برگردان به زبان ساده
من آن کسم که چو کردم به هجو گفتن رای
هزار مُنجیک از پیش من کم آرد پای
هوش مصنوعی: من کسی هستم که وقتی شروع به سرزنش و تمسخر میکنم، هزاران عیب و ایراد از دیگران را به وضوح بیان میکنم و هیچکس نمیتواند در برابر انتقادات من ایستادگی کند.
خجسته خواجه نجیبی خطیری و طیان
قربع و عمعق و حکاک قرد یافهدرای
هوش مصنوعی: خواجهای خوشنام و بافضیلت، با ویژگیهای برجسته و با کمال است که در خلق و خو و هنرهایش سرآمد است.
اگر به عهد منندی و در زمانه من
مراستی ز میانشان همه برای و درای
هوش مصنوعی: اگر تو به وعدهات وفادار بمانی و در زمان خودم راستگو باشی، در میان آنها همه برای تو هستند و تو را حمایت میکنند.
مرا به شاعری اندر بگو چه باک بود
زرومه سوز کل کور پای خانه گدای
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع شاعرانه و احساساتی اشاره دارد که میتواند به این معنا باشد که شعر گفتن و ابراز احساسات هنری هیچ عیب و ایرادی ندارد و در این مسیر، مانعی همچون فقر یا وضعیت اجتماعی نمیتواند جلوی او را بگیرد. به نوعی، شاعر در پی این است که نشان دهد ارزش هنری و انسانی فراتر از داشتهها و وضعیت اقتصادی است.
فرخج کوری بدطلعتی چنانکه به است
کلخج . . . ر خر مغ ازو برای و درای
هوش مصنوعی: فرخج، این بدبختی و بداقبالی تو به این حالت است که مانند این است که عرقسگی به خر بیافتد و در نتیجه باعث ایجاد وضعیتی ناهنجار میشود.
دو دیدگانش چون ماکیان برآمده تن
دویده . . . ایه در او خاه زای و خاه مزای
هوش مصنوعی: دو چشم او مانند مرغهای ماکیان است که به دنبال چیزی میدوند. در اینجا به نوعی اشاره به تلاش و جستجو و کنجکاوی وجود دارد.
ز جغد و بوم به دیدار شومتر صد ره
ولی به طعمه و هیچال حجر . . . ن همای
هوش مصنوعی: به دیدار جغد و بوم میروم، هر بار با حالتی تیره و غمگین، اما در برابر طعمه و سنگ هیچ ترسی ندارم.
خبر ندارد از کار شاعری چیزی
جز آنکه مردهستایی کند ز جای به جای
هوش مصنوعی: او نمیداند که شاعری فقط به ستایش مردگان پرداخته و جز این کاری ندارد که از جایی به جای دیگر برود.
نهاده گوش بر آواز تعزیت شب و روز
که تا که میرد و تا از کجا برآید وای
هوش مصنوعی: گوش خود را به صدای غمانگیز گذاشتهام و روز و شب در انتظارم که ببینم چه زمانی مرگ به سراغ کی میآید و از کجا آغاز میشود. وای بر حالتی که در آن به سر میبرم.
کسی نهاده به بالین مرگ سر تا وی
ز جای شستن خود زود گردد اندر وای
هوش مصنوعی: کسی در لحظه مرگ در کنار انسان است، و او به سرعت از جای خود برمیخیزد و به وضعیت بدی میافتد.
پس آن مصیبت و ماتم به خویشتن گیرد
میان ببندد و گردان شود به گرد سرای
هوش مصنوعی: پس از آن، او غم و اندوه را به خود میگیرد و به پوشش میپیوندد و به دور خانه میچرخد.
گهی معرف سازد ز ناکسی خود را
گهی کجا نهم این کاسه گاه نوحهسرای
هوش مصنوعی: گاهی انسان از بیهویتی و ناکامی خود آگاه میشود و گاهی هم به دنبال دلایل محنت و دردش میگردد.
بسی بنالد بر مردهِ کسان او زار
به آوخ آوخ و درد و دریغ و هایاهای
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم بر حال آن مرد ناله میکنند و با صدای بلند از درد و رنج او شکایت میکنند و افسوس میخورند.
لبی ز نان خبازه به گورکن ندهد
وگرش باید با مرده خفت پایاپای
هوش مصنوعی: زبان حالتی ندارد که به گورکن نان و غذا بدهد، اگر هم لازم باشد، باید به صورت مساوی با مرده در کنار هم آرام بگیرد.
عذاب خلد و نهیب و قیامت و دوزخ
به جای مرثیتش مرده راست خلد نمای
هوش مصنوعی: عذاب و درد و ترس و عواقب سخت روز قیامت و جهنم، به جای تشییع و عزاداری او، به واقعیت خلد و بهشت اشاره دارند.
به شعر مرثیت او عذاب کرده شود
کسی که نبود مستوجب عذاب خدای
هوش مصنوعی: هر کسی که به شعر سوگواری او گوش دهد، عذاب خواهد دید، اگرچه او خود مستحق عذاب خداوند نبوده است.
خران دیزه به آواز پیش او نایند
چو او به خواندن شعر آید و بدرّد نای
هوش مصنوعی: خرها به آواز کسی که شعر میخواند، واکنشی نشان نمیدهند و فقط وقتی او ساز میزد، به سمت او میآیند.
بدو که گوید از من چنانکه فرمایم
که ای پلید بد بدسگال بدفرمای
هوش مصنوعی: به او بگو که از من بگوید به گونهای که من میخواهم، که ای انسان پلید، بدخواه و بدفرم.
به هجو من چو رسیدی و از چه فارغ شد
ز گور باب خود ای قلتبان مردهستای
هوش مصنوعی: وقتی به انتقاد و سرزنش من پرداختی، آیا از آنچه در قبر پدر خودت گذشته بیخبر ماندهای؟ ای کسی که مردگان را ستایش میکنی.
مرا به هجو مترسان چنین ز دورادور
که گر برابر من شاعری و بزمآرای
هوش مصنوعی: مرا از دور به خاطر انتقاد نترسان، زیرا اگر تو شاعری و مجلسآرایی باشی، من نیز مقابل تو حاضر میشوم.
بیا و گوی به میدان شاعری افکن
که تا که آید از ما به شعر گویربای
هوش مصنوعی: بیا و در میدان شعر شروع به سخن گفتن کن تا ببینیم چه زمانی از ما شعر زیبا و دلنشینی به وجود میآید.
اگر من آیم دم را ز هجو من درکش
وگر تو آیی میگوی و هیچگون ناسای
هوش مصنوعی: اگر من بیایم، از نقد و سرزنش من ناراحت نشو و اگر تو بیایی، تنها به خوبیها و زیباییها فکر کن و بیآنکه به موارد منفی توجه کنی، از آن لذت ببر.
مسای با من پهلو به ابلهی چندین
که نیک ناید با پیل پشه پهلوسای
هوش مصنوعی: با من همنوا شو تا دچار نادانی نشوی، زیرا خوب نیست که با فیل در کنار پشهای کوچک همپهلویی کنی.
به آتش اندری از آبروی رفته خویش
مپاش بیش به سر خاک و باد کم پیمای
هوش مصنوعی: با خودداری از بروز خشم و عصبیت، به خاطر آبرو و حیثیت خود، به آتش نرو و بیشتر بر سر قبرها خالی نکن. از کملطفی و بیاحترامی دوری گزین.
به پیش هجو من ای کور پایدار نهای
مرا به خیره به یک دست گونه برمگرای
هوش مصنوعی: ای کور، به من هجو و توهین نکن، چرا که تو هرگز نمیتوانی به جای من بایستی. تنها با یک دست، شکیباییات را به نمایش نگذار.
چو . . . ر هجو به باد اندر افکنم دانی
تو نونی و من نای و تو . . . نی و من گای
هوش مصنوعی: وقتی که از نیکی و خوبیها بگذرم و آنها را به باد انتقاد بیفکنم، میدانی که تو نان را میخواهی و من ساز را میزنم و تو در حال نوشیدن هستی و من در حال آمادهسازی رونق و شادی.
نصیحت است مرا بر تو گرچه خصم منی
به خصم خویش نمودن خطاست بندگشای
هوش مصنوعی: اگرچه تو دشمن من هستی، اما نصیحتی که به تو میکنم، در واقع به خودم نیز مربوط میشود. نباید دشمن خود را اذیت کنم، زیرا این کار اشتباه است.
اگر طریق تو اینست و نظم شعر تو این
ز کار خویش به بیهوده خود برآری لای
هوش مصنوعی: اگر راه تو این است و نظم شعر تو به این شکل است، پس بیدلیل به خودت زحمت میدهی.
به ریش خویش چرا . . . همی فرو بیزی
اگر نه ریش تو پرویزنی است . . . پالای
هوش مصنوعی: چرا به کار خود حسد میورزی؟ اگر این کار را نمیکنی، پس دلیل ندارد که به دستاورد یا ظاهرت حسد ببری.
ترا بخواهم سوگند داد و دست به دست
گرفت خواهم آن خواه شای و خواه مشای
هوش مصنوعی: من تو را به خاطر خودم میخواهم و سوگند میخورم که دستت را خواه به شکل رسمی و خواه به طور غیررسمی در دست میگیرم.
گل نصیحت من خواه بوی و خواه مبوی
ترا طریقت من خواه پای و خواه مپای
هوش مصنوعی: نصیحت من را بپذیر، چه خوشبو باشد و چه بیبو. روش من را هم دنبال کن، چه با قدمهای محکم و چه با بیتوجهی.
به حق ریشت در . . . ن من که یافه مگوی
به حق . . . رم در . . . ن تو که ژاژ مخای
هوش مصنوعی: به درستی که ریشه من در توست، پس درباره من چیزی نگو. به درستی که مرام من در توست، پس به بیهوده سخن نران.