی: بازار معاملات تو همیشه برقرار باشد، چون من جز نزد تو راهی برای ارتباط با دیگران ندارم.
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
هوش مصنوعی: کمککننده دین و پشتیبان آن، که در واقع دسیسههایش و نیکوییهایش، مانند تاجی بر سر آسمانهاست، زمین و خاک برای او ارزشمند و مایه فخر است.
بی صدر تو ، ای شاه ، سر افراز نبودم
مسعود بانجام و بآغاز نبودم
هوش مصنوعی: اگر تو نبودی، ای پادشاه، من نه به افتخاری دست مییافتم و نه در آغاز زندگیام چیزی بود.
بی خدمت تو سایهٔ اقبال ندیدم
بی مدحت تو مایهٔ اعجاز ندیدم
هوش مصنوعی: در زندگیام هیچ وقت برکت و خوش شانسی را در absence of your service ندیدم و بدون ستایش تو، هیچ چیزی را که شگفتآور باشد تجربه نکردم.
با زر شده ام از تو و بی جاه تو عمری
جز همچو زر اندر دهن گاز نبودم
هوش مصنوعی: من با ثروت تو به جایی رسیدهام و بدون مقام تو، تنها قادر به بیان صحبتهایی سطحی و بیارزش بودهام.
تا تربیت جود تو بر بنده نیفتاد
زین گونه هنرورز و سخن ساز نبودم
هوش مصنوعی: تا هنگامی که تاثیرات نیکو و تربیت تو بر من نبود، من به این شکل هنرمند و سخنساز نشده بودم.
نازی ، که مرا وعده ، نه از صدر تو کردند
حقا که بدل قایل آن ناز نبودم
هوش مصنوعی: عزیزم، وعدهای که به من داده شد، نه از جایگاه بلندی که داری است. حقیقت این است که لایق آن ناز و کرشمه نیستم.
آن باز شریفم ، که زبس نخوت و همت
جز گرد جناب تو بپرواز نبودم
هوش مصنوعی: من آن پرنده باعزت هستم که به خاطر خود خواهی و ارادهام، جز به دور گرد تو پرواز نکردم.
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
هوش مصنوعی: کمککننده دین، آن پادشاه سرزمین پنجم، خاک پای او به عنوان تاج سر ستارهها تبدیل شده است.
ای شاه ، جز از تو بجهان شاه مبادا
احداث جهان را بر تو راه مبادا
هوش مصنوعی: ای شاه، هیچ کس جز تو را شایسته سلطنت و رهبری نمیدانم. برای ساختن و برپاداشتن این جهان، هیچ راهی جز راه تو وجود ندارد.
بادا بجهان جاه تو ، تا وقت مروت
اموال جهان را بر تو جاه مبادا
هوش مصنوعی: در این دنیا برای تو مقام و جایگاهی باشد، تا زمانی که مهربانی و انسانیت بر دنیای تو سایه بزند، انسانیت و ثروت دنیا باید بر تو تاثیر نگذارد.
درگاه تو شد عرصهٔ آفاق و بشاهی
معمور جزین عرصه و درگاه مبادا
هوش مصنوعی: درگاه تو به جایی تبدیل شده که همهجا را پوشش میدهد و دیگر هیچ مکانی نمیتواند مانند اینجا و درگاه تو شایسته باشد.
دستی ، که درازست فلک را بسعادت
از گوشهٔ فتراک تو کوتاه مبادا
هوش مصنوعی: هر دستی که بخواهد به سرنوشت آسمانها دست دراز کند، بهتر است آن را به خاطر خوشبختیات از دلمشغولیهای کوچک دور کند.
تا روز قضا جز بمرا تو در آفاق
احوال بد اندیش و نکو خواه مبادا
هوش مصنوعی: تا زمانی که سرنوشت مشخص نشده، مبادا برای من در عالم به بدی یا خوبی فکر کنی.
آن نصرة دین ، آن ملک کشور پنجم
خاک قدم او شده تاج سر انجم
هوش مصنوعی: نصرت دین و پادشاهی از سرزمین پنجم، باعث شده که خاک زیر پای او، مانند تاجی بر سر ستارگان درخشان باشد.