گنجور

۷- آیات ۲۱ تا ۲۴

لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا اَلْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اَللّٰهِ وَ تِلْکَ اَلْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۲۱) هُوَ اَللّٰهُ اَلَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ هُوَ اَلرَّحْمٰنُ اَلرَّحِیمُ (۲۲) هُوَ اَللّٰهُ اَلَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْمَلِکُ اَلْقُدُّوسُ اَلسَّلاٰمُ اَلْمُؤْمِنُ اَلْمُهَیْمِنُ اَلْعَزِیزُ اَلْجَبّٰارُ اَلْمُتَکَبِّرُ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (۲۳) هُوَ اَللّٰهُ اَلْخٰالِقُ اَلْبٰارِئُ اَلْمُصَوِّرُ لَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ یُسَبِّحُ لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (۲۴)

اگر فرو فرستاده بودیم این قرآن را بر کوه هر آینه دیده بود آن را فروتن شکاف خورده از ترس خدا و این مثلها می‌زنیم آنها را از برای مردمان باشد که ایشان فکر کنند (۲۱) اوست خدا که نیست خدایی مگر او دانای نهان و آشکار است اوست بخشاینده مهربان (۲۲) اوست خدایی که نیست خدایی مگر او که پادشاه پاک بری از نقص ایمن گرداننده نگهبان عزیز تسلف گرداننده بزرگوار است پاکست خدا از آنچه شریک می‌سازند (۲۳) اوست خدایی آفریننده پدید آورنده صورت بخش مر او راست نامهای نیکو تسبیح می‌کنند او را آنچه در آسمانها و زمین است و اوست عزیز حکیم (۲۴)

می فرستادیم این قرآن اگر
ما به کوهی می بدیدی در نظر
خاشع و از یکدگر بشکافته
در زمین از خوف حق رو تافته
کوه را گر دادمی یعنی تمیز
می شد از تأثیر قرآن ریز ریز
این مثلها می زنیم از بهر ناس
تا کنند اندیشه شاید با هراس
آنکه قرآن را فرستاد او خداست
غیر او نبود خدایی هم به راست
باشد او دانای پنهان و آشکار
هستی اشیاء به او دارد قرار
اندر اعیان ماسوی از زشت و خوب
محتجب بودند در غیب الغیوب
از افاضۀ نور سلطان قدم
کرد خود ممتاز ایشان را ز هم
دادشان ره از عدم سوی وجود
وز سماء غیب بر ارض شهود
اوست رحمان یعنی اندر ابتدا
کرد ایجاد او وجود ماسوی
رحمتش یعنی که از غیب عدم
کرد ظاهر ماسوی را دم به دم
هم رحیم اعنی رساند از حسن حال
ماسوی را بر نهایات از کمال
اوست آن کس که خدایی غیر او
می نباشد لا اله غیرهُ
پادشاهی که ز فرمانش برون
نیست موجودی به اندک یا فزون
مُلک، مُلک او و شاهی زآن اوست
هر وجودی بندة فرمان اوست
هست ملکش از نخستین تا ابد
بی نیاز و مطلق از مادون خود
هر که را خواهد نماید ارجمند
هر که را خواهد کند پست و نژند
نیست چیزی چونکه او گوید مباش
چونکه گوید باش هست اشیاء به جاش
هست قدّوس اعنی از وجه وجوب
پاک و مطلق از نقایص وز عیوب
نیست هیچ او را به قوّه از صفات
بلکه بالفعل است و جمع اوصاف ذات
نیست وقتی دون وقت اعنی که آن
این بود نقص وجود از بی نشان
وز نقایص جمله ذاتش مطلق است
آنکه باشد کامل التام آن حق است
سالم است از عیب و آفات و علل
هم بری از عجز و تغییر و خلل
باشد او ایمن کنندة بندگان
از مخافت های کونی هر زمان
هم مُهیمن هست یعنی ذات حق
خود نگهبان بر تمام ماخَلَق
غالب اندر ذات خود بر کلّ شیء
یا دهد عزّت به هر کس خواست وی
هست جبّار، اعنی افراد وجود
هر یکی پیوند از او دارد به بود
در نهایت از علوّ و کبریا
هر کسی او را حقیر از ماسوی
پاک از آن کآرند بهر او شریک
شرکت او را نیست نزد عقل نیک
خالق است اعنی مقدّر حضرتش
جمله اشیاء را به وفق مشیّتش
بارِئ اعنی آورد ز اعیان پدید
آنچه را از روی حکمت آفرید
صورت اشیاء به زیبایی نگاشت
از کمال علم و حکمتها که داشت
آن چنان زیبا که گر بینی نکو
وضع هر شیء است خوش بر جای او
ذرّه دارد آن جمال و ضوء و تاب
که به جای خویش دارد آفتاب
هست او را نامهای نیک چند
نزد عقل و شرع و معنی دلپسند
یادش از پاکی نمایید آنچه هست
در سماوات و زمین، بالا و پست
ارجمند و راستکار اندر امور
هست هر نالایق از وصفش به دور

« مناجات »

ای بری ز اندیشه و اوهام خلق
بر تو راجع اول و انجام خلق
پاک و بی همتا و بی مثل و شریک
اسمها و وصفهایت جمله نیک
ره ندارد در تو فقدان و فتور
عجز و نقص از ذیل پاکی تو دور
آیت اشیاء از توانایی تو
هر یکی برهان یکتایی تو
ناتوانی چون مرا بی عایقی
این چنین دادی بیان و منطقی
تا به پایان در دو سال این نامه را
آورم در کف چو گیرم خامه را
این مگر بود از دمی کاندر دمی
بر مسیح آب است گردد مریمی
سال سابق اول ماه رجب
گشت آخر نظم اعراف از طرب
اول ماه رجب شد باز نک
سوره حشر است آخر بی ز شک
کی مرا هرگز گذشت این در خیال
کم بود این موهبت از ذوالجلال
این نبود از من ز فضل شاه بود
که ز ناداری من آگاه بود
خواستی کز ناتوانی کم ز مور
آنچه مشکل تر بود یابد ظهور
تا ببیند اهل عصر این نامه را
معترف گردند بر بگذشته ها
کس نگوید نیست این اندیشه ای
آید از هر مرد شاعر پیشه ای
گر که آید سوره ای گو نظم کن
خشم کردی، لطف فرما کظم کن
مرد لافی تا نیاید در مصاف
ما شجاعش می نخوانیم از گزاف
یا رب امروز اول ماه نو است
این گدا محتاج امداد تو است
تا هر آنچه مانده باقی از کلام
اندر این مه گردد از عونت تمام
جود کردی فضل کردی زین بیان
شکر آن نتوان صفی کرد از زبان
شکر آن را هم ز نطق من تو گو
شکر ذوالمن باشد از ذوالمن نکو
چون تو دادی این چنین نعمت که نیست
شکر آن مقدور ما تا چند و چیست
هم تو کن بر شکر خود ما را مدد
هست این هم فضل و جودی بی ز حد
سهل کن بر طفل ابجد خوان عشق
نظم باقی مانده زین دیوان عشق

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: خانم مقصودی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.