اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ملکزاده گفت: شنیدم که شاه اردشیر که بر قدماءِ ملوک و عظماءِ سلاطین بخصایصِ عدل و احسان متقدّم بود و مادرِ روزگار بفرزانگی او فرزندی نزاد، دختری داشت چنان پاکیزه پیکر که هرک در بشرهٔ او نگاه کردی، مَا هَذَا بَشَراً، بر زبان راندی و هرک لحظهٔکرشمهٔ الحاظِ او بدیدی، اَفَسِحرٌ هذَا، برخواندی. صورتی که مثلِ آن بر تختهٔ مخیّله نقش نتوان کرد، جمالی که نظر در آینهٔ تصوّر نظیر آن نبیند.
هوش مصنوعی: ملکزاده گفت: شنیدهام که شاه اردشیر، که در میان پادشاهان و بزرگان به خاطر عدالت و نیکیهایش معروف بود و زمانه نیز به او فرزندی نداد، دختری داشت که بسیار زیبا و پاکیزه بود. هر کسی که به چهرهاش نگاه میکرد به حیرت میافتاد و میگفت: "این یک انسان نیست!" و هر کس که لحظهای به جاذبهٔ چشمانش نظر میکرد، با خود میاندیشید: "آیا این جادو نیست؟" زیباییاش به گونهای بود که هیچ هنرمندی نمیتوانست آن را بر روی بوم تصور کند و هیچ آینهای نمیتوانست شبیه آن را نشان دهد.
روانش خرد بود و تن جان پاک
تو گوئی که بهره ندارد ز خاک
هوش مصنوعی: روح او از خرد و دانش سرشار است و بدنش نیز پاک و معصوم به نظر میرسد، گویی که هیچ ارتباطی با خاک و دنیای مادی ندارد.
رخش همچو باغی در اردیبهشت
ببالایِ او سرو دهقان نکشت
هوش مصنوعی: چهره او مانند باغی در فصل بهار زیبا و سرسبز است و هیچ کس به او حسودی نمیکند.
ماه روئی که آفتاب از روزنِ ایوانش دزدیده بنظّارهٔ او آمدی و زحل پاسبانیِ سراپردهٔ عصمتِ او کردی، جز دستِ شانه بزلفش نرسیده بود و جز چشمِ آینه جمالش ندیده. هنوز درجِ بلورینش مهرِ عذرت داشت و عذارِ سیمینش نقابِ صیانت.
هوش مصنوعی: ماه زیبایی که آفتاب از روزن ایوانش به تماشای او آمده بود و زحل به عنوان نگهبان حجاب او ایستاده بود، تنها به دستش که بر روی موهایش بود دست یافته و به جز چشمان آینهگون زیباییاش چیزی ندیده بود. هنوز بر روی دستانش نشانی از مهر عذرش وجود داشت و چهره زیبایش با نقاب محافظت شده بود.
غَزَالٌ لَهُ مَرعیً مِنَ القَلبِ مَخصِبٌ
وَ ظِلٌّ صَفیقُ الجَانِبَینِ ظَلِیلُ
هوش مصنوعی: بید مجنون، که دل را سرسبز میکند، مانند سایهای فشرده و دلانگیز بر دوجانبه خود سایه افکنده است.
فَکَالشَّمسِ تَغشَی النَّاظِرینَ بِنُورِهَا
وَ لَیسَ إِلَیهَا لِلأَکَفِّ سَبیلُ
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که مانند خورشید که با نورش بینندگان را روشن میکند، اما کسی نمیتواند به خورشید دست بزند یا به آن نزدیک شود. به عبارت دیگر، بعضی حقایق و زیباییها وجود دارند که ما تنها میتوانیم از دور از آنها لذت ببریم و نمیتوانیم به طور مستقیم به آنها دسترسی پیدا کنیم.
چون بمرتبهٔ بلوغ رسید، اشرافِ ملوک را از اطرافِ جهان بخطبتِ او جواذبِ رغبت در کار آمد و گوشهٔ مقنعهٔ او سایه بر هیچ کلهداری نمی انداخت، تا روزگاری دراز برآمدع ، وَالبَیضُ قَد عَنِسَت وَ طَالَ جِرَاؤُهَا. روزی شاه گفت: ای دختر، دانی که شوی آرایشِ زنانست و صوانِ حال و پیرایهٔ روزگار ایشان و اگرچ تو فخرِ امّهات و آبائی از شوهر ابا کردن و تأنّق و تأبّی زیادت نمودن درین باب از صواب دور مینماید و طول المکثِ دختران در خانهٔ پدران بدان آبِ زلال مشبّهست که در آبگیر زیاده از عادت بماند، ناچار رایحهٔ آن از نتنی خالی نباشد و صاحب شریعت که در مغبّهٔ حال آفتِ آن بشناخت، مرک را بحال ایشان لایقتر از زندگانی شمرد و گفت: صَلَواتُ اللهِ وَ سَلَامُهُ عَلَیهِ: نِعمَ الخَتَنُ القَبرُ ، و نغز گفت آنک گفت:
هوش مصنوعی: زمانی که دختر به سن بلوغ رسید، جذابیت او باعث شد که اشراف و پادشاهان از نقاط مختلف دنیا به سویش کشیده شوند و او هیچگاه بر هیچکسی سایه نیفکند. سالها گذشت و او به جوانی تبدیل شد. یک روز شاه به او گفت: "ای دختر، آیا میدانی شریک زندگی چقدر برای زنان مهم است و چقدر میتواند وضعیت و زیبایی آنها را تحت تأثیر قرار دهد؟ اگرچه تو از خانوادههای برجسته و مشهور هستی، اما خودداری از ازدواج و درنگ کردن در این باره به نفع تو نیست. مثل اینکه دختران باید به مدت طولانی در خانه پدرانشان بمانند، مانند آب زلالی که اگر بیش از حد در آبگیر بماند، طراوتش را از دست میدهد. به همین دلیل، قوانین دینی گفتهاند که زندگی مشترک برای دختری که به سن ازدواج رسیده مناسبتر است، و کسی گفت: "بهترین همسر قبر است."
کرا در پسِ پرده دختر بود
اگر تاج دارد، بد اختر بود
هوش مصنوعی: هر کسی که پشت پرده دارای دختر باشد، اگرچه تاج و مقام (برتری) داشته باشد، نشانه بدشانسی اوست.
اولیتر آنست که رضا دهی تا ترا بفلان پادشاهزاده دهم که کفاءَت حسب و نسب دارد و خاطر از اندیشهٔ تو فارغ گردانم. دختر گفت: اَلبَنَاتُ مِحَنٌ وَ البَنُونَ نِعَمٌ فَالمِحَنُ مُثابٌ عَلَیهَا وَالنِّعَمُ مُسئُولٌ عَنهَا ، پسران نعمتاند و نعمت این جهانی سببِ حساب و بازخواست باشد و دختران محنتاند و محنت این جهانی مظنّهٔ مغفرت و ثواب، و پدران را بر آن صبر کردن و با سختیِ آن ساختن مِن حَیثُ العَقلِ وَالشَّرعِ لازمست و امعانِ نظر در دادن دختر بشوهر و گزیدنِ داماد شرط؛ و حقِّ ولایت و اجبار که پدران را اثبات فرمود هم بجهتِ کمال شفقت پدری و فرزندی دان که بر احتیاط و استقصا در طلبِ مصالح دختران باعث بود و شوهر که نه در خوردِ زن باشد، ناکرده اولیتر و فرزند نه روزبه زاید، نابوده بهتر. اگر کفاءَت بملک و مال میجوئی، از کفایت دورست؛ بهم کفویِ من کسی شاید که آنچ او دارد، در جهان زوال نبیند و نقصان نپذیرد که مال اگرچ بسیار باشد، اینجا در معرضِ تلفست و بر گذارِ سیلِ حادث و وارث و آنجا از ثمرهٔ منفعت خالی و نسب اینجا بی ضمیمهٔ حسب خود در حسابِ عقل نیاید و آنجا از فایدهٔ اعتبار معطّل ، فَلَا اَنسَابَ بَینَهُم یَومَئِذٍ. شهریار گفت: تو ملکزادهٔ، جفت تو از فرزندانِ ملوک شاید ع، وَ حُسنُ اللَّآلِی فِی النِّظَامِ ازدِوَاجُها. دختر گفت: پادشاه کسی بود که بر خود و غیرِ خود فرمان دهد. ملک گفت: آنک این صفت دارد کیست؟ دختر گفت: آنک آزو خشم را زیر پایِ عقل مالیده دارد، بر خود فرمان دهست و آنک از عیب جستنِ دیگران اعراض کند تا عیبِ او نجویند، بر خود و بر غیرِ خود فرمان دهست. پس ملک در طلبِ چنین مردی روزگار دراز متفحّص میبود تا نشان دادند که شخصی مستجمع این خصال و متحلّی بدین خصایص از زخارفِ دنیا اعراض کرده و عرضِ خود را از رذایلِ اوصافی که در نظرِ حکمت تا خوب نماید. صیانت داده و بضاعتِ دانش را سرمایهٔ سعادت ساخته، نام او دانایِ مهرانبه، بفلان شهر مقیمست. رایِ ملک و دختر بر آن قرار گرفت که او را بدان شخص دهند. کس بدو فرستاد و این تراضی از جانبین حاصل آمد. خطبهٔ کاوین بخواندند و دختر را از حجرهٔ صون و عفاف بحجلهٔ زفافِ شوهر فرستادند. چون روزی چند برآمد، ملک از حالِ دختر و داماد بحث کرد و از محاسنِ و مقابحِ خلق و خلقِ شوهر یک بیک پرسید؛ بحقیقت بدانست که مقارنهٔ ایشان از تثلیثِ سعدین مسعودتر بود و از اتّصالِ نیّرین باوج و شرف محمودتر و طعمِ وفاق هر دو عِندَ ذَوَاقِ العُسَیلَهِٔ بر مذاقِ یکدیگر افتادست و روزگار از آن موافقت و مطابقت وَافَقَ شَنٌّ طَبَقَهَٔ برایشان خوانده. روزی اردشیر بحکم تقاضایِ مهرِ فرزندی و پیوندِ پدری برخاست و بخانهٔ دختر شد و ازو بپرسید که با شوهر چگونه میسازی و طریقِ تعیّش در میانه برضای یکدیگر مقرون هست یا نی؟ دختر گفت: من بهر آنچ از اخلاق و عاداتِ او مشاهدت میکنم، راضیام، هیچ نفرتی و نَبوَتی ازونیست، الّا از آنچ خوردنی و پوشیدنی و گستردنی همه در یکجای مینهد و آن از ترتیب و صواب دور مینماید. شاه گفت: اگر من از وی التماس کنم که این رسمِ نامعهود بگذارد، شاید. دختر گفت: بلی.
هوش مصنوعی: بهتر است که راضی باشی تا من تو را به یک پادشاهزادهای بدهم که از نظر نسب و خانواده شایستگی دارد و بتوانم ذهنت را از فکر خود آزاد کنم. دختر پاسخ داد: دختران مشکلاتی هستند و پسران نعمت هستند؛ مشکلات پاداش دارند و نعمتها مورد سؤال قرار میگیرند. پسران نعمتاند و نعمتهای دنیوی منجر به حساب و کتاب میشوند، در حالی که دختران مشکلاتاند که ممکن است سبب بخشش و پاداش در آخرت شوند. پدران باید صبر کنند و با سختیها کنار بیایند، و در انتخاب شوهر برای دختران باید دقت کنند. همچنین حق تولی و اجبار پدران به خاطر شفقت و محبت پدری در انتخاب شوهر است که باید در جستوجوی بهترین گزینه باشند. شوهر که لیاقت همسرش را نداشته باشد، بهتر است که از فرزند داشتن خودداری کند. اگر به دنبال مستندات مالی و ملکی هستی، از شایستگی فاصله داری. هیچ کس در دنیا نمیتواند داراییاش را ابدی کند و مال دنیا ممکن است در معرض از دست رفتن باشد. در روز قیامت نیز نسبها هیچ فایدهای نخواهند داشت. پادشاه گفت: تو دختر یک پادشاه هستی و همسرت باید از فرزندان ملوک باشد. دختر پاسخ داد: پادشاه باید کسی باشد که بر خود و دیگران حاکم باشد. پادشاه پرسید: چه کسی این ویژگی را دارد؟ دختر گفت: کسی که خشم را تحت کنترل عقل خود قرار دهد و از عیبجویی دیگران بپرهیزد. پادشاه به دنبال چنین مردی بود و در نهایت مردی با این ویژگیها را پیدا کرد که از دنیا دوری کرده و علمش را سرمایه سعادت خود قرار داده است. پادشاه و دختر تصمیم گرفتند او را به عنوان شوهر انتخاب کنند. پیغام دادند و توافق حاصل شد. مراسم عقد برگزار شد و دختر به خانه شوهر فرستاده شد. بعد از مدتی پادشاه درباره وضعیت دختر و داماد سوال کرد و متوجه شد که آنها در کنار هم خوشبخت هستند و زندگی خوبی دارند. روزی پادشاه به خانه دختر رفت و از او پرسید که آیا با شوهرش سازگار است یا خیر. دختر گفت: از اخلاق و رفتار او راضیام، اما از این که همه چیز را نامرتب میگذارد ناراحتم. پادشاه گفت: اگر من از او خواهش کنم که این عادت را تغییر دهد، شاید. دختر هم تأیید کرد.