گنجور

بخش ۳۵ - تمثیل در اطوار وجود و بی اعتباری هستی عالم وجود

بخاری مرتفع گردد ز دریا
به امر حقّ فرو بارد به صحرا
شعاعِ آفتاب از چرخِ چارم
بر او افتد شود ترکیب با هم
کند گرمی دگر ره عزمِ بالا
در آویزد بدو آن آبِ دریا
چو با ایشان شود خاک و هوا ضَمّ
برون آید نباتِ سبز و خرمّ
غذای جانور گردد ز تبدیل
خورد انسان و یابد باز تحلیل
شود یک نطفه و گردد در اطوار
وز او انسان شود پیدا دگر بار
چو نورِ نفْسِ گویا در تن آید
یکی جسمِ لطیفِ روشن آید
شود طفل و جوان و کَهل و کَمپیر
بداند علم و رای و فهم و تدبیر
رسد آنگه اجل از حضرتِ پاک
رود پاکی به پاکی خاک با خاک
همه اجزای عالم چون نباتند
که یک قطره ز دریای حیاتند
زمان چون بگذرد بر وی شود باز
همه انجامِ ایشان همچو آغاز
رود هر یک از ایشان سوی مرکز
که نگذارد طبیعت خوی مرکز
چو دریایی است وحدت لیک پر خون
کز او خیزد هزاران موجِ مجنون
نگر تا قطرهٔ باران ز دریا
چگونه یافت چندین شکل و اسما
بخار و ابر و باران و نم و گِل
نبات و جانور انسانِ کامل
همه یک قطره بود آخِر در اول
کز او شد این همه اشیا مُمَثَّل
جهان از عقل و نفس و چرخ و اجرام
چو آن یک قطره دان ز آغاز و انجام
اجل چون در رسد در چرخ و انجُم
شود هستی همه در نیستی گُم
چو موجی بر زند گردد جهان طَمس
یقین گردد «کَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ»
خیال از پیش برخیزد به یک بار
نماند غیرِ حقّ در دارْ دَیّار
تو را قُربی شود آن لحظه حاصل
شوی تو بی تویی با دوست واصل
وصالِ این جایگه رفعِ خیال است
چو غیر از پیش برخیزد وصال است
مگو ممکن ز حدِّ خویش بگذشت
نه او واجب شد و نه واجب او گشت
هر آن کو در معانی گشت فایق
نگوید کین بود قلبِ حقایق
هزاران نشأه داری خواجه در پیش
برو آمد شدِ خود را بیندیش
ز بحثِ جزو و کلّ نشئآتِ انسان
بگویم یک به یک پیدا و پنهان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بخاری مرتفع گردد ز دریا
به امر حقّ فرو بارد به صحرا
هوش مصنوعی: بخاری که از دریا بلند می‌شود، به فرمان حق بر زمین می‌بارد و زمین را سیراب می‌کند.
شعاعِ آفتاب از چرخِ چارم
بر او افتد شود ترکیب با هم
هوش مصنوعی: نور خورشید از دایره چهارم بر او تابیده می‌شود و با هم ترکیب می‌گردد.
کند گرمی دگر ره عزمِ بالا
در آویزد بدو آن آبِ دریا
هوش مصنوعی: اگر دلگرمی و شوقی دیگر پیدا کند، باید با عزم و اراده به سمت بلندی‌ها برود و خود را به آبِ دریا بسپارد.
چو با ایشان شود خاک و هوا ضَمّ
برون آید نباتِ سبز و خرمّ
هوش مصنوعی: زمانی که خاک و هوا با هم ترکیب می‌شوند، زندگی و گیاهان سبز و شاداب از آن بیرون می‌آید.
غذای جانور گردد ز تبدیل
خورد انسان و یابد باز تحلیل
هوش مصنوعی: غذایی که انسان می‌خورد، به خوراکی برای جانوران تبدیل می‌شود و پس از مدتی، دوباره به شکل دیگری تحلیل می‌رود.
شود یک نطفه و گردد در اطوار
وز او انسان شود پیدا دگر بار
هوش مصنوعی: یک نطفه شکل می‌گیرد و در مراحل مختلف رشد می‌کند و از آن، یک انسان به وجود می‌آید که دوباره در قالبی جدید ظاهر می‌شود.
چو نورِ نفْسِ گویا در تن آید
یکی جسمِ لطیفِ روشن آید
هوش مصنوعی: وقتی که روح گویا وارد بدن شود، یک جسم شفاف و لطیف به وجود می‌آید.
شود طفل و جوان و کَهل و کَمپیر
بداند علم و رای و فهم و تدبیر
هوش مصنوعی: انسان در طول زندگی‌اش به مراحل مختلف سنی می‌رسد؛ از کودک به جوانی، سپس به میانسالی و در نهایت به پیری. در هر یک از این مراحل، باید علم، دانش، فهم و تدبیر را کسب کند.
رسد آنگه اجل از حضرتِ پاک
رود پاکی به پاکی خاک با خاک
هوش مصنوعی: زمانی می‌رسد که مرگ از حضرت مقدس فرا می‌رسد و پاکی به پاکی و از خاک به خاک باز می‌گردد.
همه اجزای عالم چون نباتند
که یک قطره ز دریای حیاتند
هوش مصنوعی: تمام موجودات جهان مانند گیاهانی هستند که هر کدام یک قطره از دریاي حیات را در خود دارند.
زمان چون بگذرد بر وی شود باز
همه انجامِ ایشان همچو آغاز
هوش مصنوعی: زمان که می‌گذرد، همه چیز به وضع ابتدایی خود بازمی‌گردد و پایان هر چیزی شبیه به آغاز آن است.
رود هر یک از ایشان سوی مرکز
که نگذارد طبیعت خوی مرکز
هوش مصنوعی: هر یک از این افراد به سمت مرکز حرکت می‌کند، ولی طبیعت هر یک اجازه نمی‌دهد که به مرکز نزدیک شود.
چو دریایی است وحدت لیک پر خون
کز او خیزد هزاران موجِ مجنون
هوش مصنوعی: وحدت مانند دریایی است عمیق و بی‌پایان، اما از آن، زخم‌ها و دردهایی بیرون می‌آید که موجب به وجود آمدن هزاران امواج جنون‌آمیز می‌شود.
نگر تا قطرهٔ باران ز دریا
چگونه یافت چندین شکل و اسما
هوش مصنوعی: بنگر که چگونه یک قطره باران از دریا می‌آید و با اشکال و نام‌های گوناگون ظاهر می‌شود.
بخار و ابر و باران و نم و گِل
نبات و جانور انسانِ کامل
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف عناصر طبیعی و موجودات زنده می‌پردازد و نشان می‌دهد که همه‌ی اینها از هم پیوسته‌اند. بخار، ابر، باران و نم به عنوان عناصر زمین و طبیعت ذکر شده‌اند، در حالی که گل و نبات و جانور به موجودات زنده اشاره دارند. همچنین انسان کامل به عنوان قله‌ی این مجموعه، بالاترین مرتبه یا شکل کمال را در میان موجودات زنده معرفی می‌کند. به طور کلی، این بیت به ارتباط عمیق میان طبیعت و انسان اشاره دارد.
همه یک قطره بود آخِر در اول
کز او شد این همه اشیا مُمَثَّل
هوش مصنوعی: همه چیز در ابتدا تنها یک قطره بود و از همان نقطه، این همه اشیا و موجودات شکل گرفتند.
جهان از عقل و نفس و چرخ و اجرام
چو آن یک قطره دان ز آغاز و انجام
هوش مصنوعی: جهان شامل عقل، نفس، اجرام آسمانی و چرخ‌های فضا است و تمام این‌ها همچون یک قطره‌ای هستند که نشان‌دهنده‌ی آغاز و پایان همه چیز می‌باشد.
اجل چون در رسد در چرخ و انجُم
شود هستی همه در نیستی گُم
هوش مصنوعی: زمانی که اجل به آدمی نزدیک شود، در میان آسمان و ستاره‌ها، تمام وجود و هستی او به نیستی و عدم تبدیل می‌شود.
چو موجی بر زند گردد جهان طَمس
یقین گردد «کَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ»
هوش مصنوعی: زمانی که جهان مانند موجی به حرکت درآید، حقیقتی که وجود دارد، همچون آن است که دیروز هیچ چیزی وجود نداشت.
خیال از پیش برخیزد به یک بار
نماند غیرِ حقّ در دارْ دَیّار
هوش مصنوعی: تصور و خیال به سرعت از ذهن می‌رود و در حقیقت تنها آنچه واقعی و درست است، باقی می‌ماند.
تو را قُربی شود آن لحظه حاصل
شوی تو بی تویی با دوست واصل
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به او نزدیک می‌شوی، به حقیقت و کمال خود می‌رسی؛ چون در کنار دوست، خود را فراموش کرده‌ای و به وحدت می‌رسی.
وصالِ این جایگه رفعِ خیال است
چو غیر از پیش برخیزد وصال است
هوش مصنوعی: به دست آوردن این موقعیت به معنای از میان بردن خیال و واهمه است؛ زیرا اگر از این جا برویم، بهشت و وصال به دست می‌آید.
مگو ممکن ز حدِّ خویش بگذشت
نه او واجب شد و نه واجب او گشت
هوش مصنوعی: نگویید که فراتر از حدود خود رفته است؛ نه او به واجب بودن رسید و نه واجب بودن به او تعلق گرفت.
هر آن کو در معانی گشت فایق
نگوید کین بود قلبِ حقایق
هوش مصنوعی: هر کسی که در درک و فهم عمیق معانی برتری پیدا کند، دیگر نمی‌تواند بگوید که این حقیقت‌ها همانند قلبی هستند که در آن حقایق نهفته‌اند.
هزاران نشأه داری خواجه در پیش
برو آمد شدِ خود را بیندیش
هوش مصنوعی: ای عزیز، تو هزاران فرصت و حالت مختلف در پیش رو داری؛ بهتر است به حال خودت و به آینده‌ات فکر کنی.
ز بحثِ جزو و کلّ نشئآتِ انسان
بگویم یک به یک پیدا و پنهان
هوش مصنوعی: در مورد جزئیات و کلیات جنبه‌های انسانی صحبت می‌کنم، هر کدام را به طور جداگانه بیان می‌کنم، چه آن‌هایی که آشکارند و چه آن‌هایی که پنهان هستند.

خوانش ها

بخش ۳۵ - تمثیل در اطوار وجود و بی اعتباری هستی عالم وجود به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1400/06/03 16:09
دکتر امین لو

«تمثیل در ظهور و وجود مطلق د ر کثرات و بیان اینکه موجودات غیر الله مانند سراب است.»  

(ابیات ۴۸۷ تا ۵۱۲)

 در ابیات قبلی فرمود که هستیِ جهان مجازی است و کار او جز بازی نیست. در این بخش با تمثیل در اطوار وجود و با استفاده از آیۀ کریمه در مورد ظهور وجود مطلق در مراتب کثرات و تجلیات اسمایی و افعالی، بی اعتباریِ هستی، وجود عالم و کار و بار عالم مطالبی بیان می نماید. آیه کریمه این است«إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّیٰ إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلًا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ ۚ کَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»

487  بخاری مرتفع گردد ز دریا    

به امر حق فرو بارد به صحرا

می فرماید در اثر تابش آفتاب به دریاها، آب دریا به بخار تبدیل می شود و بخار آب به  طبقات فوقانی هوا که دارای برودت هست، می رسد به ابر تبدیل می گردد. از ابر برف، تگرگ و باران حاصل می شود و به امر حق به صحراها می بارد . قید امر حق در مصرع دوم از این بابت است که شیخ در این بیت تأکید کرده است که همۀ این تغییرات و تحولات ناشی از امر حق تعالی است.

488 شعاع آفتاب از چرخ چارم    

بر او افتد شود ترکیب با هم

چون بخار تبدیل به باران شد و به صحرا بارید و با خاک آمیخته شد، شعاع آفتاب از چرخ چهارم که خانۀ آفتاب است، بر خاک آمیخته به آب باران می تابد و با آن ها ترکیب می شود.

489   کند گرمی دگر ره عزم بالا     

درآویزد بدو آن آب دریا

یعنی بعد از آنکه حرارت آفتاب با خاک آمیخته با قطرات باران ترکیب شد، آن حرارت و گرمی شعاع آفتاب مجدداً عزم بالا می کند. البته این بار هم آغوش با بخار آبی که ازبالا به زمین آمده بود، به طبقات بالا می رود. شیخ در این بیت با ظرافت، آمیخته شدن حرارت ناشی از آفتاب و بخار آبی که نهایتاً منشأ آن آب دریاست را به یک عشقبازی وازدواج تشبیه نموده است.

490   چو با ایشان شود خاک و هوا، ضّم  

  برون آید نباتِ سبز و خرم

چون با ایشان (یعنی با خاک آمیخته به قطرات باران که با گرمی آفتاب نیز ممزوج شده است،) هوا نیز پیوسته گردد، از اختلاط آن ها نباتات سبز و خرم حاصل می شود.

491   غذایِ جانور گردد ز تبدیل     

  خورد انسان و یابد باز تحلیل

چون نهایتا" غرض آفرینش، به وجود آمدن انسان کامل است، بنابراین آن گیاه به غذای حیوانی تبدیل می شود و آن غذای گیاهی در بدن حیوان به غذایِ انسانی تبدیل گشته، انسان آن غذا را می خورد و آن حیوان در انسان تحلیل می یابد و از حیوانی به درجه انسانی ترقی می نماید.

492    شود یک نطفه و گردد در اطوار   

  وز آن انسان شود پیدا دگر بار

آن غذای حیوانی در بدن انسان تحلیل می یابد و جزء بدن انسان می شود و از آن نطفه حاصل گشته، پس از سیر مراحل عَلَقه ،مُضغه و جنین به انسان دیگری تبدیل می گردد. چون صورت اعتدال انسانی پیدا کرد، به موجودی تبدیل می گردد که قابلیت قبول نفس ناطقه یعنی روح اضافی پیدا می نماید. لازم به یادآوری است: انسان علاوه بر روح حیوانی دارای روح انسانی است که از روح  خدا بر او دمیده شده،  به  آن نفس ناطقه می گویند و انسانیت انسان و وجه تمایز او از حیوان مربوط به این روح است.

493  چو نورِ نفسِ گویا در تن آمد     

یکی جسم لطیف و روشن آمد

بعد از کمال اعتدال روح حیوانی، نور نفس گویا که مراد از آن نفس ناطقه است در تن انسان تابان گشته، در نتیجه یک جسم لطیف و روشن که عبارت از صورت انسانی است، حاصل می گردد و نفس ناطقه که یک روح اضافی است از مبدأ فیاض الهی به مصداق «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» به انسان دمیده شده، در انسان استعداد علوم و معارف پیدا می گردد.

494    شود طفل و جوان و کهل و کم پیر   

   بداند عقل و رای و علم و تدبیر

انسان در طول زندگی مراحل مختلفی را می گذراند، ابتدا طفل است که هنوز تمییز نیک و بد در او کامل نیست ، بعد جوان شده، قوه تمییز در او کامل می شود، بعد پیر آزموده می گردد و سپس کم پیر می شود، یعنی پیری که بتدریج در او کمی و نقصان حاصل می شود. در این مراحل به تدریج عقل، فکر، علم و تدبیر در او بوجود می آمده، کامل می شود.

495  رسد آنگه اجل از حضرت پاک   

  رود پاکی به پاکی، خاک با خاک

چون از طرف حق تعالی آن اجل و مهلتی که برای زندگی مادی و صوری هر کسی مشخص شده است، فرا رسد، شخص از دارفانی رحلت نموده، جسم او که از دو قسمت جسم وروح تشکیل شده بود، هر کدام به مسیر خود می روند، یعنی جسم او که از خاک بود، به خاک ملحق و بدل می شود و روح او که از عالم پاک و قدسی بود به عالم قدسی می رود .         

496      همه اجزای عالم چون نباتند  

 که یک قطره ز دریای حیاتند

همان گونه که در ابیات بالا توضیح داده شد: نبات از قطرۀ باران حاصل شده است. همه اجزای عالم اینگونه اند یعنی همه اجزای عالم یک قطره از دریای حیات و وحدت حقیقی هستند. یک قطره از آن جهت فرموده که همۀ اجزای عالم به یک تجلی شهودی که عبارت  از ظهور حق است، به صورت موجودات عینی پدید آمده، هریک مظهری از اسماء و صفات الهیه می باشند .

497    زمان چون بگذرد بر وی شود باز  

همه انجام ایشان همچو آغاز

چون برای اجزای عالم، زمان ظهور بگذرد و انقضاء یابد، بار دیگر انجام ایشان مثل آغاز می شود. یعنی چون از نیستی به هستی آمده بودند باز از هستی به نیستی می روند، یعنی تعین موجودات که به منزله هستی آن ها بود از بین می رود و آنچه که باقی می ماند فقط وحدت حقیقی است. اگر وحدت حقیقی را به دریا تشبیه کنیم و تعینات را به امواج روی دریا تشبیه کنیم، چون زمان بگذرد، این امواج از بین می روند، یعنی هستیِ موج به نیستی تبدیل می شود و آنچه باقی می ماند فقط دریاست.

498     رود هریک از ایشان سوی مرکز   

که نگذارد طبیعت خویِ مرکز

مراد از مرکز ، مبدأو محل اصلی هر چیز است. هر چیزاز اجزای عالم بعد از انقضای زمان ظهور به مرکز اصلی خود برگشت می کنند. زیرا که طبیعت اولیه که همان خوی مرکزاست هر چیزی را به خود برمی گرداند و چون طبیعت ممکنات عدم است، پس کل ممکنات و عالم کثرات به عدم بر می گردند و آنچه باقی می ماند وحدت حقیقی است. برای فهم خوی مرکز مثالی ساده می آوریم: خوی مرکز کلوخ چسبندگی به زمین است، حال اگر کلوخ را به هوا بیندازیم، لاجرم پس از پایان نیروی اولیه به خوی مرکز بر می گردد. همین مثال را باممکنات، تعینات و عالم کثرات تطبیق دهید، یک نیروی اولیه که عبارت از تعین ذات احدیت است، در عالم ممکنات وجود دارد. وقتی این نیروی تعین از بین برود، ممکنات به اصل خود برمی گردند.

499     چو دریایی است وحدت لیک پر خون 

  کزو خیزد هزاران موج مجنون

در این بیت تشبیهات بسیار ظریف وجود دارد. اولا" وحدت به دریا تشبیه شده است اما دریایی که پر خون است. پرخون از این جهت که دائما"در حالت فنا و تجدید است، دائماً تعیناتی در او به وجود می آیند و باز کُشته می شوند، پس مانند میدان محاربه ای است، موجودات می آیند وکشته می شوند. تشبیه دیگر این است که تعینات را به موج تشبیه کرده است، این هم تشبیه ظریفی است که در واقع وحدت همان دریاست و امواج هم که اعتباریند، عالم کثرات است و مجنون از آن جهت گفته است همان طور که دیوانه آرام وقرار ندارد و دائماً در یک حال نیست، تعینات نیز در یک حال نیستند و دائماً در حال تغییرند.

500    نگر تا قطرۀ باران ز دریا    

چگونه یافت چندین شکل و اسماء

می فرماید: نگاه کن وببین، قطرۀ باران که از دریا شروع به مسافرت نمود و در هرمرحله تحولی یافت، چقدر به اشکال مختلفه در آمد و در هر مرحله نیز اسمی تازه پیدا کرد.

501     بخار و ابر و باران و نم و گِل    

  نبات و جانور، انسان کامل

در این بیت به دنبال بیت قبلی صور مختلفه قطره باران را ذکر می کند و می فرماید: قطرۀ باران، اول بخار شد، بعد ابر،‌ سپس باران گردید و بعد از باریدن در زمین به نم تبدیل شد، سپس با خاک آمیخته گردید و گِل شد و از آن گُل و گیاه به وجود آمد، از گیاه، جانور و از جانور، نیز انسان کامل بوجود آمد.

502     همه یک قطره بود آخر در اول   

کز او شد این همه اشیاء مُمَثّل

می فرماید که به قطره نگاه کن: این همه اشیاء ممثل و مشکّل شد و در هر جا قطره خود را به لباس و نقشی و تعینی علیحده جلوه گری داد.

503  جهان از عقل و نفس و چرخ و اجرام   

  چو آن یک قطره دان ز آغاز و انجام

جهان که همان عالم است از ابتدای مراتب موجودات یعنی از عقل کل سپس نفس کل و سپس چرخ و افلاک و نهایتاً اجرام و اجسام از آغاز تا انجام در تمثیل مانند همان یک قطره است. چنانچه آن یک قطره از دریا حاصل شد و در هر جا به اسامی مختلفه ظهور یافت و باز، پس از انقضاءِ زمانِ ظهور به صورت قطره به دریا پیوست، عالم کثرات نیز چنین است و به مثابۀ قطره در مراتب تعینات و کثرات ظهور می یابد و پس از انقضاء زمانِ ظهور، متلاشی و محو گردیده و به مرکز و مبدأ اصلی خود که همان وحدت حقیقی است رجعت می نماید.

504     اجل چون در رسد در چرخ و انجم  

  شود هستی همه در نیستی گم

ظهور کمال اسمایی و ذاتی وقتی ظاهر و مشخص می گردد که آن اسماء گاهی ظاهر و گاهی مخفی گردند و تا زمانی که این دو معنی متخالف به ظهور نپیوندد، معرفت تام که غرض ایجاد عالم است، مشخص نمی گردد. به عبارت دیگر تا زمانی که اسمی از خداوند به صورت مظاهر امکانی ظاهر نشود، کمال آن اسم مشخص نمی گردد. به عنوان مثال تا مخلوق، مرزوق، مرحوم و مغفور نباشد، اسامی خداوند که عبارتند از خالق، رازق، راحم و غفار، معلوم و مشخص نمی گردند

هم چنین اگر مظاهر به کلی محو و فانی نشوند، ذات حق در حجاب اسماء و صفات در پرده می ماند و باز حقیقت مطلق مشخص نمی گردد. پس این دو معنی علی الدوام باید ادامه یابد تا معرفت حقیقی حاصل شود. اطلاع بر این دومعنی که ذکر آن رفت فقط برای انسان کامل میسر است. آنچه در قیامت کبری موعود است و جمیع موجودات فانی خواهند شد، برای عارف در این دنیا با مرگ اختیاری حاصل می شود. در واقع با رفع تعینات و رسیدن به مقام فنا، حقیقت مطلق از پرده حجاب بیرون آمده و برای عارف قابل رؤیت می گردد. با ملاحظه موضوع فوق شیخ می فرماید:«اجل چون در رسد در چرخ و انچم» یعنی وقتی مدت نمود هستی چرخ و انجم، نسبت به شهود کامل منقضی گردد،« شود هستی همه در نیستی گم» یعنی جمیع هستی های مجازی عالم که نمود بی بود بودند، در نیستی گم می گردند و به عدمیت اصلی خود رجوع می نمایند.

505     چو موجی برزند، گردد جهان طمس   

  یقین گردد کأن لم تغن بالامس

طمس درلغت به معنی محوشدن است، در اصطلاح صوفیه نیست شدن رسوم، آثار و صفات سالک است. بدین معنی چون دریای وحدت حقیقی با تجلی اسامی القهار والماحی متموج شد و سپس طمس یعنی نابود و محو گردید، این آیۀ قران متحقق خواهد شد. «کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ» معنی آیه این است «گویا که دیروز نبوده است».

506      خیال از پیش برخیزد به یک بار 

  نماند غیر حق در دار دیار

وقتی موجی برزند و تعینات و کثرات محو و نابود گردند که البته این اتفاق در قیامت کبری برای همه خواهد بود و در این دنیا برای افراد کامل با مرگ اختیاری اتفاق می افتد، معلوم می گردد که هستی و وجود ممکنات در حقیقت، خیالی و پنداری بوده اند. در این موقع نمودهای بی بود به یکباره از پیش برمی خیزند وجز ذات حق در دار دیارچیزی باقی نمی ماند

«کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ.»

507      ترا قربی شود آن لحظه حاصل    

شوی تو بی تویی با دوست واصل

وقتی آن لحظه فرا رسد، تویی تو که موهِم دویی بود و هم چنین تعینات که همه وهمی بودند، از بین می رود و معلوم می گردد که با دوست هیج فاصله ای نداشتی و آن لحظه قرب برای تو حاصل می شود و بدون تویی به دوست واصل می گردی.

508     وصال این جایگه، رفع خیال است   

خیال از پیش برخیزد، وصال است

می دانیم غیر حق موجودی نیست و آنچه سبب شده است که انسان فکرمی کند از او دور است، تعینات وهمی و خیالی است. وقتی تعینات و دویی کنار زده شد، وصال اتفاق می افتد. بنابراین شیخ در مصرع اول می فرماید: در این جایگاه، وصال معادل رفع خیال یعنی زدودن تعیینات وهمی وخیالی است و اگر این خیال از پیش برخیزد وصال، خواهد بود و به عبارت دیگر وصال عبارت از رفع تعیّن است.

509   مگو ممکن ز حد خویش بگذشت  

نه او واجب شد و نه واجب او گشت

وجوبِ وجود برای واجب، ذاتی است و هم چنان عدمیت برای ممکن، لازم ذاتی است. هرگز ممکن، واجب نمیشود و برعکس. حال اگر به واسطه تعیّن و به سبب ظهور وجود واجب، در ممکنات، وجود ظهور می کند، نباید گفت که ممکن از حد خویش گذشته و واجب شده است، بلکه این پدیده فقط مظهر و تجلی وجود واجب است و الا«ممکن» پس از رفع تعین به عدمیت ذاتی خود برمی گردد.

510    هر آن کو در مقامی گشت فایق     

نگوید کین بود قلب حقایق

هر کسی از تقلید، وهم و خیال گذشت و در معانی و حقایق امور به کسانی که ادراک ضعیف دارند، فائق آمد هرگز از او شایسته نیست، بگوید: ممکن، واجب گشته، کسی که این حرف را بگوید، قلب حقایق کرده است.

511    هزاران نشأ داری خواجه! در پیش    

برو آمد شدِ خود را بیندیش

شیخ در این بیت بر سبیل تذکر و وعظ می گوید: ای خواجه هزاران نشأ داری و بر او آمد شد خود را بیندیش. در رابطه با مفهوم این بیت باید توضیح دهیم که انسان به واسطۀ جامعیت، تقاضای اتصال به جمیع شؤون دارد. قید هزاران، نشان از کثرت این نشأت  است. نشأت  ممکن است صوری یا معنوی باشد. در تقسیم بندی دیگر ممکن است مبدأی، معاشی یا معادی باشد. در رابطه نشأت  مبدأی در ابیات قبلی مطالب زیادی بیان شده است .نشأت  معاشی مربوط به زندگی این دنیا ونشأت  معادی مربوط به عقبی است. به انسان، خواجه از آن لحاظ خطاب نموده است که دارای نشأت  زیاد است، همچنان که خواجه سرمایه و مال زیاد دارد. کلمۀ آمد، اشاره به نشأت  مبدأی است و کلمۀ شد، اشاره به نشأت  معادی است. حال شیخ بر سبیل تنبیه می فرماید: در نشأت  مبدای و معادی خوداندیشه کن.

512     ز بحث جزء و کل ، نشأت  انسان  

  بگویم یک به یک پیدا و پنهان

بحث به اینجا که رسید، شیخ یادآور می شود: چون نشأت  انسان زیاد است و در جواب سؤال دیگر که راجع به جزء و کل خواهد بود، مطالب زیادی راجع به نشأت  انسان بیان خواهم کرد.