گنجور

مخمس

ای وصف جمال تو به از جمله حکایات
عشق تو به ویرانه ی دل گنج سعادات
از بس که به جان آمده‌ام بی‌رخ زیبات
پایان شب هجر تو خواهم پی حاجات
هر گه که بر آرم به فلک دست مناجات
ای آنکه بود جام پر از باده ی نابت
با مدعیان می نگرم مست و خرابت
هر گه که پیامی دهم این است جوابت
کآیم زره لطف شب هجر به خوابت
در دیده ی من خواب شب هجر تو هیهات
ای رایحه ی زلف تو چون باد بهاری
خط تو کند خون به دل مشک تتاری
از شرم لبت لعل به معدن متواری
هم جان دهد و هم بستاند لبت آری
از معجزه عیسی بودت بیش کرامات
ای خط به رخت همچو کلف بر مه تابان
از باغ تو گر سر زد خاری دو سه چندان
غم نیست که بی خارو خسی نیست گلستان
خط سرزده ز آن رخ ولی از طره و مژگان
پیدا بود از حسن تو آثار و علامات
خوبان که مرا رهزن دل آفت دینند
دایم پی آزار دل و جان به کمینند
این قوم زبس با من دلخسته چنینند
از سیل سرشکم به فغان اهل زمینند
وز شعله آهم به حذر اهل سماوات
فردا که بر آرند مرا مست به محشر
گیرد مگر الطاف ویم دست به محشر
زنهار مپندار که اورست به محشر
فرقی که میان من و او هست به محشر
من منفعل از معصیتم شیخ زطاعات
می با تو خورد مدعی و خون جگر من
مانم چه امید به کوی تو دگر من؟
بستم ز سر کوی نو دی بار سفر من
بیگانه چنان معتبر امروز که بر من
سهل است که جوید به سگان تو مباهات
از بسکه غم عشق تو در دل بفزودم
گوی از همه عشاق به عشقت بربودم
بسیار نکویان جهان را بستودم
هر جای که از مصحف خوبی بگشودم
در شان تو دیدم شده نازل همه آیات
ای نخل تمنای من از وصل تو پر بار
هرگز نتوانم که ببندم زدرت بار
یکبار به بزمت اگرم بخت دهد بار
از پای زنم تا به سرت بوسه به یک بار
سالک نتواند که کند طی مقامات
تا زنده ام از کوی تو مهجور نگردم
پیرا من غلمان و بر حور نگردم
هر جا روم از کوی تو مستور نگردم
دانسته مدام از بر تو دور نگردم
آن نیست که چندان نکنم درک کنایات
روزی دو سه رفتم به پی حرمت زاهد
کردیم چو (سحاب) از دل و جان خدمت زاهد
دلگیر شدم عاقبت از الفت زاهد
اکنون که پشیمان شده از صحبت زاهد
شاید که زمن بگذری، ای پیر خرابات
ی وصل تو جان پرورو هجران تو جانکاه
تا کی زجفای تو رسانم به فلک آه؟
اکنون که نداری خبر از آه سحرگاه
ای مه ببرم شکوه ی جورت به شهنشاه
شاهی که بود درگه او قبله ی حاجات
آن کز سخطش ترک فلک زهره کند چاک
احصای جلالش نبود در خور ادراک
شیر فلکش صید ضعیفی است به فتراک
سلطان جهان فتحععلی شاه که افلاک
از بندگی حضرت او جسته مباهات
یا رب به درش قامت افلاک نگون باد
از کوه وقارش به دل خاره سکون باد
از نه فلک و شش جهتش ملک فزون باد
ذاتش زحوادث ابدالدهر مصون باد
از معدلتش دهر مصون از همه آفات

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.