شمارهٔ ۸۷
اگر به صورت روی تو آفتابستی
همه بنای شب از روی او خرابستی
ز کبر و عجب زمانی نتابدی بر خلق
گر از جمال تو جزوی در آفتابستی
ور آفتاب خبر داردی زصورت تو
ز شرم روی تو پیوسته در نقابستی
همیشه عشرت من چون لب تو خوش بودی
اگر سوال مرا از لبت جوابستی
دهان تنگ تو گویی زلعلی لب تو
ز ناردان صدف لولو خوشابستی
ز خون دیده نگشتی رخم چو پرتذرو
اگر نه زلف تو چون چنگل عقابستی
کم از ثواب من استی نعیم هشت بهشت
اگر به دوستی تو مرا ثوابستی
بریده کی شدی از چشم من زیارت خواب
اگر نه غمزه آن چشم نیم خوابستی
گر از بریدن تو جان نبردی ز برم
بریدن از تو خطا نیستی صوابستی
به من نگه نکنی از جفاست یا ز عتاب
عتاب به ز جفا کاشکی عتابستی
بهشت خواندمی این نوبهار خرم را
اگر بنای بهشت از گل و گلابستی
رسید بلبل و گشت از جهان غریب غراب
(چه باشد اینکه فراق تو چون غرابستی
اگر نه زلف تو بوسیدیی صبا و سحر
نسیم او نه همانا ز مشک نابستی
اگر بنفشه به زلف تو اقتداد کندی)
هزار گونه در او پیچ و چین و تابستی
زمانه را ز زمین تازه گشت عهدبهار
خوشتستی ار همه در عهد این شبابستی
چمن کتاب طرایف شده ست و پنداری
همه طراوت عالم در آن کتابستی
اگرچه در دل او عشق نیست پنداری
رخش به خون دل عاشقان خضابستی
(رباب وار بنالند بلبلان گویی
همیشه در گلوی بلبلان ربابستی
ز ابر بر سر که خیمه هاست وز باران
گمان بری که بران خیمه ها طنابستی
به سوی عارض گل ماند دیده نرگس
چنانکه گویی این دعد و آن ربابستی)
سحاب هر نفسی درفشان کند گویی
کف کریم خداوند در سحابستی
رئیس شرق که حلم و لطافت و کرمش
اگر عیان شودی خاک و باد و آبستی
امیر سید عالم علی که حشمت او
اگر عیان نشدی عدل در حجابستی
گذشت همتش از هفت چرخ پنداری
که مرکبش ز دعاهای مستجابستی
برادرست خطابش ز پادشاه جهان
خطاستی اگر او را نه این خطابستی
همه جهان نشدندی اسیر منت او
اگر نه منت او مالک الرقابستی
اگر نه حرمت آن دست و آن عنانستی
و گرنه هیبت آن پای و آن رکابستی
چو عز او اثر ظلم برفزونستی
چو کیمیا نظر عدل تنگ یابستی
زهی سپهر سخاوت که گر سخاوت تو
نباشدی همه آب طمع سرابستی
گر از شراب عطا هیچ خلق مست شدی
طمع ز دست تو سرمست این شرابستی
ز بس که وقت سخا زر دهی بدان ماند
که زر به چشم تو زر نیستی ترابستی
زمین از نرستی زخشکسال نیاز
اگر نه بذل عطای تو فتح بابستی
ثبات حلم تو گر نیستی در این عالم
ز بیم خشم تو گیتی در اضطرابستی
تو را سپهر و جهان خواندمی به رتبت و قدر
اگر نه عادت این هر دو انقلابستی
گر از عطات ذخیره نهادمی اکنون
مرا خزینه ای و مال مرا نصابستی
بسوختی فلک آبگون گر آتش را
چو هیبت تو و خشم تو نور و تابستی
برون شدی ز قرار زمین و مرکز خاک
اگر چو مرکب تو باد را شتابستی
چه مرکبی که چنان عاشق است بر حرکت
کش از قرار و سکون گوییا عذابستی
زمین چنان سپرد زیر پی که پنداری
زمین صحیفه گردون و او شهابستی
همیشه تا که به گریه چنان نماید ابر
که گوییا مژه عاشقی مصابستی
بقای تو چو عطای تو باد ور بودی
بقای تو چو عطای تو بی حسابستی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر به صورت روی تو آفتابستی
همه بنای شب از روی او خرابستی
هوش مصنوعی: اگر چهرهات مانند آفتاب درخشان باشد، تمام زیباییهای شب نیز تحتالشعاع تو قرار میگیرد و از بین میرود.
ز کبر و عجب زمانی نتابدی بر خلق
گر از جمال تو جزوی در آفتابستی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر تکبر و خودپسندی بر دیگران نتابی، زمانی خواهد رسید که از زیبایی تو تنها جزئی در آفتاب باقی بماند.
ور آفتاب خبر داردی زصورت تو
ز شرم روی تو پیوسته در نقابستی
هوش مصنوعی: اگر آفتاب از زیبایی چهرهات باخبر بود، همیشه به خاطر شرم از روی تو در پوشش و نقاب به سر میرفت.
همیشه عشرت من چون لب تو خوش بودی
اگر سوال مرا از لبت جوابستی
هوش مصنوعی: زندگی من همیشه شاد و خوش بود، اگر تو به سوالات من از طریق لبانت پاسخ میدادی.
دهان تنگ تو گویی زلعلی لب تو
ز ناردان صدف لولو خوشابستی
هوش مصنوعی: دهان کوچک تو مانند دریایی است که لبهایت همچون صدفی زیبا، جواهراتی گرانبها و خوشبو را در خود پنهان کردهاند.
ز خون دیده نگشتی رخم چو پرتذرو
اگر نه زلف تو چون چنگل عقابستی
هوش مصنوعی: به خاطر اشکهایی که از چشمانم ریختهام، چهرهام مانند خاکستر سوخته شده است. اگر نه، موی تو مانند چنگال عقاب، زیبایی و قدرت خاصی دارد.
کم از ثواب من استی نعیم هشت بهشت
اگر به دوستی تو مرا ثوابستی
هوش مصنوعی: کمتر از پاداش من است، حتی اگر از هشت بهشت هم بهرهمند شوم، اگر دوستی تو را برایم پاداش قرار دهی.
بریده کی شدی از چشم من زیارت خواب
اگر نه غمزه آن چشم نیم خوابستی
هوش مصنوعی: تو چطور از نظرم دور شدی؟ حتی اگر خواب میبینی، چرا چشمان نیمهبازت را به من ندی؟
گر از بریدن تو جان نبردی ز برم
بریدن از تو خطا نیستی صوابستی
هوش مصنوعی: اگر از جدایی تو جان نبرم، بریدن از تو اشتباه نیست و درست است.
به من نگه نکنی از جفاست یا ز عتاب
عتاب به ز جفا کاشکی عتابستی
هوش مصنوعی: اگر به من توجه نکنی، این کار یا از بیرحمیات است یا از خشم و کینهات. اما به هر حال، کاش به من خشمگین میشدی که دستکم نشاندهندهی توجه تو به من بود.
بهشت خواندمی این نوبهار خرم را
اگر بنای بهشت از گل و گلابستی
هوش مصنوعی: بهار زیبا و خوشبو را بهشتی میدانم، اگر بهشت را از گل و عطر بسازند.
رسید بلبل و گشت از جهان غریب غراب
(چه باشد اینکه فراق تو چون غرابستی
هوش مصنوعی: بلبل آمد و از دوری تو، مانند یک پرنده غریب، ناله میکند. چه بسا که جدایی تو، همچون این غریبی، سخت و دردناک است.
اگر نه زلف تو بوسیدیی صبا و سحر
نسیم او نه همانا ز مشک نابستی
هوش مصنوعی: اگر باد صبحگاهی و نسیم صبحگاهی زلف تو را نمیبوسید، باید بگویم که آنها نیز بهخودیخود از عطر دلپذیر مشک خالص بهرهای ندارند.
اگر بنفشه به زلف تو اقتداد کندی)
هزار گونه در او پیچ و چین و تابستی
هوش مصنوعی: اگر بنفشه به موهای تو تکیه کند، هزاران شکل و زیبایی در آن ایجاد میشود.
زمانه را ز زمین تازه گشت عهدبهار
خوشتستی ار همه در عهد این شبابستی
هوش مصنوعی: زمانه در حال تغییر است و به رنگ و بوی بهار در آمده است. خوشبختی را در این دوران جوانی خود تجربه کن و از آن بهره ببر.
چمن کتاب طرایف شده ست و پنداری
همه طراوت عالم در آن کتابستی
هوش مصنوعی: چمن به شکل کتابی زیبا و پر از نکتههای دلنشین در آمده و گویی تمامی زیبایی و طراوت جهان در این کتاب جمع شده است.
اگرچه در دل او عشق نیست پنداری
رخش به خون دل عاشقان خضابستی
هوش مصنوعی: هرچند در دل او احساسی از عشق وجود ندارد، اما به نظر میرسد که چهرهاش با خون دل عاشقان زینت داده شده است.
(رباب وار بنالند بلبلان گویی
همیشه در گلوی بلبلان ربابستی
هوش مصنوعی: بلبلان به طرزی گویی میخوانند که انگار همیشه در گلوهایشان سازی وجود دارد و همچنان در حال ناله و آه کشیدن هستند.
ز ابر بر سر که خیمه هاست وز باران
گمان بری که بران خیمه ها طنابستی
هوش مصنوعی: این متن به توصیف یک صحنه از آسمان میپردازد که ابرها مانند چادری بر سر زمین گسترده شدهاند. بارش باران باعث میشود که گمان کنی این ابرها به نوعی به چادرها متصل هستند و در حال باریدن بر روی آنها هستند. این تصویر به نوعی حس ایمنی و پناهندگی را القا میکند، اما در عین حال نشاندهنده ناپایداری و تغییرپذیری طبیعت نیز هست.
به سوی عارض گل ماند دیده نرگس
چنانکه گویی این دعد و آن ربابستی)
هوش مصنوعی: چشم نرگس به چهره گل مینگرد، گویی که در اینجا عشق و سرود موسیقی در هم آمیخته شدهاند.
سحاب هر نفسی درفشان کند گویی
کف کریم خداوند در سحابستی
هوش مصنوعی: هر دم که ابرها میبارند، به نظر میرسد که خداوند با دست بخشندهاش، نعمتهای خود را بر روی زمین پراکنده میکند.
رئیس شرق که حلم و لطافت و کرمش
اگر عیان شودی خاک و باد و آبستی
هوش مصنوعی: اگر مهربانی و ملاطفت و بخشش رئیس شرق به وضوح نمایان شود، همهی هستی از خاک و باد و آب تحت تاثیر قرار میگیرد.
امیر سید عالم علی که حشمت او
اگر عیان نشدی عدل در حجابستی
هوش مصنوعی: امیر سید عالم علی، در حالی که عظمت او به وضوح مشهود نیست، در حقیقت، عدالت در پس پردهست.
گذشت همتش از هفت چرخ پنداری
که مرکبش ز دعاهای مستجابستی
هوش مصنوعی: تلاش و اراده او به قدری قوی است که گویی نیروی حرکتش از دعاهای مؤثر و اثربخش ناشی میشود.
برادرست خطابش ز پادشاه جهان
خطاستی اگر او را نه این خطابستی
هوش مصنوعی: اگر کسی او را پادشاه جهان خطاب کند، در واقع اشتباه میکند. چون او دارای ویژگیها و مقامهای بالاتری است که فراتر از این عنوان است.
همه جهان نشدندی اسیر منت او
اگر نه منت او مالک الرقابستی
هوش مصنوعی: اگر منت خداوند بر همه جهان نبود، همه انسانها در چنگال او گرفتار نمیشدند. در واقع، اگر نبود این منت، خداوند مالک سرنوشت همه بود.
اگر نه حرمت آن دست و آن عنانستی
و گرنه هیبت آن پای و آن رکابستی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر احترام آن دست و آن افسار نباشد، پس به خاطر شکوه و قدرت آن پا و آن رکاب است.
چو عز او اثر ظلم برفزونستی
چو کیمیا نظر عدل تنگ یابستی
هوش مصنوعی: اگر عزت او بیشتر از ظلمی که بر او رفته باشد، مثل کیمیا میشوی و به سختی میتوانی عدالت را ببینی.
زهی سپهر سخاوت که گر سخاوت تو
نباشدی همه آب طمع سرابستی
هوش مصنوعی: آسمان سخاوت را ستایش میکنم که اگر بخشش تو وجود نداشت، همه آرزوها و امیدها نامی جز خیال و توهم نداشتند.
گر از شراب عطا هیچ خلق مست شدی
طمع ز دست تو سرمست این شرابستی
هوش مصنوعی: اگر از شراب عطای تو هیچکس مست شده باشد، پس من هم به امید دستی از تو، سرمست این شرابم.
ز بس که وقت سخا زر دهی بدان ماند
که زر به چشم تو زر نیستی ترابستی
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه مدام در بخش سخاوت، از مال و ثروت خود میبخشی، برایت بهگونهای شده که دیگر طلا و زر، ارزش خاصی ندارند و مانند خاک به نظر میرسند.
زمین از نرستی زخشکسال نیاز
اگر نه بذل عطای تو فتح بابستی
هوش مصنوعی: زمین در حالت خشک و بیبرکت خود، اگر نیاز به کمک تو نباشد، هیچگاه پذیرای نعمتهای تو نخواهد بود.
ثبات حلم تو گر نیستی در این عالم
ز بیم خشم تو گیتی در اضطرابستی
هوش مصنوعی: اگر تو در این دنیا آرامش و بردباری نداشته باشی، به خاطر ترس از خشم تو، تمام جهان در تلاطم و بیثباتی خواهد بود.
تو را سپهر و جهان خواندمی به رتبت و قدر
اگر نه عادت این هر دو انقلابستی
هوش مصنوعی: من تو را به خاطر مقام و ارزشت، مانند آسمان و جهان میدانستم، اما اگر غیر از این باشد، این دو (آسمان و جهان) هر دو در حال دگرگونی و تغییر هستند.
گر از عطات ذخیره نهادمی اکنون
مرا خزینه ای و مال مرا نصابستی
هوش مصنوعی: اگر چیزهایی از رحمتت برای من جمع کرده بودم، اکنون برایم یک خزانه و ثروت زیادی فراهم کردهای.
بسوختی فلک آبگون گر آتش را
چو هیبت تو و خشم تو نور و تابستی
هوش مصنوعی: اگر آتش به اندازه خشم و عظمت تو تابناک و پرنور باشد، آنگاه آسمان آبی نیز خواهد سوخت.
برون شدی ز قرار زمین و مرکز خاک
اگر چو مرکب تو باد را شتابستی
هوش مصنوعی: از حالت آرامش زمین و مرکز خاک خارج شدهای، اگر بخواهی، میتوانی مانند اسبی که به باد شتاب میدهد، با سرعت پرواز کنی.
چه مرکبی که چنان عاشق است بر حرکت
کش از قرار و سکون گوییا عذابستی
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر دربارهی مرکبی سخن میگوید که به شدت عاشق است و به خاطر عشقش از حالت آرامش و سکون خارج شده و همواره در حرکت و جنب و جوش است. این احساس مانند عذابی برای او شده است.
زمین چنان سپرد زیر پی که پنداری
زمین صحیفه گردون و او شهابستی
هوش مصنوعی: زمین به قدری صاف و هموار است که انگار ورقهای از آسمان زیر پا قرار دارد و تو بر روی ستارهای راه میروی.
همیشه تا که به گریه چنان نماید ابر
که گوییا مژه عاشقی مصابستی
هوش مصنوعی: همیشه وقتی که ابر به قدری میبارد که انگار از چشمان یک عاشق اشک میریزد.
بقای تو چو عطای تو باد ور بودی
بقای تو چو عطای تو بی حسابستی
هوش مصنوعی: طول عمر و وجود تو به اندازه و ارزش عطای تو خواهد بود و اگر قرار باشد که وجود تو پایدار بماند، باید مانند عطای تو بیحد و مرز باشد.