گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۰۷

دست در دامن آن زلف معنبر زده ام
باز بر آتش خود دامن محشر زده ام
شمع بیدار دلان روشنی از من دارد
آب حیوان به رخ خضر مکرر زده ام
برق عشقم که به بال و پر پرواز بلند
قدسیان را سر مقراض به شهپر زده ام
بسته ام از سخن عشق به خاموشی لب
مهر از موم به منقار سمندر زده ام
نیست یک سرو که پهلو به نهال تو زند
بارها در چمن خلد سراسر زده ام
سر خط راست روی جاده از من دارد
صفحه دشت جنون را همه مسطر زده ام
صفحه خرقه ام از بخیه هستی ساده است
همچو سوزن ز گریبان فنا سر زده ام
گرچه زاهد نیم، آداب وضو می دانم
شسته ام دست ز سجاده و ساغر زده ام
چون صدف کاسه در یوزه به نیسان نبرم
به گره آب رخ خویش چو گوهر زده ام
من و اندیشه آزادی از آن حلقه زلف؟
رزق پرواز شود بالم اگر پر زده ام!
صائب آن بلبل مستم که ز شیرین سخنی
نمک سوده به داغ دل محشر زده ام

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دست در دامن آن زلف معنبر زده ام
باز بر آتش خود دامن محشر زده ام
هوش مصنوعی: من به زلف دلربایی آغوشی زده‌ام و حالا دوباره در آتش درون خودم گرفتار شده‌ام.
شمع بیدار دلان روشنی از من دارد
آب حیوان به رخ خضر مکرر زده ام
هوش مصنوعی: شمعی که به دل های بیدار نور می‌بخشد، نوری از من دارد؛ و من بارها چیزی شبیه آب حیات را به چهره خضر (نماد جاودانگی و زندگی ابدی) بخشیده‌ام.
برق عشقم که به بال و پر پرواز بلند
قدسیان را سر مقراض به شهپر زده ام
هوش مصنوعی: عشق من همچون نوری است که بال و پر فرشتگان را می‌سوزاند و آنها را از روحانی بودنشان دور می‌کند.
بسته ام از سخن عشق به خاموشی لب
مهر از موم به منقار سمندر زده ام
هوش مصنوعی: من از عشق به سکوت روی آورده‌ام و لب‌های مهر را به‌سادگی نمی‌توانم باز کنم، انگار که از موم به منقار سمندری چسبیده‌ام.
نیست یک سرو که پهلو به نهال تو زند
بارها در چمن خلد سراسر زده ام
هوش مصنوعی: در باغی که من هستم، هیچ درخت بزرگی نیست که بتواند کنار نهال تو بایستد؛ بارها در این باغ زیبا تلاش کرده‌ام و خود را نشان داده‌ام.
سر خط راست روی جاده از من دارد
صفحه دشت جنون را همه مسطر زده ام
هوش مصنوعی: من در جاده‌ای مستقیم و صاف قدم برداشته‌ام و در دشت دیوانگی، همه احساست و تجربیاتم را به نظم درآورده‌ام.
صفحه خرقه ام از بخیه هستی ساده است
همچو سوزن ز گریبان فنا سر زده ام
هوش مصنوعی: پارچه‌ی لباس من از دوخت و دوز هستی تشکیل شده و به سادگی مثل سوزنی است که از یقه‌ی فنا بیرون آمده.
گرچه زاهد نیم، آداب وضو می دانم
شسته ام دست ز سجاده و ساغر زده ام
هوش مصنوعی: با اینکه من زاهد و پارسا نیستم، اما آداب وضو را می‌دانم. دست خود را از سجاده و میگساری شسته‌ام.
چون صدف کاسه در یوزه به نیسان نبرم
به گره آب رخ خویش چو گوهر زده ام
هوش مصنوعی: من همچون صدفی هستم که نمی‌توانم زیبایی‌های خود را در معرض دید بگذارم و به هیچ قیمتی نمی‌خواهم زحمتی برای حفظ خود بکشم. مانند مرواریدی که در آب نهفته‌ام، ارزش و زیبایی‌ام را در دل خود پنهان کرده‌ام.
من و اندیشه آزادی از آن حلقه زلف؟
رزق پرواز شود بالم اگر پر زده ام!
هوش مصنوعی: من و خیال آزادی از کجا به اینجا رسیده‌ایم؟ اگر بال‌های من پرواز کرده‌اند، پس باید توشه‌ام از آن باشد.
صائب آن بلبل مستم که ز شیرین سخنی
نمک سوده به داغ دل محشر زده ام
هوش مصنوعی: من مانند بلبل شاد و سرمستم که با گفتار شیرین، به دل خود زخم‌هایی عمیق و دردناک وارد کرده‌ام.