شمارهٔ ۱۳ - یک قصیده
چو چنگ نالم و افغان که نغمه انگاری
چو شمع گریم و دردا که خنده پنداری
دل مرا که خریدار گشته ای ز هوس
چه می کنی که بسی دل برایگان داری
باین معامله بس مایلی و می دانم
که کار تست جگرکاوی و دلازاری
تو بیوفائی اما ز بس کرشمه وناز
هزار حیف که پاس وفا نمی داری
گرفتم اینکه گرفتی دلم بناچاری
بدست آتش سوزان چسان نگه داری
هلاک طرز نگاهت شوم که گر صدبار
مرا معاینه بینی ندیده انگاری
روا مدار بغیری ستم چو من از تو
بنرخ مهر ووفا می کنم خریداری
قدم بپرسش من رنجه می کنی اکنون
که درد هجر توام می کشد باین زاری
مرا چه عشرت ازین کار گاه مینائی
مرا چه راحت ازین بوستان زنگاری
که می بساغر من بی تو می کند زهری
که گل به بستر من بی تو می کند خاری
بصبر چاره عشقت کنم؟ چه حرفیست این
که پرنیان نکند شعله را نگهداری
ازینکه لاف صبوری زنم ز روی هوس
مرا حریف غم عشق خود نپنداری
که خار و خس نکند سیل را عنان گیری
که نیستان نکند برق را سپرداری
عروس حسن تو آخر چه شد که می بینم
بر آن سری که باغیار سرفرود آری
تو و تغافل و گلگشت باغ با یاران
من و تحمل و کنج غمی و بی یاری
خدای را مگشا در چمن نقاب، مباد
میانه گل و بلبل کشد به بیزاری
فغان ز روز و شب تیره ام که روزی نیست
بآن سیاهی و نبود شبی باین تاری
ز دست فتنه این اختران سیمابی
زجور کینه این آسمان زنگاری
کسی مباد دلش رنجه و چنین رنجه
کسی مباد تنش خسته و باین زاری
کنون شکایت خود را برم بدرگه شاه
که روزگار ندارد سر مددگاری
شه سریر ولایت علی ولی الله
کزوست چهره عشرت همیشه گلناری
زهی ادای تو پیرایه رساله شرع
زهی لوای تو سرمایه جهانداری
اگر صلای خموشی زند صلابت تو
کند در آتش سوزان سپند خودداری
سحاب جود تو آنجا که گوهر افشاند
گهی کند ز مطرها، کمی ز بسیاری
ثبات عهد تو باغی بود کش از گلبرگ
گلی نرسته بغیر از گل وفاداری
شمیم خلق تو آنجا که نافه بگشاید
صبا دگر نگشاید دکان بعطاری
تراست قدرت هر کار جز ستمکوشی
تراست مکنت هر شغل جز ستمگاری
اوامر تو همه هست چون قضا نافذ
نواهی تو همه هست چون قدر جاری
نه امر نافذ تو جوید از ملک یاور
نه حکم جاری تو جوید از فلک یاری
زبان گشاده بمدح تو عندلیب چمن
بپا ستاده بحکم تو کبک کهساری
اگر مآثر عدل ترا بخامه زر
کنند صفحه طراز سپهر زنگاری
ز طبع چرخ ستم پیشه این اثر بخشد
که تا ابد نکند رغبت ستمگاری
دگر حراست حزم تو عارض افروزد
ز بهر پاس دل عاشقان بغمخواری
کنندکی زمژه دلبران جگر کاوی
کنندکی بکرشمه بتان دلازاری
اگر نهند به فرقش شهان با شوکت
وگر کشند به چشمش بتان فرخاری
نعال مرکب تو دارد آن مثابه محل
غبار موکب تو دارد آن سرافراری
بعزم اوج دیار تو طایر فکرت
هزار سال اگر پرزند بطیاری
هما ببام جلالت نمی رسد به مثل
هزار پایه ز قدرت اگر فرود آری
زهی کرم که بدان پایه ابر دریا دل
ز درفشان کف تو همی کشد خواری
از آن زمان که وجودت طراز هستی شد
بر انتعاش برآمد فلک بدواری
زبس فزود جلالت بر آن رسید که چرخ
بجای ماند و باز ایستد ز سیاری
دلیل فضل تو آن بس که داد پیغمبر
بحرب خیبر یانت خطاب کراری
سزد که خون رود از دیده حسود از رشگ
چو خاصه گشت ترا منصب علمداری
نوشت حکم شهادت چو بر تو کلک قضا
سپهر کرد از آن روز، جامه رنگاری
بود که زیست کند جاودان چنین که اجل
زننگ می کند از دشمن تو بیزاری
شها بروز مصاف از برای فتح و ظفر
کنند جمله اعدا اگر بهم یاری
زمین شود همه از خون کشته شنجرفی
هوا شود همه از گرد تیره زنگاری
همان به حجله درآید ترا جمیله فتح
همان عروس ظفر را تو در کنار آری
سزد که چرخ کند بهر گوشواره عرش
هلال نعل سمند ترا خریداری
تبارک الله ازین اشهب سبک جولان
که دام کرده ازو برق، گرم رفتاری
چنان به پویه شتابان که در شکنج کمند
جهد رمیده غزالی پس از گرفتاری
جهنده همچو نسیم و نسیم نوروزی
رونده همچو سحاب وسحاب آزاری
بجلوه چونکه شود همعنان خنگ سپهر
که نیست جز بکمند تواش گرفتاری
سوی فرار شتابد چو تندرو صرصر
سوی نشیب گراید چو سیل کهساری
گه قرار چو کوهی بود بآرامش
گه گذار چو بحری بود بهمواری
کنم نگارش نعتت شها و می دانم
که نیست در خور مدح توام سزاواری
به بیکرانه محیطی که نیست پایانش
شناوری نبرد بخردی و هشیاری
بدان خدای که اندیشه ره نمی یابد
بکنه معرفتش با کمال هشیاری
بقهر او که چو بر کوه سایه اندازد
شود برنگ شبح، تیره لعل گلناری
بلطف او که اگر بنگرد بدوز خیان
کند حجیم با هل گناه گلزاری
به منعمی که ز هستی نهاده خوان کرم
به پیش پرد گیان عدم بناهاری
به احمد آن شه کونین کز جلالت قدر
گذشت مرتبه او زهر چه پنداری
بقدر و منزلت بوذری و سلمانی
بشأن و مرتبه جابری و عماری
به عصمت شه کنعان که در حریم وصال
ز دلبری چو زلیخا نمود بیزاری
زبیقراری عشق و بآن کرشمه حسن
که دل نهاد زلیخا بیوسف آزاری
بساده لوحی زالی که عشق می افزود
زمان زمان بدلش حسرت خریداری
بعشوه ای که نه پنهان نه آشکار بود
بحالتی که نه مستی بود، نه هشیاری
بصبح وصل که گیرد زدل شکیبائی
بشمام هجر که بخشد بدیده بیداری
بناله ای که گشاید زخاره چشمه خون
بگریه ای که نماید ز دیده خون جاری
بخشک سال مروت بکیمیای وفا
قسم بخواری عزت بعزت خواری
که تا ز جام ولایت کشدم آن باده
که ساغری کندش آسمان بدشواری
خطاب بندگیت را بخسروی ندهم
اگر دهند بمن خطبه جهانداری
بچشم خواهش اگر بنگرم بخوان جهان
حرام باد بمن لذت جگرخواری
الا حدیث تو چون قول مخبر صادق
ایا کلام تو چون وحی منزل باری
زسرد مهری ایام صدهزار افغان
که نیست بهره سخن را بگرم بازاری
رواج نیست هنر را و چون متاع کساد
کمال را نکند، هیچکس خریداری
ازین چه سود که کلکم کند درافشانی
وزین چه نفع که طبعم کند گهرباری
که هیچ در بر این ناقدان تفاوت نیست
میان هرزه درائی و نغز گفتاری
من و ستایش ایزد که امتیاز بسیست
میانه من و این همرهان ناچاری
زدودمان اصیلم کنم ستایش خویش
تبار مرتضوی، دارم، این سزاواری
دو خادمند مرا بخردی و دانائی
دو چاکرند مرا زیرکی و هشیاری
مفرحی که پی خستگان کنم ترکیب
برون برد ز مزاج نسیم بیماری
بهوش خویش مکن این جفا و شرمت باد
دگر بسهو مرازین گروه نشماری
بکجنوائی زاغان این چمن شاید
اگر بقهقهه خندم چون کبک کهساری
کجاست منظره عرش و روزن زندان
کجاست منطقه چرخ و خط پرگاری
فروغ ذره کجا و ضیای خورشیدی
نسیم مصر کجا و شمیم گلزاری
کجاست زاغ و کجا طایران فردوسی
کجا زباد و کجا آهوان تاتاری
شها بعهد شبابم زمستی غفلت
اگر چه عمر گذشته ست در سیهکاری
بداوری که نشینی سزای بندگیم
مباد پرده ام از روی کاربرداری
به ظل خویش پناهم دهی در آن عرصه
که خیزد از لب من الامان بزنهاری
همیشه تا که کند خنده در بهاران گل
مدام تا که کند گریه ابر آزاری
مباد کار محب ترا بجز خنده
مباد شغل، عدوی ترا بجز خواری
شمارهٔ ۱۲ - در مدح ابوالائمه و غوث الامه علی علیه السلام گوید: دوش از این رواق نیلی فامشمارهٔ ۱۴ - در فیض بیداری و مدح شاه سریر ولایت (با تجدید مطلع) گوید: صلا زدند سحر بلبلان گلزاری
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو چنگ نالم و افغان که نغمه انگاری
چو شمع گریم و دردا که خنده پنداری
هوش مصنوعی: من مانند چنگی که ناله میکند و فریاد میزند، نغمهسرا هستم. مانند شمعی که میسوزد و میگریم، اما دیگران این را به خنده تعبیر میکنند.
دل مرا که خریدار گشته ای ز هوس
چه می کنی که بسی دل برایگان داری
هوش مصنوعی: دل من که حالا به شوق و علاقه به تو وابسته شده است، چرا اینگونه با آن برخورد میکنی؟ در حالی که بسیاری دیگر هم برای دل تو ارزش دارند و به آنها اهمیت میدهی.
باین معامله بس مایلی و می دانم
که کار تست جگرکاوی و دلازاری
هوش مصنوعی: من متوجه هستم که تو به این کار تمایل زیادی داری و میدانم که این موضوع به بررسی عواطف و دلهای مردم مربوط میشود.
تو بیوفائی اما ز بس کرشمه وناز
هزار حیف که پاس وفا نمی داری
هوش مصنوعی: تو شاید در عشق وفادار نباشی، اما به خاطر هزاران زیبایی و ناز و کرشمهات، افسوس که به عهد و وفا احترام نمیگذاری.
گرفتم اینکه گرفتی دلم بناچاری
بدست آتش سوزان چسان نگه داری
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که تو هم دل مرا گرفتی و حالا در این درد و دیوانگی ناچارم که چگونه در آتش سوزان، دل خود را حفظ کنم.
هلاک طرز نگاهت شوم که گر صدبار
مرا معاینه بینی ندیده انگاری
هوش مصنوعی: من به خاطر نحوه نگاه تو نابود میشوم، زیرا حتی اگر صد بار مرا هم ببینی، انگار که هیچگاه مرا ندیدهای.
روا مدار بغیری ستم چو من از تو
بنرخ مهر ووفا می کنم خریداری
هوش مصنوعی: آزار کسی چون من را روا نداشته باش، که من با مهر و وفا از تو خریداری میکنم.
قدم بپرسش من رنجه می کنی اکنون
که درد هجر توام می کشد باین زاری
هوش مصنوعی: تو اکنون که در درد جدایی من به سختی به سر می برم، با زحمت و رنج به پرسش من می پردازی.
مرا چه عشرت ازین کار گاه مینائی
مرا چه راحت ازین بوستان زنگاری
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر احساس نارضایتی و بیتوجهی به لذتهای زودگذر دنیوی است. شاعر به این فکر میکند که از زندگی رنگارنگ و خوشگذرانیهای ظاهری چه فایدهای دارد، و به جای آن به دنبال عمق معنوی و احساسات واقعی است. او در حقیقت به زیباییهای دنیایی که اطرافش هست، بیعلاقه است و به دنبال چیزی فراتر از این لذتهای سطحی میباشد.
که می بساغر من بی تو می کند زهری
که گل به بستر من بی تو می کند خاری
هوش مصنوعی: میگوید که وقتی تو نیستی، شراب در وجود من زهر میشود و گل در کنار من به خاطر نبودنت، تبدیل به خار میگردد.
بصبر چاره عشقت کنم؟ چه حرفیست این
که پرنیان نکند شعله را نگهداری
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم با صبر نسبت به عشق تو اقدام کنم؟ چه سخنی است که پرنیان یا پارچهی لطیف نمیتواند شعله را خاموش نگهدارد؟
ازینکه لاف صبوری زنم ز روی هوس
مرا حریف غم عشق خود نپنداری
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به خاطر خواستهام از صبوری صحبت میکنم، تو فکر نکن که رقیب غم عشق من هستی.
که خار و خس نکند سیل را عنان گیری
که نیستان نکند برق را سپرداری
هوش مصنوعی: سیل نمیتواند بر روی خار و خس تسلط پیدا کند، و به همین ترتیب، برق نمیتواند بر نیستان تسلط داشته باشد.
عروس حسن تو آخر چه شد که می بینم
بر آن سری که باغیار سرفرود آری
هوش مصنوعی: عروسی که به زیبایی تو شهرت دارد، در نهایت چه سرنوشتی پیدا کرده است که میبینم بر آن سر، به حضور یار خود، سر فرود میآوری؟
تو و تغافل و گلگشت باغ با یاران
من و تحمل و کنج غمی و بی یاری
هوش مصنوعی: تو به همراه دوستانت در باغی زیبا و شاداب گردش میکنی، در حالی که من در گوشهای از غم و تنهایی به تحمل وضعیت پرداختهام و از نبود یارم رنج میبرم.
خدای را مگشا در چمن نقاب، مباد
میانه گل و بلبل کشد به بیزاری
هوش مصنوعی: نگذار خدا در باغ چهره خود را پنهان کند، تا مبادا میان گل و بلبل کینه و دشمنی ایجاد شود.
فغان ز روز و شب تیره ام که روزی نیست
بآن سیاهی و نبود شبی باین تاری
هوش مصنوعی: ناله میکنم از روزها و شبهای تیره و تارم، چرا که هیچ روزی نیست که به این سیاهی بگذرد و هیچ شبی نیست که به این تاریکی برسد.
ز دست فتنه این اختران سیمابی
زجور کینه این آسمان زنگاری
هوش مصنوعی: این بیت به بیان ناراحتی و مشکلات ناشی از نیرنگها و مشکلاتی اشاره دارد که مانند ستارههای نقرهای در زندگی انسان وجود دارند. از آسیبهای ناشی از کینه و دشمنی در آسمان گران و تاریک زندگی سخن میگوید. به طور کلی، این شعر به حس عذاب و ناامیدی از حوادثی پرداخته که از بیرون به فرد تحمیل میشود.
کسی مباد دلش رنجه و چنین رنجه
کسی مباد تنش خسته و باین زاری
هوش مصنوعی: هیچ کس نباید دلش آزار ببیند و هیچ کس نباید بدین حالت خسته باشد و اینچنین رنج بکشد.
کنون شکایت خود را برم بدرگه شاه
که روزگار ندارد سر مددگاری
هوش مصنوعی: اکنون قصد دارم شکایت خود را به درگاه شاه ببرم، زیرا زمانه هیچ کمکی به من نمیکند.
شه سریر ولایت علی ولی الله
کزوست چهره عشرت همیشه گلناری
هوش مصنوعی: پادشاهی که مقام ولایت را دارد علی است، و اوست که چهرهاش همواره مملو از شادی و سروری همچون گلهای خوشبو است.
زهی ادای تو پیرایه رساله شرع
زهی لوای تو سرمایه جهانداری
هوش مصنوعی: ای کاش زیبایی و شکیل بودن تو، زینتبخش احکام دینی باشد و ای کاش پرچم تو، ثروت و دارایی سلطنت جهان را به دوش بکشد.
اگر صلای خموشی زند صلابت تو
کند در آتش سوزان سپند خودداری
هوش مصنوعی: اگر صدای سکوت به گوش برسد، استقامت و قوام تو در برابر آتش سوزان باید ثابت و استوار باشد.
سحاب جود تو آنجا که گوهر افشاند
گهی کند ز مطرها، کمی ز بسیاری
هوش مصنوعی: ابر بخشش تو در جایی که جواهر میپاشد، گاه برای بارانهای اندک، گاه برای بارانهای فراوان، کم میگذارد.
ثبات عهد تو باغی بود کش از گلبرگ
گلی نرسته بغیر از گل وفاداری
هوش مصنوعی: پایداری و وفاداری تو مانند باغی است که در آن هیچ گل دیگری جز گل وفاداری نمیشکفد.
شمیم خلق تو آنجا که نافه بگشاید
صبا دگر نگشاید دکان بعطاری
هوش مصنوعی: اگر عطر و بوی تو به مشام برسد، دیگر بوی عطار و عطاری اهمیت نخواهد داشت و کسی سراغ عطرهای دیگر نخواهد رفت.
تراست قدرت هر کار جز ستمکوشی
تراست مکنت هر شغل جز ستمگاری
هوش مصنوعی: هر کاری به قدرت تو وابسته است و هیچ شغلی به جز ستمگری به توانایی تو ارتباطی ندارد.
اوامر تو همه هست چون قضا نافذ
نواهی تو همه هست چون قدر جاری
هوش مصنوعی: فرمانهای تو به اندازهی قضا و قدر قدرت دارند؛ اوامر تو همهجا جاری و نافذ هستند، همانطور که نواهی تو نیز همیشه در حال اجرا و مؤثرند.
نه امر نافذ تو جوید از ملک یاور
نه حکم جاری تو جوید از فلک یاری
هوش مصنوعی: نه قدرت تو به کمک نیازی دارد و نه فرمان تو به حمایت آسمان نیازمند است.
زبان گشاده بمدح تو عندلیب چمن
بپا ستاده بحکم تو کبک کهساری
هوش مصنوعی: پرنده خوشنوا در باغ با زبان خود به ستایش تو مشغول است و در همین حال، کبک کوهپایهای نیز به فرمان تو در حال ایستادن و توجه به توست.
اگر مآثر عدل ترا بخامه زر
کنند صفحه طراز سپهر زنگاری
هوش مصنوعی: اگر کارهای نیک و عادلت را بر روی کاغذ طلا بنویسند، صفحه روزگار هم به زنگار و تیرگی دچار میشود.
ز طبع چرخ ستم پیشه این اثر بخشد
که تا ابد نکند رغبت ستمگاری
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از طبیعت و سرشت ظالم و ستمگر، تاثیری به وجود میآید که باعث میشود او هرگز از ظلم و ستم دست برندارد و به این کار ادامه دهد تا همیشه.
دگر حراست حزم تو عارض افروزد
ز بهر پاس دل عاشقان بغمخواری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خلوص و احتیاط تو به گونهای است که باعث روشن شدن چهرهات میشود، و این نور به خاطر حمایت از دلهای عاشقانی است که در رنج و غم هستند.
کنندکی زمژه دلبران جگر کاوی
کنندکی بکرشمه بتان دلازاری
هوش مصنوعی: دلبران با ناز و رنجیدگی خود، دلها را میآزارند و به عشوه و طنازی میپردازند، در حالی که معشوقان نیز در جستجوی دردی برای دلدار خود هستند.
اگر نهند به فرقش شهان با شوکت
وگر کشند به چشمش بتان فرخاری
هوش مصنوعی: اگر پادشاهان با عظمت بر سر او تاج بگذارند یا اگر زیبارویان خوشچهره به او نگاه کنند، اهمیتی ندارد.
نعال مرکب تو دارد آن مثابه محل
غبار موکب تو دارد آن سرافراری
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی از اهمیت و تاثیر存在 محبوب و عظمت آن در زندگی یاد میکند. اینجا به نوعی به ارتباط میان محبوب و نشانههای آن اشاره میشود؛ مانند پای مرکب که نشانهای از سفر و جلال در کنار محبوب است. همچنین، میتوان احساس افتخار و احترام نسبت به محبوب را در کلمات احساس کرد. در کل، این شعر به وصف مقام والای محبوب و نشانههای همراه او میپردازد.
بعزم اوج دیار تو طایر فکرت
هزار سال اگر پرزند بطیاری
هوش مصنوعی: با اراده و هدف پرواز به سرزمین تو، فکر من مانند پرندهای هزار سال در تلاش است تا به آنجا برسد.
هما ببام جلالت نمی رسد به مثل
هزار پایه ز قدرت اگر فرود آری
هوش مصنوعی: پرندهای همچون هما نمیتواند به بلندی تجلی تو برسد، حتی اگر قدرتش را به شکل هزار پایه نشان دهد. اگر او بخواهد پایین بیاید، به عظمت تو نخواهد رسید.
زهی کرم که بدان پایه ابر دریا دل
ز درفشان کف تو همی کشد خواری
هوش مصنوعی: چه نیکو است که به واسطه لطفت، ابر دریا دل به خاطر زیباییهای دستانت احساس ذلت و خضوع میکند.
از آن زمان که وجودت طراز هستی شد
بر انتعاش برآمد فلک بدواری
هوش مصنوعی: از زمانی که وجود تو الگوی هستی گردید، آسمان به چرخش و جنبش درآمد.
زبس فزود جلالت بر آن رسید که چرخ
بجای ماند و باز ایستد ز سیاری
هوش مصنوعی: به دلیل عظمت و بزرگی تو، چرخ زمان آنچنان تحت تأثیر قرار گرفته که انگار متوقف شده و نمیتواند به حرکت ادامه دهد.
دلیل فضل تو آن بس که داد پیغمبر
بحرب خیبر یانت خطاب کراری
هوش مصنوعی: دلیل برتری و فضیلت تو این است که پیامبر در جنگ خیبر به تو اشاره کرده و از تو یاد کرده است.
سزد که خون رود از دیده حسود از رشگ
چو خاصه گشت ترا منصب علمداری
هوش مصنوعی: خوب است که حسود به خاطر حسرت و حسادت از چشمانش خون بریزد، زیرا وقتی تو به مقام علمداری رسیدی، این واکنش او طبیعی است.
نوشت حکم شهادت چو بر تو کلک قضا
سپهر کرد از آن روز، جامه رنگاری
هوش مصنوعی: وقتی که تقدیر برای تو سرنوشت شهادت را نوشت، از آن روز به بعد، زندگیات رنگ و بوی خاصی به خود گرفت.
بود که زیست کند جاودان چنین که اجل
زننگ می کند از دشمن تو بیزاری
هوش مصنوعی: زندگی جاودانهای باشد که مرگ تو را از دشمنان خالی کند و به تو نزدیک نکند.
شها بروز مصاف از برای فتح و ظفر
کنند جمله اعدا اگر بهم یاری
هوش مصنوعی: در زمان جنگ و نبرد، دشمنان برای کسب پیروزی و موفقیت با هم همکاری میکنند.
زمین شود همه از خون کشته شنجرفی
هوا شود همه از گرد تیره زنگاری
هوش مصنوعی: زمین پر از خون کسانی میشود که کشته شدهاند و آسمان نیز از غبار تیره و کثیف پوشیده خواهد شد.
همان به حجله درآید ترا جمیله فتح
همان عروس ظفر را تو در کنار آری
هوش مصنوعی: فقط زیبایی و خوشبختی به زندگیات راه پیدا میکند، و تو باید از این پیروزی و موفقیت لذت ببری.
سزد که چرخ کند بهر گوشواره عرش
هلال نعل سمند ترا خریداری
هوش مصنوعی: بهتر است که چرخ زمان به خاطر زیبایی و ارزشمندی نعل اسب تو، به ساخت گوشوارهای برای عرش بپردازد.
تبارک الله ازین اشهب سبک جولان
که دام کرده ازو برق، گرم رفتاری
هوش مصنوعی: چه مبارک است این اسب لاغر و چابک که از حرکتش برق میزند و با انرژی تمام در حال دویدن است.
چنان به پویه شتابان که در شکنج کمند
جهد رمیده غزالی پس از گرفتاری
هوش مصنوعی: در اینجا به تصوری از یک غزال پرداخته میشود که به شدت در حال فرار و تلاش برای رهایی است، گویی در دام افتاده و همچنان به سرعت حرکت میکند تا از خطر بگریزد. نوعی حس ناامیدی و تلاشی بیوقفه برای آزادی در این تصویر نهفته است.
جهنده همچو نسیم و نسیم نوروزی
رونده همچو سحاب وسحاب آزاری
هوش مصنوعی: مانند نسیم دلپذیر و خوشبو، در حرکت و شاداب بودن، مثل ابرها که به آرامی و بدون زحمت حرکت میکنند.
بجلوه چونکه شود همعنان خنگ سپهر
که نیست جز بکمند تواش گرفتاری
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی به نمایش درآید، مانند رهایی از مشکلات و ناهنجاریهای دنیا، که در واقع چیزی جز دامی برای گرفتار شدن در آن نیست.
سوی فرار شتابد چو تندرو صرصر
سوی نشیب گراید چو سیل کهساری
هوش مصنوعی: در این بیت، به سرعت و تندی طوفان و سیل اشاره شده است. طوفان به سرعت و شتاب به حرکت ادامه میدهد و سیل نیز به سمت پایین و درهها روان میشود. این تصویرسازی نشاندهندهی نیروی طبیعت و حرکت سریع آن است.
گه قرار چو کوهی بود بآرامش
گه گذار چو بحری بود بهمواری
هوش مصنوعی: گاهی آرامش و ثبات انسان مانند کوه است و در دیگر مواقع، تغییر و ناپایداری او همچون دریا است که همواره در حال نوسان و حرکت است.
کنم نگارش نعتت شها و می دانم
که نیست در خور مدح توام سزاواری
هوش مصنوعی: من در وصف تو، ای شاه، قلم میزنم، اما میدانم که من آنقدر لایق نیستم که تو را مدح کنم.
به بیکرانه محیطی که نیست پایانش
شناوری نبرد بخردی و هشیاری
هوش مصنوعی: در محیطی وسیع و بدون انتها، جستجو و تلاش برای زندگی باید با عقل و آگاهی همراه باشد.
بدان خدای که اندیشه ره نمی یابد
بکنه معرفتش با کمال هشیاری
هوش مصنوعی: بدان که خدای همه چیز قابل درک نیست و شناخت او فراتر از توانایی فکر و اندیشه ماست. بنابراین باید با تمام آگاهی و دقت به دنبال آشنایی با او باشیم.
بقهر او که چو بر کوه سایه اندازد
شود برنگ شبح، تیره لعل گلناری
هوش مصنوعی: با خشم او که مانند سایهای بر کوه میافتد، رنگ لعل گلناری تیره و کدر میشود.
بلطف او که اگر بنگرد بدوز خیان
کند حجیم با هل گناه گلزاری
هوش مصنوعی: به خاطر لطف او، اگر به ما توجه کند، تمامی گناهان ما مانند گلهایی در باغی بزرگ به نظر میرسند.
به منعمی که ز هستی نهاده خوان کرم
به پیش پرد گیان عدم بناهاری
هوش مصنوعی: در اینجا به آدمی اشاره شده که به لطف و رحمتهای زندگی توجه دارد، و در برابر چیزهایی که وجود ندارند، به مهمانی پر برکتی دعوت شده است. این شخص با وجود نابودی و عدم، در تلاش است تا از مواهب و نعمتهای موجود بهرهبرداری کند.
به احمد آن شه کونین کز جلالت قدر
گذشت مرتبه او زهر چه پنداری
هوش مصنوعی: به احمد، آن بزرگ مرد که در جلال و مقام هیچ چیزی توانایی مقایسه با او را ندارد.
بقدر و منزلت بوذری و سلمانی
بشأن و مرتبه جابری و عماری
هوش مصنوعی: به اندازه و مقام تو، مانند بوذرجمهر و سلمانی است و در شأن و مرتبهات، مانند جابر و عُمَر هستی.
به عصمت شه کنعان که در حریم وصال
ز دلبری چو زلیخا نمود بیزاری
هوش مصنوعی: در این بیت، به شخصیت یک زن زیبا و محبوب اشاره شده که مانند زلیخا از عشق و وصال معشوق دوری میجوید. این زن، با تمام جذابیت و دلبریاش، از عشق و ارتباط نزدیک با معشوق خود تظاهر به بیزاری میکند. به عبارت دیگر، او در حالی که جذابیتش جذبکننده است، از نزدیک شدن و پیوند حقیقی با معشوقش پرهیز دارد.
زبیقراری عشق و بآن کرشمه حسن
که دل نهاد زلیخا بیوسف آزاری
هوش مصنوعی: از بیقراری عشق و جذابیت زیبایی، دل زلیخا را به خاطر یوسف در درد و رنجی قرار داده است.
بساده لوحی زالی که عشق می افزود
زمان زمان بدلش حسرت خریداری
هوش مصنوعی: عشق باعث شد که جوانی با دل سادهلوحی، به مرور زمان، حسرت و ندامت را برای خود به ارمغان آورد.
بعشوه ای که نه پنهان نه آشکار بود
بحالتی که نه مستی بود، نه هشیاری
هوش مصنوعی: در وضعیتی قرار گرفتم که نه حالت پنهانی بود و نه حالت آشکار. همچنین نه در ش醉ی بودم و نه در هشیاری.
بصبح وصل که گیرد زدل شکیبائی
بشمام هجر که بخشد بدیده بیداری
هوش مصنوعی: صبح وصالی که حاصل صبر و شکیبایی است، دل را از دوری و هجران نجات میدهد و به چشم بیدار بینایی میبخشد.
بناله ای که گشاید زخاره چشمه خون
بگریه ای که نماید ز دیده خون جاری
هوش مصنوعی: این جمله به بیان احساسات عمیق و درد ناشی از غم و اندوه میپردازد. میگوید که نالهای که از دل برمیخیزد و انسان را به درد و رنج میکشاند، میتواند مانند چشمهای از خون جاری شود. همینطور، اشکهایی که از چشمان سرازیر میشوند، نشانهای از عواطف شدید و رنجکشیدهای هستند که به وضوح احساسات را نمایان میسازند.
بخشک سال مروت بکیمیای وفا
قسم بخواری عزت بعزت خواری
هوش مصنوعی: اگر سال مروت و فداکاری خشک شود و وفا از بین برود، سوگند به ذلت نمیارزد که انسان عزت خود را به ذلت و خواری تبدیل کند.
که تا ز جام ولایت کشدم آن باده
که ساغری کندش آسمان بدشواری
هوش مصنوعی: باید آن نوشیدنی را از جام محبت به دست بیاورم که باعث شود آسمان به زحمت بیفتد و در حالت ساغر قرار بگیرد.
خطاب بندگیت را بخسروی ندهم
اگر دهند بمن خطبه جهانداری
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به بندگی تو ادامه دهم، حاضر نیستم که از فرمانروایی بر جهان یکی از پادشاهان بزرگتر بشوم.
بچشم خواهش اگر بنگرم بخوان جهان
حرام باد بمن لذت جگرخواری
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زیباییهای دنیا نگاه کنم و لذت ببرم، پس دنیای اطرافم برای من حرام است و دیگر نمیتوانم از لذتهای آن بهرهمند شوم.
الا حدیث تو چون قول مخبر صادق
ایا کلام تو چون وحی منزل باری
هوش مصنوعی: راستش این است که سخن تو مانند حرف کسی است که همیشه راست میگوید و کلام تو همچون وحیای است که از آسمان نازل شده است.
زسرد مهری ایام صدهزار افغان
که نیست بهره سخن را بگرم بازاری
هوش مصنوعی: در دل سردی و بیمهریها، هزاران نفر به جای فریاد و ناله، به دنبال سود و منفعت خود هستند و کسی در این بازار گرم و پررونق، به ارزش کلام و سخن نمیپردازد.
رواج نیست هنر را و چون متاع کساد
کمال را نکند، هیچکس خریداری
هوش مصنوعی: هنر در جامعه رایج نیست و مثل کالایی که فروش نمیرود، کسی به کمال و هنر توجهی ندارد و آن را نمیخرد.
ازین چه سود که کلکم کند درافشانی
وزین چه نفع که طبعم کند گهرباری
هوش مصنوعی: از این چه فایده که همه شما در روشنایی بگذرید و از این چه منفعت که روح من پر از گوهر شود؟
که هیچ در بر این ناقدان تفاوت نیست
میان هرزه درائی و نغز گفتاری
هوش مصنوعی: هیچ تفاوتی میان گفتار بیمحتوا و بیان زیبا وجود ندارد در نظر این منتقدان.
من و ستایش ایزد که امتیاز بسیست
میانه من و این همرهان ناچاری
هوش مصنوعی: من و ستایش خداوند تفاوت زیادی داریم نسبت به این دوستانی که دور و برم هستند.
زدودمان اصیلم کنم ستایش خویش
تبار مرتضوی، دارم، این سزاواری
هوش مصنوعی: من با افتخار خانواده و نسل خود را ستایش میکنم، چرا که من شایسته این امر هستم.
دو خادمند مرا بخردی و دانائی
دو چاکرند مرا زیرکی و هشیاری
هوش مصنوعی: من دو یار دارم که یکی خرد و دیگری دانش است و همچنین دو خدمتگذار که زیرکی و هشیاری هستند.
مفرحی که پی خستگان کنم ترکیب
برون برد ز مزاج نسیم بیماری
هوش مصنوعی: من شادیای را برای خستگان به وجود میآورم که از طبع نسیم، بیماری را دور کند.
بهوش خویش مکن این جفا و شرمت باد
دگر بسهو مرازین گروه نشماری
هوش مصنوعی: بهتر است که آسیب و بیاحترامی به خودت را نرسانی و نگذاری که دیگران تو را نادیده بگیرند.
بکجنوائی زاغان این چمن شاید
اگر بقهقهه خندم چون کبک کهساری
هوش مصنوعی: شاید زاغان این چمن به خاطر کج رفتاریشان، من هم بخندم مثل کبکی که در کوهستان شادی میکند.
کجاست منظره عرش و روزن زندان
کجاست منطقه چرخ و خط پرگاری
هوش مصنوعی: کجا هستند مناظر آسمان و کجاست دریچهای که به زندان نگاه میکند؟ کجا میتوان دایرهای را که شکل وَرْقهای زندگی را نشان میدهد، دید؟
فروغ ذره کجا و ضیای خورشیدی
نسیم مصر کجا و شمیم گلزاری
هوش مصنوعی: درخشش یک ذره کجا به پای روشنایی خورشید میرسد و نسیم خنک مصر کجا میتواند با عطر گلزار مقایسه شود.
کجاست زاغ و کجا طایران فردوسی
کجا زباد و کجا آهوان تاتاری
هوش مصنوعی: این بیت به کنکاش و جستجو در مکانها و موجودات مختلف اشاره دارد. از یک سو زاغ، به عنوان نمادی از مرغان، در جایی حاضر است و از سوی دیگر، طایران فردوسی که ممکن است به پرندگان افسانهای یا نمادهای ادبی اشاره داشته باشد. همچنین به باد و آهوان تاتاری اشاره میکند که از تصاویری از زیبایی و شگفتی طبیعت صحبت میکند. در کل، شاعر مشغول مقایسه و بررسی این موجودات و پدیدهها در مکانهای مختلف است.
شها بعهد شبابم زمستی غفلت
اگر چه عمر گذشته ست در سیهکاری
هوش مصنوعی: ای کاش در جوانی از غفلت دور میشدم، هرچند که عمرم به سر آمده و پر از خطا بوده است.
بداوری که نشینی سزای بندگیم
مباد پرده ام از روی کاربرداری
هوش مصنوعی: ای کاش به قضاوت نپردازی که نتیجه کارمان را بر اساس بندگیام نخواهی دید و نگذاری پردهام از جلوی چشمهایت کنار برود.
به ظل خویش پناهم دهی در آن عرصه
که خیزد از لب من الامان بزنهاری
هوش مصنوعی: مرا در سایه خودت پناه بده در جایی که ممکن است از زبانم فریاد نجات برآید.
همیشه تا که کند خنده در بهاران گل
مدام تا که کند گریه ابر آزاری
هوش مصنوعی: در هر بهار که گل میخندد و زیبایی را نمایش میدهد، ابرها نیز به گناهِ رنجکشیدن میبارند و میگریند.
مباد کار محب ترا بجز خنده
مباد شغل، عدوی ترا بجز خواری
هوش مصنوعی: مبادا که کار کسی مانند من که عاشق تو هست، فقط به خندیدن محدود شود و مبادا که دشمنی تو به جز خفت و خجالت چیز دیگری در پی داشته باشد.