گنجور

بخش ۳۹ - ستایش امیرجلال‌الدولة ابوالفتح دولتشاه‌بن بهرامشاه ابن مسعود اناراللّٰه براهینهم

تا دل و دولتست و بینایی
جود و فرهنگ و هنگ و والایی
باد بر دولت دو عالم شاه
شاه و فرزند شاه دولتشاه
آنکه در روی اوست فرِّ ملوک
از پی جوی اوست جرّ ملوک
آن چو خورشید چرخ را در خورد
وآن چو بدر فلک سفر پرورد
از پی قهر خویش و بدخواهان
بندهٔ شاه و خواجهٔ شاهان
خامش و عادل و بهی چو ملک
هشتم هفت پادشاه فلک
رنج دیده چو یوسف از پس ناز
در غریبی و پادشا شده باز
چون سیاووش رفته زآفت نو
وآمده باز همچو کیخسرو
همچو یوسف به روز طفلی شاه
قهر پرورده گشته از پی گاه
گرچه از غش نبود آلوده
بوتهٔ غربتش بپالوده
بود شاه غریب همچون جم
بود خرد و بزرگ چون خاتم
خرد جرم و بزرگ فرمان بود
راست چون خاتم سلیمان بود
خرد بود و جهان فراوان دید
مردم دیده بود از آن آن دید
مردم دیده بی‌نهان بینی
هم به خُردی کند جهان بینی
نقطه‌ای نه و این جهان در وی
ذرّه‌ای نه و آسمان در وی
عمر او اندک و خرد بسیار
همچو چشم خرد شده بیدار
گرچه بسیار سال و مه نشمرد
نبود هیچ طفل بخرد خرد
دیده از دیدهٔ پسندیده
همه کشور چو مردم دیده
جرم او خُرد بود چون اکسیر
باز معنی بزرگ و قدر خطیر
فکرت او به خشندی و به خشم
اندک و دوربین چو مردم چشم
دولت از بهر میر دولتشاه
جامه از مهر کرد و خانه ز ماه
فلک از بهر خدمت درِ اوی
گشته مانند تاج افسر اوی
چون توانست بندگی کردن
پس بدانست بنده پروردن
چون پیمبر به یثرب افتاده
آمده باز و مکه بگشاده
بوده خوب و نسیب چون یوسف
هم به طفلی غریب چون یوسف
مایهٔ روح صورت خوبش
او چو یوسف پدر چو یعقوبش
از درون هم چراغ و هم مونس
وز برون هم شمامه هم مجلس
بوده بحر کفایتش ز صفا
بوده برّ درایتش ز وفا
آن یکی پُر جواهر احسان
وآن دگر پُر بواهر برهان
روی و خویش چنان ملک دل ساز
خلق نیکوش منهی غمّاز
از برون گرچه نعت خون دارد
مشک غمّاز اندرون دارد
در کفش چون سنان کمر بندد
خون همی ریزد و همی خنند
گر گریزد ز زشت و از نیکو
بوی خلش بگوید اینک او
خلق او گویی از پی دل و دین
باد زد کاروان خلّخ و چین
خلق او را که گویی از پی دل
بنده گل شد چو بردمید از گِل
دلش از باغ آن جهانی به
خلقتش از آب زندگانی به
عزم و حزمش ازل فریب چو صدق
خلق و خلقتش ابد شکیب چو عشق
آخر از برگ سوسن و گلزار
بی‌نوا کی بُوَد نسیم بهار
تا چو خورشید بر دو عالم تافت
هردو عالم به خدمتش بشتافت
صفت شید در دو ابرو داشت
قوّت شیر در دو بازو داشت
چشم دولت بدو شده است قریر
شاهی او همی کند تقریر
اوست اکنون سلالهٔ شاهی
دولت او را گزیده همراهی
زور و زر بهر خلق دار نبیل
گل نباشد به رنگ و بوی بخیل
عقل او در سحرگه فضلا
آفتابیست در شبِ عقلا
عدل او در ولایت تیمار
چون نسیم سحر به فصلِ بهار
برگرفت از عطا و عدل و محل
گفت و گو از میان عمر و اجل
لطف او هفت خوان اسرافیل
قهر او چار میخ عزرائیل
دست رادش به جود پیوستن
فارغ است از گشادن و بستن
پر گهر همچو گوش و گردن کان
آب ظرفش ز روی و موی چکان
چون نماید به روح صورت راز
چون زند بر فلک به خشم آواز
گرچه چشمست چرخ چون عبهر
گوش گردد همه چو سیسنبر
چشم گوشست بهر آوازش
گوش چشم است از پی رازش
گرچه با قامت کشیده رود
عقل در راه او به دیده رود
ور ببیند جمال او را حور
از ریاض دل و حیاض حبور
کند از بهر زینت جاهش
پرده داری خاک درگاهش
خرد و جان و طبع در فرمان
این سه جوید همی ز عفوش امان
تا چه فرماید آن سپهر سرور
چو گشاید ز روی پردهٔ نور
بارهٔ بخت او چو رخش قدر
هرگز او در نیاید اندر سر
گردن گردنان به طوق سخاش
خوش بود بسته بهر جود و عطاش
فلکی گرد نیک و بد می‌گرد
چون شدی قطب گرد خود می‌گرد
پدری کو چنین پسر دارد
جفت جان دیده‌ای به سر دارد
هرکجا آفتاب و دُر باشد
در و بام از نظاره پر باشد
ای امیر بلند پایه چو مهر
همره عمر تست دور سپهر
نفخ صورست از تو جود و کرم
دست بذل تو کور و مرده درم
ای بهی طلعت بهان فشان
وی قوی طالع قوی فرمان
دست جود تو در شب دیجور
پایدارست تا به روز نشور
زانکه تا خلق را خبر باشد
شام بر دشمنت سحر باشد
منتهای بدی مَنی داند
برتری در فروتنی داند
نخوتش هرچه کم به نیروتر
قدرتش هرچه بیش خوش خوتر
همه رویش به عدل و دین باشد
در امارت عمارت این باشد
دارد از یاد کرد منّت عار
اینت نیکی کن فرامش کار
بذل او بر بگیر مقصور است
لفظ او از چنین کنم دور است
بوسه جای سر و کله پایش
مرجع آفتاب و مه رایش
خانهٔ اوست خانهٔ شاهی
خانهٔ مشتری بود ماهی
بندگانند شاه و یزدان را
بنده‌تر پادشاه گیهان را
شاه را چشم از او شده روشن
رام او شد زمانهٔ توسن
این چنین ارج و این چنین تعظیم
برسد حکم او به هفت اقلیم
جود او شکر را کند زنده
جاه او خلق را کند بنده
باد هردم برای مقصودش
شکّر شُکر بر سرِ جودش
یارب او را برای خوش نفسان
به قصارای آرزو برسان
سخنی گفتم از ثنای امیر
آمد اکنون گه دعای وزیر
بخش ۳۸ - فی صفة‌العلماء و امراء الدولة القاهرة و صفة غلمانه و جنده کثّرهم‌اللّٰه: عالمانت چو تیغ چیره زبانبخش ۴۰ - فی وصف‌الحال و تمام مدایح السلطان والوزراء والقضاة: چون از مدائح سلطان اعظم و شاهنشاه معظّم اعزّاللّٰه انصاره طرفی گفته آمد نه در خور مناقب وی چه در خور طبع قاصر و رای رکیک من بندهٔ عاجز و چون بهمگی مناقب و خصال ستودهٔ وی پادشاه خلّد اللّٰه ملکه نتوانستیم رسیدن عجز پیش آوردیم (و طریق اقتصار و اختصار سپردیم) و همان گفتیم که مهتر عالم و سیّد کائنات «و سرور موجودات» صلّی‌اللّٰه علیه و آله و سلّم در شب ملاقات در حضرت ربوبیت گفت لااحصی ثناء علیک انت کما اثنیت «علی نفسک» و بعد از آن به مناقب و فضائل وزراء و اصحاب قلم و شمائل قضاة و ائمهٔ دین کثّرهم‌اللّٰه انجامیدیم و این کتاب را به پایان آوردیم و از هریکی طرفی و شمتی درخور رای قاصر و رکاکت طبع بلید خویش گفتیم و از ایزد جلّ ذکره درخواسته می‌آید تا مگر از جملهٔ این ابیات یک بیت بر رای عالی اعلااللّٰه پسندیده آید و محلِّ قبول یابد که بدان یک بیت بندهٔ ضعیف با حکمای اوّلین و آخرین مفاخرت کند چنانکه گوید:از کبر من آسمان سای شود

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا دل و دولتست و بینایی
جود و فرهنگ و هنگ و والایی
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق و ثروت و آگاهی و فرهنگ و زیبایی در زندگی‌ام وجود دارد، زندگی‌ام روشن و باارزش است.
باد بر دولت دو عالم شاه
شاه و فرزند شاه دولتشاه
هوش مصنوعی: باد بر دنیا و دو پادشاه، یکی پادشاه و دیگری فرزند پادشاه، درود می‌فرستد.
آنکه در روی اوست فرِّ ملوک
از پی جوی اوست جرّ ملوک
هوش مصنوعی: آنکه زیبایی و جاذبه‌اش باعث جستجوی قدرت‌ها و بزرگان است، همان فردی است که مورد توجه و احترام همه قرار دارد.
آن چو خورشید چرخ را در خورد
وآن چو بدر فلک سفر پرورد
هوش مصنوعی: او مانند خورشید بر آسمان می‌تابد و مانند ماه بر فضای بیکران سفر می‌کند.
از پی قهر خویش و بدخواهان
بندهٔ شاه و خواجهٔ شاهان
هوش مصنوعی: به دنبال انتقام از دشمنان و افرادی هستم که به من آسیب رسانده‌اند؛ زیرا من تحت فرمان شاه و مقام‌های بزرگ هستم.
خامش و عادل و بهی چو ملک
هشتم هفت پادشاه فلک
هوش مصنوعی: سکوت و انصاف او مانند ملک هشتم و همچون هفت پادشاه آسمان است.
رنج دیده چو یوسف از پس ناز
در غریبی و پادشا شده باز
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی سختی‌ها و رنج‌ها را تحمل کرده مانند یوسف که با مشکلات زیادی روبرو شد، حالا در غیبت و دوری از خانه و خانواده، به مقام و قدرتی دست یافته است.
چون سیاووش رفته زآفت نو
وآمده باز همچو کیخسرو
هوش مصنوعی: پس از رفتن سیاووش و پشت سر گذاشتن روزگار سخت، او دوباره مانند کیخسرو به زندگی بازگشته است.
همچو یوسف به روز طفلی شاه
قهر پرورده گشته از پی گاه
هوش مصنوعی: مانند یوسف که در کودکی در دربار شاه بزرگ شده و تحت حمایت او قرار گرفته است.
گرچه از غش نبود آلوده
بوتهٔ غربتش بپالوده
هوش مصنوعی: هرچند که در ظاهر از ضعف و سستی خبری نیست، اما بوی ناشناختگی و غم دوری در دلش وجود دارد.
بود شاه غریب همچون جم
بود خرد و بزرگ چون خاتم
هوش مصنوعی: شاهی که غریب و دور از دیار خود است، همچون جم (پادشاه افسانه‌ای) به نظر می‌رسد و از نظر عقل و تدبیر، بزرگ و با اهمیت است مانند انگشتری که ارزش زیادی دارد.
خرد جرم و بزرگ فرمان بود
راست چون خاتم سلیمان بود
هوش مصنوعی: عقل و فکر انسان، کوچک و جزئی است، اما قدرت و فرمان آن بسیار بزرگ و وسیع است، مانند حکمت و نشانی که در انگشتری سلیمان وجود داشت.
خرد بود و جهان فراوان دید
مردم دیده بود از آن آن دید
هوش مصنوعی: عقل و دانش وجود داشت و مردم در جهان چیزهای زیادی را دیده بودند، اما آنچه واقعی است تنها به چشم آنها آمده است.
مردم دیده بی‌نهان بینی
هم به خُردی کند جهان بینی
هوش مصنوعی: اگر با چشمی باز و عمیق به جهان نگاه کنی، حتی کوچک‌ترین جزئیات هم می‌توانند واقعیت‌های بزرگ‌تری را نشان دهند.
نقطه‌ای نه و این جهان در وی
ذرّه‌ای نه و آسمان در وی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وجود بی‌پایان این جهان به مانند یک نقطه کوچک است و آسمان نیز در مقایسه با آنچه در این وجود نهفته است، بسیار ناچیز و کم‌ارزش به نظر می‌رسد. به عبارتی، جهان و همه چیزهایی که در آن قرار دارند، در برابر عظمت و وسعت وجود، به اندازه‌ای کوچک و بی‌اهمیت هستند.
عمر او اندک و خرد بسیار
همچو چشم خرد شده بیدار
هوش مصنوعی: عمر او کوتاه و اندیشه‌اش بسیار است، مانند چشمی که از خواب بیدار شده و می‌بیند.
گرچه بسیار سال و مه نشمرد
نبود هیچ طفل بخرد خرد
هوش مصنوعی: اگرچه سال‌ها و ماه‌ها زیادی گذشته، اما هیچ کودکی از خردمندان شمارش نکرده است.
دیده از دیدهٔ پسندیده
همه کشور چو مردم دیده
هوش مصنوعی: چشم‌نگاه محبوب همه کشور را مانند مردم دیده است.
جرم او خُرد بود چون اکسیر
باز معنی بزرگ و قدر خطیر
هوش مصنوعی: خطای او کوچک و ناچیز به نظر می‌رسید، اما تأثیر آن به قدری بزرگ و مهم بود که نمی‌توان آن را نادیده گرفت.
فکرت او به خشندی و به خشم
اندک و دوربین چو مردم چشم
هوش مصنوعی: فکر او با خوشحالی و خشم کم، مانند چشم‌های دوربین است که به تماشا می‌نشیند.
دولت از بهر میر دولتشاه
جامه از مهر کرد و خانه ز ماه
هوش مصنوعی: خوشی و سعادت از طرف حاکم به میر دولتشاه رسید، به طوری که او برایش لباسی زیبا دوخت و خانه‌ای روشن و دل‌انگیز برایش فراهم کرد.
فلک از بهر خدمت درِ اوی
گشته مانند تاج افسر اوی
هوش مصنوعی: آسمان برای آبادانی و خدمت به او مانند تاجی بر سر او ساخته شده است.
چون توانست بندگی کردن
پس بدانست بنده پروردن
هوش مصنوعی: وقتی کسی توانست خدمتگزاری کند، پس فهمید که باید پرورش‌یافته باشد.
چون پیمبر به یثرب افتاده
آمده باز و مکه بگشاده
هوش مصنوعی: چون پیامبر به شهر یثرب (مدینه) آمد و بار دیگر به مکه برگشت و آنجا را فتح کرد.
بوده خوب و نسیب چون یوسف
هم به طفلی غریب چون یوسف
هوش مصنوعی: خوبی و بهره‌ای مانند یوسف وجود دارد، که در کودکی‌اش نیز غریب و تنها بوده است.
مایهٔ روح صورت خوبش
او چو یوسف پدر چو یعقوبش
هوش مصنوعی: وجود زیبا و روح جذاب او مانند یوسف است و پدرش مانند یعقوب به او می‌بالد.
از درون هم چراغ و هم مونس
وز برون هم شمامه هم مجلس
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که درون انسان هم نور و روشنی وجود دارد و هم یار و همدم، و از بیرون نیز هم عطر و خوشبویی هست و هم محفل و جمع دوستانه. در واقع، هم درونیات فرد و هم محیط اطراف او باعث شادی و آرامش می‌شوند.
بوده بحر کفایتش ز صفا
بوده برّ درایتش ز وفا
هوش مصنوعی: دریای کفایت او پاک و زلال است و سرزمین درایت او سرشار از وفا و صداقت است.
آن یکی پُر جواهر احسان
وآن دگر پُر بواهر برهان
هوش مصنوعی: یک نفر دارای گنجینه‌ای از نیکی و احسان است، در حالی که دیگری سرشار از دلایل و برهان‌های قوی است.
روی و خویش چنان ملک دل ساز
خلق نیکوش منهی غمّاز
هوش مصنوعی: با ظاهری زیبا و خوش‌سخن باید به دل دیگران محبت بکنی و از هرگونه بازخورد منفی یا نق زدن پرهیز کنی.
از برون گرچه نعت خون دارد
مشک غمّاز اندرون دارد
هوش مصنوعی: اگرچه از بیرون، مشک بویی شیرینی دارد و نشان از زیبایی می‌دهد، اما در درونش غم و اندوه نهفته است.
در کفش چون سنان کمر بندد
خون همی ریزد و همی خنند
هوش مصنوعی: وقتی که سنان به پا می‌شود، خون می‌ریزد و همزمان می‌خندد.
گر گریزد ز زشت و از نیکو
بوی خلش بگوید اینک او
هوش مصنوعی: اگر کسی از چیزهای زشت و نامناسب دوری کند و به خوبی‌ها توجه داشته باشد، او همین حالا در حال سخن گفتن درباره‌ی آن خوبی‌هاست.
خلق او گویی از پی دل و دین
باد زد کاروان خلّخ و چین
هوش مصنوعی: ظاهر او به نظر می‌رسد که برای دل و ایمان رنج و تلاش می‌کند، مثل باد که کاروانی را به سمت خلخ و چین می‌کشاند.
خلق او را که گویی از پی دل
بنده گل شد چو بردمید از گِل
هوش مصنوعی: آفرینش او به گونه‌ای است که انگار از دل من آمده و به زیباترین شکل در آمده، مانند گلی که از خاک بیرون آمده است.
دلش از باغ آن جهانی به
خلقتش از آب زندگانی به
هوش مصنوعی: دل او به زیبایی‌های آن جهان گواهی می‌دهد و به زندگی‌ای که از آب حیات می‌جوشد، تعلق دارد.
عزم و حزمش ازل فریب چو صدق
خلق و خلقتش ابد شکیب چو عشق
هوش مصنوعی: تصمیم و اراده‌اش از ابتدا فریبنده است، مانند صداقت در آفرینش و وجودش که همیشگی و صبور است مانند عشق.
آخر از برگ سوسن و گلزار
بی‌نوا کی بُوَد نسیم بهار
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که درختان و گل‌ها پژمرده و بی‌حس شوند، دیگر بویی از نسیم بهار نخواهد بود.
تا چو خورشید بر دو عالم تافت
هردو عالم به خدمتش بشتافت
هوش مصنوعی: تا زمانی که مانند خورشید بر جهان تابید، هر دو جهان برای خدمت به او شتاب کردند.
صفت شید در دو ابرو داشت
قوّت شیر در دو بازو داشت
هوش مصنوعی: او مانند یک شیدا دو ابروهایش ویژگی خاصی دارد و همچنان که شیر در دو بازویش قدرت دارد.
چشم دولت بدو شده است قریر
شاهی او همی کند تقریر
هوش مصنوعی: چشم دولت به سوی او دوخته شده و او در حال بیان و توضیح مقام شاهی‌اش است.
اوست اکنون سلالهٔ شاهی
دولت او را گزیده همراهی
هوش مصنوعی: اکنون او نسل و فرزند یک پادشاه است و دولت او را برای همراهی و همگامی برگزیده است.
زور و زر بهر خلق دار نبیل
گل نباشد به رنگ و بوی بخیل
هوش مصنوعی: قدرت و ثروت برای مردم محترم، همانند گل نبیل نیست که با رنگ و عطرش بخیل باشد.
عقل او در سحرگه فضلا
آفتابیست در شبِ عقلا
هوش مصنوعی: او در روشنایی صبح مانند خورشید فرزانگان است و در شب مانند ستاره‌ای در میان اندیشمندان می‌درخشد.
عدل او در ولایت تیمار
چون نسیم سحر به فصلِ بهار
هوش مصنوعی: عدالت او در حکومت و اداره امور همچون نسیم ملایم صبحگاهی در بهار است که دلپذیر و خوشایند می‌باشد.
برگرفت از عطا و عدل و محل
گفت و گو از میان عمر و اجل
هوش مصنوعی: از نعمت و انصاف و مقام، صحبت از زندگی و مرگ را کنار گذاشت.
لطف او هفت خوان اسرافیل
قهر او چار میخ عزرائیل
هوش مصنوعی: لطف و محبت او مانند هفت خوان طاقت‌فرسا است، در حالی که عذاب و قهر او مانند میخ‌هایی است که عزرائیل را به یاد می‌آورد.
دست رادش به جود پیوستن
فارغ است از گشادن و بستن
هوش مصنوعی: دست بخشنده به خوبی و generosity پیوسته است و از باز کردن و بستن دست‌کشیده است.
پر گهر همچو گوش و گردن کان
آب ظرفش ز روی و موی چکان
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ارزش انسان‌ها اشاره دارد و می‌گوید که همانند گوش و گردن که به‌واسطهٔ آب و صفایی که از مو و صورت می‌چکد، دارای زیبایی و ارزش خاصی هستند، انسان‌ها نیز به واسطهٔ ویژگی‌ها و صفات عالی خود از ارزش و احترام برخوردارند. این موضوع به اهمیت و ارزش وجودی افراد در جامعه تأکید می‌کند.
چون نماید به روح صورت راز
چون زند بر فلک به خشم آواز
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت و عمق وجودی به شکل ظاهر درآید، مانند زمانی که صدایی خشمگین به آسمان بلند می‌شود.
گرچه چشمست چرخ چون عبهر
گوش گردد همه چو سیسنبر
هوش مصنوعی: هرچند که چرخ (فلک) مانند یک چشم است، اما وقتی به گوش گوش سپردی، همه چیز مانند سیسنبر (نوعی میوه) به نظر می‌رسد.
چشم گوشست بهر آوازش
گوش چشم است از پی رازش
هوش مصنوعی: چشم مانند گوش است که به صدای او گوش می‌دهد و چشم هم به دنبال راز و حقیقت او می‌گردد.
گرچه با قامت کشیده رود
عقل در راه او به دیده رود
هوش مصنوعی: با اینکه عقل در مسیر او به سختی به چشم می‌آید، اما با وجود قد بلندش، او بر دل‌ها تأثیر می‌گذارد.
ور ببیند جمال او را حور
از ریاض دل و حیاض حبور
هوش مصنوعی: اگر حوریان زیبایی او را ببینند، از خوشحالی از دل باغ‌ها و چشمه‌سارها خارج می‌شوند.
کند از بهر زینت جاهش
پرده داری خاک درگاهش
هوش مصنوعی: برای زیبایی و زینت جایگاهش، پرده‌داری می‌کند و خاک درگاه او را می‌پوشاند.
خرد و جان و طبع در فرمان
این سه جوید همی ز عفوش امان
هوش مصنوعی: خرد، جان و طبع هر کدام به دنبال این هستند که از عفو و بخشش تو امنیت و آرامش بگیرند.
تا چه فرماید آن سپهر سرور
چو گشاید ز روی پردهٔ نور
هوش مصنوعی: تا چه چیزی بگوید آن آسمان خوشبختی وقتی که پردهٔ نور را کنار بزند و خود را نمایان کند.
بارهٔ بخت او چو رخش قدر
هرگز او در نیاید اندر سر
هوش مصنوعی: هنگامی که بخت و شانس او مانند خورشید در آسمان به او می‌تابد، او هرگز به ذهنش نمی‌رسد که در سرش افکاری دیگر را بپروراند.
گردن گردنان به طوق سخاش
خوش بود بسته بهر جود و عطاش
هوش مصنوعی: گردن‌های زیبای مردم به خاطر سخاوت و generosity او به طوقی زیبا آراسته شده است.
فلکی گرد نیک و بد می‌گرد
چون شدی قطب گرد خود می‌گرد
هوش مصنوعی: جهان، در حال چرخش است و در این چرخش، خوبی‌ها و بدی‌ها نیز وجود دارند. اما وقتی که تو به مرکز خودت تبدیل شوی، دیگر تحت تأثیر این چرخش‌ها قرار نخواهی گرفت و خودت محور زندگی‌ات خواهی بود.
پدری کو چنین پسر دارد
جفت جان دیده‌ای به سر دارد
هوش مصنوعی: پدری که چنین پسری دارد، واقعاً گویی دو جان را در یک تن دارد.
هرکجا آفتاب و دُر باشد
در و بام از نظاره پر باشد
هوش مصنوعی: هرجا که نور و زیبایی وجود داشته باشد، فضا و محیط آنجا پر از تماشا و توجه خواهد بود.
ای امیر بلند پایه چو مهر
همره عمر تست دور سپهر
هوش مصنوعی: ای رئیس بزرگ و با اعتبار، مانند خورشید در کنار عمر توست، دورانی که در آسمان می‌گذرد.
نفخ صورست از تو جود و کرم
دست بذل تو کور و مرده درم
هوش مصنوعی: نفخ صور به معنای دمیدن در صور است که به روز قیامت اشاره دارد. در اینجا، سرشار بودن از بخشش و نیکویی تو، باعث زندگی دوباره و بیداری افراد خواهد شد. افرادی که نیازمند تو هستند، از کرم و generosity تو بهره‌مند می‌شوند، حتی اگر بی‌خبر یا ناآگاه باشند. این دلالت بر تاثیر بزرگ محبت و بخشش بر زندگی انسان‌ها دارد.
ای بهی طلعت بهان فشان
وی قوی طالع قوی فرمان
هوش مصنوعی: ای زیبا چهره، زیبایی خود را به نمایش بگذار! ای صاحب سرنوشت خوب، فرمانروایی تو قوی و محکم است.
دست جود تو در شب دیجور
پایدارست تا به روز نشور
هوش مصنوعی: دست بخشش تو در شب تاریک همواره برقرار است تا روز روشن بیاید.
زانکه تا خلق را خبر باشد
شام بر دشمنت سحر باشد
هوش مصنوعی: چرا که اگر مردم بفهمند، در غروب بر دشمن تو صبح خواهد بود.
منتهای بدی مَنی داند
برتری در فروتنی داند
هوش مصنوعی: بدترین حالت برای انسان این است که برتری را در خودپسندی و خودستایی ببیند، اما انسان آگاه و بافروتنی، ارزش واقعی را در تواضع و پایین نگه‌داشتن خویش در نظر می‌گیرد.
نخوتش هرچه کم به نیروتر
قدرتش هرچه بیش خوش خوتر
هوش مصنوعی: در اینجا منظور بر این است که هرچه از خودکنانه‌گی و غرور او کاسته شود، به همان اندازه قدرت و توانایی او بیشتر می‌شود و در عین حال، خوش‌خلقی و خوبی او نیز بیشتر خواهد شد.
همه رویش به عدل و دین باشد
در امارت عمارت این باشد
هوش مصنوعی: همه چیز باید بر اساس عدل و دیانت باشد، و در اداره و مدیریت، این اصول را دنبال کنیم.
دارد از یاد کرد منّت عار
اینت نیکی کن فرامش کار
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که انجام نیکی و محبت به دیگران، هرگز نباید منتی بر آنها باشد. اگر خواستی به کسی کمکی کنی، آن را فراموش کن و با خلوص نیت عمل کن.
بذل او بر بگیر مقصور است
لفظ او از چنین کنم دور است
هوش مصنوعی: بخشایش او محدود است و سخن او این است که از چنین چیزی فراتر نمی‌رود.
بوسه جای سر و کله پایش
مرجع آفتاب و مه رایش
هوش مصنوعی: بوسه‌ای که بر سر و صورت او می‌زنم، نشانه‌ای از نور و درخشندگی اوست، که مانند خورشید و ماه درخشان و زیباست.
خانهٔ اوست خانهٔ شاهی
خانهٔ مشتری بود ماهی
هوش مصنوعی: خانهٔ او، خانه‌ای است مانند کاخ شاهان و در آن جایی برای رشد و شکوفایی مانند جایی که مشتری در آسمان می‌درخشد، وجود دارد.
بندگانند شاه و یزدان را
بنده‌تر پادشاه گیهان را
هوش مصنوعی: بندگان، تحت فرمان خداوند و پادشاهی هستند که خود نیز بنده‌ی اویند و در واقع، پادشاهی در دنیا هم بنده‌ای از بندگان خدا به شمار می‌رود.
شاه را چشم از او شده روشن
رام او شد زمانهٔ توسن
هوش مصنوعی: شاه به درخشش چشم خود از او امیدوار است و او به منزلهٔ اسب تندرو در زمانهٔ خود قرار گرفته است.
این چنین ارج و این چنین تعظیم
برسد حکم او به هفت اقلیم
هوش مصنوعی: این گونه احترام و بزرگی به او داده می‌شود که حکم و فرمانش در همه‌ی نقاط زمین اجرا می‌شود.
جود او شکر را کند زنده
جاه او خلق را کند بنده
هوش مصنوعی: بخشش و generosity او باعث زنده ماندن شکر و سپاسگزاری می‌شود و مقام و عظمت او انسان‌ها را تحت تأثیر قرار داده و به بندگی و خدمت به او وادار می‌کند.
باد هردم برای مقصودش
شکّر شُکر بر سرِ جودش
هوش مصنوعی: باد به طور مداوم به دنبال هدفش می‌گردد و شکر و سپاس بر نعمت‌هایی که از بخشش او به ما می‌رسد، می‌نشیند.
یارب او را برای خوش نفسان
به قصارای آرزو برسان
هوش مصنوعی: خداوندا، او را به آرزوهای بزرگ و دلخواهش برسان.
سخنی گفتم از ثنای امیر
آمد اکنون گه دعای وزیر
هوش مصنوعی: من گفتاری در ستایش امیر داشتم، حالا زمان دعا و خواسته‌های وزیر فرا رسیده است.