گنجور

بخش ۴۰ - تمثیل در بیان ماهیت صورت و معنی

شنیدم من که اندر ماهِ نیسان
صدف بالا رود از قعرِ عمّان
ز شیبِ قعرِ بحر آید برافراز
به روی بحر بنشیند دهن باز
بخاری مرتفع گردد ز دریا
فرو بارد به امر حقّ تعالیٰ
چکد اندر دهانش قطره‌ای چند
شود بسته دهانِ او به صد بند
رود با قعر دریا با دلی پر
شود آن قطرهٔ باران یکی دُرّ
به قعر اندر رود غوّاصِ دریا
از آن آرد برون لؤلؤی لالا
تن تو ساحل و هستی چو دریاست
بخارش فیض و باران علمِ اسماست
خرد غوّاصِ آن بحرِ عظیم است
که او را صد جواهر در گلیم است
دل آمد علم را مانند یک ظرف
صدف با علمِ دل صوت است با حرف
نفَس گردد روان چون برقِ لامع
رسد زو حرفها بر گوشِ سامع
صدف بشکن برون کن دُرِّ شهوار
بیفکن پوست، مغزِ نغز بردار
لغت با اشتقاق و نحو با صرف
همی‌ گردد همه پیرامنِ حرف
هر آن کو جمله عمرِ خود در این کرد
به هرزه صرفِ عمرِ نازنین کرد
ز جوزش قشرِ سبز افتاد در دست
نیابد مغز هر کو پوست نشکست
بلی بی پوست ناپخته است هر مغز
ز علمِ ظاهر آمد علمِ دین نغز
ز من جانِ برادر پند بنیوش
به جان و دل برو در علمِ دین کوش
که عالِم در دو عالَم سروَری یافت
اگر کِهتر بُد از وی مِهتری یافت
عمل کان از سرِ احوال باشد
بسی بهتر ز علمِ قال باشد
ولی کاری که از آب و گِل آید
نه چون علم است، کان کار از دل آید
میان جسم و جان بنگر چه فرق است
که این را غرب گیری، آن چو شرق است
از اینجا باز دان احوال و اعمال
به نسبت با علومِ قال با حال
نه علم است آنکه دارد میلِ دنیی
که صورت دارد امّا نیست معنی
نگردد علم هرگز جمع با آز
مَلَک خواهی سگ از خود دور انداز
علومِ دین ز اخلاقِ فرشته است
نباشد در دلی کو سگ‌سرشت است
حدیثِ مصطفی آخر همین است
نکو بشنو که البتّه چنین است
درونِ خانه‌ای چون هست صورت
فرشته ناید اندر وی ضرورت
برو بِزدای روی تختهٔ دل
که تا سازد مَلَک پیش تو منزل
از او تحصیل کن علمِ وراثت
ز بهر آخرت می‌کن حراثت
کتابِ حقّ بخوان از نفس و آفاق
مزیّن شو به اصلِ جمله اخلاق

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیدم من که اندر ماهِ نیسان
صدف بالا رود از قعرِ عمّان
هوش مصنوعی: من شنیده‌ام که در ماه نیسان، صدف از عمق دریا در عمان به سطح می‌آید.
ز شیبِ قعرِ بحر آید برافراز
به روی بحر بنشیند دهن باز
هوش مصنوعی: از عمق دریا چیزی به سطح می‌آید و بر روی آب قرار می‌گیرد و دهانش را باز می‌کند.
بخاری مرتفع گردد ز دریا
فرو بارد به امر حقّ تعالیٰ
هوش مصنوعی: ابرهای بلند از دریا بالا می‌روند و به خواست خداوند باران می‌بارند.
چکد اندر دهانش قطره‌ای چند
شود بسته دهانِ او به صد بند
هوش مصنوعی: چند قطره آب در دهان او می‌چکد و دهانش به شدت بسته می‌شود.
رود با قعر دریا با دلی پر
شود آن قطرهٔ باران یکی دُرّ
هوش مصنوعی: رودخانه با عمق دریا پر می‌شود، اما این یک قطره باران هم می‌تواند آن را پر کند.
به قعر اندر رود غوّاصِ دریا
از آن آرد برون لؤلؤی لالا
هوش مصنوعی: غواص در عمق دریا فرو می‌رود و از آنجا مروارید دلنشینی به بیرون می‌آورد.
تن تو ساحل و هستی چو دریاست
بخارش فیض و باران علمِ اسماست
هوش مصنوعی: بدن تو مانند ساحلی است و وجودت مثل دریاست. بخاراتی که از تو بلند می‌شود، نشانه‌ای از بخشش و آگاهی‌های عمیق است.
خرد غوّاصِ آن بحرِ عظیم است
که او را صد جواهر در گلیم است
هوش مصنوعی: عقل و دانایی مانند غواصی است که در دریای وسیع دانش غوطه‌ور می‌شود و در این دریا، گنجینه‌های ارزشمندی از علم و حکمت را کشف می‌کند.
دل آمد علم را مانند یک ظرف
صدف با علمِ دل صوت است با حرف
هوش مصنوعی: دل مانند یک ظرف صدف است که علم را در خود جای داده است. با این حال، دل با کلامش صداهایی را به وجود می‌آورد.
نفَس گردد روان چون برقِ لامع
رسد زو حرفها بر گوشِ سامع
هوش مصنوعی: نفس انسان مانند جریانی سریع و درخشان می‌شود و از آن، سخنان به گوش شنونده می‌رسد.
صدف بشکن برون کن دُرِّ شهوار
بیفکن پوست، مغزِ نغز بردار
هوش مصنوعی: صدف را بشکن و مروارید درخشان را بیرون بیاور و پوست مغز خوشمزه‌اش را هم بردار.
لغت با اشتقاق و نحو با صرف
همی‌ گردد همه پیرامنِ حرف
هوش مصنوعی: لغت و زبان از طریق ریشه‌شناسی و قواعد گرامری شکل می‌گیرند و همه چیز در اطراف کلمات و حروف می‌چرخد.
هر آن کو جمله عمرِ خود در این کرد
به هرزه صرفِ عمرِ نازنین کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که تمام عمر خود را صرف کارهای بیهوده کند، در واقع عمر ارزشمند خود را از دست داده است.
ز جوزش قشرِ سبز افتاد در دست
نیابد مغز هر کو پوست نشکست
هوش مصنوعی: کسی که از سختی‌ها و مشکلات عبور نکند، به واقعیت و درون مسئله دست نمی‌یابد و تنها پوسته را می‌بیند.
بلی بی پوست ناپخته است هر مغز
ز علمِ ظاهر آمد علمِ دین نغز
هوش مصنوعی: بله، هر مغزی که بدون کمال و تربیت باشد، مانند میوه‌ای است که هنوز نرسیده و پوسته‌اش نرم است. دانش دین در حقیقت زیبا و ارزشمند است، اما باید عمیق و دقیق مورد بررسی قرار گیرد تا به درک واقعی آن دست یابیم.
ز من جانِ برادر پند بنیوش
به جان و دل برو در علمِ دین کوش
هوش مصنوعی: برادر عزیز، از من نصیحتی را بشنو و با تمام وجود به دنبال یادگیری علم دین باش.
که عالِم در دو عالَم سروَری یافت
اگر کِهتر بُد از وی مِهتری یافت
هوش مصنوعی: اگر فردی در دو جهان مقام و عزت پیدا کرده باشد، به این معناست که حتی اگر کسی به ظاهر از او پایین‌تر باشد، می‌تواند از او ویژگی‌های برتری بیاموزد.
عمل کان از سرِ احوال باشد
بسی بهتر ز علمِ قال باشد
هوش مصنوعی: عملی که ناشی از احساس و حال درونی باشد، به مراتب بهتر از دانشی است که فقط در کلام و گفتار باقی می‌ماند.
ولی کاری که از آب و گِل آید
نه چون علم است، کان کار از دل آید
هوش مصنوعی: کاری که از طبیعت و وجود واقعی انسان نشأت می‌گیرد، با علمی که از منابع خارجی می‌آید، تفاوت زیادی دارد. کارهای واقعی و صادقانه از درون و احساسات قلبی انسان سرچشمه می‌گیرند، نه از دانشی که صرفاً کسب شده باشد.
میان جسم و جان بنگر چه فرق است
که این را غرب گیری، آن چو شرق است
هوش مصنوعی: به تفاوت بین جسم و جان توجه کن؛ جسم مانند غرب است و جان مثل شرق.
از اینجا باز دان احوال و اعمال
به نسبت با علومِ قال با حال
هوش مصنوعی: از اینجا وضعیت و رفتار را با توجه به دانش و شرایط موجود بشناس.
نه علم است آنکه دارد میلِ دنیی
که صورت دارد امّا نیست معنی
هوش مصنوعی: کسی که به دنیا علاقه‌مند است، فقط به ظواهر آن توجه دارد و از درک عمیق و واقعی آن بی‌بهره است.
نگردد علم هرگز جمع با آز
مَلَک خواهی سگ از خود دور انداز
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در زندگی به علم و دانش دست پیدا کنی، نباید به افکار و تمایلات دنیوی و مادی خود چسبیده باشی. باید از آن‌ها جدا شوی و فراتر بروی.
علومِ دین ز اخلاقِ فرشته است
نباشد در دلی کو سگ‌سرشت است
هوش مصنوعی: دانش‌های دینی از ویژگی‌های اخلاقی فرشتگان سرچشمه می‌گیرد و در قلب کسی که نیت و طینت زشتی دارد، جایی ندارد.
حدیثِ مصطفی آخر همین است
نکو بشنو که البتّه چنین است
هوش مصنوعی: حرف آخر پیام پیامبر بزرگ اسلام این است که باید حرف خوب و نیکو را بشنوی و به آن توجه کنی، زیرا قطعاً این حقیقتی است که باید مورد توجه قرار گیرد.
درونِ خانه‌ای چون هست صورت
فرشته ناید اندر وی ضرورت
هوش مصنوعی: اگر در خانه‌ای که مانند یک فرشته زیباست وجود نداشته باشد، نیازی به آن نیست.
برو بِزدای روی تختهٔ دل
که تا سازد مَلَک پیش تو منزل
هوش مصنوعی: برو و عیب‌ها و نگرانی‌های قلبت را پاک کن تا اینکه زندگی بر تو روشن و شاداب شود.
از او تحصیل کن علمِ وراثت
ز بهر آخرت می‌کن حراثت
هوش مصنوعی: از او کسب دانش کن تا به ارث پیوندی برای زندگی جاودانه‌ات بیابی و در دنیا هم به کشت و کار بپردازی.
کتابِ حقّ بخوان از نفس و آفاق
مزیّن شو به اصلِ جمله اخلاق
هوش مصنوعی: کتاب حقیقت را از درون خودت و از جهان پیرامونت مطالعه کن و با رعایت اصول اخلاقی به شخصیت خود زیبایی بده.

حاشیه ها

1391/09/27 03:11
امین کیخا

اشاره به یک حدیث که اوردن نقاشی و تصویر به خانه را از زبان پیامبر منع می کند که البته استواری این حدیث جای تردید دارد البته باید شرایط بت پرستی زمان پیامبر اکرم ص را در نظر گرفت

1394/01/04 12:04
روفیا

البته همانگونه که شیخ گرانمایه می فرماید این صورت حدیث است و معنای ان این است که اگر دل خانه بت شد و هر چیزی از جمله تایید مردمان و اعتقادات مذهبی و غیر مذهبی و مقام و شهرت و سلامت هر چیزی در ان خانه کرد دیگر فرشته پا در انجا نمی نهد .

1394/01/04 13:04
روفیا

بیت :
نه علم است آنکه دارد میل دنیی
که صورت دارد اما نیست معنی
را حافظ اینگونه بیان می کند :
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
این دفتر بی معنی غرق می ناب اولی
خرقه زهد و خواندن قران بدون درک معانی , صورت و نوشیدن می معرفت معنای دین و معنای علم است .
مولانا نیز در جایی می فرماید :
خاتم ملک سلیمانست علم
جمله عالم صورت و جانست علم

1400/05/06 19:08
عطا

برو بزدای روی تخته دل
در شرح لاهیجی چنین آمده:

برو بزدای اول تخته دل

1400/06/04 17:09
دکتر امین لو

تمثیل در بیان ماهیت صورت و معنی (ابیات ۵۶۸ تا ۵۹۶)

 568             شنیدم من که اندر ماه نیسان      

            صدف بالا رود از قعر عُمّان

ماه نیسان ، هفتمین ماه رومی است که از بیست ودوم فروردین ماه شروع می گردد.

صدف حیوانی است آبزی، تن او را که گوشتی است دو جسم سخت به نام صدف احاطه می کند. این حیوان دوجسم سخت را که مانند بال است هر وقت بخواهد می گشاید. شیخ می فرماید: شنیدم در ماه نیسان صدف از عمق دریای عمان به بالای آب می آید. دریای عمان در جنوب ایران است ولی در این بیت مراد مطلق دریاست .

569    ز شیب قعر بحر آید بر افراز     

 به روی بحر بنشیند دهن باز

یعنی صدف از عمق دریا بر روی دریا می آید و در روی دریا دهان خود را باز می کند و منتظر آن می شود که یک قطره از باران نیسان بر دهان او ببارد.

570             بخاری مرتفع گردد ز دریا    

                    فرو بارد به امر حق تعالی

یعنی از دریا در اثر تابش آفتاب و حرارتِ آن، بخاری مرتفع می گردد و بعد به امر حق تعالی تبدیل به باران شده، فرو می بارد.

571              چکد اندر دهانش قطره ای چند        

             شود بسته دهان او به صد بند

چند قطره از باران نیسان به دهان آن صدف می چکد و مانند رحمی که بر نطفه آبستن شود، صدف آبستن آن قطره می گردد و دهان او محکم بسته می شود، مانند اینکه با صد بند آن را بسته اند.

572               رود تا قعر دریا با دل پُر        

             شود آن قطرۀ باران یکی دُرّ

صدف با دلی که پر از قطره باران نیسان شده است، به قعر دریا می رود و هر روز صبح به روی دریا می آید تا از هوای بیرون استنشاق کند  و شب دوباره به قعر دریا می رود و چند روزی این کار را انجام می دهد تا آن قطره بارانی که در دلش جای گرفته بود به دُرّگرانبها تبدیل گردد.

573        به قعر اندر رود غواص دریا         

  از آن آرد برون لؤلوی لالا

لؤلو بمعنای دُرّ است و لالا به معنای درخشان می باشد. غواص نیز شناگرانی هستند که به قعر دریا می رفته، صدف شکار می کنند. بنابراین معنی بیت چنین خواهد بوده: غواص به قعر دریا می رود  تا از آن صدف، درّ درخشان بیرون بیاورد.

574     تنِ تو ساحل و هستی چو دریاست      

 بخارش فیض و باران، علم اسماء است

در مثالی که در چند بیت بالا آمده است، تن انسان مثل ساحل است و هستی نیز مانند دریا می باشد. درابیات قبل نطق را به ساحل تشبیه فرموده بود، دراین بیت خود انسان را به ساحل تشبیه کرده است. مراد آن است که نطق از لواحق بدن می باشد و در حقیقت ساحل انسان جامع است که هم شامل ظاهر و هم باطن اوست. مراد از بخار، فیض رحمانی است که فیض عامه می باشد و باران، عبارت از علمِ اسماء الهی است که از آن بخار فیض بر استعدادات و قابلیات انسانی به حکم (عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ) باریده است.

575       خرد غواص آن بحر عظیم است     

 که او را صد جواهر در گلیم است

درابیات قبل هستی به دریا تشبیه شده بود، دراین بیت نیز خرد یعنی قوه عاقله را به غواص تشبیه فرموده اند. مراد از کلمة صد نیز بسیار و بیشمار می باشد و مراد از جواهر نیز علوم و معارف بقینی است. گلیم در لغت به معنی شال است که چیزها را در آن می بندند. مَثَلی هم هست، می گویند: فلان کس چیزها را در گلیم خود دارد. پس معنی بیت چنین خواهد بود: خرد یعنی قوه عاقله مانند غواص دریای بزرگ هستی است که علوم و معارف یقینی بسیار در گلیم دارد.

576      دل آمد علم را مانند یک ظرف     

 صدف بر علم دل، صوت است با حرف

دل انسان به حسب جامعیتی که دارد برای علم اسماء که همانند قطرات باران نیسانی است به مثابه یک ظرف می باشد و هیچ علمی به حقیقت از احاطه او بیرون نیست و در واقع مانند قعر دریاست که صدف در آن جای می گیرد، تا قطرات باران، نیسان را به دُرّ و لولو تبدیل کند. صوت و حرف نیز برای علم دل مانند صدف می باشد تا آن قطرة باران را که مراد از آن همان علم است، پرورده، به ساحل نطق آورد.

577             نفس گردد روان چون برق لامع         

            رسد زو حرف ها با گوش سامع

همچنانکه در فصل بهار بادی بر دریا می وزد تا صدف ها را که منتظر قطره باران نیسان هستند، به محیط و جوانب ببرد، نفس انسانی نیز ماند برق درخشنده از قعر دل انسان، صدف های صوت وحرف را بیرون می آورد تا به گوش سامع برساند.

578       صدف بشکن، برون کن دُرّ شهوار      

    بیفکن پوست، مغزِ نغز بردار

همچنانکه برای بیرون آمدن درّ شهوار باید صدف را شکست، برای بیرون آمدن معانی نیز باید صوت و الفاظ را که به مثابه همان صدف هستند، شکافت. تا زمانیکه صوت و حروف که به مثابه پوستند، شکافته نشوند، مغز نغز که همان معنی و حقایق علوم هستند، کشف و مشاهده نمی شوند.

579              لغت با اشتقاق و نحو با صرف          

               همی گردد همه پیرامُنِ حرف

لغت عبارت از دانستن معنی لفظ می باشد، اشتقاق آن است که بدانند هر لفظ از کدام لفظ دیگر مشتق شده است، نحو عبارت است از بکار بردن کلمه در جای مناسب خود و صرف عبارت است از گردانیدن لفظ به الفاظ دیگر. همه این ها پیرامون حرف می گردند تا معانیِ مقصود حاصل شود .

580             هر آن کو جمله عمر خود در این کرد    

                    به هرزه صرف عمر نازنین کرد

هر کسی تمام عمر خود را فقط صرف دانستن این امور کند، یعنی دانستن لغت،  اشتقاق،  صرف و نحو بکند و به معانی نپردازد، چنین شخصی عمر نازنین خود را بیهوده صرف نموده است.

581      زجوزش قشر خشک افتاد در دست      

  نیابد مغز هر کو پوست نشکست

طایفه ای که عمر خود را فقط صرف این قشریات می کنند، مانند کسی هستند که از گردو فقط پوست خشک آن را دارند که انتفاع از آن میسر نیست، بلکه باید آن پوست را شکست تا از مغز نغز آن استفاده کرد.

582              بلی بی پوست ناپخته است هر مغز      

               زعلم ظاهر آمد علم دین نغز

شیخ در بیت فوق که تعریضی به علوم قشری داشت، برای اینکه برای مخاطب موضوع مشتبه نشود، یادآور می گردد که این قشریات نیز مانند پوست آن گردو برای نگهداری مغز لازم است، یعنی هر کسی می خواهد از علوم دین استفاده ببرد، باید اول علوم ظاهری را که عبارت از صرف و نحو، اشتقاق و لغت است، بیاموزد، چون بدون آموختن آن ها بهره بردن از علوم دین و علم حقیقی میسر نیست. در نسخه ای دیگر به جای علم دین، علم دل آمده  است .

583      زمن جانِ برادر پند بنیوش   

   به جان و دل بُرو در علم دین کوش

شیخ می فرماید: ای برادر عزیز از من که با تو اخوت دینی دارم، این پند را بپذیر و با جان و دل در کسب علم دین، جد و جهد نما. در نسخه دیگر مصرع دوم به این صورت آمده است (به جان و دل برو در علم می کوش )

584              که عالِم در دو عالَم سروری یافت   

                 اگر کهتر بُد از وی مهتری یافت

شیخ می فرماید: عالم در هر دو عالم سروری یافت، یعنی هم در این دنیا عزت پیدا کرد و هم ثوابی برای آخرت خود اندوخت و به واسطه علم اگر از همه کمتر بود به مقام مهتری و بزرگی رسید.

585      عمل کان از سَرِ احوال باشد      

        بسی بهتر ز علم قال باشد

یعنی آن عمل و طاعت و عبادت که از سر احوال باشد، بسیار بهتر از علمی است که از روی علم قال باشد، زیرا غرض از علم قال دانستن کیفیات اعمال است و غرض از عمل، حصول احوال معنوی یا قرب و مشاهدۀ انوار تجلیات الهی است، بنابراین اگر از عملی غرض و مقصود اصلی که همان حصول احوال معنوی است، حاصل گردد، آن عمل مطابق علم نیز خواهد بود ولو این که آن شخص ظاهراً عالم نیز نباشد اما برعکس اگر کسی ظاهراً عالم باشد ولی  به آن عمل نکند و یا به اخلاق ذمیمه عمل کند از آن علم مقصود اصلی که عبارت از حصول احوال معنوی است، حاصل نخواهد شد .

586              ولی کاری که از آب و گل آید        

            نه چون علم است کان کار دل آید

مراد از آب وگل عبارت از تن وجسم انسان است. شیخ می فرماید: اگر کاری فقط محصول تن و جسم باشد و توأم با حال نباشد، این عمل مانند علم نیست، چون علم کار دل است و هر چیزی که منسوب به دل باشد، بهتر از آن چیزی است که منسوب به تن و جسم  است. از این دو  بیت سه حالت زیر را می توان استنتاج کرد: اول آن است که اگر عمل با حال و با علم توأم باشد بسیار مطلوب است. دوم اینکه عمل با حال باشد ولی با علم ظاهر توأم نباشد این حالت بهتر از علم قال است. سوم اینکه عملی نه با حال توام باشد و نه با علم، پایین تر از علم قال می باشد .

587     میان جسم و جان بنگر چه فرق است    

    که این را غرب گیری وآن چه شرق است

شیخ می فرماید که به جسم و روح نگاه کن و ببین این دو با هم چه فرقی دارند. در مصرع دوم خود شیخ جواب می دهد: اگر جسم را غرب تصور کنی روح مانند شرق است، چون صفات کمال از علم و غیره در جسم پنهان بوده و انوار آن ها اعم از علم، حیات، قدرت و ارادت از شرق طلوع می نمایند. مراد از شرق در این بیت جان است .

588              از اینجا بازدان احوال اعمال        

           به نسبت با علوم قال و با حال

در بیت قبلی جسم را با جان مقایسه فرمود. در این بیت مراتب سه گانه اعمال بدنی علوم قال و حال را با هم مقایسه کرده و می فرماید: نسبت اعمال بدنی به علوم قال به مثابة نسبت جسم با جان است، چون علوم، کار دل است و مرتبه شرقیه دارد و اعمال بدنی، کار جسم است و مرتبه غربیه دارد. همچنین نسبت علوم قال با حال نیز مثل مقایسه جسم با جان است، یعنی علوم قال که علوم ظاهری هستند در مقایسه با حال که کشف و شهود می باشد، در مرتبه غربیه قرار دارد،  در صورتکیه حال در مرتبه شرقیه یا جان قرار دارد. به عبارت دیگر علوم قال نسبت به اعمال بدنی در مرتبه شرقیه است و نسبت به حال در مرتبه غربیه می باشد. اگر بخواهیم بین مراتب سه گانه فوق اولویت قایل شویم حال، اولی تر بوده و سپس علوم قال می باشد و اعمال بدنی در مرتبه آخر است .

589              نه علم است آن که دارد میل دنیا     

                     که صورت دارد اما نیست معنا

شیخ می فرماید: آن علمی که روی به سوی دنیا دارد، آن علم نیست، چون علم حقیقی آن است که انسان را به آشنایی حق هدایت کند نه آن که موجب دوری از حق گردد. علمی که روی به سوی دنیا دارد از نظر صوری علم است ولی از نظر معنا علم نیست .

590             نگردد علم هرگز جمع با آز           

  مَلَک خواهی سگ از خود دور انداز

مراد از علم در این بیت همان علم دین است که سبب طهارت نفس و زدودن اخلاق ذمیمه می شود. چنین علمی با آز و حرص و حب دنیا مجتمع نمی گردد. در مصرع دوم از بابت تمثیل می فرماید که اگر فرشته می خواهی باید سگ را از خود دور کنی. این مصرع اشاره به حدیث نبوی است که فرمود «لایدخل الملائکة بیتاً فیه کلب او تصاویر» حب دنیا وحرص و طمع به سگ تشبیه شده است

591        علوم دین ز اخلاق فرشته است         

     نیاید در دلی کو سگ سرشت است

می فرماید: علوم دین که موجب طهارت وپاکی نفس است از اخلاق فرشته است و اخلاق فرشته با اخلاق سگی در یک جا مجتمع نمی گردد. بنابراین در دلی که آغشته به اخلاق سگی است، علوم دین وارد نمی شود .

592       حدیث مصطفی آخر همین است  

              نکو بشنو که البته چنین است

دراین بیت دوباره تاکید می فرماید: حدیث مصطفی همین است که در خانه ای که سگ باشد، فرشته نمی رود. یعنی حرص و آز با علم جمع نمی شود. در مصرع دوم مجدداً با تاکید می گوید: نیکو بشنو که معنی حدیث همین است و جز این نیست.

593              درون خانه ای چون هست صورت     

                      فرشته ناید اندر وی ضرورت

به موجب حدیث مذکور در خانه ای که صورت و نقش باشد، فرشته بالضّروره وارد آن خانه نمی شود.

594             برو بزدای اول تختة دل      

        که تا سازد مَلَک پیش تو منزل

شیخ می فرماید: لوح دل را از صورت ملکات ردّیه و صفات ذمیمه مثل حرص، آز، حب دنیا، حسد، شهوت، غضب، اوهام باطله، خیالات فاسده، وساوس شیطانی، هواجس جسمانی پاک کن و با آب ذکر، فکر،  توجه،  تصفیه و تجلیه،  بشوی تا دل تو شایسته منزل ملائکه گردد. مراد از ملائکه صورعلمیه حقند.

595             از او تحصیل کن علم وراثت    

                    ز بهر آخر ت می کن حراثت

مراد از علم وراثت علم لدنّی است که مخصوص پیامبران و اولیاءالله است، این علم کسبی نیست بلکه به طریقة صفای باطن از بیغمبر به اولیاءالله  به ارث می رسد. اگر کسی دل خود را پاک نمود و شایسته منزل ملائکه کرد، در این صورت علم وراثت یا علم لدنی در دل او جایگزین می شود و ثمره آن علم،  سعادت اخروی است. بنابراین در مصرع دوم می فرماید که برای سعادت آخرت از آن علم حراثت کن. (حراثت یعنی زراعت و کشتکاری)

596              کتاب حق بخوان از نفس و آفاق        

               مزیّن شو به اصلِ جمله اخلاق

این بیت اشاره به این آیه کریمه است (سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ) معنی بیت چنین است: به تعلیم ملائک که صورتِ علمِ الهیّه اند، آیات صفات و اسماء الهی را از نفس خود که به منزله کتابی جامع است،  بخوان و همچنین در آفاق که کتابی علیحده و تفصیل کتاب نفس است، تفصیلِ آیاتِ صفات و اسماء الهی را بخوان تا بدین ترتیب به زینت علم و اخلاق مزین شوی.

تمثیل در بیان ماهیت صورت و معنی (ابیات ۵۶۸ تا ۵۹۶)

 568             شنیدم من که اندر ماه نیسان       

            صدف بالا رود از قعر عُمّان

ماه نیسان ، هفتمین ماه رومی است که از بیست ودوم فروردین ماه شروع می گردد.

صدف حیوانی است آبزی، تن او را که گوشتی است دو جسم سخت به نام صدف احاطه می کند. این حیوان دوجسم سخت را که مانند بال است هر وقت بخواهد می گشاید. شیخ می فرماید: شنیدم در ماه نیسان صدف از عمق دریای عمان به بالای آب می آید. دریای عمان در جنوب ایران است ولی در این بیت مراد مطلق دریاست .

569    ز شیب قعر بحر آید برافراز     

 به روی بحر بنشیند دهن باز

یعنی صدف از عمق دریا بر روی دریا می آید و در روی دریا دهان خود را باز می کند و منتظر آن می شود که یک قطره از باران نیسان بر دهان او ببارد.

570             بخاری مرتفع گردد ز دریا     

             فرو بارد به امر حق تعالی

یعنی از دریا در اثر تابش آفتاب و حرارتِ آن، بخاری مرتفع می گردد و بعد به امر حق تعالی تبدیل به باران شده، فرو می بارد.

571              چکد اندر دهانش قطره ای چند        

            شود بسته دهان او به صد بند

چند قطره از باران نیسان به دهان آن صدف می چکد و مانند رحمی که بر نطفه آبستن شود، صدف آبستن آن قطره می گردد و دهان او محکم بسته می شود، مانند اینکه با صد بند آن را بسته اند.

572               رود تا قعر دریا با دل پُر         

             شود آن قطرۀ باران یکی دُرّ

صدف با دلی که پر از قطره باران نیسان شده است، به قعر دریا می رود و هر روز صبح به روی دریا می آید تا از هوای بیرون استنشاق کند  و شب دوباره به قعر دریا می رود و چند روزی این کار را انجام می دهد تا آن قطره بارانی که در دلش جای گرفته بود به دُرّگرانبها تبدیل گردد.

573        به قعر اندر رود غواص دریا          

  از آن آرد برون لؤلوی لالا

لؤلو بمعنای دُرّ است و لالا به معنای درخشان می باشد. غواص نیز شناگرانی هستند که به قعر دریا می رفته، صدف شکار می کنند. بنابراین معنی بیت چنین خواهد بوده: غواص به قعر دریا می رود  تا از آن صدف، درّ درخشان بیرون بیاورد.

574     تنِ تو ساحل و هستی چو دریاست      

 بخارش فیض و باران، علم اسماء است

در مثالی که در چند بیت بالا آمده است، تن انسان مثل ساحل است و هستی نیز مانند دریا می باشد. درابیات قبل نطق را به ساحل تشبیه فرموده بود، دراین بیت خود انسان را به ساحل تشبیه کرده است. مراد آن است که نطق از لواحق بدن می باشد و در حقیقت ساحل انسان جامع است که هم شامل ظاهر و هم باطن اوست. مراد از بخار، فیض رحمانی است که فیض عامه می باشد و باران، عبارت از علمِ اسماء الهی است که از آن بخار فیض بر استعدادات و قابلیات انسانی به حکم (عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ) باریده است.

575       خرد غواص آن بحر عظیم است     

          که او را صد جواهر در گلیم است

درابیات قبل هستی به دریا تشبیه شده بود، دراین بیت نیز خرد یعنی قوه عاقله را به غواص تشبیه فرموده اند. مراد از کلمة صد نیز بسیار و بیشمار می باشد و مراد از جواهر نیز علوم و معارف بقینی است. گلیم در لغت به معنی شال است که چیزها را در آن می بندند. مَثَلی هم هست، می گویند: فلان کس چیزها را در گلیم خود دارد. پس معنی بیت چنین خواهد بود: خرد یعنی قوه عاقله مانند غواص دریای بزرگ هستی است که علوم و معارف یقینی بسیار در گلیم دارد.

576      دل آمد علم را مانند یک ظرف     

 صدف بر علم دل، صوت است با حرف

دل انسان به حسب جامعیتی که دارد برای علم اسماء که همانند قطرات باران نیسانی است به مثابه یک ظرف می باشد و هیچ علمی به حقیقت از احاطه او بیرون نیست و در واقع مانند قعر دریاست که صدف در آن جای می گیرد، تا قطرات باران، نیسان را به دُرّ و لولو تبدیل کند. صوت و حرف نیز برای علم دل مانند صدف می باشد تا آن قطرة باران را که مراد از آن همان علم است، پرورده، به ساحل نطق آورد.

577             نفس گردد روان چون برق لامع          

          رسد زو حرف ها با گوش سامع

همچنانکه در فصل بهار بادی بر دریا می وزد تا صدف ها را که منتظر قطره باران نیسان هستند، به محیط و جوانب ببرد، نفس انسانی نیز ماند برق درخشنده از قعر دل انسان، صدف های صوت وحرف را بیرون می آورد تا به گوش سامع برساند.

578       صدف بشکن، برون کن دُرّ شهوار         

 بیفکن پوست، مغزِ نغز بردار

همچنانکه برای بیرون آمدن درّ شهوار باید صدف را شکست، برای بیرون آمدن معانی نیز باید صوت و الفاظ را که به مثابه همان صدف هستند، شکافت. تا زمانیکه صوت و حروف که به مثابه پوستند، شکافته نشوند، مغز نغز که همان معنی و حقایق علوم هستند، کشف و مشاهده نمی شوند.

579              لغت با اشتقاق و نحو با صرف            

          همی گردد همه پیرامُنِ حرف

لغت عبارت از دانستن معنی لفظ می باشد، اشتقاق آن است که بدانند هر لفظ از کدام لفظ دیگر مشتق شده است، نحو عبارت است از بکار بردن کلمه در جای مناسب خود و صرف عبارت است از گردانیدن لفظ به الفاظ دیگر. همه این ها پیرامون حرف می گردند تا معانیِ مقصود حاصل شود .

580             هر آن کو جمله عمر خود در این کرد     

              به هرزه صرف عمر نازنین کرد

هر کسی تمام عمر خود را فقط صرف دانستن این امور کند، یعنی دانستن لغت،  اشتقاق،  صرف و نحو بکند و به معانی نپردازد، چنین شخصی عمر نازنین خود را بیهوده صرف نموده است.

581      زجوزش قشر خشک افتاد در دست       

نیابد مغز هر کو پوست نشکست

طایفه ای که عمر خود را فقط صرف این قشریات می کنند، مانند کسی هستند که از گردو فقط پوست خشک آن را دارند که انتفاع از آن میسر نیست، بلکه باید آن پوست را شکست تا از مغز نغز آن استفاده کرد.

582              بلی بی پوست ناپخته است هر مغز      

                    زعلم ظاهر آمد علم دین نغز

شیخ در بیت فوق که تعریضی به علوم قشری داشت، برای اینکه برای مخاطب موضوع مشتبه نشود، یادآور می گردد که این قشریات نیز مانند پوست آن گردو برای نگهداری مغز لازم است، یعنی هر کسی می خواهد از علوم دین استفاده ببرد، باید اول علوم ظاهری را که عبارت از صرف و نحو، اشتقاق و لغت است، بیاموزد، چون بدون آموختن آن ها بهره بردن از علوم دین و علم حقیقی میسر نیست. در نسخه ای دیگر به جای علم دین، علم دل آمده  است .

583      زمن جانِ برادر پند بنیوش    

   به جان و دل بُرو در علم دین کوش

شیخ می فرماید: ای برادر عزیز از من که با تو اخوت دینی دارم، این پند را بپذیر و با جان و دل در کسب علم دین، جد و جهد نما. در نسخه دیگر مصرع دوم به این صورت آمده است (به جان و دل برو در علم می کوش )

584              که عالِم در دو عالَم سروری یافت   

                     اگر کهتر بُد از وی مهتری یافت

شیخ می فرماید: عالم در هر دو عالم سروری یافت، یعنی هم در این دنیا عزت پیدا کرد و هم ثوابی برای آخرت خود اندوخت و به واسطه علم اگر از همه کمتر بود به مقام مهتری و بزرگی رسید.

585      عمل کان از سَرِ احوال باشد      

      بسی بهتر ز علم قال باشد

یعنی آن عمل و طاعت و عبادت که از سر احوال باشد، بسیار بهتر از علمی است که از روی علم قال باشد، زیرا غرض از علم قال دانستن کیفیات اعمال است و غرض از عمل، حصول احوال معنوی یا قرب و مشاهدۀ انوار تجلیات الهی است، بنابراین اگر از عملی غرض و مقصود اصلی که همان حصول احوال معنوی است، حاصل گردد، آن عمل مطابق علم نیز خواهد بود ولو این که آن شخص ظاهراً عالم نیز نباشد اما برعکس اگر کسی ظاهراً عالم باشد ولی  به آن عمل نکند و یا به اخلاق ذمیمه عمل کند از آن علم مقصود اصلی که عبارت از حصول احوال معنوی است، حاصل نخواهد شد .

586              ولی کاری که از آب و گل آید       

             نه چون علم است کان کار دل آید

مراد از آب وگل عبارت از تن وجسم انسان است. شیخ می فرماید: اگر کاری فقط محصول تن و جسم باشد و توأم با حال نباشد، این عمل مانند علم نیست، چون علم کار دل است و هر چیزی که منسوب به دل باشد، بهتر از آن چیزی است که منسوب به تن و جسم  است. از این دو  بیت سه حالت زیر را می توان استنتاج کرد: اول آن است که اگر عمل با حال و با علم توأم باشد بسیار مطلوب است. دوم اینکه عمل با حال باشد ولی با علم ظاهر توأم نباشد این حالت بهتر از علم قال است. سوم اینکه عملی نه با حال توام باشد و نه با علم، پایین تر از علم قال می باشد .

587     میان جسم و جان بنگر چه فرق است     

         که این را غرب گیری وآن چه شرق است

شیخ می فرماید که به جسم و روح نگاه کن و ببین این دو با هم چه فرقی دارند. در مصرع دوم خود شیخ جواب می دهد: اگر جسم را غرب تصور کنی روح مانند شرق است، چون صفات کمال از علم و غیره در جسم پنهان بوده و انوار آن ها اعم از علم، حیات، قدرت و ارادت از شرق طلوع می نمایند. مراد از شرق در این بیت جان است .

588              از اینجا بازدان احوال اعمال        

            به نسبت با علوم قال و با حال

در بیت قبلی جسم را با جان مقایسه فرمود. در این بیت مراتب سه گانه اعمال بدنی علوم قال و حال را با هم مقایسه کرده و می فرماید: نسبت اعمال بدنی به علوم قال به مثابة نسبت جسم با جان است، چون علوم، کار دل است و مرتبه شرقیه دارد و اعمال بدنی، کار جسم است و مرتبه غربیه دارد. همچنین نسبت علوم قال با حال نیز مثل مقایسه جسم با جان است، یعنی علوم قال که علوم ظاهری هستند در مقایسه با حال که کشف و شهود می باشد، در مرتبه غربیه قرار دارد،  در صورتکیه حال در مرتبه شرقیه یا جان قرار دارد. به عبارت دیگر علوم قال نسبت به اعمال بدنی در مرتبه شرقیه است و نسبت به حال در مرتبه غربیه می باشد. اگر بخواهیم بین مراتب سه گانه فوق اولویت قایل شویم حال، اولی تر بوده و سپس علوم قال می باشد و اعمال بدنی در مرتبه آخر است .

589              نه علم است آن که دارد میل دنیا       

              که صورت دارد اما نیست معنا

شیخ می فرماید: آن علمی که روی به سوی دنیا دارد، آن علم نیست، چون علم حقیقی آن است که انسان را به آشنایی حق هدایت کند نه آن که موجب دوری از حق گردد. علمی که روی به سوی دنیا دارد از نظر صوری علم است ولی از نظر معنا علم نیست .

590             نگردد علم هرگز جمع با آز           

      مَلَک خواهی سگ از خود دور انداز

مراد از علم در این بیت همان علم دین است که سبب طهارت نفس و زدودن اخلاق ذمیمه می شود. چنین علمی با آز و حرص و حب دنیا مجتمع نمی گردد. در مصرع دوم از بابت تمثیل می فرماید که اگر فرشته می خواهی باید سگ را از خود دور کنی. این مصرع اشاره به حدیث نبوی است که فرمود «لایدخل الملائکة بیتاً فیه کلب او تصاویر» حب دنیا وحرص و طمع به سگ تشبیه شده است

591        علوم دین ز اخلاق فرشته است            

     نیاید در دلی کو سگ سرشت است

می فرماید: علوم دین که موجب طهارت وپاکی نفس است از اخلاق فرشته است و اخلاق فرشته با اخلاق سگی در یک جا مجتمع نمی گردد. بنابراین در دلی که آغشته به اخلاق سگی است، علوم دین وارد نمی شود .

592       حدیث مصطفی آخر همین است    

             نکو بشنو که البته چنین است

دراین بیت دوباره تاکید می فرماید: حدیث مصطفی همین است که در خانه ای که سگ باشد، فرشته نمی رود. یعنی حرص و آز با علم جمع نمی شود. در مصرع دوم مجدداً با تاکید می گوید: نیکو بشنو که معنی حدیث همین است و جز این نیست.

593              درون خانه ای چون هست صورت     

                     فرشته ناید اندر وی ضرورت

به موجب حدیث مذکور در خانه ای که صورت و نقش باشد، فرشته بالضّروره وارد آن خانه نمی شود.

594             برو بزدای اول تختة دل        

          که تا سازد مَلَک پیش تو منزل

شیخ می فرماید: لوح دل را از صورت ملکات ردّیه و صفات ذمیمه مثل حرص، آز، حب دنیا، حسد، شهوت، غضب، اوهام باطله، خیالات فاسده، وساوس شیطانی، هواجس جسمانی پاک کن و با آب ذکر، فکر،  توجه،  تصفیه و تجلیه،  بشوی تا دل تو شایسته منزل ملائکه گردد. مراد از ملائکه صورعلمیه حقند.

595             از او تحصیل کن علم وراثت      

               ز بهر آخر ت می کن حراثت

مراد از علم وراثت علم لدنّی است که مخصوص پیامبران و اولیاءالله است، این علم کسبی نیست بلکه به طریقة صفای باطن از بیغمبر به اولیاءالله  به ارث می رسد. اگر کسی دل خود را پاک نمود و شایسته منزل ملائکه کرد، در این صورت علم وراثت یا علم لدنی در دل او جایگزین می شود و ثمره آن علم،  سعادت اخروی است. بنابراین در مصرع دوم می فرماید که برای سعادت آخرت از آن علم حراثت کن. (حراثت یعنی زراعت و کشتکاری)

596              کتاب حق بخوان از نفس و آفاق         

         مزیّن شو به اصلِ جمله اخلاق

این بیت اشاره به این آیه کریمه است (سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ) معنی بیت چنین است: به تعلیم ملائک که صورتِ علمِ الهیّه اند، آیات صفات و اسماء الهی را از نفس خود که به منزله کتابی جامع است،  بخوان و همچنین در آفاق که کتابی علیحده و تفصیل کتاب نفس است، تفصیلِ آیاتِ صفات و اسماء الهی را بخوان تا بدین ترتیب به زینت علم و اخلاق مزین شوی.

1403/10/27 01:12
آرام نوبری نیا

با سلام و احترام،

امروز بطور اتفاقی متوجه شدم هوش مصنوعی در وبسایت گنجور فعال شده است، البته که واقعه مبارکی است اما به نظر این حقیر؛

- مکانی که متن اضافه شده هوش مصنوعی در صفحه شعر قرار گرفته چون از لحاظ اهمیت و اصالت تفسیر ، تعبیر یا معنی شعر در حد بزرگان ادبیات که در حال حاظر در وبسایت شما فعالیت دارند نیست و شاید در آینده نیز نباشد! ، بنابراین قاعدتا باید در انتهای اظهار نظرات قرار بگیرد.

- در صفحه ای که بنده مشغول مطالعه و اصلاح متن آن بودم متنی از هوش مصنوعی قرار داشت که هیچ نسبتی با موضوع شعر ثبت شده در صفحه مورد نظر نداشت! 

لینک صفحه:

پیوند به وبگاه بیرونی

- آیا به نظر شما کمی زود نیست که پای هوش مصنوعی به دنیای پر رمز و راز عرفان و اشعار و متون معنوی باز شود و البته با تفسیرهای سطحی و گاهی گنگ خواننده را گیج کند؟!