اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زروی گفت: شنیدم که زاغی را دختری بود پاکیزه خلقت که در جلوهگاهِ جمالِ خویش طاوس را خیره کردی و در پردهٔ تعزّز و آشیانهٔ تعذّر مهر نگینِ عذرتش این نقش داشتی :
هوش مصنوعی: زروی گفت: شنیدم که زاغی دختری داشت با زیبایی خیرهکننده که با جلوههای زیباییاش، طاووس را مسحور کرده بود و در فضایی از افتخار و در لانهای پر از محدودیت، نشان این عذر و نازش را داشتهای:
رخم مخواه که خرشید راست در حقّه
لبم محوی که سیمرغ راست در منقار
هوش مصنوعی: از من درخواست نکن که زیبایی صورتم را نشان دهم، زیرا لبانم به اندازهای زیبا هستند که مانند پرتوهای خورشید در یک حجاب پنهان شدهاند، درست مانند سیمرغ که در نوکش مخفی است.
مرغان در هر چمنی بلبلصفت نوایِ او زدندی و بلبلهوار در چمانه بشادیِ جمال او خوردندی. بومی را مگر سودایِ آن برخاست که آن طاقِ خوبان را جفتِ خویش گرداند، دلّالهٔ بمادرش فرستاد او را خواستاری کرد. زاغ دختر را پیش خواند و گفت : ای فرزند، اشراف از اطراف بماروی نهادهاند و بخطبت و رغبتِ تو تنازع و تزاحم میرود، لیکن میخواهم که ترا بشوهری دهم، چنانک فرمان پذیر و زیردست تو بود و پای از اندازهٔ گلیمِ خویش زیادت نکشد. امروز بومی باستدعا کس فرستادست، اگر برضایِ تو مقرون میافتد، از همه او لایقتر، چه بهر ناکامی که از تو بیند، تن دردهد، هم بخدمت و مراعاتِ تو ملجأ تواند بود و هم بحکم و فرمانِ تو ملجم چون فاخته بطوقِ معنبر ننازد و چون هدهد بتاجِ مرصّع سر نفرازد و چون کبوتر دعویِ علوِّ نسب نکند و چون همای عالمیان را بفرِّسایهٔ خویش محتاج نداند ، یَرضَی بِضِیقِ عُشِّهِ وَ یَقنَعُ بِضَنکِ عَیشِهِ ؛ اگر با او بازی شکر گوید و اگرش بسوزی، برگِ شکایت ندارد .
هوش مصنوعی: پرندگان در هر گلخانهای آواز بلبل را سر میدادند و شادمانه در چمن به تماشای زیبایی او مشغول بودند. یک بومی ناگهان دلش هوای آن معشوقه را کرد و برای خواستگاری از او پیغام فرستاد. زاغ، دختر را فراخواند و گفت: ای دخترم، اشراف از دور و بریها برای تو آمدهاند و بین آنها رقابت و نزاعی در گرفته است. اما من میخواهم تو را به کسی شوهری بدهم که فرمانبردار و مطیع تو باشد و از حد و اندازهی خود فراتر نرود. امروز بومی، برای خواستگاریاش پیغامی فرستاده است و اگر تو هم با این موضوع موافق باشی، او از همه مناسبتر است. زیرا او در برابر ناکامیها، مطیع و خدمتگزار تو خواهد بود و به دستوراتت احترام گذاشته و هیچ ادعایی نخواهد کرد. او نه به دنبال مقام و رتبه است و نه از تو انتظاری دارد. اگر با او خوش رفتاری کنی، خوب میگذرانید، و اگر هم به او سخت بگیری، به شکایت نمیپردازد.
لِکُلٍّ مِنَ الاَیَّامِ عِندِیَ عَادَهٌٔ
فَاِن سَاءَنِی صَبرٌ وَ اِن سَرَّ نِی شُکرُ
هوش مصنوعی: هر روز در زندگی من یک ویژگی خاص دارد؛ اگر روزی برایم سخت و ناخوشایند باشد، صبر میکنم و اگر روزی خوشحالم کند، شکرگذاری میکنم.
زاغ بچّه گفت: ای مادر، نیکو گفتی و درین سخن آسودگی و فراغِ خاطر من میطلبی، لیکن شوهری که من او را زدن و راندن توانم، در میانِ مرغان چه مقدار دارد و چون شوهر چنین باشد، مرا در میانِ طوایفِ مردمان و اقران چه سربلندی باشد؟ من از بهر رغادتِ عیشِ خویش وغادتِ شوهر چگونه روا دارم که خود در حکمِ او باشم ؟
هوش مصنوعی: زاغ بچه به مادرش گفت: مادر، سخن خوبی گفتی و از این حرفت آرزوی آرامش و راحتی من را میخواهی، اما شوهری که من بتوانم او را هل بدهم و برانم چه ارزشی در میان پرندگان دارد؟ و اگر شوهر چنین باشد، من چه جایگاهی میان مردم و همنسلانم خواهم داشت؟ آیا میتوانم برای لذت بردن از زندگی و خوشبختی شوهرم طوری عمل کنم که خودم مثل او باشم؟
اَلَارَبَّ ذُلٍّ سَاقَ لِلنَّفسِ عِزَّهًٔ
اَلَارَبَّ ذُلٍّ سَاقَ لِلنَّفسِ عِزَّهًٔ
هوش مصنوعی: آیا نداشتهایم که ذلت و خواری خود را به خاطر عزت و احترام نفس، تحمل کنیم؟
این فسانه از بهر آن گفتم که چون بر سپاه تو سایهٔ من گران بیاید و پیشِ تو پایهٔ من بلند نبینند، هم ملکِ تو بیشکوه باشد و هم دشمنِ من بیهراس. زیرک گفت: این سخن هم بگوشِ جان اصغا رفت و اندیشه بر تنفیذ احکامِ آن گماشته شد. اگر از ضوابط و روابطِ این کار چیزی باقیست بگوی و ناگفته مگذار که هر آنچ گوئی از قبولِ آن چاره نیست.
هوش مصنوعی: این داستان را به این خاطر گفتم که وقتی سایه من بر سپاه تو سنگینی کند و تو نتوانی مقام من را بلند ببینی، هم ملک تو بدون شکوه خواهد شد و هم دشمن من بدون ترس خواهد بود. زیرک گفت: این سخن به گوش جان شنیده شد و به فکر انجام احکام آن افتادهایم. اگر نکتهای از ضوابط و روابط این کار باقی مانده است، بگو و چیزی را ناگفته نگذار، زیرا هر آنچه بگویی، چارهای جز قبول آن نیست.
وَ اِنّی لَو تَعَانِدُنِی شِمَالِی
عِنَادَکَ مَا وَصَلتُ بِهَا یَمِینِی
هوش مصنوعی: اگر تو با من سرسختی کنی، من هرگز به آنچه که با دست راست خودم به دست آوردهام نخواهم رسید، حتی اگر از طرف چپ به تو پاسخ دهم.
زروی گفت: بدانک چون من کمرِ چاکری تو بر میان بستم و تو کلاهِ مهتری برسر نهادی، من هر سخنی اگرچ دانم، با تو نتوانم گفت، چنانک آن مرد را با درختِ مردمپرست افتاد. زیرک پرسید که چون بود آن داستان ؟
هوش مصنوعی: زروی گفت: بدان که وقتی من خود را به خدمت تو سپردم و تو تاج بزرگواری بر سر گذاشتی، هر چیزی که میدانم، نمیتوانم با تو به زبان بیاورم، مثل مردی که با درختی که به مردم احترام میگذارد، مواجه شده باشد. زیرک پرسید: آن داستان چه بود؟