گنجور

شمارهٔ ۲ - ترجیع در مصیبت ضیاء الدین محمد مشهور به سیف المناظرین

ای قوم ازین سرای حوادث گذر کنید
خیزید و سوی عالم علوی سفر کنید
یک سر بپر همت ازین دامگاه دیو
چون مرغ بر پریده مقر بر قمر کنید
تا کی ز بهر تربیت جسم تیره‌روی
جان را هبا کنید و خرد را هدر کنید
جانی کمال یافته در پردهٔ شما
وانگه شما حدیث تن مختصر کنید
عیسا نشسته پیش شما و آنگه از هوس
دلتان دهد که بندگی سم خر کنید
تا کی مشام و کام و لب و چشم و گوش را
هر روز شاهراه دگر شور و شر کنید
بر بام هفتمین فلک بر شوید اگر
یک لحظه قصد بستن این پنج در کنید
مالی که پایمال عزیزان حضرتست
آن را همی ز حرص چرا تاج سر کنید
خواهید تا شوید پذیرای در لطف
خود را به سان جزع و صدف کور و کر کنید
این روحهای پاک درین توده‌های خاک
تا کی چنین چو اهل سقر مستقر کنید
از حال آن سرای جلال از زبان حال
واماندگان حرص و حسد را خبر کنید
ورنه ز آسمان خرد آفتاب‌وار
این خاک را به مرتبه یاقوت و زر کنید
دیریست تا سپیدهٔ محشر همی دمد
ای زنده زادگان سر ازین خاک برکنید
در خاک لعل زر شده هرگز ندیده‌اید
در گور این جوان گرامی نظر کنید
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت سیف المناظرین
میری که تا بر اهل معانی امیر بود
ز ایمانش تاج بود وز عقلش سریر بود
رایش نه رای بود که صدر سپهر بود
رویش نه روی بود که بدر منیر بود
با خصم اعتقاد زبانش چو تیغ بود
در راه اجتهاد گمانش چو تیر بود
نفسش چو فعل عقل معانی نمای بود
طبعش چو ذات نفس معانی‌پذیر بود
در قبض و بسط لطف سیاست به راه دین
چون مرکز محیط و هوای اثیر بود
در شرع چون بنفشه دو تا بود و راست رو
در عقل چون شکوفه جوان بود و پیر بود
بازوی خصم پیش زبان چو خنجرش
بی زور چون به برج کمان جرم تیر بود
در حل و عقد نکته در حد شرع و شعر
آنجای اوقلیدس و اینجا جریر بود
یک چند اگر ز جور زمین در گزند بود
یک روز اگر ز دور زمان در زحیر بود
زین جا غریب رفت گر آنجا قریب بود
زین جا اسیر رفت گر آنجا امیر بود
اندر طویل احمقئی بود از آن سبب
عمرش چو دست و چو امل او قصیر بود
برشد بر آن شجر که به بستان غیب بود
شد سوی آن ثمر که به جوی ضمیر بود
بی کام او زمانه و با کام او زمین
بستان سیر بود نه پستان شیر بود
از دست خود زمانه مر او را به مکر و فن
لوزینه داد لیک درون سوش سیر بود
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت سیف المناظرین
از نکبت زمانه و حال و محال او
تا چند گویم ای مه دی ماه و حال او
خود در کمال چرخ نه بس آب و روشنیست
ای خاک تیره بر سر چرخ و کمال او
خون فنا بریخته کو ریخت خون او
دست عدم شکسته که او کند بال او
بی برگ ماند دین چو فرو ریخت شاخ او
بی میوه گشت جان چو نهان شد جمال او
خو با کمال او و شریفا کلام او
سختا فراق او و عزیزا وصال او
غبنا و اندها ز وثاق و وثیق او
دردا و حسرتا ز فراق جمال او
تا زنده بود قابل دین بود شخص او
چون رفت گشت قابل ایمان خیال او
بنوشت بر صحیفهٔ روز از سواد شب
مسرع‌ترین دبیر فلک یک مجال او
چون دید کین سرای نیرزد به نیم جو
زان چون خران عصر نشد در جوال او
عین محمدیش الف‌دار شد به اصل
این جا بماند میم و ح و میم و دال او
در عالم نجات خرامید و باز رست
از ننگ نفس ناطقه و قیل و قال او
آزاد گشته روح لطیفش چو عاشقان
از عقل و قال او وز افلاک و حال او
تنها شدن ازین هم تن‌ها چه غم چو هست
با روح او چو حور نشسته خصال او
چرخ ار فرو شکست صدف را فرو شکست
او را چو دست بر گهر لایزال او
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت سیف المناظرین
ای بنیت تو طعمهٔ صرف زمان شده
وی تربت تو سرمهٔ چشم روان شده
ای در سرای کسب خرامیده مردوار
از هفت خوان گذشته و در هشت خوان شده
از بی امل شدنت هنر بی عمل شده
وز بی روان شدنت روان بی زبان شده
از جور خیل آتش و آب و هوا و خاک
تیغت نیام گشته و تیرت کمان شده
مویت چو مورد بود کنون نسترن شده
رویت چو لاله بود کنون زعفران شده
در پیش فر سایهٔ حکم آمده به عشق
او را همای خوانده و خود استخوان شده
ای پار اثیر بوده و امسال اثر شده
وی دی بهار بوده و اکنون خزان شده
ای جسم جان‌پذیر تو خوش خوش ز روی لطف
هنجار جان گرفته و چون جان نهان شده
و آنگه ز بالکانهٔ روحانیان چو دل
جای روان بدیده و با دل روان شده
ای بوده حبس در قفس طبع وز خرد
ناگه قفس شکسته و زی آشیان شده
جان را چو شمع افسر سر کرده و چو شمع
تن را بخورده جانت و بر آسمان شده
بی منت سوال گمانت یقین شده
بی زحمت خیال جنانت جنان شده
از رتبت و جلالت و از مجد و از سنا
روحت چنانکه عقل نداند چنان شده
هر مشکلی که بوده ترا در سرای عشق
بی طمطراق عقل فضولی عیان شده
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت سیف المناظرین
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
ببریده پای و کنده سر اختیار خویش
ای شاخ نو شکفته که از بیم چشم بد
ناگه نهاده در شکم خاک بار خویش
ای گلبن روان پدر ناگه از برم
گل برده و بمانده درین دیده خار خویش
زان دیدهٔ چو نرگس از خون گلی شده
بنگر یکی برین پدر سوگوار خویش
تا در میان ماتم خود بینی آن رخش
پر خاک و خون شده چو لب آبدار خویش
تا بر کنار گور خودش بینی از جزع
از خاک گور فرق سرش چون عذار خویش
کی نان و آب خودش خورد آن مادری که او
در خاک ره نهد چو تو سرو از کنار خویش
دیریست تا ز سوگ تو اندر سوم فلک
بنهاد زهره بر بط و چنگ از جوار خویش
دیریست تا ز مرگ تو در عالم قضا
گشت زمانه گشت پشیمان ز کار خویش
چرخ از میان خاک چو بیند جمال تو
شرم آیدش ز گردش ز نهار خوار خویش
ای باد کرده عمر خود از دست چشم بد
و آتش زده ز مرگ خود اندر تبار خویش
کرده سفر بجای مقیمان و پس به ما
داده فراق و حسرت و غم یادگار خویش
آزاد باش تا ز همه رنج خوش بوی
کازاد رفته‌ای به سوی کردگار خویش
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت، سیف المناظرین
ای تیر آسمان ز کمان چون خمیده‌ای
وی زهرهٔ زمین ز طرب چون رمیده‌ای
مانا که گوهری ز کف تو نهان شدست
پشت از برای جستن آن را خمیده‌ای
از ظلمتت آنکه چشم تو دید ای ضیاء دین
دانم که مثل آن ز کسی کم شنیده‌ای
یارب که تا چه دید دلت آن زمان که تو
جان داده آن ظریف جهان را به دیده‌ای
گر بی‌رخ پسر سر جان و جهانت نیست
نشگفت از آنکه پسر از سر بریده‌ای
گر دلت خون شود چه شود کان بزرگ را
در خردگی به خون جگر پروریده‌ای
بر مرگ آن جوان‌تر و تازه از خدای
فضلی بزرگ دان که چنین آرمیده‌ای
دانی که تا چه شاخ بر آتش نهاده‌ای
دانی که تا چه روی به خاک آوریده‌ای
دانی که در کفن چه عزیزی نهفته‌ای
دانی که در لحد چه شهی خوابنیده‌ای
صبرت دهاد ایزد و خود صابری از آنک
ز ایزد بلای جان به دو عالم خریده‌ای
زین درد غافلند همه کس چو مار، گر
تو زار نال زان که تو کژدم گزیده‌ای
ور گه گهی ز دست درافتی شگفت نیست
زین کافریدگار نه‌ای آفریده‌ای
ای بر پسر گزیده رضای ملک پسر
احسنت و شاد باش، که نیکو گزیده‌ای
زین پس بکن حدیث پسر چون خلیل‌وار
او را به پیش حضرت جلت کشیده‌ای
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت سیف المناظرین

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای قوم ازین سرای حوادث گذر کنید
خیزید و سوی عالم علوی سفر کنید
هوش مصنوعی: ای مردم، از این جهان پر از حوادث و مشکلات عبور کنید و به سوی عالم بالاتر و معنوی حرکت کنید.
یک سر بپر همت ازین دامگاه دیو
چون مرغ بر پریده مقر بر قمر کنید
هوش مصنوعی: به خودت همت و اراده باش، تا از این مکان سخت و دشوار مانند مرغی که به آزادی پرواز می‌کند، آزاد شوی و به سوی نور و زیبایی‌ها بروی.
تا کی ز بهر تربیت جسم تیره‌روی
جان را هبا کنید و خرد را هدر کنید
هوش مصنوعی: تا چه زمانی باید برای تربیت جسم بی‌فایده‌، جان را به هدر بدهید و عقل را بی‌کار بگذارید؟
جانی کمال یافته در پردهٔ شما
وانگه شما حدیث تن مختصر کنید
هوش مصنوعی: ای جان، تو در لباس و پردهٔ زیبای تو به کمال رسیده‌ای، و حالا شما می‌خواهید داستان کوتاه وجود و جسم خود را تعریف کنید.
عیسا نشسته پیش شما و آنگه از هوس
دلتان دهد که بندگی سم خر کنید
هوش مصنوعی: عیسا در مقابل شما نشسته و سپس از هوس دل‌های شما می‌خواهد که با این حال به طریقی مانند بندگی یک الاغ رفتار کنید.
تا کی مشام و کام و لب و چشم و گوش را
هر روز شاهراه دگر شور و شر کنید
هوش مصنوعی: چرا هر روز باید حواس پنج‌گانه‌مان را با تحولات و هیجانات جدید پر کنیم؟
بر بام هفتمین فلک بر شوید اگر
یک لحظه قصد بستن این پنج در کنید
هوش مصنوعی: اگر قصد داشته باشید که این پنج در را یک لحظه ببندید، حتی اگر بر بالای هفتمین آسمان هم بروید، نمی‌توانید.
مالی که پایمال عزیزان حضرتست
آن را همی ز حرص چرا تاج سر کنید
هوش مصنوعی: مالی که متعلق به عزیزان و محبوبان خداست، چرا باید به خاطر حرص و طمع به آن دست دراز کنیم و آن را زیر پا بگذاریم؟
خواهید تا شوید پذیرای در لطف
خود را به سان جزع و صدف کور و کر کنید
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهید که در پذیرش لطف خداوند قرار بگیرید، مانند مروارید درون صدف که تنها به سادگی و بی‌صدایی زندگی می‌کند، باید خود را از حواس و شائبه‌های دنیوی دور کنید.
این روحهای پاک درین توده‌های خاک
تا کی چنین چو اهل سقر مستقر کنید
هوش مصنوعی: این روح‌های پاک در میان این توده‌های خاک برای چه مدت باید همچنان در وضعیتی مشابه اهل جهنم زندگی کنند؟
از حال آن سرای جلال از زبان حال
واماندگان حرص و حسد را خبر کنید
هوش مصنوعی: از وضعیت آن مکان عظیم و باشکوه بگویید که حال کسانی که به خاطر حرص و حسد در آنجا مانده‌اند، چه حکایتی دارد.
ورنه ز آسمان خرد آفتاب‌وار
این خاک را به مرتبه یاقوت و زر کنید
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه در آسمان عقل و درک، خورشیدی وجود دارد، این زمین را به سطح و ارزش یاقوت و طلا تبدیل کنید.
دیریست تا سپیدهٔ محشر همی دمد
ای زنده زادگان سر ازین خاک برکنید
هوش مصنوعی: زمانی است که خورشید رستاخیز به زودی خواهد تابید، ای مردم زنده! از این خاک برخیزید و خود را آماده کنید.
در خاک لعل زر شده هرگز ندیده‌اید
در گور این جوان گرامی نظر کنید
هوش مصنوعی: در زیر خاک، جواهرات گرانبهایی نهفته است که شما هرگز آن‌ها را ندیده‌اید. به گور این جوان ارزشمند نگاهی بیندازید.
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت سیف المناظرین
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن شخصیت برجسته‌ای است که نقش مهمی در هدایت جامعه و روشن کردن راه دین دارد. او به عنوان یک رهبر و امام، همچون خورشیدی در تاریکی‌ها می‌درخشد و چشمی برای تماشای حقایق و چراغی برای راهنمایی مردم در مسیر درست است.
میری که تا بر اهل معانی امیر بود
ز ایمانش تاج بود وز عقلش سریر بود
هوش مصنوعی: تو می‌روی و در میان کسانی که اهل دانش و معانی‌اند، فرمانروا خواهی بود. چون ایمان او به منزله‌ی تاج و عقلش به مانند تختی است که او را عزیز و بزرگ می‌سازد.
رایش نه رای بود که صدر سپهر بود
رویش نه روی بود که بدر منیر بود
هوش مصنوعی: رای او فکر و اندیشه‌ای نیست که در عرش و آسمان باشد و چهره‌اش نیز ظاهری نیست که به مانند ماه روشن باشد.
با خصم اعتقاد زبانش چو تیغ بود
در راه اجتهاد گمانش چو تیر بود
هوش مصنوعی: با دشمنی که فکر و اعتقادش قوی است، زبانش به تندی و تیزی یک شمشیر می‌ماند و گمانش مانند تیر، سریع و دقیق به هدف می‌زند.
نفسش چو فعل عقل معانی نمای بود
طبعش چو ذات نفس معانی‌پذیر بود
هوش مصنوعی: نفس او مانند عملکرد عقل معانی را نشان می‌دهد و طبیعتش مانند ذات نفس، قابلیت پذیرش معانی را دارد.
در قبض و بسط لطف سیاست به راه دین
چون مرکز محیط و هوای اثیر بود
هوش مصنوعی: در حرکت و تغییر نعمت‌های سیاست که در خدمت دین است، همانند مرکز یک دایره عمل می‌کند و بر فضایی که باعث تأثیرگذاری می‌شود، تأثیرگذار است.
در شرع چون بنفشه دو تا بود و راست رو
در عقل چون شکوفه جوان بود و پیر بود
هوش مصنوعی: در قوانین شرع، مانند بنفشه که دو رنگ دارد و به سمت راست می‌روید، در عقل، مانند شکوفه‌ای است که هم جوان است و هم پیری را تجربه کرده است.
بازوی خصم پیش زبان چو خنجرش
بی زور چون به برج کمان جرم تیر بود
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ارتباط بین قدرت کلام و قدرت جسمانی اشاره می‌کند. به بیان دیگر، زبان و قدرت گفتار می‌تواند به مراتب تاثیرگذارتر از نیروی جسمانی باشد. در اینجا، بازوی دشمن مانند چاقویی بی‌زور به نظر می‌رسد و در مقابل زبان که حکم تیر را دارد، قدرت بیشتری را نشان می‌دهد. بنابراین، اهمیت و تاثیرگذاری کلام بر قدرت فیزیکی تأکید شده است.
در حل و عقد نکته در حد شرع و شعر
آنجای اوقلیدس و اینجا جریر بود
هوش مصنوعی: نکته‌ها و مسائل در زمینه‌های فقه و شعر، در جایی مانند اقلیدس و جایی مانند جریر مطرح می‌شود.
یک چند اگر ز جور زمین در گزند بود
یک روز اگر ز دور زمان در زحیر بود
هوش مصنوعی: اگر به مدت کوتاهی از سختی‌های زندگی رنج می‌بری، یک روز ممکن است در دوردست‌ها به آرامش برسی.
زین جا غریب رفت گر آنجا قریب بود
زین جا اسیر رفت گر آنجا امیر بود
هوش مصنوعی: اگر در اینجا بیگانه و دور است، به آنجا نزدیک و آشنا می‌رود. اگر در اینجا گرفتار و اسیر است، در آنجا می‌تواند مقام و رهبری داشته باشد.
اندر طویل احمقئی بود از آن سبب
عمرش چو دست و چو امل او قصیر بود
هوش مصنوعی: در دنیای احمق‌ها، انسانی زندگی می‌کند که به همین خاطر عمرش کوتاه و مانند دست یا آرزوهایش به سرعت می‌گذرد.
برشد بر آن شجر که به بستان غیب بود
شد سوی آن ثمر که به جوی ضمیر بود
هوش مصنوعی: درختی که در باغ غیبی وجود داشت، بر افراشته شد و به سمت میوه‌ای رفت که در جریان دل‌ها بود.
بی کام او زمانه و با کام او زمین
بستان سیر بود نه پستان شیر بود
هوش مصنوعی: اگر انسان به خواسته‌اش نرسد، زندگی‌اش به دردسر و مشکلات می‌افتد و در عوض، اگر به خواسته‌اش برسد، زندگی‌اش می‌تواند پر از لذت و شادی باشد. اما اگر فقط به ظاهر دستاوردها توجه کنیم و به عمق و حقیقت زندگی نپردازیم، ممکن است با مشکلاتی مواجه شویم.
از دست خود زمانه مر او را به مکر و فن
لوزینه داد لیک درون سوش سیر بود
هوش مصنوعی: با وجود حیله و تزویر زمانه که او را به شکل معکوس و پیچیده‌ای به دام انداخت، اما در عمق وجودش هنوز آرامش و صفا وجود داشت.
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت سیف المناظرین
هوش مصنوعی: این بیت به صفات برجسته یک رهبر مذهبی اشاره دارد که به عنوان نور و روشنی‌بخش در زندگی پیروانش عمل می‌کند. او مانند خورشید، منبع روشنی و هدایت است و به عنوان پیشوای جامعه، درک و فهم دین را برای مردم تسهیل می‌کند.
از نکبت زمانه و حال و محال او
تا چند گویم ای مه دی ماه و حال او
هوش مصنوعی: از بدبختی‌های زمان و وضعیت حال چه مدت می‌توانم صحبت کنم، ای ماه دی و حال تو؟
خود در کمال چرخ نه بس آب و روشنیست
ای خاک تیره بر سر چرخ و کمال او
هوش مصنوعی: خود را در کمال جهان فقط به نور و روشنایی نمی‌توان شناخت. ای خاک تیره، تو نیز در صدر کمال و زیبایی قرار داری.
خون فنا بریخته کو ریخت خون او
دست عدم شکسته که او کند بال او
هوش مصنوعی: خون فنا (حیات جاودانه یا وجودی که در مسیر فنا قرار گرفته) بر زمین ریخته شده است و دست عدم (نیستی) شکسته شده؛ چون او (انسان یا چیزی که در اینجا به آن اشاره شده) می‌تواند بال و پر او را برآورده کند. در واقع، این بیان به نوعی بر اهمیت وجود و حقیقت اشاره دارد و نشان می‌دهد که وجود، حتی در شرایط دشوار، می‌تواند به اوج برسد.
بی برگ ماند دین چو فرو ریخت شاخ او
بی میوه گشت جان چو نهان شد جمال او
هوش مصنوعی: وقتی که شاخ و برگ دین قطع می‌شود، دین به حالتی بی‌برگ و تضعیف‌شده در می‌آید. همچنین وقتی که زیبایی و جمال یک چیز پنهان می‌شود، جان و روح آن نیز از زندگی و شکوفایی خالی می‌گردد.
خو با کمال او و شریفا کلام او
سختا فراق او و عزیزا وصال او
هوش مصنوعی: دوستی او و کلام نیکویش بسیار خوشایند است، اما جدایی از او بسیار سخت است و دیدار با او بسیار ارزشمند.
غبنا و اندها ز وثاق و وثیق او
دردا و حسرتا ز فراق جمال او
هوش مصنوعی: ما در حسرت و اندوه از بند و زنجیر او هستیم و دریغ و افسوس از دوری زیبایی او.
تا زنده بود قابل دین بود شخص او
چون رفت گشت قابل ایمان خیال او
هوش مصنوعی: تا زمانی که شخص زنده است، می‌تواند دین را درک کند و از آن پیروی کند. اما وقتی که او از دنیا می‌رود، تنها خاطره‌اش باقی می‌ماند و این یاد اوست که می‌تواند ایمان افراد را تحت تأثیر قرار دهد.
بنوشت بر صحیفهٔ روز از سواد شب
مسرع‌ترین دبیر فلک یک مجال او
هوش مصنوعی: نویسنده‌ای که مهارتش در نوشتن بی‌نظیر است، بر صفحهٔ روزگار از تاریکی شب، نوشته‌هایی را به سرعت می‌آفریند. او تنها فرصتی درست کرده است تا داستان‌ها و وقایع را ثبت کند.
چون دید کین سرای نیرزد به نیم جو
زان چون خران عصر نشد در جوال او
هوش مصنوعی: وقتی دید که این دنیا ارزش نیم جو را هم ندارد، از آنجا مثل خرهایی که در عصر به کار می‌روند، در کیسه‌اش نشد.
عین محمدیش الف‌دار شد به اصل
این جا بماند میم و ح و میم و دال او
هوش مصنوعی: شکل و شمایل محمدی به پایه و بنیاد اینجا ماندگار شد و حروف میم، ح، و دال او نیز در این معنا باقی ماندند.
در عالم نجات خرامید و باز رست
از ننگ نفس ناطقه و قیل و قال او
هوش مصنوعی: در این دنیا، او با سرودن و به آرامی حرکت کرد و از شر خلوص نفس و حرف‌های بیهوده آزاد شد.
آزاد گشته روح لطیفش چو عاشقان
از عقل و قال او وز افلاک و حال او
هوش مصنوعی: روح لطیف او مانند عاشقان آزاد شده است، از قید عقل و کلام و از سطوح آسمانی و شرایط کنونی خود رها گشته است.
تنها شدن ازین هم تن‌ها چه غم چو هست
با روح او چو حور نشسته خصال او
هوش مصنوعی: تنها شدن در میان دوستان و همدمان چه اهمیتی دارد، وقتی که روح او همانند یک حوری زیبا کنار من نشسته و ویژگی‌هایش را داراست.
چرخ ار فرو شکست صدف را فرو شکست
او را چو دست بر گهر لایزال او
هوش مصنوعی: اگر چرخ زمان به هم بیفتد و سختی‌ها پیش بیاید، مانند این است که صدفی را بشکنند و دریای بی‌پایان گوهر را از آن بیرون نیاورند. در واقع، هیچ دست‌دراز و کوششی نمی‌تواند این گوهر حقیقی را از دسترس دور کند.
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت سیف المناظرین
هوش مصنوعی: خورشید دین و راهنمای زندگی، همچون چراغی روشن، امام و رهبر این امت است و در میدان علم و مناظره، درخشان و پرقدرت می‌درخشد.
ای بنیت تو طعمهٔ صرف زمان شده
وی تربت تو سرمهٔ چشم روان شده
هوش مصنوعی: ای چهرهٔ تو، مانند طعمه‌ای است که در دام زمان افتاده و به یاد تو، خاکت به سرمه‌ای تبدیل شده که چشم‌ها را نزدیکتر می‌کند.
ای در سرای کسب خرامیده مردوار
از هفت خوان گذشته و در هشت خوان شده
هوش مصنوعی: ای که در جستجوی روزی و تلاش هستی، با تلاش و سختی‌های بسیار عبور کرده‌ای و اکنون به مرحله‌ی جدیدی رسیده‌اید.
از بی امل شدنت هنر بی عمل شده
وز بی روان شدنت روان بی زبان شده
هوش مصنوعی: اگر به خاطر بی‌حوصلگی و بی‌توجهی‌ات، عمل نکرده‌ای، در واقع هنرت هم به بی‌فایده‌گی تبدیل شده است. و اگر به خاطر نداشتن جریان و تحرک، از بیان خود عاجز مانده‌ای، در حقیقت روح تو هم بدون کلام و بیان شده است.
از جور خیل آتش و آب و هوا و خاک
تیغت نیام گشته و تیرت کمان شده
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستم ناشی از عناصر طبیعی مانند آتش، آب، هوا و خاک، تیر و کمان تو به تیغی بدل شده است.
مویت چو مورد بود کنون نسترن شده
رویت چو لاله بود کنون زعفران شده
هوش مصنوعی: موی تو مانند مورد (گیاهی با گل‌های زیبا) است و اکنون چهره‌ات مانند گل نسترن شده، در حالی که قبلاً مانند گل لاله بودی و حالا به زعفران تبدیل شده‌ای.
در پیش فر سایهٔ حکم آمده به عشق
او را همای خوانده و خود استخوان شده
هوش مصنوعی: در برابر فر یا جمال او، عشق به او چنان قدرتی پیدا کرده که خود را به عظمت یک پرنده (همای) می‌بیند، اما در حقیقت به قدری ناتوان شده که فقط مانند استخوانی بی‌جان شده است.
ای پار اثیر بوده و امسال اثر شده
وی دی بهار بوده و اکنون خزان شده
هوش مصنوعی: ای پیک بهشت، تو در سال‌های گذشته پر از زندگی و نشاط بودی، ولی اکنون به خاطر تغییرات زمانی، به حالت خزان درآمده‌ایی.
ای جسم جان‌پذیر تو خوش خوش ز روی لطف
هنجار جان گرفته و چون جان نهان شده
هوش مصنوعی: تو ای موجودی که جان را در خود پذیرفته‌ای، به خاطر لطف و مهربانی طبیعت، زیبایی و شادی به خود گرفته‌ای و به گونه‌ای هستی که جانت از درون به خوبی نمایان شده است.
و آنگه ز بالکانهٔ روحانیان چو دل
جای روان بدیده و با دل روان شده
هوش مصنوعی: سپس از آسمان‌های روحانی با دل آگاه و جستجوگر، درک کرد که روح حقیقت را مشاهده می‌کند و با دل خود به سیر و سفر در این معنا پرداخته است.
ای بوده حبس در قفس طبع وز خرد
ناگه قفس شکسته و زی آشیان شده
هوش مصنوعی: شما در گذشته در محدودیت‌های ناشی از طبیعت و عقل خود گرفتار شده بودید، اما ناگهان آن قفس شکسته و حالا به آزادی و زندگی جدیدی دست یافته‌اید.
جان را چو شمع افسر سر کرده و چو شمع
تن را بخورده جانت و بر آسمان شده
هوش مصنوعی: جان مانند شمشیری است که به سر افراشته شده و همانند شمعی که در حال ذوب شدن است، وجودت تحت تأثیر زندگی و مرگ قرار گرفته و روح تو به آسمان صعود کرده است.
بی منت سوال گمانت یقین شده
بی زحمت خیال جنانت جنان شده
هوش مصنوعی: بدون درخواست و انتظار، سوال تو به یقین تبدیل شده و بدون تلاش، فکر بهشت تو به بهشت واقعی تبدیل گشته است.
از رتبت و جلالت و از مجد و از سنا
روحت چنانکه عقل نداند چنان شده
هوش مصنوعی: از مقام و بزرگی و از ارزش و عظمت تو، روح تو به گونه‌ای است که عقل نمی‌تواند آن را درک کند.
هر مشکلی که بوده ترا در سرای عشق
بی طمطراق عقل فضولی عیان شده
هوش مصنوعی: هر چالش و مشکلی که در عشق وجود داشته، بدون زحمت و حاشیه، عقل و افکار اضافی نشان داده شده است.
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت سیف المناظرین
هوش مصنوعی: خورشید دین و راهنمای هدایت، مانند چراغی است که مسیر را روشن می‌کند و امام و رهبر جامعه نیز به مانند شمشیری قوی و تند است که در دفاع از حق و حقیقت می‌کوشد.
ای بر نخورده بخت تو از روزگار خویش
برده به زیر خاک رخ چون نگار خویش
هوش مصنوعی: ای کسی که بخت تو هنوز به تو نرسیده و از مشکلات روزگار تحت فشار قرار گرفته‌ای، زیبایی‌ات مانند تصویری در زیر خاک پنهان شده است.
ای کبک خوش خرام به بستان شرع و دین
باز قضات کرده بناگه شکار خویش
هوش مصنوعی: ای کبک زیبا و با وقار، در باغ آداب و رسوم و دین، ناگهان شکارچیان به سمت تو آمده‌اند.
در شاهراه حکم الاهی به دست عجز
ببریده پای و کنده سر اختیار خویش
هوش مصنوعی: در مسیر اجرای فرمان الهی، انسان با ناتوانی و ضعف، پاهایش بریده و اختیار خود را از دست می‌دهد.
ای شاخ نو شکفته که از بیم چشم بد
ناگه نهاده در شکم خاک بار خویش
هوش مصنوعی: ای جوانه تازه‌ای که از ترس حسد و چشم‌زخم، به ناگاه در دل خاک به رشد خود ادامه می‌دهی.
ای گلبن روان پدر ناگه از برم
گل برده و بمانده درین دیده خار خویش
هوش مصنوعی: ای گل، پدر ناگهان از کنارم رفته و اکنون تنها در چشمانم، خارها به جا مانده است.
زان دیدهٔ چو نرگس از خون گلی شده
بنگر یکی برین پدر سوگوار خویش
هوش مصنوعی: از آن چشمی که مانند نرگس است، به خاطر خون گریه کردم و اکنون یکبار به پدر سوگوار خود بنگر.
تا در میان ماتم خود بینی آن رخش
پر خاک و خون شده چو لب آبدار خویش
هوش مصنوعی: نفرین بر روزگاری که در غم و اندوه خود، آن چهره زیبا و معصوم را می‌بینی که همچون لب‌های تر و آبدار، به خاک و خون آغشته شده است.
تا بر کنار گور خودش بینی از جزع
از خاک گور فرق سرش چون عذار خویش
هوش مصنوعی: اگر بر سر قبر خودش بایستی، خواهی دید که خاک قبرش چگونه بر سرش نشسته و او را مانند چهره‌اش پوشانده است.
کی نان و آب خودش خورد آن مادری که او
در خاک ره نهد چو تو سرو از کنار خویش
هوش مصنوعی: هیچ مادری نیست که نان و آب خودش را بخورد، وقتی که فرزندش در راه سختی می‌افتد و در رنج و زحمت می‌باشد، مانند درخت سرو که از کنار خود به خاطر دیگران فداکاری می‌کند.
دیریست تا ز سوگ تو اندر سوم فلک
بنهاد زهره بر بط و چنگ از جوار خویش
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که به خاطر غم تو، در آسمان سوم، زهره بر روی سازها و عودها نشسته و از نزدیکی خود فاصله گرفته است.
دیریست تا ز مرگ تو در عالم قضا
گشت زمانه گشت پشیمان ز کار خویش
هوش مصنوعی: مدتی است که از مرگ تو گذشته و در این مدت دنیا از کارهایی که کرده پشیمان شده است.
چرخ از میان خاک چو بیند جمال تو
شرم آیدش ز گردش ز نهار خوار خویش
هوش مصنوعی: زمانی که زمین زیبایی تو را ببیند، چرخ فلک از حرکت خود شرمنده می‌شود؛ مانند اینکه از غذای بی‌ارزش خود خجالت بکشد.
ای باد کرده عمر خود از دست چشم بد
و آتش زده ز مرگ خود اندر تبار خویش
هوش مصنوعی: ای عمر تو که با چشم بد و آتش زدن به مرگ خود، به دیار فنا رفته‌ای.
کرده سفر بجای مقیمان و پس به ما
داده فراق و حسرت و غم یادگار خویش
هوش مصنوعی: سفر کرده و به جای ماندگان ما را با درد فراق، حسرت و غم یادگار خود باقی گذاشته است.
آزاد باش تا ز همه رنج خوش بوی
کازاد رفته‌ای به سوی کردگار خویش
هوش مصنوعی: آزاد زندگی کن تا از تمام سختی‌ها و دردها رهایی یابی، چرا که تو به سمت پروردگارت می‌روی.
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت، سیف المناظرین
هوش مصنوعی: خورشید دین و راهنمایی مردم، رهبری است که نور و روشنی را برای پیروانش به ارمغان می‌آورد و در حقیقت، او همچون شمشیری در میان دیگران درخشان و برجسته است.
ای تیر آسمان ز کمان چون خمیده‌ای
وی زهرهٔ زمین ز طرب چون رمیده‌ای
هوش مصنوعی: ای تیر آسمان، چطور همچون کمانی خمیده‌ای و ای ستاره زمین، به خاطر شادی و سرور چطور همچون حیوانی رمیده‌ای؟
مانا که گوهری ز کف تو نهان شدست
پشت از برای جستن آن را خمیده‌ای
هوش مصنوعی: اگرچه گوهری از دستانت گم شده، اما برای یافتن آن خود را به زحمت انداخته‌ای.
از ظلمتت آنکه چشم تو دید ای ضیاء دین
دانم که مثل آن ز کسی کم شنیده‌ای
هوش مصنوعی: از تاریکی‌های تو، آنچه که چشم تو دید، ای نور دین، می‌دانم که مانند آن را از کسی کمتر شنیده‌ای.
یارب که تا چه دید دلت آن زمان که تو
جان داده آن ظریف جهان را به دیده‌ای
هوش مصنوعی: خداوندا، دل هر انسانی در آن لحظه چه احساسی داشت وقتی که به خاطر زیبایی‌های این جهان جان خود را فدای آن کرد؟
گر بی‌رخ پسر سر جان و جهانت نیست
نشگفت از آنکه پسر از سر بریده‌ای
هوش مصنوعی: اگر پسر تو نباشد و در کنارت نباشد، زندگی و دنیا برایت هیچ ارزشی ندارد. پس تعجبی نیست که تو از نبود او دچار درد و رنج باشی، زیرا او برای تو همچون جانی است که از بدنت جدا شده باشد.
گر دلت خون شود چه شود کان بزرگ را
در خردگی به خون جگر پروریده‌ای
هوش مصنوعی: اگر دل‌ات پر از غم و اندوه شود، چه اهمیتی دارد؟ چون تو در دل‌ کوچک‌ت، درد و رنجی بزرگ را پرورش داده‌ای.
بر مرگ آن جوان‌تر و تازه از خدای
فضلی بزرگ دان که چنین آرمیده‌ای
هوش مصنوعی: به مرگ آن جوانی که جوان‌تر و شاداب‌تر از دیگران بود، به خاطر لطف و بزرگی خداوند باید افتخار کرد که او اینگونه آرام و بی‌دغدغه در خواب ابدی قرار گرفته است.
دانی که تا چه شاخ بر آتش نهاده‌ای
دانی که تا چه روی به خاک آوریده‌ای
هوش مصنوعی: می‌دانی تا چه اندازه خود را در خطر انداخته‌ای؟ می‌دانی که تا چه حد احساسات و آرزوهایت را نابود کرده‌ای؟
دانی که در کفن چه عزیزی نهفته‌ای
دانی که در لحد چه شهی خوابنیده‌ای
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که چه ارزشمندی در کفن تو قرار دارد؟ آیا می‌دانی که در قبر چه شخص بزرگی به خواب رفته است؟
صبرت دهاد ایزد و خود صابری از آنک
ز ایزد بلای جان به دو عالم خریده‌ای
هوش مصنوعی: خداوند صبر به تو عطا کرده و خودت هم صبر کرده‌ای، زیرا از خداوند برای جانت در دو دنیا چیزی به دست آورده‌ای.
زین درد غافلند همه کس چو مار، گر
تو زار نال زان که تو کژدم گزیده‌ای
هوش مصنوعی: همه افراد از این درد غافلند و مانند مار بی‌خبرند، اگر تو زار و نالان هستی، به خاطر این است که تو نیش کژدم را خورده‌ای.
ور گه گهی ز دست درافتی شگفت نیست
زین کافریدگار نه‌ای آفریده‌ای
هوش مصنوعی: اگر گاهی در کارها به اشتباه و دست‌خطایی بیفتی، جای تعجب ندارد؛ چون تو ساخته شده از نیروی خالق بزرگی هستی.
ای بر پسر گزیده رضای ملک پسر
احسنت و شاد باش، که نیکو گزیده‌ای
هوش مصنوعی: ای پسرِ محبوب و برگزیده، شاد و خوشحال باش، زیرا که انتخاب خوبی کرده‌ای.
زین پس بکن حدیث پسر چون خلیل‌وار
او را به پیش حضرت جلت کشیده‌ای
هوش مصنوعی: از این به بعد درباره پسرش صحبت کن، چرا که مانند خلیل (ابراهیم) او را به پیشگاه خداوند برده‌ای.
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین
میر و امام امت سیف المناظرین
هوش مصنوعی: خورشید دین، روشنایی و هدایتگر جامعه است، همان‌طور که امام و رهبر ملت، برترین رهنما در میدان بحث و جدل‌های دینی و اجتماعی است.