شمارهٔ ۹۷
ایا سلطان ترا بنده ز سلطان بینیازم کن
ز خسرو فارغم گردان و از خان بینیازم کن
ز سلطان بینیازی نیست در دنیا توانگر را
به من ده ملک درویشی ز سلطان بینیازم کن
چو شطرنج از پی بازیست هر شاهی که میبینم
مریز آب رخم را و ز شاهان بینیازم کن
امیران همچو گرگان و رعیت گوسپندانْشان
سگ درگاه خویشم خوان ز گرگان بینیازم کن
اگر چون بحر عمّانند هر یک معدن لؤلؤ
مرا لؤلؤ نمیباید ز عمّان بینیازم کن
وگر دریای فیّاضند وقت خود از آن دریا
ز فیضت قطرهای بر من بیفشان بینیازم کن
همه از ضعف ایمان است بر غیر اعتماد من
از این کافردلان یارب به ایمان بینیازم کن
جهان مأوای انسان است در وی نیک و بد باشد
ز بد مستغنیام دار و ز نیکان بینیازم کن
برای زندگیِ تن نخواهم منّتِ جان را
به عشقم زندهدل گردان و از جان بینیازم کن
مرا از بهر تن باید که نانی باشد اندر کف
ز جانم بار تن برگیر و از نان بینیازم کن
طمع دردیست در انسان که باشد مال درمانش
ببر این درد را از من ز درمان بینیازم کن
همه رنگ است و بو دنیا زنان را شاید این معنی
ز ننگ شرکت ایشان چو مردان بینیازم کن
ز حرص آدمی یارب زمین انبار موران شد
تو از انبار این موران چو مرغان بینیازم کن
قناعت مصر ملک است و جهان مانند کنعانی
چو یوسف ملک مصرم ده ز کنعان بینیازم کن
ندیدم نعمت از اخوان و بر نعمت حسد دیدم
به حقّ سورهٔ یوسف ز اخوان بینیازم کن
عطای توست چون باران سخاشان هست چون شبنم
بلی از منّتِ شبنم به باران بینیازم کن
چو از اقرانِ صاحبنفس نقصان است حالم را
به درویشانِ صاحبدل از اقران بینیازم کن
منم مانند خاقانی و روم امروز شروانم
به تبریزم فگن یارب ز شروان بینیازم کن
نگفتم همچو خاقانی ثنای هیچ خاقانی
تو از گنج عطای خود ز خاقان بینیازم کن
دلِ دنیاطلب کور است هان ای سیف فرغانی
بگو در راه دین یارب ز کوران بینیازم کن
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.