گنجور

دیباچه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

مِنّت خدای را عزَّ وَ جَلّ که طاعتش موجبِ قُربَت است و به شُکر اندرش مَزیدِ نعمت. هر نفسی که فرو می‌رود مُمدِّ حیات است و چون بر می‌آید مُفَرِّحِ ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

از دست و زبان که برآید
کز عُهدهٔ شکرش به‌در‌آید؟

اِعمَلوا آلَ داودَ شُکراً وَ قَلیلٌ مِن عبادیَ الشَّکور

بنده همان به که ز تقصیرِ خویش
عُذر به درگاهِ خدای آورد
وَر نه سِزاوار خداوندی‌اش
کس نتواند که به جای آورد

بارانِ رحمتِ بی‌حسابش همه را رسیده و خوانِ نعمتِ بی‌دَریغَش همه‌جا کشیده. پردهٔ ناموسِ بندگان به گناهِ فاحش نَدَرد و وظیفهٔ روزی به خطایِ مُنکَر، نَبُرَد.

ای کریمی که از خزانهٔ غیب
گَبر و تَرسا وظیفه‌خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری

فرّاشِ بادِ صبا را گفته تا فرشِ زُمُرُّدی بِگُستَرد و دایهٔ ابرِ بهاری را فرموده تا بَناتِ نَبات، در مَهدِ زمین بپرورد. درختان را به خَلعَتِ نوروزی، قبایِ سبز ورق در بر گرفته و اَطفالِ شاخ را به قدومِ موسمِ ربیع، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده. عصارهٔ نالی به قدرت او شهدِ فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخلِ باسق گشته.

ابر و باد و مَه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بَهرِ تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

در خبر است از سَرور کائنات و مَفْخَرِ موجودات و رحمتِ عالَمیان و صَفوتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم،

شفیعٌ مطاعٌ نَبیٌ کریم
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم
چه غم دیوارِ امّت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موجِ بحر آن را که باشد نوح، کشتیبان
بَلَغَ الْعُلیٰ بِکمالِهِ، کَشَفَ الدُّجیٰ بِجَمالِهِ
حَسُنتْ جَمیعُ خِصالِه، صَلُّوا علیه و آلِهِ

هر گاه که یکی از بندگان گنهکارِ پریشان‌روزگار، دست اِنابت به امید اِجابت به درگاه حق جلَّ و علا بردارد، ایزد تعالی در وی نظر نکند. بازش بخواند باز اِعراض کند. بازش به تضرّع و زاری بخواند؛ حق سبحانه و تعالی فرماید:

یا ملائکتی قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غَیری فَقد غَفَرتُ لَهُ

دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده همی شرم دارم.

کَرَم بین و لطف خداوندگار
گُنه بنده کرده‌ست و او شرمسار

عاکفانِ کعبهٔ جلالش به تقصیرِ عبادت معترف، که ما عَبَدْناکَ حقّ عبادتِک و واصفانِ حلیهٔ جمالش به تحیّر منسوب، که ما عَرَفناکَ حقَّ مَعرِفتِک.

گر کسی وصف او ز من پرسد
بی‌دل از بی‌نشان چه گوید باز؟
عاشقان، کشتگان معشوقند
بَر نیاید ز کشتگان آواز

یکی از صاحبدلان سر به جَیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت مستغرَق شده. حالی که از این معامله باز آمد یکی از دوستان گفت: از این بُستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟ گفت: به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیهٔ اصحاب را، چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.

ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند
کآن را که خبر شد، خبری باز نیامد
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اوّلِ وصفِ تو مانده‌ایم

ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صِیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قَصْبُ الْجَیبِ حدیثش که همچون شکر می‌خورند و رُقعهٔ مُنشئاتش که چون کاغذ زر می‌برند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد؛ بلکه خداوند جهان و قطب دایرهٔ زمان و قائم‌مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان اتابک اعظم مظفر الدنیا و الدین ابوبکر بن سعد بن زنگی ظِلُّ اللهِ تَعالیٰ في أَرضِهِ؛ رَبِّ ارْضَ عَنهُ و أَرْضِه، به عین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده، لاجرم کافّهٔ اَنام از خواص و عوام به محبت او گراییده‌اند که الناسُ عَلیٰ دینِ مُلُوکِهم.

زآن گه که تو را بر من مسکین نظر است
آثارم از آفتاب مشهورتر است
گر خود همه عیب‌ها بدین بنده در است
هر عیب که سلطان بپسندد، هنر است
گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
و لیکن مدّتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم

اللّهمَ مَتِّعِ المسلمینَ بطولِ حیاتِه و ضاعِفْ جمیلَ حَسَناتِه و ارْفَعْ دَرَجةَ أَوِدّائه و وُلاتِه وَ دَمِّرْ عَلیٰ أَعْدائه و شُناتِه بما تُلِيَ في القرآنِ مِنْ آیاتِهِ اللّهُم آمِنْ بَلَدَه و احْفَظْ وَلَدَه

لَقَد سَعِدَ الدُنیا بهِ دامَ سَعدُه
وَ أَیَّدَهُ الْمَولیٰ بِأَلوِیَةِ النَّصرِ
کذلکَ یَنْشَأُ لینةٌ هو عِرقُها
و حُسنُ نباتِ الْأَرضِ من کَرمِ الْبَذرِ

ایزد، تعالی و تقدّس، خطهٔ پاک شیراز را به هیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امان سلامت نگه داراد.

اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بُوَد چو تویی سایهٔ خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا
بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر
بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا
یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس
چندان که خاک را بُوَد و باد را بقا

یک شب تأمل ایام گذشته می‌کردم و بر عمر تلف‌کرده تأسف می‌خوردم و سنگ سراچهٔ دل به الماس آب دیده می‌سفتم و این بیت‌ها مناسب حال خود می‌گفتم:

هر دم از عمر می رود نفسی
چون نگه می‌کنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی
خجل آن کس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و بار نساخت
خواب نوشین بامداد رحیل
باز دارد پیاده را ز سبیل
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت
وآن دگر پخت همچنین هوسی
وین عمارت به سر نبرد کسی
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدّار
نیک و بد چون همی بباید مُرد
خنک آن کس که گوی نیکی بُرد
برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس، ز پیش فرست
عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غَرّه هنوز
ای تهی‌دست رفته در بازار
ترسمت پُر نیاوری دستار
هر که مزروع خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید

بعد از تأمل این معنی، مصلحت چنان دیدم که در نشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراهم چینم و دفتر از گفت‌های پریشان بشویم و مِن‌بعد پریشان نگویم.

زبان بریده به کنجی نشسته صُمٌّ بُکمٌ
به از کسی که نباشد زبانش اندر حُکم

تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس، به رسم قدیم از در در‌آمد. چندان که نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد، جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبّد بر نگرفتم. رنجیده نگه کرد و گفت:

کنونت که امکان گفتار هست
بگو ای برادر به لطف و خوشی
که فردا چو پیک اجل در رسید
به حکم ضرورت زبان در کشی

کسی از متعلقان مَنَش بر حَسَب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم، که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند، تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش. گفتا: به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم بر نیارم و قدم بر ندارم مگر آن گه که سخن گفته شود به عادتِ مألوف و طریقِ معروف که آزردن دوستان جهل است و کفّارت یمین، سهل و خلاف راه صواب است و نقص رای اولوالالباب؛ ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام.

زبان در دهان ای خردمند چیست؟
کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیله‌ور؟
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن به، که در سخن کوشی
دو چیز طَیرهٔ عقل است، دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

فی الجمله زبان از مکالمهٔ او در کشیدن قوّت نداشتم و روی از محاورهٔ او گردانیدن مروّت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق.

چو جنگ آوری با کسی برستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز

به حکم ضرورت سخن گفتم و تفرج‌کنان بیرون رفتیم در فصل ربیع که صولت بَرد آرمیده بود و ایام دولت وَرد رسیده.

پیراهن برگ، بر درختان
چون جامهٔ عید نیک‌بختان
اول اردیبهشت‌ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قُضبان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لَآلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد، موضعی خوش و خرّم و درختان درهم. گفتی که خردهٔ مینا بر خاکش ریخته و عِقد ثریا از تارکش آویخته.

روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال
دَوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
آن پر از لاله‌های رنگارنگ
وین پر از میوه‌های گوناگون
باد در سایهٔ درختانش
گسترانیده فرش بوقلمون

بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد، دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضَیْمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده. گفتم: گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفته‌اند: هر چه نپاید دلبستگی را نشاید. گفتا: طریق چیست؟ گفتم: برای نُزهت ناظران و فُسحت حاضران، کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عَیش ربیعش را به طَیش خریف مبدل نکند.

به چه کار آیدت ز گل طبقی؟
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شَش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد

حالی که من این بگفتم، دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که اَلْکریمُ إِذا وَعَدَ وَفا. فصلی در همان روز اتفاق بَیاض افتاد، در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فی الجمله هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.

و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاهِ جهان‌پناه، سایهٔ کردگار و پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان، اَلمؤیِّدُ مِنَ السَّماء المنصورُ عَلَی الْأَعْداء، عَضُدُ الدَّولةِ الْقاهرة، سِراجُ الْمِلّةِ الْباهرةِ، جَمالُ الْأَنام، مَفخرُ الإِسلام، سَعدُ بنُ الاتابکِ الْاَعظم، شاهنشاه المعظم، مَولیٰ ملوکِ العربِ و العجم، سلطانُ الْبَرِّ وَ الْبَحر، وارثُ مُلْکِ سلیمان، مظفرالدین أَبی بکرِ بنِ سعدِ بنِ زنگی أَدامَ اللّهُ إِقبالَهُما و ضاعَفَ جَلالَهُما وَ جَعَلَ إِلیٰ کُلِّ خِیرٍ مَآلَهُما و به کرشمهٔ لطف خداوندی مطالعه فرماید.

گر التفات خداوندی‌اش بیاراید
نگارخانهٔ چینیّ و نقش ارتنگیست
امید هست که روی ملال در نکشد
از این سخن که گلستان نه جای دلتنگیست
علی الخصوص که دیباچهٔ همایونش
به نام سعدِ ابوبکرِ سعدِ بِنْ زنگیست

دیگر عروس فکر من از بی جمالی سر بر نیارد و دیدهٔ یأس از پشت پای خجالت بر ندارد و در زمرهٔ صاحب‌دلان مُتَجَلِّی نشود مگر آنگه که مُتَحَلّي گردد به زیور قبول امیر کبیر، عالِم عادل، مؤیّد مظفّر منصور، ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت، کَهفُ الفقرا، مَلاذُ الغُرَبا، مُربِّی الفُضَلا، مُحِبُّ الأتقیا، افتخار آل فارس، یَمینُ الْمُلْک، مَلِکُ الْخَواص، فَخرُ الدّولةِ وَ الدّین، غیاثُ الْإِسلامِ و المسلمین، عُمْدةُ الْمُلوکِ و السَّلاطین، ابوبکرِ بنِ أَبي نَصر، أَطالَ اللّهُ عُمرَهُ و أَجَلَّ قَدرَهُ و شَرَحَ صَدرَهُ و ضاعَفَ أَجْرَهُ که ممدوحِ اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق.

هر که در سایهٔ عنایت اوست
گنهش طاعت است و دشمن، دوست

به هر یک از سایر بندگان حواشی، خدمتی متعیّن است که اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند در معرض خطاب آیند و در محل عتاب، مگر بر این طایفهٔ درویشان که شکر نعمت بزرگان واجب است و ذکر جمیل و دعای خیر و اداء چنین خدمتی در غیبت اولی‌تر است که در حضور، که آن به تصنّع نزدیک است و این از تکلّف دور.

پشت دوتای فلک، راست شد از خرّمی
تا چو تو فرزند زاد، مادر ایام را
حکمت محض است اگر لطف جهان‌آفرین
خاص کند بنده‌ای مصلحت عام را
دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر، زنده کند نام را
وصف تو را گر کنند، ور نکنند اهل فضل
حاجت مشّاطه نیست، روی دلارام را

تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می‌رود، بنا بر آن است که طایفه‌ای از حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می‌گفتند، به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است، یعنی درنگ بسیار می‌کند و مستمع را بسی منتظر باید بودن تا تقریر سخنی کند. بزرجمهر بشنید و گفت: اندیشه کردن که چه گویم، به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم.

سخندان پرورده پیر کهن
بیندیشد، آنگه بگوید سخن
مزن تا توانی به گفتار، دم
نکو گوی، گر دیر گویی چه غم؟
بیندیش، وآنگه بر آور نفس
وزآن پیش بس کن، که گویند بس
به نطق آدمی بهتر است از دَواب
دَواب از تو به، گر نگویی صواب

فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عزّ نصره، که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر؟ اگر در سیاقت سخن دلیری کنم، شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده و شبه در جوهریان جوی نیارد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد و منارهٔ بلند بر دامن کوه الوند پست نماید.

هر که گردن به دعوی افرازد
خویشتن را به گردن اندازد
سعدی افتاده‌ایست آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده
اول اندیشه وآنگهی گفتار
پای‌بست آمده‌ست و پس دیوار

نخل‌بندی دانم، ولی نه در بستان و شاهدی فروشم، ولیکن نه در کنعان.

لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی؟ گفت: از نابینایان که تا جای نبینند، پای ننهند.

قَدِّمِ الْخروجَ قبلَ الْوُلوج، مردیت بیازمای وانگه زن کن.

گرچه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش باز رویین چنگ
گربه شیر است در گرفتن موش
لیک موش است در مصاف پلنگ

اما به اعتماد سِعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرائم کهتران نکوشند، کلمه‌ای چند به طریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اللّه در این کتاب درج کردیم و برخی از عمر گرانمایه بر او خرج، موجب تصنیف کتاب این بود و بِاللّهِ التَّوفیق.

بمانَد سال‌ها این نظم و ترتیب
ز ما هر ذرّه خاک افتاده جایی
غرض نقشیست کز ما باز ماند
که هستی را نمی‌بینم بقایی
مگر صاحب‌دلی روزی به رحمت
کند در کار درویشان دعایی

امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب، ایجاز سخن مصلحت دید تا بر این روضهٔ غَنّا و حدیقهٔ غَلبا چون بهشت، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد تا به ملال نینجامد.

باب اوّل: در سیرت پادشاهان

باب دوم: در اخلاق درویشان

باب سوم: در فضیلت قناعت

باب چهارم: در فواید خاموشی

باب پنجم: در عشق و جوانی

باب ششم: در ضعف و پیری

باب هفتم: در تأثیر تربیت

باب هشتم: در آداب صحبت

در این مدت که ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مراد ما نصیحت بود و گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مِنّت خدای را عزَّ وَ جَلّ که طاعتش موجبِ قُربَت است و به شُکر اندرش مَزیدِ نعمت. هر نفسی که فرو می‌رود مُمدِّ حیات است و چون بر می‌آید مُفَرِّحِ ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
سپاسگزاریم از خداوند -که عزیز و جلیل است- که فرمانبرداری از او باعث نزدیکی به اوست و شکرگزاری او سبب افزایش نعمت‌ها می‌شود. هر نفسی که به درون می‌کشیم، ادامه‌دهندهٔ حیات است و وقتی که نفس را بیرون می‌دهیم، شادی‌آفرین است. بنابراین، در هر نفسی دو نعمت وجود دارد و بر هر نعمتی شکرگزاری لازم است.
از دست و زبان که برآید
کز عُهدهٔ شکرش به‌در‌آید؟
چه کسی می‌تواند از عهدهٔ شکرگزاری او بربیاید؟ (هیچکس) 
اِعمَلوا آلَ داودَ شُکراً وَ قَلیلٌ مِن عبادیَ الشَّکور
ای آل داوود، شکرگزاری کنید و کم هستند کسانی از بندگان من که شکرگزاری می‌کنند.
بنده همان به که ز تقصیرِ خویش
عُذر به درگاهِ خدای آورد
بهتر است بنده و مخلوق به خاطر کوتاهی خود از خداوند عذرخواهی کند و به درگاه او متوسل شود.
وَر نه سِزاوار خداوندی‌اش
کس نتواند که به جای آورد
وگرنه که هیچکسی نمی‌تواند آنگونه که سزاوار و شایستهٔ خداوند است، شکرگزار باشد و شکرگزاری را به‌جا بیاورد. 
بارانِ رحمتِ بی‌حسابش همه را رسیده و خوانِ نعمتِ بی‌دَریغَش همه‌جا کشیده. پردهٔ ناموسِ بندگان به گناهِ فاحش نَدَرد و وظیفهٔ روزی به خطایِ مُنکَر، نَبُرَد.
باران رحمت الهی بی‌حساب او بر همه نازل شده و سفرهٔ لطف و نعمت همه‌شمول او در همه جا گسترده است. پردهٔ عفت بندگان را به خاطر گناهان بزرگ هم ندراند و مقرر شدهٔ روزی آنها را به دلیل خطاهای ناپسند قطع نخواهد کرد.
ای کریمی که از خزانهٔ غیب
گَبر و تَرسا وظیفه‌خور داری
ای بخشاینده، تو که از گنجینهٔ پنهان به همه، حتی آتش پرستان و مسیحیان، لطف و نعمت می‌رسانی.
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری
قطعا دوستانت را از خودت نمی‌رانی، تو که اینطور به دشمنان خودت لطف و نظر داری.
فرّاشِ بادِ صبا را گفته تا فرشِ زُمُرُّدی بِگُستَرد و دایهٔ ابرِ بهاری را فرموده تا بَناتِ نَبات، در مَهدِ زمین بپرورد. درختان را به خَلعَتِ نوروزی، قبایِ سبز ورق در بر گرفته و اَطفالِ شاخ را به قدومِ موسمِ ربیع، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده. عصارهٔ نالی به قدرت او شهدِ فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخلِ باسق گشته.
به باد صبا که مثل فرش‌گستری‌ست گفته تا بر روی زمین فرشی زمردین و سبز بگستراند و به ابرهای بهاری که مانند دایه‌های زمین هستند فرموده تا دخترکان گیاه را در گهوارهٔ زمین پرورش دهند. به درختان لباس پیشکش نوروزی بخشیده و انگار که عریانی درختان را با برگ‌های سبز پوشانده باشد و بر سر شاخه‌های جوان به میمنت رسیدن فصل بهار کلاهی از شکوفه گذاشته‌ است. افشردهٔ نی‌های باریک به لطف او شهدی برتر و خالص شده و دانه‌های خرما زیر نظر او به درختان بلند تبدیل شده‌اند.
ابر و باد و مَه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه‌ی عوامل مختلف طبیعت، از جمله ابر، باد، ماه، خورشید و حرکات آسمانی، همه تلاش می‌کنند تا تو بتوانی لقمه‌ای به دست بیاوری و به سادگی و بی‌توجهی از کنار آن گذر نکنی.
همه از بَهرِ تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
همه به خاطر تو سرگردان و مطیع هستند و این انصاف نیست که تو اطاعت نکنی.
در خبر است از سَرور کائنات و مَفْخَرِ موجودات و رحمتِ عالَمیان و صَفوتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم،
در خبر است از آقا و والامنسب کائنات و افتخار موجودات و رحمت جهانیان و برگزیدهٔ آدمیان و نتیجهٔ زمان، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم.
شفیعٌ مطاعٌ نَبیٌ کریم
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم
مردی شفاعت‌کننده، پیروی‌شونده، پیامبری بزرگوار و نیکو، زیبا، خوش‌اندام، گشاده‌رو و آراسته.
چه غم دیوارِ امّت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موجِ بحر آن را که باشد نوح، کشتیبان
 غم و نگرانی برای مومنان نیست ، وقتی تو پشتیبان آن هستی. از طوفان و امواج دریا ترسی نیست وقتی نوح، کشتی‌بان کشتی باشد.
بَلَغَ الْعُلیٰ بِکمالِهِ، کَشَفَ الدُّجیٰ بِجَمالِهِ
حَسُنتْ جَمیعُ خِصالِه، صَلُّوا علیه و آلِهِ
با پیمودن درجات کمال به اوج آن رسید، تاریکی‌ها را با زیبایی‌اش روشن کرد. ویژگی‌هایش همه زیبا و نیکو هستند، بر او و خاندانش درود بفرستید.
هر گاه که یکی از بندگان گنهکارِ پریشان‌روزگار، دست اِنابت به امید اِجابت به درگاه حق جلَّ و علا بردارد، ایزد تعالی در وی نظر نکند. بازش بخواند باز اِعراض کند. بازش به تضرّع و زاری بخواند؛ حق سبحانه و تعالی فرماید:
هر زمان که یکی از بندگان گناهکار و دردمند، با امید به اجابت دعا، دست‌های خود را به قصد توبه به سوی خداوند-که جلیل و بلندمرتبه است- بلند کند، خداوند به او توجه نمی‌کند. اگر بار دیگر او دعا کند، باز هم خداوند روی برمی‌گرداند و اگر باز با زاری و التماس او را بخواند، خداوند -که پاک و برتر از توصیف است- می‌فرماید:
یا ملائکتی قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غَیری فَقد غَفَرتُ لَهُ
ای فرشتگانم، من از بنده‌ام شرمنده شده‌ام و او جز من هیچکسی را ندارد، پس من او را بخشیدم.
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده همی شرم دارم.
دعوتش را پذیرفتم و خواسته‌اش را برآوردم، چرا که از دعا و درخواست زیاد بنده شرمنده شده‌ام.
کَرَم بین و لطف خداوندگار
گُنه بنده کرده‌ست و او شرمسار
لطف خداوند را ببین که گناه را بنده مرتکب شده است اما با این حال اوست که احساس شرمندگی می کند.
عاکفانِ کعبهٔ جلالش به تقصیرِ عبادت معترف، که ما عَبَدْناکَ حقّ عبادتِک و واصفانِ حلیهٔ جمالش به تحیّر منسوب، که ما عَرَفناکَ حقَّ مَعرِفتِک.
مقیمان کعبهٔ عظمتش به کوتاهی در عبادت اعتراف می‌کنند که ما نتوانسته‌ایم تو را به اندازهٔ شایسته‌ات بندگی کنیم و توصیف‌ کنندگان زیبایی‌اش متحیر و شگفت‌زده‌اند که ما نتوانسته‌ایم تو را به درستی بشناسیم.
گر کسی وصف او ز من پرسد
بی‌دل از بی‌نشان چه گوید باز؟
اگر کسی درباره‌ی او از من بپرسد، منِ دل‌باخته‌ چیزی نمی‌توانم از او که بی‌نشان است بگویم.
عاشقان، کشتگان معشوقند
بَر نیاید ز کشتگان آواز
من مثل عاشقانی هستم که برای معشوق جان باخته‌اند و از کشته‌شدگان صدایی برنمی‌آید.
یکی از صاحبدلان سر به جَیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت مستغرَق شده. حالی که از این معامله باز آمد یکی از دوستان گفت: از این بُستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟ گفت: به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیهٔ اصحاب را، چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.
یکی از افراد فرزانه در حال مراقبه بود و در دنیای مکاشفه غرق شده بود. وقتی به حالت عادی برگشت، یکی از دوستانش از او پرسید: چه چیزی از آن بوستان (کتاب دیگر سعدی) برای ما آورده‌ای؟ او گفت: به یاد داشتم که وقتی به درخت گل رسیدم، دامنم را پر از گل‌های هدیه کنم، اما وقتی به آنجا رسیدم، بوی گل چنان مرا مسحور کرد که از خود بی‌خود شدم.
ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
ای پرنده صبح، عشق را از پروانه یاد بگیر که در راه رسیدن به معشوق سوخت، جانش را از دست داد اما صدایش درنیامد و اعتراضی نکرد.
این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند
کآن را که خبر شد، خبری باز نیامد
این افرادی که ادعا می‌کنند و فریاد برمی‌دارند که در جستجوی او هستند، بی‌خبرند و لاف دروغ می‌زنند. چرا که کسی که به آگاهی رسیده، از آگاهی‌ای که دارد، چیزی نمی‌گوید.
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم
ای که از هر نوع خیال، تصور، گمان، وهم، از هر آنچه که گفته‌اند، شنیده‌ایم یا خوانده‌ایم، برتر هستی... 
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اوّلِ وصفِ تو مانده‌ایم
میهمانی تمام شد و عمر ما به پایان رسید، اما ما هنوز در شروع توصیف مانده‌ و درمانده‌ایم.
ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صِیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قَصْبُ الْجَیبِ حدیثش که همچون شکر می‌خورند و رُقعهٔ مُنشئاتش که چون کاغذ زر می‌برند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد؛ بلکه خداوند جهان و قطب دایرهٔ زمان و قائم‌مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان اتابک اعظم مظفر الدنیا و الدین ابوبکر بن سعد بن زنگی ظِلُّ اللهِ تَعالیٰ في أَرضِهِ؛ رَبِّ ارْضَ عَنهُ و أَرْضِه، به عین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده، لاجرم کافّهٔ اَنام از خواص و عوام به محبت او گراییده‌اند که الناسُ عَلیٰ دینِ مُلُوکِهم.
ذکر خیر سعدی که در دهان‌ عامهٔ مردم رواج پیدا کرده و شهرت کلامش در سرتاسر زمین پخش شده است و نوشته‌های او (قصب الجیب لوله‌ای فلزی بوده از طلا یا نقره که مثل نی دارای بندها و گوه‌هایی بوده و در گذشته مطالب ضروری را در کاغذی نوشته، در آن لوله قرار داده و در گریبان می‌گذاشتند و به نوعی مانند دفترچهٔ همراه استفاده می‌شده. برای همین به آن قصب الجیب می‌گفتند که قَصب یعنی نی و جَیب یعنی گریبان) همچون شیرینی خورده می‌شود و برگهٔ نوشته‌هایش که مثل کاغذ زرین خرید و فروش می‌شود، نباید تنها عامل را سعدی در نظر گرفت. بلکه پادشاه عالم و مرکز دایرهٔ زمان و قائم مقام سلیمان و یاری دهندهٔ اهل ایمان، معلم بزرگ و کامیاب دنیا و دین، ابوبکر ابن سعد ابن زنگی، سایهٔ خداوند بر زمینش، خداوندا از او خشنود باش و خشنودش ساز، به چشم محبت و لطف به سعدی توجه داشته و او را بسیار تحسین کرده و دوستی صادق نموده. به همین دلیل، همه مردم، چه خاص و چه عام، به محبت او گرایش یافته‌اند؛ که مردم به دین پادشاهان خود عمل می‌کنند.
زآن گه که تو را بر من مسکین نظر است
آثارم از آفتاب مشهورتر است
از زمانی که نگاه تو بر منِ مسکین نگاه می‌کنی، آثار من از آفتاب هم مشهورتر شده است.
گر خود همه عیب‌ها بدین بنده در است
هر عیب که سلطان بپسندد، هنر است
حتی اگر تمام عیب‌ها در من وجود داشته باشد، چون آن عیب مورد پسند سلطان است، هنر محسوب می‌شود.
گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
روزی در حمام، گِلی خوشبو از دستان دوستی به دستم رسید.
بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟
که از بوی دلاویز تو مستم
از او پرسیدم آیا تو مُشک هستی یا عنبر؟ که بوی دل‌انگیز تو مرا شگفت‌زده کرده است.
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
و لیکن مدّتی با گُل نشستم
او گفت که من در ابتدا یک تکه گِل بی‌ارزش بودم، اما چون مدتی کنار گل‌هایی خوش‌بو بودم و با آن‌ها نشست و برخاست کردم، خوش‌بو شدم.
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
دوستی و همراهی با هم‌نشینان باکمالات روی من اثر گذاشت و باعث شد که من هم باارزش بشوم، وگرنه من همان خاک و گِل ساده و بی‌ارزشی هستم که همیشه بوده‌ام.
اللّهمَ مَتِّعِ المسلمینَ بطولِ حیاتِه و ضاعِفْ جمیلَ حَسَناتِه و ارْفَعْ دَرَجةَ أَوِدّائه و وُلاتِه وَ دَمِّرْ عَلیٰ أَعْدائه و شُناتِه بما تُلِيَ في القرآنِ مِنْ آیاتِهِ اللّهُم آمِنْ بَلَدَه و احْفَظْ وَلَدَه
خداوندا، مسلمانان را از طول حیات او بهره‌مند کن و خوبی‌هایش را چندین برابر کن و مقام دوستان و حاکمانش را بالا ببر. دشمنان و بدخواهانش را نابود کن و به حقِ آن‌چه در قرآن خوانده می‌شود؛ خداوندا، کشورشان را در امان نگه‌دار و فرزندانش را حفظ کن.
لَقَد سَعِدَ الدُنیا بهِ دامَ سَعدُه
وَ أَیَّدَهُ الْمَولیٰ بِأَلوِیَةِ النَّصرِ
به راستی که دنبا به وجود او سعادت یافت. سعادت او پاینده باشد و خداوند با پرچم‌های پیروزی او را یاری کند.
کذلکَ یَنْشَأُ لینةٌ هو عِرقُها
و حُسنُ نباتِ الْأَرضِ من کَرمِ الْبَذرِ
که این‌چنین می‌رویَد ساقه‌ای که او ریشهٔ آن است. که خوبی و زیبایی گیاهِ زمین، بستگی به خوبی بذر آن دارد.
ایزد، تعالی و تقدّس، خطهٔ پاک شیراز را به هیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امان سلامت نگه داراد.
انشاءالله خداوند -که بلندمرتبه و پاک است- سرزمین مقدس شیراز را به واسطهٔ وجود حاکمان عادل و تلاش علمای اهل عمل تا روز قیامت در امنیت و سلامت حفظ کند. 
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بُوَد چو تویی سایهٔ خدا
سرزمین پارس از درد و مشکلات زمانه رنج نمی‌برد، تا زمانی که کسی مثل تو که سایهٔ خدا هستی بر بالای سر آن قرار داری.
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا
امروز هیچ‌کس نمی‌تواند مانند آستان تو که پناهگاه امنیت و آرامش است، هیچ نشانی از خود در این دنیای وسیع باقی بگذارد. 
بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر
بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا
بر عهدهٔ تو است که به یاد بیچارگان باشی و شکر نعمت‌ها بر عهدهٔ ما و جزا و پاداش نزد خداوند جهان آفرین است.
یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس
چندان که خاک را بُوَد و باد را بقا
الهی، از تو می‌خواهم که خاک ایران را از آسیب فتنه و نابودی حفظ کنی، همان‌طور که خودِ خاک و باد همیشه باقی خواهند ماند.
یک شب تأمل ایام گذشته می‌کردم و بر عمر تلف‌کرده تأسف می‌خوردم و سنگ سراچهٔ دل به الماس آب دیده می‌سفتم و این بیت‌ها مناسب حال خود می‌گفتم:
یک شب به یاد روزگار گذشته بودم و به‌خاطر عمری که بر باد دادم متأسف و ناراحت بودم و سنگ کوچک دلم را با اشک‌هایم که مانند الماس هستند، سوراخ می‌کردم و این بیت‌ها را متناسب با احوال خودم می‌گفتم:
هر دم از عمر می رود نفسی
چون نگه می‌کنم نمانده بسی
به اندازهٔ هر لحظه و هر دم، یک نفس از عمر کم می‌شود و وقتی به وضعیت خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم که مدت زیادی از عمرم باقی نمانده است.
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی
ای کسی که پنجاه سال از عمرت گذشته و در خواب غفلت به سر می‌بری، مگر اینکه حواست به این پنج روز و مدت زمان بسیار بسیار کمِ باقیمانده باشد و از آن استفاده کنی.
خجل آن کس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و بار نساخت
شرمنده است آن کسی که از دنیا رفت و کاری انجام نداد، اویی که طبل کوچ کردنش را زدند (زمان مرگش رسید) و توشه‌ای برای دنیای آخرت آماده نکرده بود. 
خواب نوشین بامداد رحیل
باز دارد پیاده را ز سبیل
خواب دل‌انگیز صبح مسافر، مسافرِ پیاده را از مسیر و رفتن دور می‌کند.
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت
هرکسی که به دنیا آمد، خانه‌ای جدید بنا کرد، رفت (مُرد) و جای خودش را به دیگری داد.
وآن دگر پخت همچنین هوسی
وین عمارت به سر نبرد کسی
و آن یکی هوس‌هایی در سر داشت و این به هیچ‌کجا نرسید.
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدّار
دوستی که ناپایدار و باری به هر جهت است را دوست خود نگیر. چنین بی‌وفایی شایستهٔ دوستی نیست.
نیک و بد چون همی بباید مُرد
خنک آن کس که گوی نیکی بُرد
چون درنهایت چه نیک باشیم و چه بد بایست بمیریم، پس خوش به حال آن کسی که گوی نیکی و سعادت را با خود برد.
برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس، ز پیش فرست
برگ و نامهٔ خوشی را برای آخرتت آماده کن. هیچکس بعد از مرگش دچار عافیت نخواهد شد. باید پیش از مرگ به فکر باشی.
عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غَرّه هنوز
زندگی مانند برف است و آفتاب تابستان را می‌بینم... زمان کمی مانده اما این خواجه هنوز غرق در غرور و توهم خود است.
ای تهی‌دست رفته در بازار
ترسمت پُر نیاوری دستار
ای کسی که هیچ‌چیزی نداری و به بازار رفتی، می‌ترسم دستِ پُر برنگردی!
هر که مزروع خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید
هرکسی که کشت و محصول خود را در موقعی که کال و نارس بود خورد و استفاده کرد، در زمان جمع‌آوری به موقع و به جا، چیزی نخواهد داشت.
بعد از تأمل این معنی، مصلحت چنان دیدم که در نشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراهم چینم و دفتر از گفت‌های پریشان بشویم و مِن‌بعد پریشان نگویم.
پس از این که به این موضوع فکر کردم، به این نتیجه رسیدم بهترین کار این است که که کنج عزلت بگیرم و از هم‌نشینی با دیگران کناره بگیرم. دفترم را از این گفته‌های پریشان پاک کنم و از این به بعد هم دیگر این‌چنین ننویسم و نگویم.
زبان بریده به کنجی نشسته صُمٌّ بُکمٌ
به از کسی که نباشد زبانش اندر حُکم
کسی که زبان بریده باشد و در گوشه‌ای بی‌هیچ صدایی نشسته باشد، بهتر از کسی‌ست که زبانش را به درستی استفاده نمی‌کند.
تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس، به رسم قدیم از در در‌آمد. چندان که نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد، جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبّد بر نگرفتم. رنجیده نگه کرد و گفت:
تا روزی که یکی از دوستانم که در سفر با کاروان و کجاوه همراه من بود و در اتاق‌ها و سکون هم‌نشین؛ به روال گذشته از در وارد شد. او هر چقدر سعی کرد که با من سر صحبت و شوخی را باز کند و فضای گفت‌وگو را ایجاد، من جوابش را ندادم و سر از گوشه‌نشینی بیرون نیاوردم. او ناراحت شد و به من نگاهی کرد و گفت:
کنونت که امکان گفتار هست
بگو ای برادر به لطف و خوشی
ای برادر، اکنون که فرصت صحبت کردن داری، با نیکی و خوشحالی صحبت کن...
که فردا چو پیک اجل در رسید
به حکم ضرورت زبان در کشی
چرا که وقتی فردا فرشتهٔ مرگ بیاید، به‌ناچار از سخن گفتن باز می‌مانی.
کسی از متعلقان مَنَش بر حَسَب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم، که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند، تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش. گفتا: به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم بر نیارم و قدم بر ندارم مگر آن گه که سخن گفته شود به عادتِ مألوف و طریقِ معروف که آزردن دوستان جهل است و کفّارت یمین، سهل و خلاف راه صواب است و نقص رای اولوالالباب؛ ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام.
یکی از نزدیکان من او را از اتفاقی که افتاده آگاه کرد که سعدی تصمیمی قاطع گرفته تا باقی عمرش را در سکوت و انزوا بگذراند و تو هم اگر می‌توانی بیخیال او شو، راه خودت را بگیر و برو. که او چنین جواب داد: به احترام بزرگواری و دوستی دیرینه‌ام قسم، نفسی نخواهم کشید و هیچ قدمی بر نخواهم داشت مگر زمانی که سعدی لب به سخن باز کند به رسمی که آشنا بود و شکلی که پسندیده و هشدار که آزار دادن دوستان نادانی است و جبران سوگند ساده است و راه درستی نیست و برخلاف نظر و رأی خردمندان است که شمشیر علی در غلاف باشد و زبان سعدی در سکوت.
زبان در دهان ای خردمند چیست؟
کلید در گنج صاحب هنر
ای خردمند، زبانِ در دهان چیست؟ زبانِ در دهان مانند کلیدِ درِ صندوقِ گنج کسی‌ست که هنری دارد.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیله‌ور؟
وقتی درِ دهان بسته باشد، چیزی از هنر او مشخص نیست و کسی چه می‌داند که آیا او فروشندهٔ جواهر و جوهری است یا کسی که پیله می‌سازد؟ (تقابل دو حرفهٔ پرارزش و کم‌ارزش) 
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن به، که در سخن کوشی
هرچند که در نظر افراد بافهم و آگاه، سکوت نشانهٔ ادب است و کار نیکویی است، اما در مواقع مصلحت و نیاز بهتر است که لب به سخن باز کنی.
دو چیز طَیرهٔ عقل است، دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
دو چیز نشان کمبود خرد و عقل و فهم است. یکی اینکه در زمانِ مناسبِ حرف زدن سکوت کنی و دوم اینکه در موقعی که باید سکوت کرد، حرف بزنی.
فی الجمله زبان از مکالمهٔ او در کشیدن قوّت نداشتم و روی از محاورهٔ او گردانیدن مروّت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق.
درنهایت، برای گفت‌وگو کردن با او توان نداشتم و بی‌توجهی کردن به گفتگوی او را کار درستی ندیدم زیرا او همراه خوبی بود و دوستی راست و درست.
چو جنگ آوری با کسی برستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز
اگر می‌خواهی بجنگی، با کسی بجنگ که در جنگ با او یا راه چاره‌ای داری یا راه فرار.
به حکم ضرورت سخن گفتم و تفرج‌کنان بیرون رفتیم در فصل ربیع که صولت بَرد آرمیده بود و ایام دولت وَرد رسیده.
از سرِ ناچاری صحبت کردم و با خوشی به بیرون رفتیم در فصل بهار که حملهٔ سرما به پایان رفته بود و زمان گل‌های سرخ فرا رسیده بود.
پیراهن برگ، بر درختان
چون جامهٔ عید نیک‌بختان
برگ‌های مانند پیراهنی بر تن درخت‌ها بودند. مانند جامه‌های عید بر تن انسان‌های خوشبخت.
اول اردیبهشت‌ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قُضبان
در آغاز اردیبهشت، بلبل با صدای خوشش بر سرِ شاخه‌های درخت که مانند منبرند آواز می‌خواند.
بر گل سرخ از نم اوفتاده لَآلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان
بر روی گل سرخ، قطرات شبنم نشسته است، مانند عرقی که بر روی چهرهٔ معشوقه‌ای خشمگین، با رخساری سرخ‌ شده از خشم نشسته باشد.
شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد، موضعی خوش و خرّم و درختان درهم. گفتی که خردهٔ مینا بر خاکش ریخته و عِقد ثریا از تارکش آویخته.
شب را در باغی زیبا با یکی از دوستان گذراندیم. جایی خوش آب و هوا و پر از درختان. انگار که دانه‌های لعاب خرد کاشی مینا بر روی زمین ریخته و گردنبندی از ستاره‌های آسمان به درختان آویزان شده بودند.
روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال
دَوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
باغی است که آب نهرش گواراست و درختانش به زیبایی کنار هم قرار گرفته‌اند و پرندگانش با آهنگ و هماهنگی،  با نوایی خوش می‌خوانند.
آن پر از لاله‌های رنگارنگ
وین پر از میوه‌های گوناگون
این یکی پر از گل‌های زیبا و رنگارنگ است و آن یکی پر از میوه‌های گوناگون.
باد در سایهٔ درختانش
گسترانیده فرش بوقلمون
باد در سایهٔ درختانش، مانند فرشی رنگارنگ در زیر پا گسترده است.
بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد، دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضَیْمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده. گفتم: گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفته‌اند: هر چه نپاید دلبستگی را نشاید. گفتا: طریق چیست؟ گفتم: برای نُزهت ناظران و فُسحت حاضران، کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عَیش ربیعش را به طَیش خریف مبدل نکند.
صبح که اندیشهٔ برگشتن بر نشستن پیروز شد و پیشی گرفت، او را دیدم که با دامنی پر از گل و ریحان و سنبل و گیاهان معطر می‌آید و با این وضع عزم برگشتن به شهر کرده است. به او گفتم: گل‌های باغ همان‌طور که می‌دانی، باقی نمی‌مانند و روزگار گلستان هم ماندنی نیست. حکیمان هم گفته‌اند: بهتر است به هر چیزی که پایدار نیست، دل نبندیم. او پرسید: «چاره چیست؟» گفتم: «برای سرور ناظران و لذت حاضران، می‌توانم کتابی به نام گلستان بنویسم که بادهای خزان نتوانند به ورق‌های آن دست درازی کنند و ناملایمات زمان نتواند خوشی‌های بهار آن را به ناپسندیدگی و تلخی پاییز تبدیل کند.»
به چه کار آیدت ز گل طبقی؟
از گلستان من ببر ورقی
به چه درد تو می‌خورد طبقی از گل؟ از گلستان من یک ورق ببر!
گل همین پنج روز و شَش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
گل همین چند روز اندک دوام می‌آورد ولی این کتاب گلستان تا ابد ماناست.
حالی که من این بگفتم، دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که اَلْکریمُ إِذا وَعَدَ وَفا. فصلی در همان روز اتفاق بَیاض افتاد، در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فی الجمله هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.
وقتی که من این صحبت را کردم، دامن گل را به زمین ریخت و دست به دامان من شد و گفت که فرد بزرگوار باید به وعده‌ها وفا کند. در همان روز فصل دیگری در پاکنویس آغاز شد. در نیک‌رفتاری و آداب گفتگو در شکل لباسی که مناسب سخن‌وران باشد و بلاغت نامه‌نگاران را افزایش دهد. درنهایت، هنوز از باغ گل بخشی باقی مانده بود که کتاب گلستان به پایان رسید.
و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاهِ جهان‌پناه، سایهٔ کردگار و پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان، اَلمؤیِّدُ مِنَ السَّماء المنصورُ عَلَی الْأَعْداء، عَضُدُ الدَّولةِ الْقاهرة، سِراجُ الْمِلّةِ الْباهرةِ، جَمالُ الْأَنام، مَفخرُ الإِسلام، سَعدُ بنُ الاتابکِ الْاَعظم، شاهنشاه المعظم، مَولیٰ ملوکِ العربِ و العجم، سلطانُ الْبَرِّ وَ الْبَحر، وارثُ مُلْکِ سلیمان، مظفرالدین أَبی بکرِ بنِ سعدِ بنِ زنگی أَدامَ اللّهُ إِقبالَهُما و ضاعَفَ جَلالَهُما وَ جَعَلَ إِلیٰ کُلِّ خِیرٍ مَآلَهُما و به کرشمهٔ لطف خداوندی مطالعه فرماید.
و در حقیقت زمانی تمام شود که پسندیده بنماید در بارگاه شاه جهان‌پناه، سایهٔ خداوند، پرتو لطف و عنایت الهی، گنجی از زمان و پناهگاه امان، تایید شده از آسمان، پیروز بر دشمنان، بازوی دولت نیرومند، چراغ درخشان مردم، زیبایی انسانیت، افتخار اسلام، سعد بن اتابک بزرگوار، شاهنشاه بزرگ، فرمانروای پادشاهان عرب و ایران، سلطان خشکی و دریا، وارث پادشاهی سلیمان، آن‌که دینش مورد یاری قرار گرفته ابوبکر بن سعد بن زنگی. خداوند بخت آن دو (پدر و پسر) را پایدار سازد، عظمتشان را دو چندان کند و هر چه خیر است برای عاقبتشان به ارمغان آورد و به توجه لطف شاهانه مطالعه فرماید.
گر التفات خداوندی‌اش بیاراید
نگارخانهٔ چینیّ و نقش ارتنگیست
اگر لطف و توجه خداوند متوجه کسی شود، او می‌تواند زیبایی و هنر را به طور شگفت‌آوری به تصویر بکشد، مانند یک کاخی پر نقش و نگار در چین و یا نقاشی‌های کتاب مانی پیامبر (ارتنگ یا ارژنگ نام کتاب مانی پیامبر است).
امید هست که روی ملال در نکشد
از این سخن که گلستان نه جای دلتنگیست
امیدوارم که صحبت من باعث غم و ناراحتی‌ شما نشود، زیرا که گلستان، جایی برای احساس دلتنگی نیست.
علی الخصوص که دیباچهٔ همایونش
به نام سعدِ ابوبکرِ سعدِ بِنْ زنگیست
به ویژه برای اینکه مقدمهٔ فرخنده‌اش به نام مبارکِ ابوبکر ابن سعد ابن زنگی نوشته شده است.
دیگر عروس فکر من از بی جمالی سر بر نیارد و دیدهٔ یأس از پشت پای خجالت بر ندارد و در زمرهٔ صاحب‌دلان مُتَجَلِّی نشود مگر آنگه که مُتَحَلّي گردد به زیور قبول امیر کبیر، عالِم عادل، مؤیّد مظفّر منصور، ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت، کَهفُ الفقرا، مَلاذُ الغُرَبا، مُربِّی الفُضَلا، مُحِبُّ الأتقیا، افتخار آل فارس، یَمینُ الْمُلْک، مَلِکُ الْخَواص، فَخرُ الدّولةِ وَ الدّین، غیاثُ الْإِسلامِ و المسلمین، عُمْدةُ الْمُلوکِ و السَّلاطین، ابوبکرِ بنِ أَبي نَصر، أَطالَ اللّهُ عُمرَهُ و أَجَلَّ قَدرَهُ و شَرَحَ صَدرَهُ و ضاعَفَ أَجْرَهُ که ممدوحِ اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق.
دیگر عروس خیال من به خاطر نا‌زیبایی‌هایش سر بالا نمی‌آورد و نگاه ناامیدش را از شرم، به پشت پای خجالت دوخته است، به آن نگاه می‌کند و شرمگین است و در جمع صاحبان‌دلان حاضر نخواهد شد، مگر آن‌که آراسته شود به زیور پذیرش امیر بزرگ، عالم عادل، حامی پیروزی و نصرت، پناه تاج و تخت مملکت، مشاور حکمرانی و تدبیر کشور، پناهگاه بی‌نوایان، پناه غریبان، تربیت کنندهٔ مهان، دوستدار پرهیزکاران، افتخار خاندان فارس، دست راست سلطنت، پادشاه خواص‌، افتخار دولت و دین، فریادرس اسلام و مسلمین، تکیه‌گاهِ پادشاهان و سلاطین، ابوبکر بن ابی‌نصر، که خداوند عمرش را دراز گرداند و مقامش را ارجمند کند و سینه‌اش را سترگ سازد و پاداشش را مضاعف کند، که او مورد ستایش بزرگان عالم است و دارندهٔ باید و شایدهای اخلاق.
هر که در سایهٔ عنایت اوست
گنهش طاعت است و دشمن، دوست
هرکس تحت حمایت و نعمت او باشد، گناهش پیروی کردن به حساب می‌آید و دشمنی با او مانند دوستی است.
به هر یک از سایر بندگان حواشی، خدمتی متعیّن است که اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند در معرض خطاب آیند و در محل عتاب، مگر بر این طایفهٔ درویشان که شکر نعمت بزرگان واجب است و ذکر جمیل و دعای خیر و اداء چنین خدمتی در غیبت اولی‌تر است که در حضور، که آن به تصنّع نزدیک است و این از تکلّف دور.
بر گردن هر یک از بندگان پیرامون بارگاه، وظیفهٔ خاصی هست که اگر در انجام برخی از آن‌ها کوتاهی کنند، مورد بازخواست و سرزنش قرار می‌گیرند. اما در مورد این گروه درویشان چنین است که باید شکر نعمت بزرگواران را به جا بیاورند و ذکر خوب و دعاهای خیر بگویند و انجام این کار در غیبت آن‌ها مهم‌تر است تا در حضورشان. چرا که ادای آن در حضور به مصنوعی بودن و دروغ نزدیک می‌شود و این از آن‌چه باید انجام بدهند فاصله می‌گیرد. 
پشت دوتای فلک، راست شد از خرّمی
تا چو تو فرزند زاد، مادر ایام را
آسمان‌ها که پشتی خمیده داشتند، از شادی به حالت راست درآمدند چرا که مادر روزگار فرزندی که تو باشی را به دنیا آورد.
حکمت محض است اگر لطف جهان‌آفرین
خاص کند بنده‌ای مصلحت عام را
اگر لطف خداوند بنده‌ای را خاص کند، حکمت محض است و این برای مصلحت عوام مردم است.
دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر، زنده کند نام را
هرکس که زندگی‌اش پر از نیکی باشد و با نام نیکو زندگی کند، در نهایت به جاودانگی خواهد رسید، زیرا ذکر خیر او که به دنبالش می‌رود باعث زنده‌ ماندن نامش در ذهن‌ها خواهد شد.
وصف تو را گر کنند، ور نکنند اهل فضل
حاجت مشّاطه نیست، روی دلارام را
چه اهل علم و دانش دربارهٔ تو صحبت کنند و چه نکنند، تو نیازی به آن نداری. مثل رخسارهٔ دلارامی که آن‌قدر زیباست که نیازی به آرایشگر و زیور ندارد.
تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می‌رود، بنا بر آن است که طایفه‌ای از حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می‌گفتند، به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است، یعنی درنگ بسیار می‌کند و مستمع را بسی منتظر باید بودن تا تقریر سخنی کند. بزرجمهر بشنید و گفت: اندیشه کردن که چه گویم، به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم.
کوتاهی و ضعفی که در ارائهٔ خدمت به حضرت پادشاه دارم به این دلیل است که تعدادی از حکمای هندوستان دربارهٔ فضایل بزرگمهر صحبت می‌کردند و در پایان تنها عیبی که برای او آوردند این بود که در سخن گفتن کند است و مخاطب باید مدت زیادی منتظر بماند تا او حرفی بزند. بزرگمهر این صحبت‌ها را شنید و گفت: فکر کردن در مورد آن‌که چه می‌گویم بهتر است از اینکه پشیمان باشم که چرا گفتم.
سخندان پرورده پیر کهن
بیندیشد، آنگه بگوید سخن
آن کسی که به دانایی و تجربه رسیده است، ابتدا با تفکر و تعمق به موضوعی فکر می‌کند و سپس سخن می‌گوید.
مزن تا توانی به گفتار، دم
نکو گوی، گر دیر گویی چه غم؟
تا جایی که می‌توانی بیهوده چیزی نگو. حرف‌های مفید و سنجیده بزن و اگر لازم است برای سنجیدن حرفت و فکر کردن قبل از گفتن، کمی زمان بگذاری و دیرتر جواب بدهی، هیچ اشکالی ندارد.
بیندیش، وآنگه بر آور نفس
وزآن پیش بس کن، که گویند بس
فکر کن و بعد نفست را بیرون بده و حرف بزن و قبل از آنکه دیگران بگویند کافی‌ست، بس کن و حرف نزن، خودت حرف زدن را بس کن.
به نطق آدمی بهتر است از دَواب
دَواب از تو به، گر نگویی صواب
انسان به واسطهٔ نطق (در یک معنی سخن گفتن و در یک معنی تفکر و اندیشه که به نسبت مضمون بیت معنی دوم درست‌تر است) از حیوانات بهتر است. ولی اگر به صواب، درست و به‌جا حرف نمی‌زنی، همان حیوانات از تو بهتر باشند.
فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عزّ نصره، که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر؟ اگر در سیاقت سخن دلیری کنم، شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده و شبه در جوهریان جوی نیارد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد و منارهٔ بلند بر دامن کوه الوند پست نماید.
در هر حال چگونه می‌توان در حضور پادشاه بزرگ -پیروزی‌اش بزرگ و گرامی باد- که جایگاه تجمع اهل دل و مرکز علمای برجسته است، سخن گفت؟ اگر بخواهم با شجاعت صحبت کنم، حماقت کرده باشم و کم‌ترین دستاوردی را به محضر عزیز (فروغی می‌نویسد: عزیز نام خوانسالار مصر است و این جمله اشاره به آیهٔ ۸۸ سورهٔ یوسف دارد که برادران یوسف به یوسف گفتند ای عزیز، ما و خانوادهٔ ما را سختی و قحطی رسیده و با مایه‌ای اندک پیش تو آمده‌ایم) برده باشم و مشخص است که گوهر بدلی در نزد جواهرفروشان ارزشی ندارد و چراغ در برابر عظمت و نور خورشید نوری ندارد و مناره‌ای بلند در دامنهٔ کوه الوند، پست و حقیر است.
هر که گردن به دعوی افرازد
خویشتن را به گردن اندازد
هر کسی که با دعوی و ادعاهای بزرگ خود را به چالش بکشد، در واقع خودش را به خطر می‌اندازد.
سعدی افتاده‌ایست آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده
سعدی متواضعی یا بر زمین افتاده‌ای آزاده است. کسی به جنگ بر زمین افتادگان نمی‌آید (ایهامی در افتادهٔ نخست هست و جناسی بین دو واژه). 
اول اندیشه وآنگهی گفتار
پای‌بست آمده‌ست و پس دیوار
ابتدا باید اندیشید و سپس به حرف زدن برخاست. همانطور که اول پای‌بست و پیِ خانه ساخته می‌شود و سپس دیوار آن.
نخل‌بندی دانم، ولی نه در بستان و شاهدی فروشم، ولیکن نه در کنعان.
من می‌دانم که چگونه نخل‌بندی کنم اما نه در باغ که آن‌جا بهتر از من بلدند و بنده و غلام زیبارو می‌فروشم، اما نه در سرزمین کنعان که خودشان یوسف را دارند.
لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی؟ گفت: از نابینایان که تا جای نبینند، پای ننهند.
از لقمان پرسیدند که از چه کسی حکمت آموخته‌ای؟ او پاسخ داد: از نابینایان، زیرا آن‌ها تا زمانی که چیزی را نسنجند، پا بر زمین نمی‌گذارند.
قَدِّمِ الْخروجَ قبلَ الْوُلوج، مردیت بیازمای وانگه زن کن.
قبل از ورود، خروج را بسنج. ابتدا مردانگی‌ات را بسنج و سپس زن بگیر.
گرچه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش باز رویین چنگ
هرچند که خروس در کار جنگیدن ماهر و چابک است، ولی نباید در برابر بازِ رویین چنگ ادعایی کند.
گربه شیر است در گرفتن موش
لیک موش است در مصاف پلنگ
گربه در شکار موش قوی و توانا است، اما در برابر پلنگ، مانند موش ضعیف به شمار می‌آید.
اما به اعتماد سِعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرائم کهتران نکوشند، کلمه‌ای چند به طریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اللّه در این کتاب درج کردیم و برخی از عمر گرانمایه بر او خرج، موجب تصنیف کتاب این بود و بِاللّهِ التَّوفیق.
اما با تکیه بر بزرگواری و اخلاق نیک شخصیت‌های بزرگ که از نقص‌ها و خطاهای بندگان و زیردستان چشم می‌پوشند و در افشای اشتباهات خردمنسبان و افراد پست و حقیر تلاش نمی‌کنند، من چند کلمه به صورت مختصر از داستان‌ها، اشعار و حکایات و رفتارهای پادشاهان گذشته -که خداوند رحمتشان کند- در این کتاب آورده‌ام و بخشی از وقت و عمر گرانبهای خود را صرف نگارش این کتاب کرده‌ام، دلایل و ماجرای نوشتن این کتاب این‌ها بود و امیدواریم توفیق و یاری خداوند شامل حال ما شود که توفیق از سوی خداست.
بمانَد سال‌ها این نظم و ترتیب
ز ما هر ذرّه خاک افتاده جایی
سال‌ها این نظم و ترتیب برجا بماند، حتی اگر از ما هر ذرهٔ خاکی در جایی پخش باشد.
غرض نقشیست کز ما باز ماند
که هستی را نمی‌بینم بقایی
هدف این است که رد و نقشی از ما به جا بماند، چون برای هستی و وجود خودم بقایی نمی‌بینم.
مگر صاحب‌دلی روزی به رحمت
کند در کار درویشان دعایی
تا که شاید روزی فردی صاحبدل از سر مهر، برای حال درویشان دعا کند.
امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب، ایجاز سخن مصلحت دید تا بر این روضهٔ غَنّا و حدیقهٔ غَلبا چون بهشت، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد تا به ملال نینجامد.
با دقت در ساختار کتاب و پیراستن فصول، کوتاهی سخن حکم کرد که این باغ طرب‌انگیز و پردرخت، مانند بهشت از هشت باب (فصل) تشکیل شود و از هر کدام مختصر و کوتاه نوشته شد تا از خستگی و دلزدگی خواننده جلوگیری کند.
باب اوّل: در سیرت پادشاهان
فصل اول: دربارهٔ شخصیت و ویژگی‌های پادشاهان
باب دوم: در اخلاق درویشان
فصل دوم: درمورد اخلاق درویشان
باب سوم: در فضیلت قناعت
فصل سوم: دربارهٔ ارزش قناعت
باب چهارم: در فواید خاموشی
فصل چهارم: دربارهٔ مزایای سکوت و خاموشی
باب پنجم: در عشق و جوانی
فصل پنجم: درمورد موضوع عشق و جوانی
باب ششم: در ضعف و پیری
فصل ششم: در مورد ناتوانی و پیری
باب هفتم: در تأثیر تربیت
فصل هفتم: درمورد اثر تربیت
باب هشتم: در آداب صحبت
فصل هشتم: درمورد راه و رسم گفتگو
در این مدت که ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
در این مدت که ما از زندگی خوب و خوشی برخوردار بودیم، سال ششصد و پنجاه و ششم بعد از هجرت پیامبر بود (سال ۶۵۶ هجری قمری).
مراد ما نصیحت بود و گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم
ما هدفمان نصیحت بود و گفتیم که کار را به خدا سپرده‌ایم و رفتیم.

خوانش ها

دیباچه به خوانش حجت الله عباسی
دیباچهٔ گلستان سعدی به خوانش حمیدرضا محمدی
دیباچه گلستان سعدی به خوانش محمدرضا توده فلاح
دیباچه به خوانش فاطمه زندی
دیباچه به خوانش محسن دهقانیان
دیباچه به خوانش سارنگ صیرفیان

حاشیه ها

1389/06/14 00:09
عاکف

هرکه مرزوع خود به خورد وبه خوید درست است ،خوید با واو غیر ملفوظ(خید) گندم وجویی را گویندکه سبز شده باشد لیکن خوشه ان هنوز نرسیده باشد ........... ایضا؛گندم وجو خوشه نبسته به نقل از لغتنامه دهخدا انتشارات دانشگاه تهران صفحه8921در ضمن همین بیت نیز یکی از شاهد مثالهادر لعتنامه است و معنای بیت فوق چنین است که کسی که محصول مزرعه خود را پیشاپیش فروخته ویا انرا قبل از سنبله بستن غدای احشام نموده است موقع برداشت محصول گدایی(خوشه چینی) باید بکند - خرید در متن به نظر اشتباه چاپی است
---
پاسخ: با تشکر، به صورت «بخورد به خوید» تصحیح شد.

1401/03/13 08:06
Gholam Balouch

با سلام واحترام برهمه خوانندگان محترم واحترام زیاد برای عاکف عزیز: به نظر من معنای بیت فوق را بدین مضمون بنویسیم مقبول تر خواهد بود.

کسی که محصول مرزعه خود را پیشاپیش در زمانی که سبز است ونرسیده است(گندم سبز را بصورت سبزک تفت می دهند ومی خورند که بسیار خوشمزه است)مصرف بکند ،در فصل درو  که گندمها رسیدند چونکه چیزی برای مصرف نخواهد داشت باید خوشه چین دیگران باشد(خوشه چینی: وقتی که صاحب مزرعه گندم خود را درو می کند ومی رود خوشه های زیادی روی زمین می افتند وصاحبان مزرعه عمداً جمع آوری نمی کنند تا نصیب فقرا وکسانی که زمین ندارند بشود) یهنی صاحب مزرعه همردیف تهدیدستان می شود

1389/10/20 10:01
صدیق ریگی

سلام.
1. در پاراگراف «کسی از متعلقان منش..» نوشته شده «ارت یمینسهل و خلاف راه صوابست» یک فاصله جا افتاده که درستش«ارت یمین سهل و خلاف راه صوابست»
2. در بیت «اول اردی بهشت ماه جلالی» میان «اردیبهشت» یک فاصله اضافی زده شده است.
موفق باشید.
---
پاسخ: با تشکر، مطابق فرموده تصحیح شد.

1390/09/30 19:11
میثم نصرالهی

با سلام
در پاراگراف:
کسی از متعلقان منش بر حسب ... دم بر نیارم قدم بر ندارم مگر آنگه که سخن گفته شود به عادت مألوف و طریق معروف که آزردن دوستان جهلست وکفّارت
1- دم بر نیارم و قدم برندارم ("و" نوشته نشده)
2- و کفّارت (بعد از "و" یک فاصله لازم است)

در پارگراف:
بامدادان که خاطر باز آمدن ... برای نزهتناظران و فسحت ... بطیش خریف مبدل نکند
1- نزهت ناظران
2- به طیش خریف

1391/02/21 01:04
حمید

در بیت هرکه گردن به دعوی افرازد مصراع دوم به صورت دشمن ازهرطرف براوتازد نیز آمده است .

1391/02/22 11:04

آن پُر از لالها رنگارنگ / وین پر از میوه های گوناگون
حرف "ی" بعد از کلمه ی لالها نوشته نشده

1391/02/22 11:04

در متن نوشته شده :
طایفه ای از حکماء هندوستان در فضایل "بزرجمهر" سخن می گفتند
طبق نامهای فارسی مذکور در شاهنامه ی فردوسی ، نام بوزرجمهر صحیح میباشد :
چو "بوزرجمهر" آن سپه را براند / همه انجمن در شگفتی بماند

1391/02/22 21:04
چارلی

محمد رضای عزیز به نظر من بزرجمهر صحیح تره. در شاهنامه احتمالا به خاطر وزن شعر به صورت بوزرجمهر نوشته شده

1391/03/20 10:06

در متن آمده است :
...گفتم برای نزهتناظران و فسحت حاضران...
"نزهت نظران" روی هم نوشته شده و مقداری سخت خوانده میشه
با تشکر

1391/04/04 10:07
الله

هر بیدقی که براندی به دفع آن بکوشیدمی و هر شاهی که بخواندی به فرزین بپوشیدمی تا نقد کیسه یهمت در باخت وتیر جعبه ی حجت همه بینداخت

1391/04/06 07:07
متین

آن پر از لاله های رنگارنگ
نوشته شده آن پر از لالهای رنگارنگ

1391/10/28 22:12
ﻣﺴﻌﻮﺩ

ﺳﻼﻡ
ﺩﺭ ﭘﺎﺭﺍﮔﺮﺍﻑ ﭼﻬﺎﺭﻡ "ﻋﺼﺎﺭﻩ ﻧﺎﻟﯽ" ﺩﺭ ﮐﺘﺐ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ "ﻋﺼﺎﺭﻩ ﺗﺎﮐﯽ" ﺩﺭﺝ شﺩﻩ ک ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﮐﺪﻭﻡ ﺩﺭﺳﺘﻪ
ﺩﺭ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺑﻴﺎﺕ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻣﺼﺮﻉ ﺩﻭﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ :
ﻗﺴﻴﻢ ﺟﺴﻴﻢ ﺑﺴﻴﻢ ﻭﺳﻴﻢ
ﮐﻪ ﻧﺴﻴﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺑﺴﻴﻢ ﻧﻮﺷﺘه ﺑﺸﻪ
ﺑﺎ ﺳﭙﺎﺱ

1391/10/15 21:01
ادبیات

املاء صحیح کلمه اردی بهشت به همان صورت جدا است.

1391/11/10 21:02

در بیت پنجم با این بیت شعر پروین اعتصامی که می‌گوید:
ما که دشمن را چنین می‌پروریم دوستان را از نظر چون می‌بریم؟
ارتباط معنایی وجود دارد

1392/03/07 09:06
ali

یاد کتاب فارسی اول دبیرستانم افتادم...............دمتون گرم ........... خسته نباشید

1392/04/17 11:07
امین کیخا

اگر من مسئول و کاربدست بودم فرمان می دادم که گلستان را کتاب اخلاق بکنند و بیاموزانند ! به همه نونهالان !

1392/04/17 11:07
امین کیخا

البته آرام و بی پس گردنی!

1392/04/17 11:07
امین کیخا

اموزش اخلاقی چنانچه برای شما انجام شده با مهربانی و بردباری است . ولی فرزندان ما شوربختانه سهراب را نمی شناسند ! سوپرمن را می پرستند! مرد عنکبوتی آری ولی بیژن نه ! خون به دلم !
ولی از همه بیشتر فرهنگستان زبان فارسی ازارم می دهد ! از بیکارگی و کند اندیشی !

1392/04/17 11:07
امین کیخا

حمید رضای بزرگوار درود به شما

1392/07/20 21:10
ساسان کمالی

بین 55 و 56
نزهت ناظران درست است
بجای نزهتناظران !!

1392/07/20 22:10
ساسان کمالی

بیت 52
لآلی ؟؟
آیا منظور لعلی است؟

1402/12/24 21:02
مهدی اسدی

لالی

جمع لولو مروارید ها

منظور قطره شبنمی است که مانند مروارید روی گل است

1392/07/21 06:10
سعید

من هم فکر میکنم بیت 52 یعنی بر روی گل سرخ شبنم ایجاد شدهدمانند خوبرویی که از عصبانیت صورتش عرق کرده است اما نغز اینکه لاله از کلمه لال یا همان لعل از زبان سانسکریت گرفته شده است که به معنی قرمز میباشد و به همین مناسبت گل لاله را لاله نامیده اند البته نام علمی آن tolip یا tolipeهم از واژه تولبند است به معنی پیشانی بند یا عمامه که به خاطر شباهتهایش با عمامه این نام را گرفته که از فارسی به ترکی رفته و بعد هم اروپا .با یادی از دوست خوبم امین کیخا که امیدوارم نوشته های مرا دلیلی بر بی غیرتی ام ندانند چرا که فکر میکنم بایدعلیرغم دلشکستگی ایتاد و بود و نوشت و ترک میدان نکرد و آگاهاند ولو اینکه یک نفر یاد بیرد و بفهمد و تو را بپذیرو و سپاس دارد ..

1402/12/24 22:02
مهدی اسدی

لالی جمع لولو است

1392/07/21 06:10
سعید

با پوزش ایستاد به اشتباه ایتاد نوشته شده و بگیرد بیرد و بپیذیرد بپذیرو!

1392/07/21 15:10
سعید

سمس الحق جان شما کاملا درست میفرمایید اما امروز صبح از شدت مسرت و به قول دوستان خرمی بازگشت شما به گنجور اصلا نمیدانستم چه مینویسم و البته اشتباهات تایپی متعدد هم گواه بر این امر است .از اینکه دیر پاسخ دادم پوزش می خواهم چون در محیط کارم دسترسی به اینترنت ندارم .

1392/07/21 15:10
سعید

شمس االحق جان!

1393/01/10 15:04

با سلام.قسمتی از دیباچه ی سعدی به خط استاد مجتبی ملک زاده رو براتون آپلود کردم لذت ببریدhttp://up6.ir/3Ysw

1393/03/01 12:06
Hossein Mansouripour

دوستان خوب گنجوری،درود برشما:وبسایت بسیار ارزشمند گنجورکه میتواند فرهنگستان کامل ادب فارسی وعرصه ی شناخت افتخارات ادبی ما شود خیلی محترمتر ازآنست که میدان مبارزه ی سلیقه های شخصی وغالبا بی نتیجه ی ما شیفتگان ادب سرزمین ایران گردد.بهتراست که با استفاده از این سایت گرانبها بر معلومات ادبی خود ودیگران بیفزائیم وازشاعران ونویسندگان محترم میهن گرامیمان،آنچه را که می پسندیم فراگیریم واجازه دهیم تا دیگران آنچه را که میپسندند فرا گیرند.مثلا بنده غزل آبدار وزیبا ی استاد شهریاربا مطلع"تا کی در انتظار گذاری بزاریم + باز آی بعد از آنهمه چشم انتظاریم" را با آن مضامین عالی ودلنشین میپسندم وتمام غزل را همسنگ غزلهای ارزنده ی حافظ _ شاعر آسمانی ایران _میدانم
در ایامی که هنوز درس میخواندم،استاد ادبیات من که خود ازشاعران معاصر وبسیار معروف بود باشعر نو مخالف بود.یک روز قطعه شعر نو"سلام به انشتین" از استاد شهریار را به حضرت استاد ارائه کردم،پرسیدم نظرتان در مورد این شعر چیست؟فرموداینکه شعرنیست!گفتم این شعرنو از استاد شهریار است،فرمود من به شخص کار ندارم اینکه توبعنوان شعر ارائه میکنی از هرکه باشد،مزخرف است.

1393/06/28 08:08
مریم

برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد زپس، زپیش فرست.
گلستان، تصحیح غلام حسین یوسفی

1393/09/19 16:12
ناشناس

من توی کتاب دیدم درشتش این بود

ای کریمی که از خزانه غیب گیر و ترس و وظیفه خور داری

1394/03/25 10:05
مسیح نقیبی

در پاراگراف سوم دیباچه
باران رحمت بی حسابش ....
مصرع آخر را همه جا اینگونه دیده بودم که بنظر درست تر و معنا دار تر هم میرسد:
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری

1394/05/11 07:08
حسین منصوری پور

مهدی قوام"پخش شد.این برنامه برای من که چهل وچند سال پیش،یک ماه رمضان درمسجدجامع دربازارتهران، ازمجلس وعظ آن روحانی بزرگواربرخورداربوده ام - واصولا یک مقاله ی بنده ملهم ازخاطراتی است که ازشرکت درآن جلسات دارم - بسیار جالب وخاطره انگیز بود.لطفا مقاله ی پنجم بنداستاد گرامی جناب امین کیخا،سلام.دیروز19/5/94 ازتلویزیون:مستند"مرحوم حجت الاسلام آقا سید ه زیرعنوان"اعتقاد وشناخت"را در حاشیه ی دیباچه ی گلستان سعدی بخوانید. درآن حاشیه مقالات دیگری ازمجموعه ی"چهارده مقاله ی بنده نیز هست.بااحترام :منصوری پور

1394/06/16 09:09
علیرضا صباغ

نکته جالب در کلام سعدی وجود دو عشق در سعدیست
مثلا در همین دیباچه ی زیبا میفرماید:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
اما میدانیم سعدی در باب عشق فقط این نظری که مربوط به دوران گذشتگان میشود را ندارد و در مورد عشق بسیار زمینی تر هم زبان میگوید.مخصوصا در گلستان که نام باب را عشق و جوانی میخوانیم
وبی دلیل نیست که ملک الشعرا میفرماید:
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر هر سر بازاری هست

1403/01/22 15:03
فاطمه رضائیان

با سلام و احترام

دوست عزیز آقای صباغ ، ظاهراً شعری که از ملک الشعرا نقل فرمودید متعلق به خود حضرت استاد ، شیخ اجل می‌باشد که در پایان یکی از غزل هایشان سروده اند.

عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند 

داستانیست که بر هر سر بازاری هست 

1394/06/22 10:09
deargoli deargoli@gmail.com

ظاهرا جناب آقای مهدی سهیلی در مضرت تریاک به زبان طنز گفته است:
منت تریاک را من و قل که کشیدنش آفت غیرت است و به دود اندرش زوال همت.هر کششی که فرو میرود مضر حیات است و چون بر می آید مخرب ذات «اعملوا ال وافور چرتا و قلیل من عبادی الغیور!»
از چشم و دهان که برآید
کز عهده چرتش بدر آید
بنده وافور همان بهتر است
روی به تسلیم و رضا آورد
ور نه اگر شد قدغن کشت آن
روی خماری به کجا آورد
آفات غیرت لاکتابش همه را رسیده و دود نشئه بی حسابش همه جا کشیده.خشتک شلوار نشئگان به خمار فاحش بدرد و سوخته شیره کشان را به بهای نازل بخرد.
ای خماری که پای منقل و فور
لذت و عالم دگر داری
کی ز هجدده نخود شوی نشئه
تو که با لوله ها نظر داری
فراش دود کشان را گفته که فرش تریاکی رنگ بگستراند و حامی منقلیون را فرموده تا ذغال سینه کفتری در زیر خاکستر بپروراند.چوبش را به خلعت وافوری قبای نقره گون در بر کرده و حقه ها را به قدوم موسم دود سوراخ تنگ بر وسط نهاده.هستی بششر به قدرت او دود خالص شده و درختان جنگل با کشیدنش خاکستر منقل گشته.
منقل و وافور و ذغال در کارند
تا تو پولی به کف آری به هوا دود کنی
همه ازبهر تو سرگشنه و فرمانبردار
شرط غیرت نبود چاره آن زور کنی
در خبر است از سرور منقلیون و مفخر خماریون و مظهر نا خوشان و صفوت تنه لشان و تتمه دودکشان
آسید مم وافور منقل الله علیه
غیورُ خمارُ ضعیفُ نحیف
لعینُ لئیمُ خبیثُ کثیف
چه غم وافور و منقل را که دارد چون تو پشتیبان
ز غیرت کی خبر آنرا که باشد دود کشتی بان
نبود خبر ز غیرته برود تمام ثروته رود آبی از لب و لوچته بشود اسیر کسالته
که یکی از نشئه گان خشخاش کار خاکستر شعار،دست انابت به امید علاج غیرت ،به درگاه تریاک جل منقله بردارد تریلک در وی اثر نکند،بازش بکشد ، باز کیف ندهد ،بازش به تضرع و خماری بکشد ،تریاک علاج الغیوریون میفرماید:
«یا مناقلتی قد مایلت بعبدی و لیس له غیرتی قفد نشئت له»
یعنی ای منقلهای من ،به تحقیق مایل شدم به بنده ام چون غیرت ندارد بو او نشئه دادم.
کرم بین و الطاف منقل پرست
دهد در ره فور هر چی که هست
عاشقان خاکستر منقلش به تقصیر نشئت معترف که "ما نشاناک حق نشاتک " و دود کشان تنبلش به بی رگی منسوب که "ما غیرتاکحق غیرتک"
گر کسی وصف تو ز من پرسد
من ندانم بگویمت چه کسی
فویان کشتگان وافورند
بر نیاید ز فوریان نفسی
ای فوری لش عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته فارغ ز غم و رنج خمارست
این فوریان تن لش بی شرفانند
کان را که شرف هست به تریاک چه کارست
ای برتر از عیال و جمال و کمال وفهم
نیکوتری ز هر چه پریوش که دیده ایم
تریاک شد تمام و به آخر رسید عمر
ما همچنان خمار صفت واکشیده ایم
مهدی سهیلی

1394/09/17 09:12
مجتبی

کاش تو متن نقطه و ویرگول هم به کار می بردین.

1394/11/01 12:02
دختر ایرانی

سلام خدمت استادان و همچنین علاقمندان سعدی. من می خواستم بدونم برای پیدا کردن معنی درست و کامل گلستان و بوستان سعدی به چه کتاب مرجعی رجوع کنم؟ آیا همچنین مرجعی وجود داره؟
من نصف بیشتر ابیات را نمی فهمم و نیاز به راهنمایی شما دوستان دارم.
با سپاس فراوان.

1394/11/01 17:02
مینا ، م

سرکار خانم سمانه ، م
سلام
قبلاً نوشته های شما را خوانده بودم و اغلب راهنمای خوبی بود ، ولی امروز با این نشانی ها که دادید از صبح تا حالا به جستجو بودم و تمام مجهولات دیباچه ی سعدی که مدتها برایم مسأله بود ، معلومم شد
19 ساله هستم و چند ماه است که سعی در حفظ کردن دیباچه ی سعدی کرده ام ولی معانی و تلفظ لغات به خصوص متن عربی برایم مشکل بود
امروز با راهنمایی شما هم معنای جمله ها را و هم از رو خواندن را به درستی فرا گرفتم
اینهمه گفتم تا ارزش نوشته و رهنمایی سرکار را یاد آور شوم
خداوند شما را برایمان نگه دارد
با تشکر

1395/04/08 23:07
محمد خالقی

دوستان به این سایت هم سری بزنید(www.shastbarg.ir)تازه راه افتاده لغتنامه معین و دهخدا هم داره ظاهرشم عالیه

1395/04/08 23:07
محمد خالقی

پیوند به وبگاه بیرونی

1395/09/17 13:12

این تصمیم که بین نوشتار سعدی توضیح گذاشتید بدترین کاری بود که میشد کرد ، لطفا این توضیحات رو حذف کنید و در یک لینک جدا بذارید ، ما میاییم که دیباچه رو راحت بخونیم ، اینهمه توضیح بی مورد بین متن رو نمیخوایم ، لطفا حذفضون کنید

1395/11/31 19:01
رضا

سلام
معنی "کفارت یمین سهل" چیست؟

1402/03/03 09:06
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

سلام

کفارت یمین سهل است

کفاره: جریمه

یمین: سوگند

جریمه قسم خوردن آسان است

1395/12/12 19:03
۷

ماری فرانسوا سعدی کارنو (به فرانسوی: Marie François Sadi Carnot) ‏(11 اوت 1837، لیموژ - 25 ژوئن 1894، لیون) سیاست‌مدار فرانسوی و پنجمین رئیس جمهوری سوم فرانسه بود. او در 1887 به ریاست جمهوری فرانسه رسید و در 1894 کشته شد.
با کنار رفتن ژول گروی از ریاست جمهوری سعدی کارنو با پشتیبانی ژرژ کلمانسو و گروهی دیگر به این مقام‌دست یافت. در این زمان جمهوری دچار بحران و زیر حملهٔ ژنرال ژرژ بولانژه. سعدی کارنو به جمهوری و مقام ریاست جمهوری اعتبار بخشید. بولانژه به تبعید فرستاده‌شد و در همان سال(1889) سالگرد انقلاب فرانسه و نیز نمایشگاه جهانی پاریس برپاگشت. این رویدادها بر محبوبیت جمهوری و استواری پایه‌هایش افزود. در 1892 وی با رسوایی کانال پاناما رودررو شد.
در 24 ژوئن سعدی کارنو در اوج محبوبیت در ضیافتی عمومی در لیون سخنرانی نمود ولی با اینکه بیان داشت که در اندیشه انتخاب دوباره به ریاست جمهوری نیست از سوی یک آنارشیست ایتالیایی به نام سانته جرونیمو کاسریو با خنجر زخمی شد و روز پس از آن درگذشت. ترور او موجی از ترس و دلهره را پدیدآورد. پیکر وی با احترام در پانتئون به خاک سپرده‌شد.

داستان نام گذاری سعدی کارنو در کتاب از سعدی تا آراگون نوشته جواد حدیدی آمده‌است. پدربزرگ سعدی کارنو به قدری به گلستان علاقه‌مند بوده است که نام فرزند نخستش (نیکولا لئونار سعدی کارنو) را سعدی گذاشت. رئیس‌جمهور فرانسه برادرزاده نیکولا لئونار سعدی بوده که فیزیکدان برجسته‌ای بوده‌است و قانون دوم ترمودینامیک "سیکل سعدی کارنو از نام وی گرفته شده است و به افتخار وی نام برادرزاده (ماری فرانسوا سعدی) را نیز سعدی می‌گذارند

1395/12/12 19:03
۷

پیوند به وبگاه بیرونی
نیکولا سعدی کارنو
پیوند به وبگاه بیرونی
ماری فرانسوا سعدی کارنو

1395/12/13 01:03
۷

به خون ربات گنجور تشنه ام بدجور.اگر به پست من بخورد اول تنگ غروب و کنار دلدارون به اتفاق بلم رون گلوله بارون
از بس اذیت میکند

1396/01/23 10:03
۷

تا بر (مر) این روضه غنا و حدیقه غلبا (علیا) (را) چون بهشت هشت باب اتفاق افتاد.
طبق پانویس فروغی در متن دستنویس به جای "بر" ، "مر" و به جای بهشت هشت" ، "بهشت بهشت" بوده است.
که درست هم بوده ولی فروغی شعور ادبی نداشته.
تا (مر) این روضه غنا و حدیقه (علیا) چون بهشت به هشت باب اتفاق افتاد.

1396/03/30 03:05
سپند

آدمی افسوس میخوره بحال سخنوری چون سعدی که باید اینگونه تنگ نظرانه با جستارهای انسانی برخورد کند شاید گفته شود که این سخنان و دیدگاه او برای چند صد سال پیش است ولی باید گفت خوبی و حق همیشه خوب و حق هستند و بدی همیشه بد: براستی چرا باید در این بیتها " ای کریمی که از خزانه غیب ..." گبر و ترسا را تنها بخاطر باور و دینشان دشمن خدا بداند و از سوی خدا بر این انسانها و بندگانش منت بگذارذ که آنها را هم روزی میدهد در حالیکه اگر دست شاعر بود این دشمنان!! را از روزی و شایدزندگی تنها بنا بر باورشان محروم میکرد !!!

1403/01/22 15:03
فاطمه رضائیان

جناب سپند

حضرتعالی بهتر است به جای خوردن افسوس به حال شیخ اجل ، که سخنانشان بسیار بی نقص و ستودنی هستد  به قول حضرت مولانا «جان کلام را دریابید» که مقصود از این نوشته ، وصف نمودن الطاف بیکران و بی حد و حساب خداوند ، فارغ از دین و نژاد و قومیت است که همه را شامل می‌شود و مختص دین و مذهب خاصی نیست.

1403/01/23 10:03
رضا از کرمان

سرکار خانم رضایی سلام 

در سخنان بسیار بی نقص وستودنی که فرمودید  که هیچ شکی در شیرینی گفتار ایشان نیست، من مقصودی بجز نظر اقا سپند نمیبینم شمااگر که جان کلام را دریافت کرده‌اید بفرمایید منظور از گبر وترسا ودشمنی ایشان با خدا وتعصب مذهبی شیخ اجل ونفرت افکنی، چه نکته‌ای در این دو بیت نهفته است که از دید ما کوته بینان از قلم افتاده شما قضیه را از دید یک اقلیت دینی گبر یا ترسا نگاه کن که داره این شعر را می‌خونه یک ضرب المتل میگه احوال نادر را از هندی‌ها بپرس ،بعضی جاهاآدمی نیاز داره به باورهای قبلی شک کنه ودست از تعصب خشک برداره  همه جایز الخطایند  همه نوع بشریم دیگه

شاد باشی عزیز 

1396/03/30 05:05
خرم روزگار

سفارش میکنم در خوردن افسوس تعادل را رعایت فرمایید مبادا خدای ناکرده دچار دل درد و دیگر اختلالات بدنی شوید.

1396/06/24 20:08
۷

واژه دیباچه برگرفته از دبیره میباشد به معنی نگارش و خط که این را در دبستان-دبیرستان-دیوان و دیبا میبینیم.
دبیره خود دگرگون شده دیپی میباشد که در سنگنوشته های بیستون آمده است و از زبان داریوش گفته شده که "تو که پستر این دیپی را بخوانی کرده مرا باور کن و دروغش مپندار"
واژه دیپی را برگرفته از زبان بابلی میدانند.

1396/06/25 01:08

دیباچه می گویند از دیبا+چه ساخته شده است
جامه ابریشمین، واز آنجا که دیگر مانای دیبا روی است رخ است به بخش آغازین کتاب نیز گفته و میگویند.
علی الخصوص که دیباچه همایونش
به نام سعد ابو بکر سعد بن زنگیست

1396/06/26 16:08
بابک چندم

دبیر فارسی در پهلوی =دیبیر("ی" دوم بلند یا کشیده) در اِیلامیِ هخامنشی توپ-پی-را (توپیرا) به معنی نویسنده، منشی (آنکه کارش نوشتن است)
دی-پی (دیپی) در پارسی کهن (هخامنشی) و برابرش در اِیلامیِ هخامنشی تیپ-پی (تیپی) آمده از آکادی (بابلی/آشوری) خود برگرفته از سومری به معنای نوشته شده،کتیبه،خط
در فارسی نو حال و روز خود را پیدا کرده...

1396/06/01 12:09
سید مهدی واعظ موسوی

پاسخ کامنت 52
شهید مطهری معتقد است که: کافر در نگاه قرآن کسی است که در برابر حق گارد گرفته و مقاومت می کند. الذین کفروا سواء علیهم أانذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون.
شهید مطهری بر این باور است که: بسیاری از غیر مسلمین مسلمان فطری هستند. چرا که بر این گمان اند که بر حق اند و به آنچه رسیده اند صادقانه عمل می کنند.
پس منظور سعدی از گبر و ترسا زردشتیان و مسیحیان معتقد و بی غرض و مرض نیست. بلکه منظور کافر در فرهنگ قرآن است(کافر فطری) نه کافر فقهی!

1396/08/08 13:11
مجتبی طلائیان

فقط خواستم از گردانندگان این سایت تشکر کنم. شما کاری بسیار ارزشمند انجام داده اید. من به زبانهای نروژی و انگلیسی هم می خوانم ولی هیچ کجا ساتی اینچنین پیشرفته ندیده ام. با کلیک بر روی یک واژه به لغتنامه دهخدا می روی و با یک اشاره به یک آیه به سایت قرآن رهنمون میشوی.
باری، جای تاسف است که با اینهمه امکان خیلی ها این گنجینه روحبخش را نیافته اند. درود بر شما و همه استفاده کنندگان

1396/09/22 14:11
یک کنجکاو

پاسخ به کامنت 57 ,10 شهریور: من موندم این ماله شماها از چی درست شده؟؟!!فکر کنم از تیتانیوم !!چون 1400 ساله به کار خطیر و طاقتفرسای ماله کشی اهتمام دارید و پس از ایهمه سال هنوزم ماله میکشید و
هنوزم هیچ چیزش نشده !!
- به اون کامنت گذار 53(9خرداد )هم که یهویی احساس خوشمزگی حاد بهش دست داده تنها میشه گفت : شماهم ای خواجه !! بهتر آنست که در خوردن ماهی و میگو و مغز گردو بیشتر اهتمام کردندی که شاید اندکی فسفر به مغزتان رسیدی و خرده ای اندیشه کردی تا از این آکی بدرآمدندی ای شیخ !!

1396/09/22 18:11

مقدم بر اظهار نظر ،شما را به اموختن زبان ، اندیشیدن و پرهیز از ماله کشی های طولانی سفارش میکنم.

1396/09/22 20:11
حسین

آسید مهدی واعظ موسوی
حالا مطهری یه چی گفت ، شما بدون فکر قبول می کنی ؟
اگر گبر و ترسا ، یا هما زرتشتی و مسیحی ، مسلمان فطری ست ، پس چرا باید جزیه بده؟
ماستمالی کرده بابا

1396/09/17 17:12
علی پارسا

حرف ربط در فارسی o است که ظاهرا بازمانده od/ud فارسی میانه است. بعد از تغییر خط این حرف ربط با واو نوشته شده و این اشتباه را بوجود آورده که گاهی با صدای v خوانده شود!
درحالیکه در هیچ شعر کلاسیکی شما نمی بینید حرف ربط فارسی va خوانده شود و همه جا o خوانده می شود.
در زبان محاوره ای روزانه هم، بیشتر o را بکار می رود و جاهایی که va بکار می رود تحت تاثیر زبان رسمی است.
در نثر هم قاعدتا باید چنین باشد و بنابراین باید o خوانده شود.
در متن یالا و مثلا در بخش "ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الجیب (قصب السبق) حدیثش که همچون شکر می خورند و رقعه ..." چنید بار حرف ربط فارسی(و) بصورت va تلفظ شد که نادرست است.

1396/10/10 00:01
ناشناس

بوی گل چنان مست کرد،که دامنم از دست برفت
منظورش چیع؟

1396/10/19 14:01
منوچهر تلارمی

با سلام خدمت خدمت فرهیختگان و خادمان ادبیات فارسی
سی سال به تدریس ادبیات اشتغال داشته ام
وبارها معا نی گلستان را از اشخاص مختلف خوانده ام
و متوجه شده ام اکثر ا در معنی :((( سنگ سراچه دل با مشک مواجه هستند )))) از سروران عزیز استدعا می شود که فقط بنویسند منظور سعدی از سنگ سراچه دل چیست ؟

1396/10/19 16:01
۷

الماس سخت ترین جسم در جهان است و با هیچ چیزی بریده یا حل نمیشود جز خود الماس ولی در گذشته باور بر این بوده که ارزیر یا به عربی قلع که از سرب سخت تر است بر آن اثر دارد.
سعدی دل را سراچه(کان،معدن) میداند که بر اثر فشار زیاد سخت شده و میگوید تنها چیزی که این سختی را میشکافت و مرا از این حال درمیآورد دانه های اشک من بود که چون الماس بر سختی اثر میکرد.بدین جهت اشک را به الماس مثال زده که از فشار دل برخاسته مانند و همرنگ آن است.الماس هم در فشار بالای لایه های درونی زمین شکل میگیرد و به سطح میآید.

1396/10/19 18:01

سنگ سراچه دل به گمانم همان " سنگ سراچه دل "
است!
که شیخ به آب دیده می سفته است

1396/11/23 19:01
۷

برای کسانی که به تفسیر علاقه دارند:
تفسیر دیباچه از زبان غلامحسین ابراهیمی دینانی
پیوند به وبگاه بیرونی

1396/12/06 01:03
۷

دایه=دای+ه
دای=مادر
دایه=آنکه به مادر ماند
مانند: پای و پایه
دایی=منسوب به دای یا مادر

1397/01/21 13:03
۷

هر که مزروع خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید
خوید(xid) بر وزن چید
گندم یا جو که سبز است و هنوز خوشه نبسته است.
برخی به نادرست خَوید بر وزن نوید می خوانند

1397/02/22 05:04
رضا صدر

در مصرع زیر
بلبل گوینده بر منابر قضبان
به چای قضبان، اغصان هم شنیده‌ام. این دو کلمه هم معنی اند (شاخه‌ها)، و هر دو شان هم‌ وزن و قافیه را حفظ میکنند. پس از این جهات قدرشان یکی است. منتها، قضبان در آخر این بیت، با غضبان (=خشمگین) در آخر بیت بعد هم‌آوابند (یعنی تلفظشان عین هم است). به این دلیل، بعضی شاید آنرا ترجیح دهند و بعصی بر عکس. من از گروه دومم که به همین دلیل اغصان را ترجیح میدهم.
در ضمن، در ایران روز اول اردیبهشت را روز سعدی نام نهاده اند، که مانده‌ام نکند به خاطر همین ابیات باشد:
اول اردیبهشت ماه جلالی...

1397/05/07 23:08
نورالله

آثارم از آفتاب مشهورتر است
بنظرم مشهود تر است صحیح است .

1397/07/16 01:10
شمس خراسانی

صوفی بزرگ شیخ اجل سعدی در سطر اول تکلیف رو یکسره فرمود.
منت خدا "ی" را عز و .....
"ی" منصوب به کلمه خدا یعنی ایشان با رندی کامل "الله" را معرفی میفرمایند و نه "هو". انسان کامل را توصیف نمودند.
سعدی همانند دیگر بزرگان ادبیات اهل تصوف و عرفان است و از صوفیان انسان کامل زمان خودشان بودند.

1397/07/16 12:10
محسن.۲

شمس خراسانی
آدرس اشتباه داده ای
منت خدای را معادل ترکیب عربی المنة لِله ( سپاس خدای را ) است.
درین مانا : سپاس برای خداست، می توان چنین گفت که :
”ی“ به بعد از ” را “ بر میگردد ، می شود ”برای“
” هو“ را از کجا آوردی ؟

1397/07/16 22:10
۸

آورده اند ، مولانا شمس مر حکیم کیخا را پرسید:
ادب از که اموختی ؟
فرمود :
از بی ادبان!!

1397/07/16 22:10
۸

شمس خراسانی،
وصله تصوف بر قبای شیخ شیراز نچسبانید،
اجرکم الی الله

1397/07/21 00:10
شمس خراسانی

شیخ شیراز همچون مولانا عطار خیام فردوسی شیخ بهایی صغیر اصفهانی هاتف اصفهانی شیخ خرقان و صدها عارف دیگر، از ادبای اهل تصوف و عرفان میباشند و این درجه و اعتبار ایشان در کلام شیخ مشهود است.اعتقاد به انسان کامل در ابیات تمامی این بزرگان مملو است.
پس به هر دوری ولیّ قائم است
آزمایش تا قیامت دائم است (حضرت مولانا)
ای کاش به جای توجه به ادبیات و ظاهر ابیات ، بیشتر به جان کلام این گنج های نایاب دقت کنیم!!!!!
ما ز قرآن مغز را برداشتیم
پوست را بهر خران بگذاشتیم(حضرت مولانا)
.
.
.
ضمنا جواب "محسن2 " در جان مطالب فوق الذکر نهفته است.باشد که بیشتر عرفا و صوفیان سرزمینمان را بشناسیم.
با آرزوی "فهم" برای من و مردم سرزمینم

1397/07/21 01:10
شمس خراسانی

محسن 2
خود شما اشاره کردی ولی دقت نکردی.منت الله را ....
دقیقا منظور شیخ از "ی" بعد از کلمه خدا اشاره به همین مطلب دارد که الله(ولیِ دور) است و "هو" ذات الهی است.لذا "هو" را نمیتوان کریم و رحمان د رزاق خواند.زیرا "هو" اگر رزاق و امثالهم باشد پس نمیتواند بینهایت باشد.از این رو الله (الف و لام چسبیده به اله) اسم هو و آینه خدا نما در جهان هستی است.همچون داستان خلق حضرت آدم در بیان عطار.
لذا "هو" ذات الهی جهان هستی و "الله" خداوند عالم و قادر رحمان و کریم و رزاق جهان هستی ست.
با آرزوی خرد و علم برای من و مردم سرزمینم

1397/07/21 04:10
۸

شمس خراسانی
هردم ازین باغ بری میرسد !! آمیدوارم که حال مبارک خوب باشد پس از شیخ شیراز حکیم را نیز به اهل فرار از واقعیت افزوده اید؟. اعتقاد به انسان کامل ؟
حکایت شیخ است که با چراغ می گردید گرد شهر
بسینده باد خجسته و خرم باد جملگی را مغز و پوست .

1397/07/21 21:10
محسن.۲

شمس خراسانی
شما در عالمی غرقی و سِیر می کنی که از عالم این بنده حقیر کم سواد بسیار دور است، از آنچه نگاشتید هیچ دستگیرم نشد .
در شهود و عرفان و تصوف و با الله و هو ی خود خوش باشید.

1397/09/17 19:12
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

▎ ... اگر بناست فرزندم بمیرد بگذارید یا «خمسه نظامی» او را بِکُشد یا «کلاغ» ادگارآلن پو ، یا «پاتتیک چایکوسفکی ... یا سمفونی ناتمام شوبرت ...
『نامه های سرگردان ـ کارو』
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▣ مرگ به دستِ آثار هنری/ادبی/موسیقایی ، مرگِ پنهان تری است ؛ مرگی بدون خون و مرگی آرامانه . به قول سعدی عاشقان کُشتگانِ معشوقند/ بر نیاید ز کُشتگان «آواز» .
▣ این که پدر یا مادری به تعیینِ جنس و نوع مرگ برای فرزندشان اختیار داشته باشند موضوع جالب توجهی است .
▣ این که آثاری از این دست اجازه دارند قاتل فرزند باشند ، و این که پدر یا مادر این فرزند به این نوع از نابودگیِ فرزند رضایت داده اند ، نشانگرِ «تلقی» و «تجربه» ی آن هاست از مرگِ بی آواز .
▣ چرا این پدر یا مادر دارد به «مرگ» فرزند می اندیشد ؟ این نامه یِ به نظر سرگشاده در خطاب به چه کسی و یا چه کسانی نوشته شده است ؟ از متنِ نامه برمی آید که حکومت دارد فرزندان(پسران) را به زور به جبهه می بَرَد و این نامه واکنش پدر یا مادر به عملِ حکومتیان است ... «به جایِ فرزندان ما ، خودمان را به جبهه بِبَرید که لااقل با هر فشنگ تنها یک نفر بمیرد ... من چگونه به شما بفهمانم که با مرگ هر فرزند ، مادری هم می میرد. خلاصه من حاضر نیستم فرزند من با تکه یِ سُربِ لالِ بی هدفی که در قاموسِ سیاهِ جنگ به فشنگ معروف است بمیرد ...»
▎ احمد آذرکمان ـ فشافویه . 26 آذر 97
@KashkooleGibi
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/10/28 13:12
حمیدرضا

مثلا در این قسمت سعدی می گوید:
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری
او دراین بیت دین مسیح و گبر یعنی مذهب زرتشت راکه دین پدران ما بوده اند دشمن خدا دانسته
چه لزومی دارد که با تدریس این کتاب ما به کودکان خود بگوئیم که پدرانشان دشمنان خدابوده اند ؟و با خواندن اشعاروقیحانه اوبرای جوانان ماچه لطفی دارد؟
اگر خواندن آنها لازم است چرا اشعار عبید زاکانی را که دارای نظامی زیبا وروان است تدرس نمیکنند و گلستان را با نثر ساختگیش بجوانان تحمیل میکنند؟
ما باید سعی کنیم در گفتار خود از لغات فارسی استفاده کنیم
امکان دارد که د روهله اول این واژه ها بذهنمان نامأنوس آید ولی بتدریج با آن مانوس خواهیم شد
مانند واژه تاجر که دیگر ورشکسته شده و همه میگویند ، بازرگان .
من یک بار بوزارت آموزش و پرورش پیشنهاد کردم که گلستان را از برنامه درسی خارج کنند
ولی ترتیب اثرندادند

تدریس گلستان جز گمراه کردن ذهن جوانان هیح نفعی ندارد
استاد پورداود

1400/12/10 00:03
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

همین که هر بار واژه استاد را در زیر نامتان آورده اید کفایت می کند که در چه حد و اندازه اید

1397/10/28 13:12
حمیدرضا

سعدی را همه میشناسیم اوگلستانی دارد و بوستانی و دیوانی
گلستان را اگر بخوانید سراپا ساختگی است
یعنی این شخص تعمد داشته است که لغات سنگین(عربی) بکار برد که دیگران نمیدانند .
میخواهم ببینم در آن موقع چه کسی درگفتارخود این کلمات را بکار میبرده است که او در نوشته خود بکار گرفته مانند این جمله :
" تخم خرما به یمن تربیتش نخل باسق گشته ."
سعدی درنثر عنان و اختیار را بدست فضل فروشی داده ودرنظم بسادگی گرائیده است
استادپورداود

1397/10/03 21:01
nabavar

علی جان
زحمت کشیده ای ، دست شما درد نکند
کاش حاشیه های قبلی را می خواندی ، سرکار خانم سمانه، م همین نشانی را داده بودند ،
با این حال چه خوب که یاد آوری کردی و باعث شد نگاهی مجدد به تفسیر دیباچه داشته باشیم
پایدار باشی

1397/11/01 17:02
سلمان

سلام
معنی و مفهوم این دو جمله رو میخواستم. لطفا هرکسی مطلع هست راهنمایی کند :
"در فصل ربیع که صولت برد آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده"

1397/11/01 23:02
محسن ، ۲

سلمان جان
“در فصل ربیع که صولت برد آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده“
موسم بهار که هیبت سرما گذشته بود و زمان سلطنت گل سرخ رسیده

1398/03/26 15:05
بردیا

سخن گفتن ملکی است سعدی را مسلم

1398/03/26 15:05
بردیا

هفت کشور نمی توانند امروز
بی مقالات سعدی کنند انجمنی
بیش از هشتصدسال اززندگی سعدی می گذرد.دراین مدت چه بسیار حسودان وتنگ نظرانی که هریک به دلایل گوناگون سعی در کم ارزش جلوه دادن و تحقیر حضرت سعدی وآثارش کرده اند.اما هیچ یک نتواسته اند ذره ای از مقام واعتبار این استاد سخن بکاهند.از آقای حمیدرضا و سایردوستان که سعدی رو به نژادپرستی و‌ تندروی مذهبی متهم می کنند میخوام که یک بار درخلوت خود ابیات زیر را بخوانند :
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که درآفرینش زیک گوهرند
چوعضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو‌کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
آیا می شود زیباتر ازاین همه ی انسان های کره زمین را به بدون درنظرگرفتن رنگ پوست،نژاد ومذهبشان به وحدت ،صلح‌ودوستی با دیگران دعوت کرد؟ آیا ذهنی که این ابیات را می سراید ،می تواند تندرو ونژادپرست باشد؟ بی شک سعدی نیز مانند همه انسان ها باور واعتقاداتی داشته اما هیچگاه نمی بینیم که بخواهد به زور عقایدش را به دیگران تحمیل کند ویا هرگز حاضرنبوده به خاطر مال ومقام دنیا زبان به تملق پادشاهی بازکند.سی وچندسال جهانگردی وسفر ازاو کسی ساخته بود که به هیچ مذهبی جز انسانیت نمی اندیشید.و اما بیتی که بعضی آن را وسیله ای برای تاختن به استاد سخن قرار داده اند،من دریک نسخه قدیمی گلستان مصرع آخرش رو به این شکل دیدم:
دوستان را کجا کنی محروم
توکه بادشمنان نظرداری.
به نظرمن منظور کلی شعر اینه که همه ی هستی از نظر پروردگار برابرن وفرقی بین سیاه وسفید ومسلمان وغیره نیست. فردوسی ،مولانا ،سعدی وحافظ بی تردید چهارستون اصلی واستوار شعروادب فارسی هستن وتاثیری که سعدی بر ادبیات فارسی گذاشته کمترازفردوسی نیست.اگر نمی بود سعدی ، همین مقدار فارسی هم که امروزه باقی مانده به احتمال زیاد وجود نداشت و دوستانی که مدام 1400٬1400 می کنند و سعدی را به عرب گرایی متهم می کنند امروزه مجبور بودند به زبان عربی بنویسند وبخوانند .واگرنبود سعدی مسلما حافظ عبید ،پروین ،ملک الشعرای بهار و دهها شاعر بزرگ دیگر که پیرو مکتب وسبک او بودند نیز نبودند.حال تصورکنید ادبیات فارسی را بدون حافظ !

1398/07/07 10:10

ابر و باد و مه و خورشید و فلک... تا آخر
✨أَلَا وَ إِنَّ الْأَرْضَ الَّتِی تُقِلُّکُمْ وَ السَّمَاءَ الَّتِی تُظِلُّکُمْ مُطِیعَتَانِ لِرَبِّکُمْ، وَ مَا أَصْبَحَتَا تَجُودَانِ لَکُمْ بِبَرَکَتِهِمَا تَوَجُّعاً لَکُمْ وَ لَا زُلْفَةً إِلَیْکُمْ وَ لَا لِخَیْرٍ تَرْجُوَانِهِ مِنْکُمْ، وَ لَکِنْ أُمِرَتَا بِمَنَافِعِکُمْ فَأَطَاعَتَا، وَ أُقِیمَتَا عَلَی حُدُودِ مَصَالِحِکُمْ فَقَامَتَا.

1398/07/07 10:10

✨أَلَا وَ إِنَّ الْأَرْضَ الَّتِی تُقِلُّکُمْ وَ السَّمَاءَ الَّتِی تُظِلُّکُمْ مُطِیعَتَانِ لِرَبِّکُمْ، وَ مَا أَصْبَحَتَا تَجُودَانِ لَکُمْ بِبَرَکَتِهِمَا تَوَجُّعاً لَکُمْ وَ لَا زُلْفَةً إِلَیْکُمْ وَ لَا لِخَیْرٍ تَرْجُوَانِهِ مِنْکُمْ، وَ لَکِنْ أُمِرَتَا بِمَنَافِعِکُمْ فَأَطَاعَتَا، وَ أُقِیمَتَا عَلَی حُدُودِ مَصَالِحِکُمْ فَقَامَتَا.

1398/07/07 10:10

سینا:
نهج البلاغه 
نظام آفرینش برای انسان
✨أَلَا وَ إِنَّ الْأَرْضَ الَّتِی تُقِلُّکُمْ وَ السَّمَاءَ الَّتِی تُظِلُّکُمْ مُطِیعَتَانِ لِرَبِّکُمْ، وَ مَا أَصْبَحَتَا

با تشکر از آقای حمیدی، فن بیان و تلفظ صحیح تر کلمات در گویش آقای محمدرضا توده فلاح مشاهده می شود.

1403/02/01 12:05
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

اتفاقا در بین این دو خوانش که فرمودید، خوانش آقای محمدی صحیح‌تر است و رعایت لحن‌ها هم درست‌تر است

البته حمیدی نیست، محمدی است.

1398/07/15 08:10

محمدعلی همایون کاتوزیان در مطلبی تحت عنوان "گلستان و افسردگی سعدی"در مجله ایران شناسی، سال سیزدهم، تابستان 1380، شماره 50، با استدلال به بیت
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی
و شواهد دیگر در دیباچه گلستان، این احتمال را مطرح کرده که سعدی در پنجاه سالگی دچار آلام روحی شده که ممکن است منطبق با افسردگی باشد.
پیوند به وبگاه بیرونی/

1398/09/05 18:12
حسین معتقدی فرد)

این آقای سعدی باتوجه به ارتباط واتصالش به دربار ودستگاه پادشاهی اتابک ابوبکرسعدبن زنگی نفسش واقعا"از جای گرم درمی آمده وطبیعی است که شکم پروکیف کک وخلق شنگول مناجاتهای خوبی هم می سراید وگرنه حقیقت این است که:بنده همان به که شکایات خویش=نامه کندپیش خدای آورد/ورنه عبادات ودعاوثنا=بهرچه امیدبه جای آورد!!

1399/03/12 15:06
مراد ابیوردی

زبان در دهان ای خردمند (زبان در دهان خردمند) چیست
کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهر فروشست یا پیله ور
اگر چه پیش خردمند خامشی ادبست
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی
دو چیز طیره عقلست دم فروبستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
بهم ریختگی دارد
سپاس

1399/03/16 23:06
محمد

“عمر برف است و افتاب تموز”.
معنی اش میشود :
حکایت عمر ، حکایت برف است در افتاب تابستان !

1399/03/17 00:06

سعدی، افتخار ابدی ایران اسلامی.

1399/03/17 01:06

علمای فنون ادب را عقیده بر این است که بن مایه افکار سعدی برگرفته از میراث قرآن و عترت است. آن گونه که کتاب هایی در این زمینه نوشته شده و چنانکه احادیث مثنوی و آیات آن تدوین شده درباره سرچشمه الهامات دینی نظم و نثر سعدی نیز ده ها کتاب و پایان نامه می توان نگاشت.
مثلا شاید در این بیت زیبا:
کرم بین و لطف خداوندگار
گنده بنده کرده است و او شرمسار
اشاره به این مضمون دعای ابوحمزه ثمالی(که سحرهای ماه رمضان می خوانیم و اشک می ریزیم) نموده باشد:
فَبِحِلْمِکَ أَمْهَلْتَنِی وَبِسِتْرِکَ سَتَرْتَنِی حَتَّی کَأَنَّکَ أّغْفَلْتَنِی وَمِنْ عُقُوباتِ المَعاصِی جَنَّبْتَنِی ، حَتَّی کَأَنَّکَ اسْتَحْیَیْتَنِی.

1399/03/17 01:06

چرا سعدی در انتهای دیباچه می گوید حال ما در 656 هجری خوش بوده؟ این مطلب چگونه با مرثیه وی در قتل مستعصم عباسی سازگار است؟ ظاهر دیباچه نشان می دهد که در حوالی فروردین آن را نوشته و اگر بگوییم پس از اتمام اثر، دیباچه را مورد بازنگری قرار داده حدود تیرماه خواهد بود. چون گل و مل در تیر به بعد از صحراها می رود سی کارش تا اواخر اسفند. حمله مغول به بغداد و ازاله نجاست خلافت در ابتدای اسفند بوده. شیراز از حمله مغول در امان بوده و به نظر می رسد مرثیه را در ابتدای قتل مستعصم و این خوش حالی سال 656 را چند ماه بعد-لابد برای تقویت امان نامه مغولان به امنیت شیراز- سروده. در مجموع نیاز به بررسی بیشتری دارد رفع این تناقض خون گریستن آسمان در ماه دوم سال 656-مصادف اسفند- با حال خوش ماه ششم آن مصادف تیر.

1399/04/12 04:07

درباره «خوید»، فرهنگ نظام دو بیت از انوری و ازرقی می آورد و سپس چنین میگوید:
انوری:
این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید گویی آهو بره میناسم و بیجده لب است
ایضاً ازرقی:
ز لاله سرخ نگردد دگر سرون گوزن ز خوید سبز نگردد دگر سرین غزال
این لفظ را با واو معدوله (زاید) آورده اند [xīd] مگر این شعر سعدی:
هرکه مزروع خود بخورد خوید روز خرمنش خوشه باید چید
که در آن با واو ملفوظ است [xavīd]. لیکن در پهلوی با واو ملفوظه است [حرف نویسی آن xvīt میشود]، پس در فارسی هم باید صحیح باشد. ریشة آن در سنسکریت بمعنی مزرعة سبز است.“
بنا بر توضیح فرهنگ نظام، به نظر میرسد که مصحّحان به اشتباه گمان کرده اند که این عبارت به گونة «بخورد به خوید» باید درست باشد، و همان خَوید درست است.

1399/09/11 17:12
صدرا

درود ، لطفا ابیات بعد از " کسی (یکی) از متعلقان منش بر حسب واقعه مطلع گردانید....." را ویرایش کنید ، جابجا شده اند و خوانا نیستند.. ممنونم

به نام خدا
ابتدای دیباچه در باره نعمت تنفس و بیت: از دست و زبان که برآید. کز عهده شکرش بدر آید ، زیبا ترین تعریف از شکر نعمت های بیکران خدا است. شما ببینید در بدن تان چند نعمت وجود دارد که بطور اتوماتیک هر کدام کار خود را انجام می دهد اگر بگوئیم هزاران عضو کوچک و بزرگ گزاف نگفته بلکه کم گفته ایم. حال اگر بخواهیم برای هریک از اینها شکر کنیم مگر توانائی داریم؟! تازه اینها نعمت های درونی ما هستند. نعمت های بیرونی هم قابل شمارش نیستند. و ان تعدوا نعمت الله لاتحصوها.
بنظر من کمترین شکر این است که بعد از هر نماز که تسبیحات حضرت فاطمه زهرا را می گوئیم با 33 بار الحمد لله هرکدام نعمتی را در نظر بگیریم.
شاید علت این که در حدیث وارد شده که ذکر تسبیحات حضرت فاطمه بعد از نماز ثواب دو هزار رکعت نماز را دارد همین باشد. البته ذکر الله اکبر و سبحان الله هم جایگاه خود را دارند.

1399/10/07 22:01
سیامک

زیبا تر از این متن تا به امروز نیامده

1399/10/16 17:01
مایکل

زیبا و تامل برانگیز.

1399/10/16 17:01
مایکل

"خید" به معنای فعل آن درست است ونه اسم.
بمعنی فروش گندم قبل از رسیدن کامل آن و نه خود گندم نرسیده..
بخورد فعل است پس باید بخید هم فعل باشد.
بخورد و بخید.

1399/11/03 17:02
مصیب

شاید سعدی کمی بیش از سعد زنگی سخن گفته اما باید این را به خاطر داشت شاهان همه مغرور بودند به جز کوروش و چند تن دیگر حتی به دیگران حسودی نمی کردند چه برسه به هم وطنی و دیگر شاهان مغرور بودند تمام دانشمندان و شاعران برای حفظ جان باید این کار را می کردند تا آثارشان باقی بماند و زحمتشان از بین نرود مانند عطار اگر در دوره ی مغول از مغلان تعریف می کرد و چند کتابش را مانند بیشتر دانشمندان به شاه هدیه میداد به دست مغولان کشته نمی شد حتی حافظ هم از شاه در دوره ی خودش شعر نوشته این کار لازم بوده است

1400/04/28 08:06
صابر

مهد زمین که دارای اضافه تشبیهی است و به معنای گهواره زمین یا زمینی که که همچون فرشی گسترده(در معنای دیگر آن) می باشد. در زیبایی تمام به آیه شریفه (الم نجعل الارض مهادا) اشاره دارد که میتوان این تلمیح را از دقت نظر سعدی و مطالعه او در قرآن و بهره گیری او از این کتاب وحیانی دانست.

بی دلیل نیست که سعدی را از بزرگترین شاعران ایران زمین می دانند !..

1400/08/03 19:11
پوریا محمدزاده

فرمانروای ملک سخن خواجه سعدی شیرازی در دیباچه گلستان فزونی نعمت های خداوند را برشمرده و فرموده که هیچ کسی نمیتواند از عهده شکرگزاری نعمت های حق تعالی آن گونه که شایسته وی است بربیاید. به همین دلیل ما انسان ها میتوانیم با اعتراف به کوتاهی در عبادت و شکر خداوند تا حدودی ادای وظیفه کرده باشیم و در قسمت های دیگر هم سخن از حکمت خداوند بر زبان اورده، اینگونه که رحمت او مشمول همه است و روزی هیچ کسی را به خاطر گناهش قطع نمیکند و محرم عیوب است.در قسمت بعد هم بار دیگر از حکمت خداوند، اینبار درباره پدیده های هستی و قانونمندی ان سخن گفته که همه اینها واسطه ای برای روزی رسانی انسان ها هستند و نباید دچار غفلت شد و کفران نعمت کرد. در قسمت دیگر هم حضرت محمد مصطفی را وصف کرده و وی را پشیبان پیروان خویش دانسته.سعدی در قالب نثر سخن پیامبر اسلام را بیان کرده که وقتی انسان مداومت میکند در توبه و انابت به درگاه حق روی گردانی خداوند نشانه بی مهری و بی توجهی نیست بلکه خداوند میخواهد  بنده تنها او را پناه دهنده خودش بداند.و در اخر اینکه در قسمت های دیگر سعدی میفرماید که عارفان و بزرگان هم نمیتوانند خدا را انگونه که سزاوار است عبادت کنند و بشناسند چرا که خداوند فراتر از خیال و قیاس و گمان و وهم ماست و هرگز فهم حقیقت خداوند در ظرفیت فهم ما نمیگنجد.

1400/08/20 13:11
Fatemeh Donyaei

سلام دوستان معنی این بیت چیست ؟ ای کریمی که از خزانه غیب ، گبرو ترسا وظیفه خور داری

1400/10/24 22:12
پوریا محمدزاده

سلام معنی بیت:ای خدایی که گبر(مشرک اتش پرست)و ترسا(مسیحی یکتاپرست)را از غیب و نهان روزی میدهی حتی با وجود گناه گبر مشرک ادامه بیت:دوستان را کجا کنی محروم  تو که با دشمن این نظر داری. معنی:تو که نظر به گناهکاران میکنی چگونه میتوانی خوبان را از روزی و نظرت بی بهره کنی.

1400/10/25 12:12
رضا از کرمان

سلام 

گبر وترسا وظیفه خور داری 

بنده علیرغم تمام احترامی که به کلام جناب سعدی قائل هستم ولی همیشه از این مصرع ایشان خرده میگرفتم که چگونه یک فردی مثل سعدی  که دارای خصیصه عرفانی و حالات  صوفی گری است میتونه بگه که اعتقاد من ودین من  به سایر ادیان ، اعتقادات و مذاهب دیگر  رجحان داره تا چندی پیش این مساله رو در قرآن پیدا کردم آیه 17 سوره مبارکه حج میفرماید  (البته بین اهل ایمان ویهود وستاره پرستان ونصاری وگبر و آنانکه به خدا شرک آورند محققا روز قیامت میان آنها جدایی افکند که او بر احوال همه موجودات عالم گواه است)  وجالب اینه که در چند آیه بعد یعنی آیه شماره34 از همان سوره خداوند میفرمایند ( ما برای هر امتی شریعت ومعبدی مقرر فرمودیم تا به ذکر نام خدا پردازند....) وباز در جای دیگر سوره بقره آیه 62 خداوند میفرمایند (محققا هر مسلمان ویهود ونصاری وستاره پرست که از روی حقیقت ایمان بخدا وروز قیامت آورد وعمل شایسته کند از جانب پروردگار به اجر وصواب رسند  وهیچگاه بیمناک واندوهگین نخواهند بود ) که البته شاهد از این دست در قرآن زیاد هست که موجب اطاله کلام میشه ولی با توجه به همین چند آیه متوجه پارودکس ودوگانگی مطلب میشیم  اگه قرار بود همه دارای یک آیین باشند نیاز به مبعوث شدن پیامبران مختلف نبود واگه همه پیامبران دارای رسالت واحد هستن پس دیگه رجحان داشتن یکی بر دیگری بجز اختلاف وتعصب های مذهبی وافراطی گری چه حاصلی میتونه داشته باشه  جالبتر اینکه همین کتاب آسمانی در اولین آیه خود را راهنمای پرهیزکاران معرفی میکنه ودر آیه چهارم یکی از صفات پرهیزکاران را اینگونه عنوان میفرماید(وآنانکه ایمان آرند به آنچه خدای به تو وبر پیغمبران پیش از تو فرستاد و آنها خود به عالم آخرت یقین دارند) حالا با تمام این تفاسیر به من حق میدهید که میگم چطور جناب سعدی علیه الرحمه میتونه زردشتیان ومسیحیان را دشمن خدا معرفی کنه  وباز هم باید بگم که در همین قرآن خداوند  تامین روزی کلیه بندگان ومخلوقات را بر خود فرض میدونه وهیچ پیش شرطی برای اون قرار نداده حالا ایشان با این مصرع حتی بر خدا هم خرده گرفته که چرا به این قوم روزی میدی خلاصه عجیبه وقابل تامل من که این نتیجه رو گرفتم که هر کلام از هر شخص نمیتونه کاملا از مصادیق حق باشه ونیاز به تعقل داره  کلام خودم رو باز با آیه 17 و 18 سوره مبارکه زمر تمام میکنم آنجا که خداوند میفرمایند(و بشارت بده بندگان مرا ،آنانکه چون سخن حق بشنوند نیکوتر آنرا عمل کنند  وآنان هستند که خدا آنان را به لطف خاص خود هدایت فرموده  وهمانان خردمندان عالمند.)   از ترجمه آقای الهی قمشه ای 

شاد وخرم باشید.  

1400/10/01 22:01
پوریا محمدزاده

سلام بر شما سعدی در این مصرع دین خودش را بر ادیان دیگر برتری نداده اشتباه متوجه شدین گبر و ترسا یعنی یه عده ای که لایق روزی نیستند و یه عده ای که لایق هستند چه ترسا باشه یا مسلمان. اما لطف و کرامت حق نسبت به همه هست.اشکال ما ایرانی ها اینه که به جای مفعوم شعر دنبال جزئیات شعر هستیم.موفق باشید. 

1400/10/25 17:12
رضا از کرمان

اقای ططری عزیز سلام

اولا  باید عرض کنم بحث وحاشیه بنده  درپاسخ به نوشتار خانم دنیایی و صرفا مصرع مذکور بوده ودر سخنوری جناب سعدی شکی نیست  وبنده در این حد واندازه نیستم که بخواهم کلیت کلام سعدی رو زیر سوال ببرم ونقد کنم دوما از نظر بنده روانترین ترجمه قرآن کریم  ترجمه جناب قمشه ای است وبهتر است بدانید بنده بیشتر ترجمه های قرآن را لاقل خوندم  و کاش حضرتعالی به کلیت کلام بسنده نمیکردید ومترجم دیگری رو معرفی میکردید وبرداشت بنده از نوشتار حضرتعالی اینجوریه  که اقای قمشه ای یا به ادبیات عرب مسلط نبودن و اقدام به ترجمه کردن یا مغرضانه وبرای انحراف مخاطب قرآن رو اشتباه ترجمه کردن که لازم به توضیحه از طرف شما چون مخالف چاپ مجدد اون شدین واگه امکان داره قبول زحمت کرده  ترجمه صحیح همین آیات رو  حد اقل برای آگاهی بنده وسایر دوستان بزارید  ممنون میشم ضمنا باید خدمتتون عرض کنم ظهور زردشت در اواخر دوران مادهاست  ومادها دارای دو دوره دینی هستن وقبل از پیدایش آیین زردشت به نوعی آتش پرست بودن ومغان رهبران دینی آنها بودن  که اگر شک به گفته بنده دارید میتونید با کمی تحقیق وتفحص  صحت وسقم موضوع را دریابید  واگه  احتمالا بنده اشتباه گفتم بنده رو روشن کنین   ولی تعصب دینی منظور بنده بود  که از ابتدای تاریخ بشریت تا کنون باعث خونریزی  وافراطی گری بوده وخواهد بود حالا از طرف هرکس میخواد مطرح بشه  فرقی نمیکنه .

شاد وخرم باشید

1400/10/26 09:12
رضا از کرمان

سلام جناب ططری 

صبح شما به خیر وشادی از حسن توجه واطلاع رسانی شما متشکرم عزیز همواره  شاد وخرم باشی 

1400/10/01 21:01
پوریا محمدزاده

با سلام بر شما دوستداران اهل شعر و ادب آثار ادبی را فقط از یک جنبه ای که شاعر یا نویسنده به ان اشاره کرده نمیتوان دید از همه جوانب باید نگریست.باران رحمت بی حسابش همه را رسیده.صرفا نمیتوان از دید رزاق بودن یکسان خداوند نسبت به همه و محرم عیوب بودن حق نگاه کرد از جوانب دیگری مثل نعمت برخورداری همه انسانها از حق تعالی برگزیدگان حق تعالی برای پیمودن مسیر درست زندگی، از انبیاالله گرفته تا کسانی که مقام رسالت از سوی خداوند بر عهده داشته اند.حتی ان زمان که پیشوایان عزیز ما چهارده معصوم نبوده اند، نعمت عقل و توانایی و این غربی و شرقی نمیشناسد.بهتر است از مطالب اشعار که نیاکان ما مثل این شیخ نامدار برای ایندگان حتی سالیان سال در اختیار گذاشته اند در مسائل زندگی خود بیشتر نگاه کنیم.خیلی خوب هست که سخنان برگزیدگان خداوند را به نثر شیوا نگارید حضرت محمد مصطفی:هر گاه که یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت به درگاه حق جل و علا بردار ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند باز اعراض کند بازش به تضرع و زاری بخواندحق سبحانه تعالی فرماید یا ملائکتی قد استحییت من عبدی و لیس له غیری فقد غفرت له.دعوتش را اجابت کردم و حاجتش براوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.کرم بین و لطف خداوندگار                         گنه بنده کردست و او شرمسار موفق باشید.

1401/08/29 12:10
داود پورسلطان

سلام دوستان فرهیخته 

یک سوالی برایم پیش امده در جای دیگری هم پرسیدم کسی جواب نداده 

سوال . ایا باید شعر را با گویش فارسی که شاعر در زمان خودش سروده بخوانیم با ردیف و قافیه درست 

یا باید با گویش فارسی تهرانی امروزی بخوانیم با ردیف و قافیه غلط ؟ 

مثل 

در ان دوران که ما را وقت خوش بود 

ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود 

که از لحاظ قافیه غلط است و درستش اینه 

در ان دوران که ما را وقت خَش بود 

ز هجرت ششصد و پنجاه و شَش بود 

کدامش را باید بخوانبم و بنویسیم ؟

1401/10/03 16:01
ایلیا گرم آبی

مصلح الدین در دیباچهء گلستان برای بزرگداشت اتابک اعظم ابوبکر بن سعد از شایسته ترین القاب استفاده کرده.

سعدی در وصف و توصیف خدا و پیغمبر و شاهان، ماهرترین استاد است

1402/01/30 14:03
امیر بهادر صادقیان

به هر جایی در این خشکی های زمین گم شدم و حیران و پریشان بوده ام دست اخر به او رسیدم و دست اخر هم فقط همین بیت باقی می ماند که؛

از دست و زبان که براید 

که از عهدی شکرش به در اید

و دست اخر هم همین حرف باقی می ماند

که از دست زبان که براید که از عهدی شکرش 

به در اید

1402/01/01 09:04
جهان

در آن ایام که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصدو 50 و شش بود.

656 هجری یعنی دو سال بعداز سومین حمله خونین مغول به ایران.(سومین و خونین ترین حمله مغول،چهل سال بعد از نحستین حمله که به فرار سلطان محمد انجامید، توسط  هلاکوخان  در 654 ه.ق). نمیدونم چی بگم؟؟چگونه در آن ایام ایشان را وقت خوش بوده ؟؟

1403/01/17 18:04
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

کمی در تاریخ غور کنید بدک نیست

سعدی و دیگر ادیبان پارس توانستند با همین زبانشان تیغ برنده مغول را در سرزمین فارس کند کنند

کاری که سعدی و حافظ و دیگر ادبا در شیراز کردند از کار هزاران مرد جنگی کارسازتر بود و می دانید که مغولان و تیموریان در شیراز کشت و کشتار نکردند

ارزشش را نداره که با زبان مدح، یک گروه خونریز را رام کنی؟

1402/01/20 10:04
سعید

با سلام و سپاس فراوان  از گردانندگان محترم گنجور. به نظر می رسد به جهت  رعایت سجع عبارت فرش زمردین که با مهد زمین هم آهنگ و مسجع می شود صحیح تر است چنانچه در تصویر بعضی از نسخ قدیمی هم دیده می شود .سربلند باشید 

1402/02/21 17:05
یزدانپناه عسکری

2- بر هر نعمتی شکری واجب - سبأ 13

***

[یزدانپناه عسکری]

بر توست پاس خاطر و شکر - بر خدای جهان آفرین عطا

فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ  - الحشر 19 (به خود فراموشی گرفتار  نباشید)

الشُّکْر: به یاد آوردن و تصوّر نعمت و اظهار آن نعمت است.

نبی اکرم از وجه فعول [شکور] که دلالت بر استمرار زیاد دارد استفاده کرد. «آیا نباید بنده ی شکور حقیقی باشم؟» کردارهای شاکرانه به علت فراوانی نعمت­ها زیادند و هر نعمتی شکری می­ طلبد.

نعماتی که خداوند در این عالم به بندگانش عطا می­ فرماید از امتحان مبرا نیستند، زیرا  شکر بر بندگان تکلیف است، و این بزرگ­ترین آزمون است، چون حجابی که خداوند با آن نعماتش را می­ پوشاند بزرگ­تر از حجاب ابتلائات است

شکر تکلیفی : إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ- صافات 106. تکلیف، امتحان و آزمون هم از جهاتی به بلاء تعبیر شده است: (هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ- یونس 30) یعنی حقیقت کار هر نفسی و هر کسی را می شناسیم

تسبیح خداوند، با قدرت حیات­ بخشی خداوند ظهور می­ نماید. این تسبیح با چشم دل و گوش جان مشاهده می شود. به یاد آوردن و پاس خاطر با چشم دل است.

1402/05/20 12:08
عباد میرزایی

فراهم چیدن : جمع کردن دامان و کنایه از پرهیز از دنیاست

ملاعبت : بازی کردن و در اینجا به معنی خوشی

مداعبت : شوخی و مزاح

1402/06/07 18:09
جمال رادفر

ترجمه انگلیسی دیباچه گلستان سعدی را درسایت ادبستان شیراز مطالعه کنید

پیوند به وبگاه بیرونی

1402/09/27 06:11
ج امیدوار

شیوایی و شیرینی سخن سعدی به اندازه ایست که نقایص بعضی از عقایدش را میپوشاند. بعنوان مثال : 

پشت دوتای فلک راست شد از خرمی 

تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را

حامیان برابری زن و مرد از اینکه سعدی همه کردیت فرزند آوری را به پدر داده است ممکن است گله مند شوند ولی این بیت آنقدر رسا، شیرین و شیوا گفته شده که خواننده یا متوجه نمی‌شود ویا به دیده اغماض مینگرد.  

1402/10/12 16:01
احمد فرزین

سلام و درود

این دیباچه زیبا با آواز زیبای استاد ایرج خواجه امیری آمیخته شد و به تابلویی زیبا از هنر ایرانی تبدیل شد

دیباچه گلستان سعدی با آواز استاد ایرج خواجه امیری

1402/11/26 19:01
جاوید رضایی

درود و سپاس از زحمات،  برای تصحیح بعضی غلط های تایپی چگونه باید اقدام کرد؟ 

1403/02/24 23:04
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مَبیت افتاد، موضعی خوش و خرّم و درختانِ در هم. گفتی که خردهٔ مینا بر خاکش ریخته و عِقد ثریا از تارکش آویخته.

در اینجا به طور واضح، «تارک» صحیح نیست و باید «تاک» باشد به چندین دلیل

1- در اینجا تارک معنا ندارد

2- با خاک جناس ندارد

3- مرجع ضمیر «ش» که به «خاک» و «تارک» چسبیده است، موضع یا بوستان است که در هر حال نمی‌توان برای بوستان یا برای موضع، تارک در نظر گرفت.

تارک به معنی سر، فرق، فرق سر

پس باید به این شکل باشد: . گفتی که خردهٔ مینا بر خاکش ریخته و عِقد ثریا از تاکش آویخته.

در اینجا خاک با تاک جناس دارد به علاوه تشبیهی که سعدی برای خوشۀ انگور به کار می برد (عِقد ثریا = خوشه پروین) بر تاک (درخت انگور، رز) آویزان است و صحیح می‌باشد. اگر خوشه انگور مانند عقد ثریا بر تارک بستان آویزان باشد نه معنا دارد نه زیباست.

 

اما چون در اینجا ملاک نسخه استاد فروغی است نمی‌توان متن را ویرایش کرد و باید به همان شکل باقی بماند.

1403/04/11 21:07
کیوان کیوان

درست: قسیمٌ جسیمٌ بسیمٌ وسیم. نسیم غلطه، بسیم درسته به معنای گشاده‌رو.

1403/08/03 21:11
-پَـرَسـتو؛

وزنش؟ 

1403/10/24 08:12
ashkan asgharian

سلام به همه ی دوستان.

این که عقاید سعدی در بعضی جاها مانند همین مقدمه ی گلستان در بیت: ای کریمی که از خزانه ی غیب .... با اصول حقوق بشر در تضاد است شکی نیست و البته جای تعجب نیست چراکه در آن روزگار که او میزیسته این عقاید به طور واضح در جهان اسلام و همینطور مسیحیت سکه ی رایج بوده و در آثار دیگر ادیبان ما هم نشانه ها دارد.که هنوز ته مانده ی آن در گفتار امروز ما در طعنه به سیاهان یا یهودی ها و ارمنی ها وجود داره.جای تعجب اونجاست که در بعضی جاها مثل ابیات: بنی آدم اعضای یک پیکرند... عقایدی اینچنین پیشرو ارایه کرده.

اما اینکه بعضی ها سعی می کنند به اعتبار همین بیت ها در گلستان کل شخصیت سعدی را لجن مال کنند و از همه شگفت آورتر زیبایی کلامش را زیر سوال ببرند دیگر تحلیل ادبی و اخلاقی نیست بلکه نوعی انتقامجویی از نگرش صلح طلبانه ی سعدی است که در آثار نادانی مانند دکتر شریعتی و البته همه ی اندیشمندان چپ گرا هم دیده می شود .آنجا که سعدی را فحش میده که چرا در زمان حمله ی مغول گفتی که ما را وقت خوش بود؛ انگار الان که اینهمه جنگ در عالم هست ما نباید وقت خوشی داشته باشیم و مثلا جشن عروسی یا تولد و ... بگیریم!

هیچکس بهتر از خود سعدی نمی تواند جواب این یاوه ها را دهد که: سنگ بدگوهر اگر کاسه ی زرین بشکست.... قیمت سنگ نیافزاید و زر کم نشود

1404/01/15 10:04
Sina Jafari

در روز اول اردیبهشت ماه در تقویم جلالی که بلبل بر شاخه های درختان نغمه سرایی می‌کند.

1404/01/15 10:04
Sina Jafari

 بر روی برگ های گل رز به واسطه شبنم مروارید افتاده است مانند. عرقی که بر صورت زیبا روی خشمگین افتاده باشد .

1404/01/15 10:04
Sina Jafari

شب را در این باغ خرم با یکی از دوستان بیتوته کردیم (ماندیم) . جایگاهی بسیار خوش آب و هوا که شاخه های درختان سر بر هم داشتند مثل اینکه خاکش از شدت روشنایی شیشه داشت و بر سر ما درختان انگور گردنبندی بر خود داشتند

1404/01/15 10:04
Sina Jafari

باغی که آب در نهرهایش جاری بود و صدای هماهنگ آواز پرندگان در آن به گوش می‌رسید 

1404/01/15 10:04
Sina Jafari

اطراف ما پر از لاله های رنگارنگ بود و باغ از میوه های فراوان پر بود 

1404/01/15 10:04
Sina Jafari

باد در سایه سار درختان آن باغ فرشی رنگارنگ گسترانیده بود .

1404/01/15 10:04
Sina Jafari

در نزدیکی های صبح که تصمیم بر برگشتن غالب شد . دوستم را دیدم که دامن لباسش را از انواع گل های آن باغ پر کرده است . و میل  برگشتن به سمت شهر دارد . به او گفتم این گل های باغ چناچه باخبر هستی وفا و بقایی ندارند و عمرشان زود گذر است و دوره ی گل بسیار کوتاه است . و اندیشمندان گفته اند هر چیز که پایدار نباشد نباید به آن دل بست . دوستم نظر من را جویا شد . پاسخ دادم برای چشم نوازی روح بینندگان و گشادگی خاطر معاصران من می‌توانم کتاب گلستان را تالیف کنم  که هیچ باد پاییزی بر ورق های آن کتاب نتواند دستبرد بزند ، آنرا بهم بزند و گردش روزگار خوشی بهارش را به ناخوشی پاییز تبدیل نکند .

1404/01/15 10:04
Sina Jafari

این دسته های گل که چیده ای به چه کارت می آید بهتر است برگه هایی از گلستان من را به همراه داشته باشی . 

1404/01/15 10:04
Sina Jafari

چرا که گل در همین چند روز تمام می‌شود اما کتاب گلستان من جاوید است .

1404/01/15 11:04
Sina Jafari

همان لحظه که آن را گفتم گل های دامنش بر زمین ریخت و به آغوش من آمد.  که جوانمرد کسی است که وعده اش را عمل می‌کند. یک فصل کتاب در همان روز پاکنویس شد . در موضوع نیکویی رفتار و آداب سخن گفتن در روشی که برای سخنوران به عنوان روش کار به حساب آید و برای نویسندگان  تاثیر سخنشان را افزایش دهد .  خلاصه هنوز از ایام بهار باقی مانده بود که من کتاب گلستان را تمام کردم . 

1404/01/15 11:04
Sina Jafari

آرزومندم که از خواندن این کتاب ناراحت نشود چرا که گلستان من جای ناراحتی نیست .

1404/01/15 11:04
Sina Jafari

مخصوصا که دیباچه فرخنده این کتاب به اسم او است . 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

کوتاهی و سستی که در انجام خدمت دربار پادشاه به وجود می آید یک دلیلش آن است که گروهی از اندیشمندان در آخر به غیر از سخن گفتن او درنگ می‌کند عیبی برای او نیافتند .یعنی تامل بسیار می‌کند و شنونده باید خیلی منتظر باشد تا لو سخنش را تمام کند 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

توصیف تو را اگر اندیشمندان انجام بدهند یا ندهند چراکه برای انسان زیبا رو نیازی به آرایش کردن نیست 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

هرکسی که در دنیا خوب زندگی کرد و دنبال کار نیک بود ، هرگز نمرد چراکه نسل های بعد از او نامش را زنده نگه خواهند داشت .

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

این نشان دهنده ی حکمت مخصوص خداوند است که به خاطر  صلاح دید مردم یک بنده را به صورت ویژه خلق کند .

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

پشت خمیده ی  روزگار پیر وقتی که تو آمدی جوان و راست شد .

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

برای هر کدام از خدمت کاران اطراف یک وظیفه معین یا مشخص  شده است که اگر در انجام آن کوتاهی یا تنبلی کنند ، در جایگاه تذکر قرار می‌گیرند و به آنها گوشزد می‌شود.  تنها کسی که از این مرحله معاف است گروه درویشان است . چرا که شکر نعمت افراد بزرگ واجب است و یاد کردن خوب و دعا فرستادن و انجام دادن اینکار در زمانی که از ایشان دور است بالا تر است چراکه وقتی این وظیفه در حضور انجام شود به ریا نزدیک می‌شود ولی در دوری هیچ اجباری وجود ندارد . 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

هرکسی که مورد توجه و قبول پادشاه باشد تنها گناهش اطاعت کردن از اوست و دشمنانش هم‌دوست او می‌شوند، ( حتی گناهانش عبادت تلقی می‌شود. )

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

دیگر عروس اندیشه ی من به خاطر زشتی نظرش نمی‌تواند سرش را بلند کند و چشم نا امیدی را از زمین خجالت بردارد .و در ردیف اندیشمندان اسمم آشکار نمی‌شود مگر وقتی که این اثر با زیور و زینت قبول شدن در نظر سعدبن زندی مورد قبول واقع شود 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

بزرگمهر این سخن را که شنید گفت فکر کردم چه بگویم بهتر از این است که چه گفتم 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

کسی که صاحب سخن و صاحب نظر است و عمری را در این راه گذرانده هرگز قبل از اینکه فکر کند سخن نمی‌گوید.

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

تا جایی که میتوانی دهانت را برای صحبت بازیکن مگر اینکه خوب و دلنشین صحبت کنی حال اگر دیرتر صحبت کنی چه اشکالی دارد

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

فکر کن و نفس عمیق بکشی و قبل ازاینکه تورا امربه سکوت کنند خودت خاموش باش

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

انسان به وسیله سخن گفتن از چهار پایان بالاتر است ولی اگر به نیکی سخن نگوید چهارپایان از او بالا ترند

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

که عزت آنها پایدار باد ‌ و آنها گروهی هستند که اهل دلند . من سعدی اگر در نوشتن حرف های خودم شجاعت به خرج دهم مزاح کرده ام و سرمایه اندک نزد پادشاه آورده ام و مشابه جواهر در نگاه جواهر فروش پشیزی نمی ارزد و روشنایی چراغ در برابر خورشید هیچ است و هر مناره بلندی در برابر کوه الوند پست و حقیر است . هرکسی که ادعا کند و گردنش را محکم بگیرد خودش را به دردسر انداخته و از بین می‌رود.  

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

اول اندیشه می‌کند بعد سخن می‌گویید همانگونه که برای ساختن دیوار ابتدا باید پایه های آن را چید بعد آن را ساخت 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

سعدی بی ادعاست و کسی جنگ انسان بی ادعا نمی‌رود 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

من کمی از کشاورزی سررشته دارم  ولی اطلاعاتم در مورد اداره ی باغ نیست و میتوانم زیبایی را عرضه کنم ولی نه در شهر کنعان 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

به لقمان گفتند این همه دانش را از کجا بدست آوردی گفت از افراد نابینا چون تا وقتی متوجه جلوی پا نباشد قدم نمی‌گذارد. 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

قبل از اینکه وارد شوی موقعیت خروجی را بسنج.

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

ابتدا خودت را آزمایش کن بعد ازدواج کن 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

اگرچه خروس در برابر کسی مثل خودش در جنگیدن چالاک است اما در برابر باز که پنجه های قوی تر دارد هیچ ادعایی ندارد . 

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

هرچند گربه در گرفتن موش مانند شیر است اما در نبرد با پلنگ مانند موش است .

1404/01/20 12:04
Sina Jafari

اما با اعتمادی که به وسعت اخلاق افراد بزرگ داشته ام که چشمشان را به اشتباه زیردستان می‌بندند و در آشکار کردم گناهان افراد زیر دست کوشش نمی‌کنند بنده چند کلمه آن هم به صورت مختصر از شاهکار های ادبیات مثل شعر و داستان و امثالهم و روش زندگی پادشاهان گذشته که خداوند آنهارا بیامرزد در این کتاب ثبت کردیم و قسمتی از عمر گران را بر این کار گذاشتیم و دلیل یه وجود آمدن کتاب همین بود انشاالله خداوند توفیق دهد . 

1404/01/20 13:04
Sina Jafari

سالها این کتاب و نظم و ترتیبش به جا خواهد ماند هرچند ما به گرد و غبار تبدیل شده باشد هدف آن یادی است که ازما باقی بماند. شاید فرد روشن ضمیری یک روز از روی مهربانی در کار من درویش دعایی کند .

1404/01/20 13:04
Sina Jafari

دقت و‌توجه در مرتب کردن کتاب و پیراستن باب های آن این صلاحدید را به وجود آورد که مختصر باشد تا براین باغ بهشت مانند خودش که هشت باغ دارد هشت باب هم در گلستان به وجود بیاید به این دلیل اختصار و خلاصه شد باعث ملال خواننده نشود . 

1404/01/20 13:04
Sina Jafari

آن زمانی که برای ما بسیار عالی سپری شد سال ۶۵۶ ه.ق بود وظیفه ی ما نصیحت و این کار را انجام دادیم و برای جزای کارمان جز از خداوند هیچ چیزی از بقیه  نمی‌خواهیم