شمارهٔ ۹ - در مدح نصیرالدین
عاشقی شد رسم و راه و سیرت و آئین مرا
هر که بیند بیند این را با من و با این مرا
رنج فرهاد است بر من عاشقی را گاهگاه
کامرانی خیزد از معشوق چون شیرین مرا
عاشقم بر روی خوب آنکه با دیدار او
آسمان داد است روی از اشک چون پروین مرا
دیلمی موئی که بی جنگ و جدل هر ساعتی
بر دل و جان از سر مژگان زند زوبین مرا
چهر او چون بوستان در ماه فروردین درست
دیده بی بستان او چون ابر فروردین مرا
لعل در آگین او شکر فروشد وانگهی
خود بدان شکر خریداری کند تعیین مرا
در ناسفته بها خواهد هزار از جزع من
تا فروشد یک شکر زان لعل در آگین مرا
بر گل و نسرین ز عنبر بندد آذین ای عجب
وانگهی نظار گرداند بر آن آذین مرا
سوخت و پژمرده کرد آن بستن آذین او
چون بر آتش عنبر و بر باد ری نسرین مرا
چین زلف و تابش رخسار آن خورشید چین
با دلی پرتاب کرد و با رخی پرچین مرا
گرد گل پرچین همی بندد ز مشک و غالیه
تا ببندد راه گلچیدن بدان پرچین مرا
آن خداوندی که در راه ثنا و مدح او
تازه گردد هر زمانی گلشن و گلچین مرا
وان هنرمندی که صدر دین و دنیا گویدش
نیک یار ونیک رائی ای نصیر دین مرا
ملک آرائی که گوید ملک شاه شرق و چین
کلک میمون نصیرالدین دهد تزیین مرا
خسرو ترک و عجم گوید که از تدبیر او
بنده گردد صد چو شاه زاول و غزنین مرا
ور من از کلک نصیرالدین فرستم نامه
انقیاد آرد بدان قیصر ز قسطنطین مرا
تخت میگوید بدان کاندر خور پای ویم
از بلندی سر همی ساید بعلیین مرا
مرکب اقبال گوید تند بودم تا کنون
از پی ران وی آوردند زیر زین مرا
جود گوید تا که معن و حاتم و افشین شدند
کف او بود است معن و حاتم و افشین مرا
ای خردمندی که تا بفزایدم هوش و خرد
جز ثنا و مدح تو نکند خرد تلقین مرا
هر مدیحی را که آن اندر خور تحسین نبود
از تو حاصل گشت هم احسان و هم تحسین مرا
تا عروس طبع من شد جلوه گر بر صدر تو
دست و دامن پر شد از دستی و از کابین مرا
زانکه داماد عروس طبع من اول توئی
هیچ دامادی نخواهد آمدن عنینن مرا
از ثنای تست نزد مهتران روزگار
حشمت و جاه و شکوه و حرمت و تمکین مرا
همچو قمری طوق منت دارم از احسان تو
صید کرده جود و احسان تو چون شاهین مرا
نرمی سنگ قدم سنگینی خلق ترا
هست در تو اعتقادی راست چون شاهین مرا
بامدادان تکیه گه بر گوشه کیوان نهم
هر شبی کز آستان تو بود بالین مرا
تا بسازم سرمه ای از گرد سم مرکبت
عالم روشن نبیند چشم روشن بین مرا
تا بود بر سینه من رسته مهر خدمتت
دهر کین تو زنده کی بیند بچشم کین مرا
تا فلک داند که از من نیست این دوران من
تا زمین گوید که از من نیست این تسکین مرا
من دعاگوی توام زینرو ترا خواهم بقا
وین زمین و این فلک گوینده امین مرا
تا بحین حشر ایزد مر ترا عمری دهاد
این دعا بادا اجابت گشته اندر حین مرا
شمارهٔ ۸ - در مدح سلطان سنجر: عزیز دین و دنیا کرد و جاه افزود صاحب راشمارهٔ ۱۰ - در حسب حال خود گوید: چو شست گشت کمان قامت چو تیر مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عاشقی شد رسم و راه و سیرت و آئین مرا
هر که بیند بیند این را با من و با این مرا
هوش مصنوعی: عاشقی برای من به یک رسم و روش و خصوصیت تبدیل شده است. هر کسی که مرا میبیند، این حالت را با من و زندگیام مشاهده میکند.
رنج فرهاد است بر من عاشقی را گاهگاه
کامرانی خیزد از معشوق چون شیرین مرا
هوش مصنوعی: رنج و درد فرهاد عاشق بر من سایه افکنده است، اما گاهی اوقات لذت و خوشی نیز از جانب معشوقم مانند شیرین، به من دست میدهد.
عاشقم بر روی خوب آنکه با دیدار او
آسمان داد است روی از اشک چون پروین مرا
هوش مصنوعی: من عاشق چهرهی زیبایی هستم که دیدن او باعث میشود آسمان بر من بگشاید و اشکهایم همچون ستارهای در آسمان بدرخشد.
دیلمی موئی که بی جنگ و جدل هر ساعتی
بر دل و جان از سر مژگان زند زوبین مرا
هوش مصنوعی: موهایی که مانند نیزهای از عشق به دل و جانم میزند، بدون هیچ درگیری یا تردیدی.
چهر او چون بوستان در ماه فروردین درست
دیده بی بستان او چون ابر فروردین مرا
هوش مصنوعی: چهره او در ماه فروردین مثل یک باغ زیباست، در حالی که بدون او، من مانند ابرهای فروردین بیهدف و بیمحتوا هستم.
لعل در آگین او شکر فروشد وانگهی
خود بدان شکر خریداری کند تعیین مرا
هوش مصنوعی: او با لبهای قرمز و زیبا شکر را به فروش میرساند و سپس خود با همان شکر خریدار من میشود و مرا مشخص میکند.
در ناسفته بها خواهد هزار از جزع من
تا فروشد یک شکر زان لعل در آگین مرا
هوش مصنوعی: در دنیای ناخواسته، به اندازهای از غم و اندوه من وجود دارد که بخواهم برای به دست آوردن یک دانه شکر، هزار بهای سنگین بپردازم. این نشاندهنده ارزش و زیبایی آن لعل درخشان برای من است.
بر گل و نسرین ز عنبر بندد آذین ای عجب
وانگهی نظار گرداند بر آن آذین مرا
هوش مصنوعی: بر روی گل و نسرین عطر عنبر میپاشد و این شگفتانگیز است که سپس مرا به تماشای آن زیبایی دعوت میکند.
سوخت و پژمرده کرد آن بستن آذین او
چون بر آتش عنبر و بر باد ری نسرین مرا
هوش مصنوعی: او به دلیل محبت و زیبایی که در زندگیام داشت، من را به شدت تحت تاثیر قرار داد و باعث شد احساساتم مانند عطر عنبر بسوزد و پژمرده شود. زمانی که او مرا ترک کرد، حالا احساس میکنم که مثل گلهای نسرین در باد پراکنده شدهام و همهچیز برایم از دست رفته است.
چین زلف و تابش رخسار آن خورشید چین
با دلی پرتاب کرد و با رخی پرچین مرا
هوش مصنوعی: زلفهای چیندار و تابناک چهرهاش همچون خورشید، دلم را پرهیجان کرده و با چهرهای زیبا و پیچیدهام به یادش میاندازد.
گرد گل پرچین همی بندد ز مشک و غالیه
تا ببندد راه گلچیدن بدان پرچین مرا
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی توصیف میکند که چگونه گلی که در میان حصاری قرار دارد، به خاطر عطر و بوی خوشش (مشک و غالیه) نظر را به خود جلب میکند و مانع از چیدنش میشود. این حصار نوعی حفاظت را به وجود میآورد که در عین حال باعث میشود دستیابی به زیبایی آن گل دشوار شود. به نوعی اشاره به این دارد که زیبایی و جذابیت چیزها، گاه ما را از نزدیک شدن به آنها باز میدارد.
آن خداوندی که در راه ثنا و مدح او
تازه گردد هر زمانی گلشن و گلچین مرا
هوش مصنوعی: خداوندی که به خاطر شکرگزاری و ستایش او، همیشه باغ و گلهای من نو و تازه میشوند.
وان هنرمندی که صدر دین و دنیا گویدش
نیک یار ونیک رائی ای نصیر دین مرا
هوش مصنوعی: آن هنرمند بزرگی که معلم و پیشوای دین و دنیا است، دوستی نیکو و نظر خوبی برای من دارد، ای نصیر دین من.
ملک آرائی که گوید ملک شاه شرق و چین
کلک میمون نصیرالدین دهد تزیین مرا
هوش مصنوعی: شخصی که در آرایش و زیبا کردن چیزها مهارت دارد و میگوید که شاه زمینی و فرمانروای شرق و چین است، باید با هنر و ذوق خود، من را نیز آراسته و زیبا کند.
خسرو ترک و عجم گوید که از تدبیر او
بنده گردد صد چو شاه زاول و غزنین مرا
هوش مصنوعی: خسرو ترک و عجم میگوید که به خاطر تدبیر و تدابیرش، به اندازهی صد شاهزادهام زائل و غزنین دچار تغییر و تحولی بزرگ میشوم.
ور من از کلک نصیرالدین فرستم نامه
انقیاد آرد بدان قیصر ز قسطنطین مرا
هوش مصنوعی: اگر من از زیرکی نصیرالدین نامهای بفرستم، آن نامه طوری خواهد بود که قیصر از قسطنطین تسلیم خواهد شد.
تخت میگوید بدان کاندر خور پای ویم
از بلندی سر همی ساید بعلیین مرا
هوش مصنوعی: تخت میگوید که وقتی کسی بر روی من مینشیند و پایش در خور من قرار میگیرد، از بلندی سرم به علیین (بهشت) میروم.
مرکب اقبال گوید تند بودم تا کنون
از پی ران وی آوردند زیر زین مرا
هوش مصنوعی: من در طول این مدت با شتاب و سرعت پیش میرفتم، اما حالا کسی را به دنبال خود میآورم که مرا زیر سُمهایش قرار داده است.
جود گوید تا که معن و حاتم و افشین شدند
کف او بود است معن و حاتم و افشین مرا
هوش مصنوعی: سخاوت میگوید که عطار و حاتم و افشین (شخصیتهای معروف در بخشش و سخاوت) همگی در دست من قرار دارند و من خود میتوانم مانند آنها بخشنده باشم.
ای خردمندی که تا بفزایدم هوش و خرد
جز ثنا و مدح تو نکند خرد تلقین مرا
هوش مصنوعی: ای شخصیت باهوش که میخواهم توانایی و درکم را افزایش دهم، جز ستایش و تحسین تو، هیچ چیزی به من یاد ندهد.
هر مدیحی را که آن اندر خور تحسین نبود
از تو حاصل گشت هم احسان و هم تحسین مرا
هوش مصنوعی: هر ستایشی که شایستهی تحسین نباشد، از تو به من رسیده است و نتیجهاش هم احسان و هم تحسین من نسبت به توست.
تا عروس طبع من شد جلوه گر بر صدر تو
دست و دامن پر شد از دستی و از کابین مرا
هوش مصنوعی: زمانی که زیباییهای فکری و ادبی من به نمایش درآمد، تو در اوج خود بودی و باعث شدی که دلم پر شود از احساسات و آرزوها.
زانکه داماد عروس طبع من اول توئی
هیچ دامادی نخواهد آمدن عنینن مرا
هوش مصنوعی: به این معناست که من در واقع کسی را در دل دارم که از همه بیشتر به او اهمیت میدهم و او همان کسی است که مورد نظر من است. هیچ کس دیگری نمیتواند جای او را بگیرد.
از ثنای تست نزد مهتران روزگار
حشمت و جاه و شکوه و حرمت و تمکین مرا
هوش مصنوعی: در ستایش تو نزد بزرگان زمان، مقام و عظمت، احترام و ارجمندی من را میطلبند.
همچو قمری طوق منت دارم از احسان تو
صید کرده جود و احسان تو چون شاهین مرا
هوش مصنوعی: من مانند قمری هستم که به خاطر لطف تو گردنبند محبت را به دوش دارم و مهربانی و بخشش تو همچون شاهینی من را در چنگال خود گرفته است.
نرمی سنگ قدم سنگینی خلق ترا
هست در تو اعتقادی راست چون شاهین مرا
هوش مصنوعی: نرمی سنگ و سختی انسانها با هم تضاد دارند. تو که دارای اراده و ایمان راستینی هستی، مانند شاهینی با قدرت و توانمندی، به جلو میروی.
بامدادان تکیه گه بر گوشه کیوان نهم
هر شبی کز آستان تو بود بالین مرا
هوش مصنوعی: در صبحگاهان، سرم را بر لبه آسمان میگذارم، هر شبی که در سایهسار تو، آرامش و خواب به من دست دهد.
تا بسازم سرمه ای از گرد سم مرکبت
عالم روشن نبیند چشم روشن بین مرا
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم از گرد و غبار سم اسب تو سرمهای بسازم؛ اما عالم به قدری تاریک است که چشم بینا و روشن من، هیچ چیزی نمیبیند.
تا بود بر سینه من رسته مهر خدمتت
دهر کین تو زنده کی بیند بچشم کین مرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق و محبت خدمت تو در وجود من وجود دارد، هیچکس نمیتواند در دنیا ببیند که تو زندهای و من چه حالتی دارم.
تا فلک داند که از من نیست این دوران من
تا زمین گوید که از من نیست این تسکین مرا
هوش مصنوعی: تا آسمان بداند که این جهان فانی از من نیست، و تا زمین بگوید که این آرامش و سکون نیز به من تعلق ندارد.
من دعاگوی توام زینرو ترا خواهم بقا
وین زمین و این فلک گوینده امین مرا
هوش مصنوعی: من همیشه برای تو دعا میکنم و آرزو دارم که همیشه بمانی. این زمین و آسمان نیز به حقانیت من شهادت میدهند.
تا بحین حشر ایزد مر ترا عمری دهاد
این دعا بادا اجابت گشته اندر حین مرا
هوش مصنوعی: این بیت میگوید: "تا روز قیامت خداوند عمری به تو عطا کند، این دعا باشد که دعای من نیز در آن زمان مورد اجابت قرار گیرد."