گنجور

شمارهٔ ۵۷

در انجمن به خرام آمدی و رو بستی
سخن به پرده سرودی و لب فرو بستی
حدیثِ حُسن تو هر کس به یک زبانی گفت
طلسم دلبری خود به گفت‌و‌گو بستی
هوای عشق به دریا‌دلی توان بستن
سزد ز گریه مرا گر به دیده جو بستی
دلم به کشورِ حُسن تو شد به صیدِ نظر
رهِ برون شدن از خال و خط بر او بستی
نزاع زاهد و صوفی به انتزاع تو بود
که نفس خود همه بر خار و گل نکو بستی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در انجمن به خرام آمدی و رو بستی
سخن به پرده سرودی و لب فرو بستی
هوش مصنوعی: تو در جمع به زیبایی حرکت کردی و به دور از نگاه دیگران، حرفی گفتی که در دل پنهان ماند و لب‌هایت را سکوت گرفت.
حدیثِ حُسن تو هر کس به یک زبانی گفت
طلسم دلبری خود به گفت‌و‌گو بستی
هوش مصنوعی: هر کسی درباره زیبایی تو به زبان خود سخن گفته است و این کار باعث شده که جادوی محبت تو در گفتگوها جلوه‌گر شود.
هوای عشق به دریا‌دلی توان بستن
سزد ز گریه مرا گر به دیده جو بستی
هوش مصنوعی: عشق به دل بزرگ و شجاع نیاز دارد، بنابراین اگر من اشک بریزم و نگاه کنم به جریان اشک‌هایم، جای تعجب نخواهد بود.
دلم به کشورِ حُسن تو شد به صیدِ نظر
رهِ برون شدن از خال و خط بر او بستی
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی‌ها و جذابیت‌های تو مشغول شد، و در میان جاذبه‌های چهره‌ات، چاره‌ای جز چشم دوختن به تو ندارم و نمی‌توانم از آن نقاط جالب و دل‌فریب در چهره‌ات که تو آن‌ها را پنهان کرده‌ای، دور شوم.
نزاع زاهد و صوفی به انتزاع تو بود
که نفس خود همه بر خار و گل نکو بستی
هوش مصنوعی: مناظره و جدل زاهد و صوفی به خاطر تو بود، زیرا خودت همه چیز را بر روی خار و گل سپردی و به معنای عمیق‌تری گذرا کردی.