گنجور

مثنوی: آوازه شناس گشت خامه - از دولت این سرودنامه

به نام آنکه شد سازنده چرخ
به رقصش چرخ چون «معروف» در کرخ
ز روز و شب بود ساز دوتارش
که از یک زخمه دارد نغمه بارش
فلک خرم ز مضرابِ ترِ او
کدوی مهر و مه از جَنتر او
ز گردون تا به کف مر دنگ دارد
زمانه، ساز راک و رنگ دارد
چو ساز دف نوازی شد سپهرش
جلاجل دار کرد از ماه و مهرش
دیار آسمان را نزد عاقل
نباشد غیر او حافظ جلاجل
ز دستش نغمه زان دل می‌خراشد
که ساز خویش را خود می‌تراشد
برای نغمه چون سازد نی انبان
ز صبحش نی بود، از چرخ انبان
به خورشید و هلالش چون رسد دست
کمانچه زین دو آلت در کفش هست
ز هاله بست چنبر بر دف بدر
که گردد دف‌نواز مجلس قدر
چو شد خیط الشعاع مهر یکدست
ز بهر نغمه بر چنگ فلک بست
به ابریشم نوازیهای این چنگ
ز مضرابش برآید نغمه صد رنگ
چو مضرابش رهین پرده کاوی‌ست
بزرگ و کوچک سازش مساوی‌ست
به زخمه ریزد از قانون عالم
حوادث نغمه‌ها، گه زیر و گه بم
چو گردد نقش خوان اوج خانه
ز پروینش بود در کف چغانه
ز عود شب که دارد پرده راز
خموشی بسته مضرابش بر آواز
به دستش در مَقام نغمه سور
بود از کوکب دمدار، طنبور
مَقام نغمه زان بسیار دارد
که از نُه چرخ، موسیقار دارد
ز دریا هفت قانون کرده طیار
که بنوازد ز تردستی به یکبار
چو بر قانون دریا زخمه ریزد
ازو طوفان صوت تازه خیزد
رباب از چشمه جاری به دستش
ز تار موج، دایم پای بستش
ز رود نهر چون گردد نواسنج
به صوت تازه از دلها برد رنج
گرفته ارغنون از کوه در پیش
که بیند کبک صوت از زخمه خویش
بدین سازنده چون دوران ننازد
که چندین ساز را تنها نوازد
چو از ترکیب آدم ارغنون ساخت
دهانش را دم او کرد و بنواخت
معاد و مبدأاش باشد دوتاری
که هر تاری دهد صوت هَزاری
چو صور حشر گردد پای بستش
دف گردون شود پاره ز دستش
بود تا از دف او رقص پیرای
سبک خیزی کند کوه گرانپای
ز سازش پشته در صحرای کانی
اصول و رقص خود سازد روانی
چو خواهد شعبه رقص زرینه
نهفته کی بماند یک دفینه
شترغو از صراطش چون بود پیش
توان زآهنگ او دیدن ره خویش
ز میزان حساب ار تافت جَنتر
به تار عدل مضرابش کشد سر
چو نای از نامه اعمال گیرد
صفیرش نغمه رحمت پذیرد
گر از کوثر بود در چنگ، رودش
صلای تشنگان باشد سرودش
چو با آهنگ عفوش کار باشد
صف عاصیش، موسیقار باشد
ز ساز صنع او، تصنیف اعراف
بلندآوازه شد از قاف تا قاف
ازین ره حور بر صوتش نثار است
که نقش جنتش بسته نگار است
حسینی جوی در نقش نعیمش
مخالف یاب در قعر حجیمش
چکان بحر اصول از زخمه او
زمانه غرق رقص از نغمه او
زند چون نوبهاران زخمه بر تار
به رقص زلزله خیزد چمنزار
هوا چون تر نگردد از سرودش
که در کف، ابر بارانی‌ست رودش
به صوت و نقش اگر مضراب تازد
ز رعد و برق، صوت و نقش سازد
شترغو می نوازد گر ز سیلاب
کند دیوار، ساز رقص گرداب
گر از موج هوا گیرد کمانچه
ز صوت او شفق ریزد به خوانچه
نی چندین نیستان را به یکبار
نوازد با دم باد طربزار
بود از غیچک خوش صوت گردون
دیار چرخ را «استاد زیتون»
بنات النعش کاخ آبنوسی
ز سازش دیده ماتم را عروسی
اگر چینی نوازد از مه عید
ز نوروزش لبالب می توان دید
کند چون ساز پیغمبرنوازی
مقام صوت او گردد حجازی
نوازش گر نماید مرتضی را
حسینی آورد بر لب صدا را
به جشن مسجد ار آهنگ آرد
ز منبر ارغنون در چنگ دارد
اگر باشد ز تسبیحش چغانه
نوازد پنجگاه مقریانه
نی انبانی بود انسان به دستش
ز روی نغمه سازی پای بستش
شکم: انبان، گلو: نای فغان دار
بم و زیرش بلند و پست گفتار
به فعل آید ز سعی نغمه پرداز
به قدر قابلیت، نغمه زین ساز
به تحسین، صوت این ساز است لایق
بود گر با اصول دین موافق
گرش لاله رباب جشن راغ است
درختش ارغنون بزم باغ است
ز بهر شادی سبزان گلشن
نوازد خنجری از شاخ سوسن
رسد چون فصل پاتَربازی گل
شود مَندَل نواز جوش بلبل
پی رقص بتان پیرهن آل
نوازد در چمن نیلوفرین تال
چو از باد صبا مضراب سازد
ز هر شاخ کدو، جَنتر نوازد
اگر عودش بود از شاخ سنبل
دو صد مرغوله هر سویش کند گل
ز موج سبزه، بر شاخ سمن، تار
کشد، تا سازدش طنبور پرکار
کند از کلک نرگس چون نی صوت
نگردد نغمه تر، یک قلم فوت
نوازد چنگ چون از شاخ ریحان
مقام عطر یابد گوش مرغان
اگر قانون بود از آبشارش
چو موسیقار باشد جویبارش
درین باغ سراپا ساز وحدت
به هر سازی، مَقامی گشته قسمت
چو ساز پیکر بلبل نماید
به گوش گل، نوای تازه آید
ز نهر آب، چون رودش دهد دست
شود از اصفهانش نغمه پابست
ز قانون تن شیران بیشه
نماید بوسلیک آن صوت پیشه
چو بربط از وجود کبک سازد
عراق از بندبند او نوازد
دم آهنگرش چون شد نی انبان
بزرگ آید صدا بر گوش سندان
چغانه گر ز طفل شیرخوار است
مَقام کوچکش اینجا به کار است
گر از دروازه‌ای قانون نوازد
به خانه از حجازش نقش سازد
چو گیرد ارغنونی از بقر پیش
مقام راست یابد نغمه اندیش
ز ترکیب خروسش چون شود ساز
بود عُشّاق در هر بندش آواز
چو هدهد در مَقام سازش آید
صدای او حسینی می‌نماید
اگر از کاغذ باد است چنگش
رَهاوی را نماید ساز رنگش
چو زنگ نای سر در دست گیرد
بجز زنگوله، صوتی کی پذیرد
نگردد تا نواسنجی مکرر
بود در هر مَقامش ساز دیگر
چو در دستش ز مهر و ماه، تال است
فلک هنگامه رقص هلال است
به کار نقش سازی چون زند چنگ
ز نقش او بود نُه پرده در رنگ
ز هر سازی که دارد از موالید
خورد بر گوش دل، آواز توحید
شده بعضی ازان دمسازِ شعبه
به ذکر حق، بلندآواز شعبه
صدای فاخته در ذکرخوانی
ز نوروز صبا آرد نشانی
کبوتر چون برآرد جوش یاهو
مبرقع می‌رود صوتش به هر سو
ز هم چون در شکستن شیشه ریزد
صدای پنجگاه ذکر خیزد
اگر یک جو شکست افتد به چینی
عشیران را ازو خرمن ببینی
ز مثقب، گاه چرخ صوفیانه
بود نیریز در فولادخانه
نهد پرگار چون در سیر پایی
حصار شوق را گردد بنایی
جرس گر می‌زند صد جا بر آهنگ
بجز رکبش نخیزد از دل تنگ
رسد چون بر لب طاسی سرانگشت
کند نوروز خارا جای در مشت
خورد بر طشت اگر یک بار سنگی
محیرخیز گردد بی درنگی
مکرر چون فتد بر طشت، راهش
کند لبریز ازصوت دوگاهش
به وقت بیضه دادن، ماکیانها
نشابورک نمایند از فغانها
کند چون طفل، قطع گریه خویش
سه گاه آید مَقام نغمه را پیش
ازان طایرنواز کوه و هامون
هما عودی بود صوتش همایون
چنین گوید نیستان گرد مرغوب
که صوت نعره شیر است مغلوب
صدای ببر چون آید به گوشت
بیاتی می‌کند تاراج هوشت
شتر قانون مستی گر بیابد
ز آهنگ مخالف رخ نتابد
حمار از چارگاه نغمه خویش
برد در بزم صحرا، کار خود پیش
بُزی در گله چون آید به افغان
ز ماهورش طرب یابند گرگان
اگر میشی برآرد ناله زار
ز نوروز عجم، گردی خبردار
به افغان چون گشاید بره لب را
توان فهمید نوروز عرب را
کسی کو پرده آهنگ داند
صدای کلب را عُزّال خواند
مگس چون بال بگشاید به پرواز
پر او صوت زابل می‌کند ساز
تن پشه اگر فرد است اگر زوج
صدا را از حضیض پر دهد اوج
ز چرخ آسیا خیزد چو آهنگ
نهفت آید به گوش دانه و سنگ
به حرف شعبه، نای کلک طغرا
مَقامی یافت بهر صوت انشا
مقام نغمه را ایزد شرف داد
بلند آوازگیهایش چو دف داد
نشابوری ست عطار سخنساز
که از حسن سخن دارد به شه ناز
به زابل یافت تا رستم مکانی
زطوس آمد به چنگش وصف خوانی
کمال از راه این بلبل زبان است
که از دوران نصیبش اصفهان است
تفنگی را که در نیریز سازند
به آهنگش مخالف را نوازند
چو مطرب گوید از اسب عراقی
رود گلگون می از چنگ ساقی
اگر جمازه گیری در نهاوند
بود زنگوله در پایش ز هر بند
ازان کعبه مقام بی نیاز است
که از راه طرب، مثل حجاز است
الهی، خانه خود کن مقامم
کزو ماند چو ابراهیم، نامم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1403/08/29 19:10
احمد خرم‌آبادی‌زاد

مصرع نخست بیت شماره 4:

مَردَنگ = تنبک <فرهنگ فارسی معین (6 جلدی)، در توضیح واژۀ «مَردَنگی»>

این واژه در سِنْدی (پاکستان)، «مِردَنگ» خوانده می‌شود.