گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۱۶

هر که شد با درد قانع از مداوا فارغ است
نرگس بیمار از ناز مسیحا فارغ است
طفل طبعان را دل از بهر تماشا می دود
خو به عزلت کرده از سیر و تماشا فارغ است
خارخار آرزو در سینه عشاق نیست
هر که واصل شد به مطلب، از تمنا فارغ است
نیست با خورشید تابان حاجت شمع و چراغ
هر که را دل روشن است، از چشم بینا فارغ است
سیرچشمی می کند دل را ز دنیا بی نیاز
گوهر قانع ز روی تلخ دریا فارغ است
نسبت عارف به خاک و مسند دولت یکی است
از تکلف آفتاب عالم آرا فارغ است
نیست از خواب پریشان چشم بسمل را خبر
محو عشق، از دیدن اوضاع دنیا فارغ است
عالم سرگشتگی دارالامان رهروست
گردباد از سنگ راه و خار صحرا فارغ است
ذوق کار عشق، دارد جنگ با آسودگی
کوهکن از اهتمام کارفرما فارغ است
سنگ بر دریا زدن، بازوی خود رنجاندن است
از غم عالم دل خوش مشرب ما فارغ است
ما به خود صائب ز نادانی بساطی چیده ایم
ورنه عشق از نیستی و هستی ما فارغ است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر که شد با درد قانع از مداوا فارغ است
نرگس بیمار از ناز مسیحا فارغ است
هوش مصنوعی: هر کسی که به درد و رنج خود راضی شود، دیگر نیازی به درمان ندارد. همچنین، نرگس بیمار از زیبایی مسیحا فارغ است و دیگر به آن توجهی ندارد.
طفل طبعان را دل از بهر تماشا می دود
خو به عزلت کرده از سیر و تماشا فارغ است
هوش مصنوعی: دل کودکانه مانند پرنده‌ای که برای تماشای زیبایی‌ها می‌دود، شوق و اشتیاقی دارد. اما او از دنیا و دیدن دنیای بیرون دوری کرده و به تنهایی و انزوا روی آورده است و از جستجو و تماشا بی‌نیاز شده است.
خارخار آرزو در سینه عشاق نیست
هر که واصل شد به مطلب، از تمنا فارغ است
هوش مصنوعی: آرزوی بی‌پایان و دردناک در دل عاشقان وجود ندارد؛ کسی که به هدف خود رسیده باشد، دیگر از خواستن و آرزو کردن دلگیر نیست.
نیست با خورشید تابان حاجت شمع و چراغ
هر که را دل روشن است، از چشم بینا فارغ است
هوش مصنوعی: هیچ نیازی به شمع و چراغ در کنار خورشید درخشان نیست؛ زیرا کسی که دلش روشنی دارد، از بینایی ظاهری بی‌نیاز است.
سیرچشمی می کند دل را ز دنیا بی نیاز
گوهر قانع ز روی تلخ دریا فارغ است
هوش مصنوعی: دل از دنیا بی‌نیاز می‌شود وقتی که چشم به زیبایی‌ها و نعمت‌ها می‌دوزد. گوهر وجود انسان از سختی‌ها و تلخی‌های زندگی رهایی پیدا می‌کند و به قناعت و رضایت می‌رسد.
نسبت عارف به خاک و مسند دولت یکی است
از تکلف آفتاب عالم آرا فارغ است
هوش مصنوعی: عارف و فرد صاحب قدرت حکومتی هر دو در اصل به دور از تکلف و خودخواهی هستند. مانند آفتاب که بدون هر گونه سختی و زحمت به نورافشانی خود ادامه می‌دهد.
نیست از خواب پریشان چشم بسمل را خبر
محو عشق، از دیدن اوضاع دنیا فارغ است
هوش مصنوعی: چشم کسی که به عشق زخمی شده، از خواب دل‌تنگی‌اش بی‌خبر است و به خاطر معشوقش، از تماشا کردن وضعیت دنیا غافل است.
عالم سرگشتگی دارالامان رهروست
گردباد از سنگ راه و خار صحرا فارغ است
هوش مصنوعی: دنیا پر از سردرگمی و مشکلات است، اما در این میان، مسافرانی هستند که به آرامش و امنیت می‌رسند. این در حالی است که طوفان‌های زیادی از موانع و سختی‌ها عبور می‌کنند و به هیچ چیز اهمیتی نمی‌دهند.
ذوق کار عشق، دارد جنگ با آسودگی
کوهکن از اهتمام کارفرما فارغ است
هوش مصنوعی: شور و شوق عشق مانند مبارزه‌ای است که در آن فردی که دل در گرو عشق دارد، تمام تلاش و همت خود را به کار می‌گیرد. در این میان، زحمت‌کش کوه‌کن که تحت فشار کارفرما نیست، می‌تواند با آرامش و بی‌دغدغه به کار خود ادامه دهد.
سنگ بر دریا زدن، بازوی خود رنجاندن است
از غم عالم دل خوش مشرب ما فارغ است
هوش مصنوعی: تلاش کردن و با چالش‌های بزرگ روبه‌رو شدن، تنها باعث زحمت بیشتر برای خودمان می‌شود، در حالی که در دل ما از غم و مشکلات دنیا بی‌خبر و شاد هستیم.
ما به خود صائب ز نادانی بساطی چیده ایم
ورنه عشق از نیستی و هستی ما فارغ است
هوش مصنوعی: ما از روی نادانی خود چیزهایی را فراهم کرده‌ایم، در حالی که عشق هیچ ارتباطی با وجود و عدم ما ندارد.