گنجور

شمارهٔ ۱ - گرفتاران

پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را
پسر حیران، که چون سازد گرفتاران بندش را
کند کوتاه، دست از زلف و از لعل شکر خندش
نداند کاین دو هندو، پاسبانانند قندش را
سپندش خال و دودش زلف و آتش، پرتو رویش
عبث بی‌دود می‌خواهی بر این آتش، سپندش را
نکرده هیچ ابرو خم به قطع زلف می‌ماند
کمانداری که داد از دست ار پیچان کمندش را
صبوحی آنقدر نگذاشت آن زلف دوتا برجا
که گیری یک شب و بوسی دو لعل نوشخندش را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را
پسر حیران، که چون سازد گرفتاران بندش را
هوش مصنوعی: پدر می‌خواهد زلف‌هایش را به مانند کمند به دست بگیرد، اما پسر در حیرت است که این کار را چگونه می‌تواند انجام دهد و چگونه می‌تواند کسانی را که در دام او افتاده‌اند، رها کند.
کند کوتاه، دست از زلف و از لعل شکر خندش
نداند کاین دو هندو، پاسبانانند قندش را
هوش مصنوعی: با دقت و احتیاط، به زلف و لبخند شیرین او نزدیک نشوید، زیرا این دو زیبایی مانند نگهبانانی هستند که شکرینی را که دارد، محافظت می‌کنند.
سپندش خال و دودش زلف و آتش، پرتو رویش
عبث بی‌دود می‌خواهی بر این آتش، سپندش را
هوش مصنوعی: او به زیبایی و جذابیت عشقش اشاره می‌کند؛ خال، زلف و آتش به عنوان نمادهای عشق و علاقه توصیف می‌شوند. در واقع، او می‌گوید که برای برقراری حرارتی که از عشق برمی‌خیزد، لازم است که از عناصر اصلی آن بهره بگیریم. این عشق نیازی به تظاهر یا ظاهرسازی ندارد و به طرز طبیعی و واقعی احساس می‌شود.
نکرده هیچ ابرو خم به قطع زلف می‌ماند
کمانداری که داد از دست ار پیچان کمندش را
هوش مصنوعی: ابروهای خم نکرده در کنار زلف‌های خوش فرم، به مانند کمانداری است که ریسمان کمانش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند تیر را پرتاب کند.
صبوحی آنقدر نگذاشت آن زلف دوتا برجا
که گیری یک شب و بوسی دو لعل نوشخندش را
هوش مصنوعی: صبحگاهی آنقدرهمه چیز را به هم ریخت که نمی‌توانی یک شب سراغ آن زلف دوگانه بروی و لبان زیبایش را ببوسی.

حاشیه ها

1393/12/22 08:02
مجید

من بدون رجوع به هیچ منبعی این مطلب را می نویسم و فقط برداشت خودم را بیان می کنم. به نظرم هر دو مصرع بیت آخر چنین باشد بهتر است:
صبوحی آنقدر نگذاشت آن زلف "پا برجا"
که گیری یک "شبی" بوسی دو لعل نوشخندش را

1394/02/24 16:04
میرزا

درود.
فوق العاده زیباست
فکر میکنم تو این مصرع، وزن بهم ریخته!
« صبوحی آنقدر نگذاشت آن زلف تا برجا »
ممنون میشم نظر بدید.
سپاس.

1394/08/23 00:10
Hamishe bidar

با عرض سلام: انچه از احادیث به نظر می آید این است که در هر حال جبر خداوند به انسان اختیار داده است و خود این دلیل است که با اینکه سرنوشت انسان در ازل رقم خورده است این خود اوست که مسؤل است. از نظر خداوند که موجودی سرمدی است سرنوشت انسان معلوم و غیر قابل تغییر میباشد ولی این خود انسان است که با اعمال خود سرنوشتش را رقم میزند، چون او گرفتار زمان است و افق او به آینده باز است .
ولی به نظر بنده چون نیک بنگریم همه چیز اوست و همه اینها که جبر و اختیار نامیده میشوند تجلیات پی در پی حضرت حق میباشند.

1395/08/25 04:10

درود به گنجور و گنجوریان
خطاب به دوستی که از روی طبع خود شعر شاعر را عوض کرده بود عرض میکنموکه ما حتی در صورت وجود خطا و یا ضعف تالیف کاملا روشن هم بدون در اختیار داشتن نسخ و یاهرگونه مدرک معتبر دیگری حق دست بردن در شعر هیچ شاعری چه متاخر باشد چه معاصر را نداریم
دودیگر دوستی بود که در مورد وزن مصراع " صبوحی آنقدر نگذاشت ..." فرموده بودند ایراد وزنی دارد بلید عرض کنم که خیر ، وزن مصراع مذکور هیچ ایرادی ندارد.

1395/08/25 05:10

وزن شعر فوق مفاعیلن است . در مصراع اخر باید بین زلف و تابرجا مکث کرد تا وزن درست بیان شود

درود فراوات

1399/04/21 00:07
د. ق. مصلح بدخشانی

صبوحی آنقدر نگذاشت آن زلف دوتا برجا
که گیری یک شب و بوسی دو لعل نوشخندش را