گنجور

بخش ۵ - تمثیل در بیان سر پنهانی حق در عین پیدایی

اگر خورشید بر یک حال بودی
شعاعِ او به یک منوال بودی
ندانستی کسی کین پرتو اوست
نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست
جهان جمله فروغِ نورِ حق دان
حق اندر وی ز پیدایی است پنهان
چو نورِ حق ندارد نقل و تحویل
نیابد ذاتِ او تغییر و تبدیل
تو پنداری جهان خود هست دائم
به ذاتِ خویشتن پیوسته قائم
کسی کاو عقلِ دوراندیش دارد
بسی سرگشتگی در پیش دارد
ز دوراندیشیِ عقلِ فضولی
یکی شد فلسفی، دیگر حلولی
خرد را نیست تابِ نورِ آن روی
برو از بهرِ او چشمی دگر جوی
دو چشمِ فلسفی چون بود اَحْوَل
ز وحدت دیدنِ حق شد معطّل
ز نابینایی آمد رای‌ِ تشبیه
ز یک‌چشمی است ادراکات تنزیه
تناسخ زان جهت شد کفر و باطل
که آن از تنگ‌چشمی گشت حاصل
چو اَکمه بی‌نصیب از هر کمال است
کسی کاو را طریقِ اعتزال است
رَمَد دارد دو چشمِ اهلِ ظاهر
که از ظاهر نبیند جز مظاهر
کلامی کاو ندارد ذوقِ توحید
به تاریکی در‌ است از غَیْمِ تقلید
در او هرچ آن بگفتند از کم و بیش
نشانی داده‌اند از دیدهٔ خویش
منزّه ذاتش از چند و چه و چون
«تَعالیٰ» شَانُهُ «عَمّا یَقولون»

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منزّه ذاتش از چند و چه و چون
«تَعالیٰ» شَانُهُ «عَمّا یَقولون»
شأنش از آنچه می‌گویند، برترست

خوانش ها

بخش ۵ - تمثیل در بیان سر پنهانی حق در عین پیدایی به خوانش رضا

حاشیه ها

1393/07/14 20:10
میر محمد مرسلی

جهان جمله فروغ روی حق دان : ازکدام نسخه است

1393/12/13 18:03
روفیا

دو چشم فلسقی چون بود احول ...
یعنی فلسفی بدلیل لوچی در دنیا بیش از یک حقیقت که همانا وجود محض است می بیند .
ز نابینایی امد راه تشبیه ...
یعنی انکه خداوندگار کائنات را چیزی شبیه موجودات میبیند اصولا نابیناست که ان شکوه علی الاطلاق را نمی بیند و انکه فقط شکوه او را می بیند یک چشم است که شکوه و دست نیافتنی بودن او را می بیند ولی زیبایی او را که همه جا مشهود است نمی بیند .
تناسخ زان سبب کفر است و باطل ...
یعنی انکه به تناسخ باور دارد فکر می کند که خداوند در افرینش روح های نو و منحصر به فرد محدودیت دارد که مجبور به تکرار زندگی هاست .
چو اکمه بی نصیب ...
نمی دانم یعنی چه ؟!
رمد دارد دو چشم اهل ظاهر ...
یعنی چشم درد دارد او که می پندارد خدا همین زمین و افتاب و بشر و غیره است و فکر می کند خدا چیزی غیر از این موجودات که با حواس پنج گانه ادراک می شوند نیست .
نکته جالب اینست که شیخ محمود این نکته ظریف را دریافته که دیدگاه های انسان ها متفاوت است چرا که دیده هایشان با هم تفاوت دارد و از دو چشم دو فرد متفاوت نمی شود دنیا را همسان دید !

1394/05/11 18:08
روفیا

اگر خورشید بر یک حال بودی
شعاع او به یک منوال بودی
ندانستی کسی کاین پرتو اوست
نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست
به یاد لطیفه ای از ملا نصر الدین افتادم ...
ازو پرسیدند خورشید با ارزش تر است یا ماه ،
گفت معلومه ماه !!
خورشید روزا در میاد که همه جا روشنه ،
ولی ماه شبا در میاد که همه جا تاریکه ،
پس ماه کار مهمتری انجام میده ...
...
با وجود اینکه شعاع خورشید ناپیوسته است و به یک منوال نیست هنوز کسانی هستند که در نیافته اند این پرتو اوست !!

1394/10/04 13:01
محسن فرشیدزاد

با سلام ایا میشه تفسیر بیت جهان جمله فروغ روی حق دان را برام بفرستید ممنون

1395/10/19 14:01
محمد طهماسبی دهنو

با سلام
در بیت اول مصرع دوم به جایِ(شعاع)فروغِ
اگر خورشید بر یک حال بودی
فروغ او به یک منوال بودی
در بیت دوم در مصرع دوم به جای(نبودی)نکردی
ندانستی کسی کین پرتو اوست
نکردی هیچ فرق از مغز تا پوست
در بیت پنجم در مصرع اول به جایِ(قائم)دائم و در مصرع دوم به جایِ(دائم)قائم
تو پنداری جهان خود هست دائم
به ذات خویشتن پیوسته قائم
انمجن ادبی ترکه میر شهرستان دلفان واقعا از مطالب سایت و برنامه شما نهایت استفاده رو بردیم ممنون

1395/10/19 19:01
پریشان روزگار

جناب شمس
فرمایش خودتان مفهوم است؟؟
جمله سوالی!!

اشاره اصلی شیخ محمود شبستری در این شعر به مسئله «وحدت موجود» است که محی الدین بدان اشاره کرده است. این تفکر مورد ذم اعتزالیون و اخباریون است.
اشارت آخر شعر نیز به آیه 43 سوره اسراء است:
*سُبْحانَهُ وَ تَعالی‏ عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبیراً (43)
اقلیم قلم

1396/12/25 03:02
حسن

تناسخ زان سبب کفر است و باطل
که آن از تنگ چشمی گشت حاصل
به نظرم منظور شاعر اینست که تناسخ از آن جهت باطل است که از فکر طمع انسان و دلبستگی به مادیات و دنیا ایجاد شده است.
چشم مال دنیا دار را یا غناعت پر کند یا خاک گور

1396/12/25 03:02
حسن

اگر خورشید بر یک حال بودی
شعاع او به یک منوال بودی
این بیت فیزیک کوانتوم را توضیح میدهد
چراکه در فیزیک کوانتوم دانشمندان دریافتند که نور به صورت ذره ای موجی میتابد ، یعنی اینکه هم تابش بصورت موجی هست و هم بصورت ذره ای ، برای درک بهتر آزمایش «دو شکاف» را در آپارات ویا یوتیوب جستجو کنید ،
جالب اینجاست که این بزرگان در آن زمان کوانتوم را دریافته بودند

1402/05/24 20:07
nima moradi

والا من فیزیک بلد نیستم اما این طوری حساب کنی 

 

یکی نقطه است وهمی گشته ساری

تو آن را نام کرده نهر جاری

 

ز طول و عرض و از عمق است اجسام

وجودی چون پدید آمد ز اعدام

این جا داره time continuum صحبت می‌کنه و انگار بیگ بنگ هم میگه. شعر به این دید نگاه کنی خوب متفاوت می‌بینی٬ یا این شعر انرژی اتمیش معروف هست و یک شعرر دیگه داره در مورد ذراتی میکروسکوپی

اما خب ممکن نیست. باز هم اگه میدونی بگو

1396/12/18 09:03
سید امیر نودهی

برادر گرانقدرم جناب تاج احمدی !
به گمانم " وحدت وجود " درست تر است ، " وحدت موجود " مفهوم غریبی است. بر من ببخشید.

1398/08/14 17:11
امیرحسین

علت به کارگیری 《دوراندیش》 در 《کسی کو عقل دوراندیش دارد...》به عنوان یک صفت منفی چیست؟ این واژه در چه معنایی آمده است؟

1399/03/08 15:06

سلام
بخش 6 سوال در موضوع فکرت
سال تایپ شده

1399/05/30 15:07
ابی

آقای سید امیر نودهی باید یادآور شوم که تمام اجزای هستی یگانه اند و مشمول وحدت می شوند، چه وجود و چه موجود. بنا بر قاعده لا یصدر من الواحد الا واحد.

1400/06/02 20:09
دکتر امین لو

تمثیل (ابیات ۹۶ تا ۱1۱)

96    اگر خورشید بر یک حال بودی    

شعاع او به یک منوال بودی

97           ندانستی کسی کاین پرتو اوست   

نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست

این دو بیت موقوف المعنی هستند اگر خورشید جهان را حرکت ، انتقال، طلوع، غروب، زوال و تغییر از حالی به حالی نبود و شعاع نور آفتاب همیشه و به یک نوع بر عالم می تابید برای هیچکس معلوم نمی شد که این روشنایی که در عــالم است از پرتـــو نـــور خورشید است. همه اینگونه می پنداشتند که عالم به نور خود روشن است. در بیت فوق مغز اشاره به آفتاب است که اصل و منشاء نور است و پوست اشاره به عالم است که نور او فرع و مقتبس از نور خورشید است.

98    جهان جمله فروغ نور حق دان    

حق اندروی ز پیدایی است پنهان

جهان بطور ذاتی تاریکی و عدم است. هستی آن فروغ و روشنی نور وجود حق است. در هر دو عالم یک حقیقت بیش نیست و اگر غیریت اشیاء مشاهده می شود اعتباری است. چنانچه استتار موجب خفاست، غایت ظهور نیز موجب خفاست. نور خورشید ذات احدیت نیز از شدت ظهور پنهان است. در بیت قبل توضیح داده بود اگر پدیده ای مدام باشد کسی نمی تواند آن پدیده را حس کند کما اینکه نور خورشید اگر همیشه بتابد انسان نمی تواند که منشاء نور، آفتاب عالمتاب است. نور خدا نیز چون مدام و همیشه پیداست بنابراین پنهان می نماید.

99    چو نور حق ندارد نقل و تحویل     

نیاید اندر او تغییر و تبدیل

100      تو پنداری جهان خود هست دایم   

 به ذات خویشتن پیوسته قایم

          این دو بیت موقوف المعنی هستند. چون:

نور حق به صورت دائمی تابان است و تجلیِ شهودیِ آن در ممکنات، بلا انقطاع است و نقل و تحویل در ظهور و اظهارِ آن حضرت، راه نمی یابد و تجلی شهودی که از مقتضیات ذات اوست، هیچ وقت از او منفک نمی گردد و در این تجلی تغییر و تبدیلی نیست، بنابراین معلوم نمی شود نوری که در مظاهر کونیه است از وجود اوست. به همین جهت است که چنین وَهم و خیالی بوجود می آید و می پنداری که جهان به ذات خود دائمی هست و کسانی که دارای عقل ضعیف هستند، گمان برده اند که برای اشیاء وجود علیحده ای هست و لذا قائل به قِدَم زمانی وجود عالم شده اند. چون این طایفه به مرتبه شهود نرسیده اند نمی دانند که وجود واجب است که در مظاهر کونیه تجلی پیدا کرده است بنابراین چنین پنداشته اند که جهان به ذات خود قائم است .

101    کسی  کو عقل دور اندیش دارد   

  بسی سرگشتگی در پیش دارد

مراد از عقل دور اندیش در این بیت قوه عاقله است که حقایق اشیاء را به طریقه استدلال جستجو می کند و برای استعلام هر مطلوبی می خواهد معلومات مناسبه آن را پیدا کند و بوسیله علم منطق از این معلومات مجهول مطلوب را معلوم نماید توضیح این مطالب در ابیات 70 تا 82 مفصلاً بیان شده است و در بیت 82 گفته شد که این راه به مبادی و مسیر طولانی نیاز دارد و آخر الامر نیز به مطلوب نمی رسد و باعث سرگشتگی و حیرت می شود. در این بیت به همان موضوع تاکید مجدد دارد. مراد از سرگشتگی این است که چون این طریق انسان را به مقصد نمی رساند باعث بوجود آمدن گروهها، مذاهب و عقاید مختلفی می شود.

پس معنی بیت چنین خـــواهد بود: کسی که راه استدلال انتخاب می کند لاجرم راه طولانی را طی می کند و در این راه طولانی و زنجیره علت و معلولی آخر الامر به مطلوب نمی رسد و مبتلا به سرگشتگی و حیرت می شود.

102    ز دور اندیشی عقل فضولی  

  یکی شد فلسفی دیگر حلولی

فضولی یعنی زیاده خواهی و انتساب آن به عقل از این بابت است که عقل یعنی قوه عاقله و به عبارت دیگر عقل استدلالی به بیش از یک وجود قایل  است و وجود اشیاء را غیر از وجــود حق می داند، حال که این عقل به جای یک وجود واحد مطلق به دو وجود قایل شد برای یافتن نسبت این دو وجود با هم، آرای مختلفی ایجاد می شود و همین امر سبب بوجود آمدن گروههای اعتقادی متعددی می گردد که نمونه های آن فلسفی و دیگری حلولی است. موارد دیگر نیز وجود دارد و در این بیت فقط به دو گروه به عنوان مثال و نمونه اشاره شده است. هر کسی می خواهد که از طریق عقل و استدلال خدادان و خداشناس گردد و با مقدمات براهینی به حقیقت برسد، هر چه دلیل بیشتری می آورد، راهش طولانی تر و از حقیقت دورتر گشته، مبتلا به ضلال وگمراهی می گردد. باید دانست که ادراک توحید حقیقی جز از طریق کشف و شهود میسر نیست.

103   خردرا نیست تاب نور آن روی  

  برو از بهر او چشم دگر جوی

خرد یعنی عقل استدلالی تاب و طاقت نور جمال حضرت حق را ندارد. به کسی که طالب دیدار جمال عالم افروز حضرت حق است بگو که از برای مشاهده جمال دوست دیده ی دیگری بطلب. چون با دیده استدلالی نمی توان او را دید و برای آن دیده ی دیگری لازم است و آن عبارت از دیده ی دل است که به آن بصیرت می گویند. البته دیده ی بصیرت را نیز باید با تصفیه قلب و تزکیه نفس و تجلیه روح منور گردانید تا مشاهده جمال دوست به طریق شهود میسر گردد و این امر نیز بدون ارشاد عارف کامل حق بین و حق دان میسر نمی شود.

104     دو چشم فلسفی چون بود احول   

زوحدت دیدن حق شد معطل

احول کسی را گویند که یک چیز را دو چیز ببینند و یکی از عیوب چشم است. شخص فلسفی نیز مانند آن احول است که یک چیز را دو می بیند. یعنی قایل به دو وجود است. او وجود اشیاء را غیر از وجود ذات مطلق می بیند. شخص فلسفی در ظاهر و در باطن، وحدتِ حق را نمی بیند. در باطن، اثبات مجردات کرده و در وجود و صفات سلبی قایل به غیریت می شود. در ظاهر نیز اثبات مادیات و جسمانیات نموده و برای آن وجود مستقلی قایل است. او درک نکرده است که یک ذات ویک حقیقت بیش نیست و این تکثر، مظهر تجلی وجود واحد مطلق است بنابراین چنین فردی از وحدت دیدن حق، معطل مانده است.

105   ز نابینایی آمد رأی تشبیه    

ز یک چشمی است ادراکات تنزیه

شیخ در ابیات قبلی فلسفی و حلولی را تحطئه نمود و در این بیت رای دو طایفه دیگر را رد می کند.

مشبّهه طایفه ای هستند که حق را مانند جسمی می دانند و می گویند در عرش مکان دارد و قائلند که خداوند در ذات و یا صفات و یا هر دو مانند اجسام است و ذات و صفات اشیاء غیر از ذات و صفات حق است. شیخ به این طایفه نابینا اطلاق نموده است چون تنزیه خداوند را نمی بینند .

 تنزیــه نیز عبارت از تقدیس ذات حق است از صفات نقص و از صفات ممکنات این طایفه را منزّهه می خوانند . شیخ به این طایفه یک چشم اطلاق نموده است از آن جهت که ذات حق را به صفت تنزیه دانسته اند اما از حیثیت ظهور او را در مظاهر و ممکنات ندیده و ندانسته اند در واقع هر دو طایفه فوق یک روی سکه را دیده اند و غافل از روی دیگر سکه هستند.

106  تناسخ زان سبب کفراست و باطل  

که آن از تنگ چشمی گشته حاصل

تناسخ  عبارت از تعلق روح است به بدن دیگر بعد از مفارقت آن روح از بدنِ اول بدون انکه زمانی فاصله شود. تناسخیان عقیده دارند نفوس ناطقه پس از مرگ، زمانی مجرد از بدن ها خواهند شد که جامع جمیع کمالات نفسانی گردند. به عقیده این طایفه روح پس از مفارقت از بدن بلافاصله به بدنی دیگر می رود تا کمال یابد و تا زمانی که کامل نشده است این امر ادامه خواهد یافت و وقتی به کمال علمی و اخلاقی رسید آنگاه مجرد از ابدان می شود. شیخ می فرماید که تناسخ از آن جهت کفر و باطل است که از تنگ چشمی حاصل شده و این طایفه وسعت میدان فیض و ظهورات الهی را ندیده اند.

107   چو اکمه بی نصیب از هر کمال است

 کسی کو را طریق اعتزال است

معتزله طایفه ای منسوب به اسلامند و اصول مذهب این جماعت این است که اولاً منکر لقاء حقند و می گویند در دنیا و آخرت دیدن حق ممکن نیست. ثانیاً می گویند بنده خالق افعال خود  است یعنی انسان در اعمال خود کاملاً مختار است ثالثاً  قایل به دوگانگی مبدأ افعال خوب و بد هستند و اعتقاد دارند که خوبی از حق است و بدی از نفس رابعاً اعتقاد دارند: مرتکب کبیره نه مومن است و نه کافر و منزلت آن ها بین المنزلتین است. وجه تسمیه این طایفه نیز از همین مسأله نشأت گرفته است. مشهور است که واصل بن عطا که مقدم این جماعت بود، شاگرد حسن بصری است. یک روز در مسجد با شاگردان دیگر این حکایت می کرده که مرتکبان کبایر نه مؤمنند و نه کافر . شیخ حسن این سخن شنید و فرمود «اعتزل منّا واصل بن عطا» و به همین مناسبت اسم این طایفه معتزله است.

اَکمَه یعنی کور مادرزاد، شیخ این طایفه را کور مادرزاد نامیده است چون به همان ترتیب که کور مادرزاد معالجه پذیر نیست این طایفه نیز معالجه پذیر نیستند. طایفه معتزله از رؤیت حقایق اشیاء که کمال نفس انسانی مربوط به آن است، محرومند، معتزله منکر لقاء الله هستند در صورتیکه سالکِ طریقِ تصفیه و تزکیه اعتقاد دارد که انسان کامل به لقائی می رسد که مشاهده نور تجلی الهی به دیده معنی می نماید .

108    کلامی کو ندارد ذوق توحید   

به تاریکی در است از غَیم تقلید

کلامی ها طایفه ای هستند که منسوب به علم کلامند و کلام عبارت از معرفت عقاید  به ادلّه عقلیه. این طایفه به  پای استدلال رفته اند و آنچه از دلایل نقلی به ایشان رسیده از روی تقلید فراگرفته اند و به حقیقت آن مطلع نگشته اند و ابر تقلید آن ها را در تاریکی شبهات نگهداشته و مانع از آن شده است که به نور تحقیق و یقین برسند. این طایفه ذوق توحید عیانی ندارد و نور وحدت حقیقی با دیده مکاشفه ندیده اند.

109   رمد دارد دو چشم اهل ظاهر     که از ظاهر نبینند جز مظاهر

رَمَد یک بیماری چشمی است که دیده از ادراک اشیاء قاصر است واشیاء را تار می بیند وچنانچه می باید تشخیص نمی دهد. مـــراد از اهل ظاهر کسانی هستند که از علوم ظاهر پا را فراتر نگذاشته اند وبه مغز علوم نرسیده اند، دیده ی بصیرت ایشان به بیماری رمد مبتلاست ونمی توانند اسرارغیبی را درک کنند و از ممکنات، ظاهر آن را می بینند وحق راکه دراین مظاهر تجلی یافته است نمی بینند.

110    از او هر چه بگویند از کم وبیش   

نشانی داده اند از دیده خویش

شیخ دراین بیت نتیجه گیری می کند وعلت اختلاف عقاید را بیان نموده ومی فرماید: چون معرفت و رویت هر طایفه بلکه هر فردی خواه در راه استدلالی باشد خواه کشفی، به قدر قابلیت خویش است. بنابراین طوایف مختلفه در معتقدات خویش هر چه از حق گفته اند وهر صفت راکه به ذات حضرت حق از کم وبیش منسوب داشته اند، متناسب با دانش آن ها از حق بوده است. هر کس به هر درجه ای که رسیده است متناسب با آن درجه و از منظر و دید خودش نشانی از حق داده است.

111    منزه ذاتش از چند وچه وچون    

تعالی شَأنُهُ عَمّا یقولون

ذات حق از کمیت، ماهیت وکیفیت منزه است او را با هیچ شیئی نسبتی نیست و بر عکس هیچ شیئی را نیز با او مناسبتی نیست زیرا درآن حضرت هیچ شیئی نیست وهیچ قید و حصری به حریم ظهور و اظهارش راهی ندارد و ذات کامل او از معتقدات و مقولات طوایفی که نمونه هایی از آن در ابیات بالا توضیح داده شد، مبرا است.

فیض عالم الهی با همه اشیا از وجه مقارنت نیست زیرا غیر از او چیزی نیست که مقارن او شود. هر چه درجهان هست همه با او موجودند وبی او معدومند و اوست که بر همه اشیاء تجلی نموده و اضافه وجود بر اشیاءکرده است و چون این اضافات اسقاط شود همه اشیاء معدومند. قوام جمیع اشیاء به اوست واگر وجود او نباشد هیچ شیئی درعقل و خارج موجود نیست او مقوِّم همه هست بلکه بالاتر از آن، او عینِ همه است چرا که اوست که تجلی بر جمیع مراتب موجودات نموده و به صورت همه ظاهر گشته است.

اگر نیک نظر کنی وبه عین انصاف نظر کنی، مشاهده خواهی نمود که هر طایفه ای از طوایف مختلفه هر چه درمعرفت الله گفته اند همه را از جهتی راستی وحقیقتی است منتها هر کسی را نظر بر مرتبه ای افتاده و اما از آن جهت که جمیع مراتب را شامل شود مشاهده ننموده است. بنابراین ذات حق از هر آنچه گفته اند، اعلی است. عقل، فکر، قیاس ودلیل وهر چیز دیگری که وسیله معرفت او قرار دهی درحقیقت، آن ها نیز خود او هستند که به صورت آن وسیله ظاهر ومتجلی گشته است. نهایتاً روشِ سالکِ راهِ طریقت، جز این نمی تواند باشد که در تجلی حق محو و متلاشی گشته و به عدمیّتِ اصلی خود باز گردد.

1402/04/03 04:07
یزدانپناه عسکری

10- دو چشم فلسفی چون بود احول - ز وحدت دیدن حق شد معطل 

11- ز نابینایی آمد راه تشبیه - ز یک چشمی است ادراکات تنزیه 

***

[توشیهیکو ایزتسو] (1)

عقل با رهایی کامل خود از اسارتِ جسمی که از زیر سلطه ی قدرت طبیعی تفکر منطقی شانه خالی می کند به نوعی شهود عرفانی می رسد؛ به همین دلیل، فعالیتش را «تنزیه ذوقی» نام می نهند. اما، هر کدام از این دو وجهِ تنزیه، از دیدگاه ابن عربی، یک سویی و ناقص است. انسان فقط وقتی به نگرشی درست در مورد حق می رسد که تنزیه را با تشبیه درهم آمیزد. دلیل بر این ادعا، همان گونه که قبلاً به کرات گفته شد، این است که حق تعالی در عین مطلق بودن، خود را در عالم، و برای عالم نیز متجلی می نماید.  

[یزدانپناه عسکری]

تنزیه و تشبیه با هم عجین هستند و هدف تفکر منطقی و قوانین آن حفظ تمامیت انسان است حتی در شهود عرفانی و تنزیه ذوقی.

_____________

1- مفاتیح الفصوص محی الدین ابن عربی ( بررسی مفاهیم کلیدی فصوص الحکم ) ، تالیف توشیهیکو ایزتسو ، ترجمه و تحقیق دکتر حسین مریدی – کرمانشاه : انتشارات دانشگاه رازی ، 1385 ص 95 

8+8:192     3+1:292/2    5+1:251

1403/03/22 09:05
امید

تناسخ زان جهت شد کفر و باطل

که آن از تنگ‌چشمی گشت حاصل

این قسمت شعر خیلی زیباست . یکی از دلایلی اصلی که میگن تناسخ وجود داره این هست که  چون بی عدالتی وجود داره انسان پس از مرگ دوباره در قالب یک جسم دیگه بدنیا میاد تا به کمال و اینا برسه . ولی همینطور که شعر میگه این تفکر از روی حسادت بوجود اومده که الان من که اینطوری بدنیا اومدم چرا مثل فلانی اونجوری بدنیا نیومدم اگه میومدم خیلی بهتر بود . تفکر و ساختار دینی که پایه و اساسش از روی حسادت باشه چه ارزشی داره ؟ شناخت انسان از خدا بستگی به دانایی و درک خودش داره وقتی که انسان درونش حس حسادت وجود داشته باشه تصویر همین حس رو روی مفهوم خدا بوجود میاره و فکر میکنه چون من اگر اینطوری به دنیا اومدم و فلانی از من وضعش بهتره پس خدا هم بر اساس همین حس حسادت من عمل میکنه پس تناسخ بوجود میاره که مشکل رو از ریشه حل کنه !! ولی چیزی که هست اینه که اگه انسان نتونه به این حس حسادت با وجود بی عدالتی ( یا حداقل بی عدالتی ظاهری ) غلبه کنه پس دیگه اصلا چرا بوجود اومده ؟! مگه دلیل اصلی که شیطان با همه دشمن شد همین حسادت نبود ؟