گنجور

شمارهٔ ۶۰

ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
ذره‌ای در سایهٔ خورشید تابان آمدست
قطره‌ای ناچیز کو را برد ابر تفرقه
رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست
سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت
تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست
بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود
سد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست
تشنهٔ دیدار کز وی تا اجل یک گام بود
اینک اینک بر کنار آب حیوان آمدست
تا به کی این رمز و ایما، این معما تا به چند
چند درد سر دهم کین آمدست، آن آمدست
مختصر کردم سخن وحشیست کز سر کرده پا
بهر پابوس سگان میر میران آمدست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

شمارهٔ ۶۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1393/03/26 10:05

من نمی دانم چرا برخی شاعران مقام ومنزلت انسانی خود را آنقدر دون و خوار فرض می کنند مگر نه اینکه ما همه انسان و اشرف مخلوقاتیم . چرا باید مقام خود را حتی از سگ یک انسان دیگر پایینتر فرض نماییم .

1396/01/06 09:04
فلاورجانی

سلام. از گنجور کمال تشکر را دارم من ادیب نیستم اما با ادبان را دوست دارم. جناب تنگ طه به نام در این دنیاننگرید وصفت را جستجو کنید ایا با وفا تر از سگ پیدا میکنید شاید شاعر وفارا مد نظر داشته:

1398/06/12 18:09
محمد

بیت آخر کنایه است "منظور چیز دیگریست لطفا به کل شعر توجه شود"