گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۰۸

گرچه از مشق جنون خواب پریشان شده ام
خط آزادی اطفال دبستان شده ام
خود فروشی است گران بر دل آزاده من
راضی از جوش خریدار به زندان شده ام
منم آن کشتی بی حوصله در بحر وجود
کز گرانباری خود تشنه طوفان شده ام
منت ابر بهارست مرا بر خس و خار
تا درین بادیه از آبله پایان شده ام
شهر افسرده تر از خاک فراموشان است
تا من از شهر چو مجنون به بیابان شده ام
غوطه ها در عرق خود زده ام چون گل صبح
تا سرافراز به یک زخم نمایان شده ام
آب را سرو اگر سر به گلستان داده است
من زمین گیر از آن سرو خرامان شده ام
بی تأمل دل سنگین تو می گردد آب
گر بدانی چه قدر تشنه باران شده ام
دل سیلاب به ویرانی من می سوزد
بس که در حسرت تعمیر تو ویران شده ام
مشق نظاره روی تو مرا منظورست
اگر از جمله خورشید پرستان شده ام
از کلف چهره من چون مه کنعان پاک است
رو سیاه از اثر سیلی اخوان شده ام
مژه در چشم ترم پنجه مرجان شده است
تا نظر باز به آن سیب زنخدان شده ام
می گزم در حرم وصل ز محرومی دست
خشک در بحر چو سرپنجه مرجان شده ام
به زبان آمده صائب در و دیوار به من
تا سخنگوی و سخنساز و سخندان شده ام

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرچه از مشق جنون خواب پریشان شده ام
خط آزادی اطفال دبستان شده ام
هوش مصنوعی: هرچند در وضعیت جنون و دیوانگی قرار دارم و خوابم به هم ریخته است، اما به مانند کودکان مدرسه‌رو، آزاد و رها هستم.
خود فروشی است گران بر دل آزاده من
راضی از جوش خریدار به زندان شده ام
هوش مصنوعی: فروختن خود برای من، که دل آزاده‌ای دارم، بسیار سخت و مشکل است. من از این وضعیت راضی نیستم و مانند یک زندانی به حال خود گرفتار شده‌ام، در حالی که کسی با هوس خریدن من وجود دارد.
منم آن کشتی بی حوصله در بحر وجود
کز گرانباری خود تشنه طوفان شده ام
هوش مصنوعی: من همان کشتی بی‌تابی هستم در دریای وجود که از سنگینی خود به طوفانی تشنه شده‌ام.
منت ابر بهارست مرا بر خس و خار
تا درین بادیه از آبله پایان شده ام
هوش مصنوعی: من از برکت باران بهاری و لطف آن به ابرها بهره‌مندم و به خاطر این نعمت، بر روی علف‌ها و خارها احساس خوشحالی می‌کنم، زیرا در این مسیر سخت زندگی، از زخم‌ها و مشکلات گذشته، به آرامش رسیده‌ام.
شهر افسرده تر از خاک فراموشان است
تا من از شهر چو مجنون به بیابان شده ام
هوش مصنوعی: این شهر سرشار از غم و ناامیدی است، به گونه‌ای که حال و هوای آن به یاد کسانی می‌افتد که فراموش شده‌اند. من نیز مانند مجنونی، از این شهر خارج شده و به بیابان رفته‌ام.
غوطه ها در عرق خود زده ام چون گل صبح
تا سرافراز به یک زخم نمایان شده ام
هوش مصنوعی: من مانند گل صبح در عرق خود غوطه‌ور هستم و با وجود یک زخم، سربلند و نمایان به نظر می‌رسم.
آب را سرو اگر سر به گلستان داده است
من زمین گیر از آن سرو خرامان شده ام
هوش مصنوعی: اگر سروی به آب دسترسی پیدا کرده و در باغ گل نشسته است، من که زمین گیر شده‌ام، از زیبایی و جلوه‌گری آن سرو تحت تأثیر قرار گرفته‌ام.
بی تأمل دل سنگین تو می گردد آب
گر بدانی چه قدر تشنه باران شده ام
هوش مصنوعی: اگر بی‌دقت و بدون فکر به دل سنگین تو نگاه کنم، آن‌قدر درونم خالی و تشنه می‌شود که گویی به آب نیاز دارم. اگر فقط بدانی چقدر به باران و رسیدنِ محبت تو احتیاج دارم، ممکن است دل تو نرم شود.
دل سیلاب به ویرانی من می سوزد
بس که در حسرت تعمیر تو ویران شده ام
هوش مصنوعی: دل من از شدت حسرت و انتظار برای بازسازی وجود تو به شدت سوخته و ویران است.
مشق نظاره روی تو مرا منظورست
اگر از جمله خورشید پرستان شده ام
هوش مصنوعی: درست است که من به زیبایی تو نگاه می‌کنم، اما هدفم فقط تماشای توست. اگر هم اکنون جزو عاشقان پرستش خورشید هستم، تنها به خاطر توست.
از کلف چهره من چون مه کنعان پاک است
رو سیاه از اثر سیلی اخوان شده ام
هوش مصنوعی: چهره‌ام مانند ماه صاف و روشن است، اما به خاطر ضرباتی که از برادرانم خورده‌ام، دچار تیرگی و سوختگی شده‌ام.
مژه در چشم ترم پنجه مرجان شده است
تا نظر باز به آن سیب زنخدان شده ام
هوش مصنوعی: مژه‌های چشمان من مانند پنجه‌های مرجان زیبا شده‌اند تا نگاه من به آن سیب گونه‌ای که بر روی صورتت است، جلب شود.
می گزم در حرم وصل ز محرومی دست
خشک در بحر چو سرپنجه مرجان شده ام
هوش مصنوعی: من در حرم عشق، به خاطر دوری از وصال، دچار عذاب هستم و مانند یک دست خشک در دریا، حسرت رسیدن به زیبایی‌ها را دارم. حالا شبیه یک مرجان شده‌ام که به انتظار عشق، بی‌جان و بی‌حرکت مانده‌ام.
به زبان آمده صائب در و دیوار به من
تا سخنگوی و سخنساز و سخندان شده ام
هوش مصنوعی: صائب به من می‌گوید که در اینجا، همه چیز به من صحبت می‌کند و من به عنوان یک گفتارپرداز و به عبارتی یک هنرمند کلام، توانسته‌ام با این دیوارها و محیط ارتباط برقرار کنم.