گنجور

ترجیع بند

ای سرو بلندِ قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
نازک بدنی که می‌نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست
مه پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست؟
آن خرمن گل نه گل که باغ است
نه باغ ارم که باغ مینوست
آن گوی مُعَنْبَرست در جَیب؟
یا بوی دهان عنبرین بوست؟
در حلقهٔ صَولَجان زلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست
می‌سوزد و همچنان هوادار
می‌میرد و همچنان دعاگوست
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیدهٔ بلاجوست
من بندهٔ لعبتان سیمین
کاخر دل آدمی نه از روست
بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوست
ای سخت‌دلان سست‌پیمان
این شرط وفا بوَد که بی‌دوست
بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند
دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
از پیشِ تو راه رفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند
عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند
در هیچ زمانه‌ای نزاده‌ست
مادر به جمال، چون تو فرزند
باد است نصیحت رفیقان
واندوهِ فراق، کوهِ الوند
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
این جور که می‌بریم تا کی؟
وین صبر که می‌کنیم تا چند؟
چون مرغ به طَمْع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
افتادم و مصلحت چنین بود
بی بند نگیرد آدمی پند
مستوجب این و بیش از اینم
باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
امروز جفا نمی‌کند کس
در شهر مگر تو می‌کنی بس
در دام تو عاشقان گرفتار
در بند تو دوستان مُحَبَّس
یا مُحْرِقَتي بِنارِ خَدٍّ
مِنْ جَمْرَتِهَا السِّراجَ تَقْبَس
صبحی که مشام جان عشاق
خوشبوی کند إِذا تَنَفَّس
أَسْتَقْبِلُهُ وَ إِنْ تَوَلّیٰ
أَسْتَأنِسُهُ وَ إِنْ تَعَبَّس
اندام تو خود حریر چین است
دیگر چه کنی قبای اطلس؟
من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو أَخْرَس
جان در قدمت کنم ولیکن
ترسم ننهی تو پای بر خس
ای صاحب حسن در وفا کوش
کاین حسن وفا نکرد با کس
آخر به زکات تندرستی
فریاد دل شکستگان رس
مِن‌بعد مکن چنان کز این پیش
ورنه به خدا که من از این پس
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
گفتار خوش و لبان باریک
ما أَطْیبَ فاکِ جَلَّ باریک
از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک
یا قاتِلَتي بِسَیْفِ لَحْظٍ
واللّهِ قَتَلْتِنی بِهاتِیک
از بهر خدا، که مالکان، جور
چندین نکنند بر مَمالیک
شاید که به پادشه بگویند
ترک تو بریخت خون تاجیک
دانی که چه شب گذشت بر من؟
لایأتِ بمثلها أَعادیک
با اینهمه گر حیات باشد
هم روز شود شبان تاریک
فی‌الجمله نماند صبر و آرام
کم تَزْجُرُنی و کم أُداریک
دردا که به خیره عمر بگذشت
ای دل تو مرا نمی‌گذاری ک
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
چشمی که نظر نگه ندارد
بس فتنه که با سر دل آرد
آهوی کمند زلف خوبان
خود را به هلاک می‌سپارد
فریاد ز دست نقش، فریاد
و آن دست که نقش می‌نگارد
هرجا که مُوَلَّهی چو فرهاد
شیرین صفتی برو گمارد
کس بار مشاهدت نچیند
تا تخم مجاهدت نکارد
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مَجاز می‌شمارد
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد
خاری چه بود به پای مشتاق؟
تیغیش بِران که سر نخارد
حاجت به در کسیست ما را
کاو حاجت کس نمی‌گزارد
گویند برو ز پیش جورش
من می‌روم او نمی‌گذارد
من خود نه به اختیار خویشم
گر دست ز دامنم بدارد
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
بعد از طلب تو در سرم نیست
غیر از تو به خاطر اندرم نیست
ره می‌ندهی که پیشت آیم
وز پیش تو ره که بگذرم نیست
من مرغ زبون دام اُنسم
هرچند که می‌کَشی پَرم نیست
گر چون تو پری در آدمیزاد
گویند که هست، باورم نیست
مهر از همه خلق برگرفتم
جز یاد تو در تصورم نیست
گویند بکوش تا بیابی
می‌کوشم و بخت یاورم نیست
قِسمی که مرا نیافریدند
گر جهد کنم میسرم نیست
ای کاش مرا نظر نبودی
چون حَظّ نظر برابرم نیست
فکرم به همه جهان بگردید
وز گوشهٔ صبر بهترم نیست
با بخت، جدل نمی‌توان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای دل نه هزار عهد کردی؟
کاندر طلب هوا نگردی؟
کس را چه گنه؟ تو خویشتن را
بر تیغ زدی و زخم خُوردی
دیدی که چگونه حاصل آمد
از دعوی عشق روی‌زردی؟
یا دل بنهی به جور و بیداد
یا قصهٔ عشق درنوردی
ای سیم‌تنِ سیاه‌گیسو
کز فکر سرم سپید کردی
بسیار سیه، سپید کرده‌ست
دوران سپهر لاجوردی
صلح است میان کفر و اسلام
با ما تو هنوز در نبردی
سر بیش گران مکن، که کردیم
اقرار به بندگی و خَردی
با درد توام خوشست ازیراک
هم دردی و هم دوای دردی
گفتی که صبور باش، هیهات
دل موضع صبر بود و بردی
هم چاره تحمل است و تسلیم
ورنه به کدام جهد و مردی!؟
بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟
بگذشت و نگه نکرد با من
در پای کشان، ز کبر دامن
دو نرگسِ مستِ نیم‌خوابش
در پیش و به حسرت از قفا من
ای قبلهٔ دوستان مشتاق
گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین
در پای تو ریزد اولا من
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش پادشا من
کاین سخت‌دلی و سست‌مهری
جرم از طرف تو بود یا من؟
دیدم که نه شرط مهربانی‌ست
گر بانگ برآرم از جفا من
گر سر برود فدای پایت
دست از تو نمی‌کنم رها من
جز وصل توام حرام بادا
حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز
پرهیز ندانم از قضا من
هرگز نشنیده‌ای که یاری
بی‌یار صبور بود تا من
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای روی تو آفتاب عالم
انگشت نمای آل آدم
احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم
بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم
محبوب منی چو دیدهٔ راست
ای سرو روان به ابروی خم
دستان که تو داری ای پری‌روی
بس دل ببری به کَفّ و مِعْصَم
تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی مُتَعَشِّقند و من هم
شیرین جهان تویی به تحقیق
بگذار حدیث ما تَقَدَّم
خوبیت مُسَلَّمست و ما را
صبر از تو نمی‌شود مُسَلَّم
تو عهد وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم
مگذار که خستگان بمیرند
دور از تو به انتظار مرهم
بی‌ما تو به سر بری همه عمر
من بی‌تو گمان مبر که یک‌دم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
گل را مبرید پیش من نام
با حسن وجود آن گل اندام
انگشت‌نمای خلق بودیم
مانند هلال از آن مه تام
بر ما همه عیب‌ها بگفتند
یا قومُ إلی مَتیٰ و حَتّام؟
ما خود زده‌ایم جام بر سنگ
دیگر مزنید سنگ بر جام
آخر نگهی به سوی ما کن
ای دولت خاص و حسرت عام
بس در طلب تو دیگ سودا
پختیم و هنوز کار ما خام
درمانِ اسیرِ عشق، صبرست
تا خود به کجا رسد سرانجام
من در قدم تو خاک بادم
باشد که تو بر سرم نهی گام
دور از تو شکیب چند باشد؟
ممکن نشود بر آتش آرام
در دام غمت چو مرغ وحشی
می‌پیچم و سخت می‌شود دام
من بی تو نه راضیم ولیکن
چون کام نمی‌دهی به ناکام
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشم‌بندی
مَخرام بدین صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی
ای آینه ایمنی که ناگاه
در تو رسد آه دردمندی؟
یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی
دیوانهٔ عشقت ای پری‌روی
عاقل نشود به هیچ پندی
تلخست دهان عیشم از صبر
ای تَنگ شکر، بیار قندی
ای سرو به قامتش چه مانی؟
زیباست ولی نه هر بلندی
گریم به امید و دشمنانم
بر گریه زنند ریشخندی
کاجی ز درم درآمدی دوست
تا دیدهٔ دشمنان بکندی
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی؟
یک‌چند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
آیا که به لب رسید جانم
آوخ که ز دست شد عنانم
کس دید چو من ضعیف هرگز
کز هستی خویش در گمانم؟
پروانه‌ام اوفتان و خیزان
یک‌باره بسوز و وارهانم
گر لطف کنی بجای اینم
ور جور کنی سزای آنم
جز نقش تو نیست در ضمیرم
جز نام تو نیست بر زبانم
گر تلخ کنی به دوریم عیش
یادت چو شکر کند دهانم
اسرار تو پیش کس نگویم
اوصاف تو پیش کس نخوانم
با درد تو یاوری ندارم
وز دست تو مَخْلَصی ندانم
عاقل بجهد ز پیش شمشیر
من کشتهٔ سر بر آستانم
چون در تو نمی‌توان رسیدن
به زان نبود که تا توانم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
آن برگ گلست یا بناگوش؟
یا سبزه به گِرد چشمهٔ نوش؟
دست چو منی قیامه باشد
با قامت چون تویی در آغوش
من ماه ندیده‌ام کله‌دار
من سرو ندیده‌ام قباپوش
وز رفتن و آمدن چه گویم؟
می‌آرد وجد و می‌برد هوش
روزی دهنی به خنده بگشاد
پسته، دهن تو گفت خاموش
خاطر پی زهد و توبه می‌رفت
عشق آمد و گفت زَرق مفروش
مُسْتَغْرِق یادت آن‌چنانم
کم هستی خویش شد فراموش
یاران به نصیحتم چه گویند؟
بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام، من این‌چنین بر آتش
عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم
وانگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
طاقت برسید و هم بگفتم
عشقت که ز خلق می‌نهفتم
طاقم ز فراق و صبر و آرام
زآن روز که با غم تو جفتم
آهنگ دراز شب ز من پرس
کز فُرقت تو دمی نخفتم
بر هر مژه قطره‌ای چو الماس
دارم که به گریه سنگ سُفتم
گر کشته شوم عجب مدارید
من خود ز حیات در شگفتم
تقدیر درین میانم انداخت
چندان که کناره می‌گرفتم
دی بر سر کوی دوست لختی
خاک قدمش به دیده رُفتم
نه خوارترم ز خاک بگذار
تا در قدم عزیزش افتم
زانگه که برفتی از کنارم
صبر از دل ریش گفت رفتم
می‌رفت و به کبر و ناز می‌گفت
بی‌ما چه کنی؟ به لابه گفتم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
باری بگذر که در فراقت
خون شد دل ریش از اشتیاقت
بگشای دهن که پاسخ تلخ
گویی شکرست در مذاقت
در کشتهٔ خویشتن نگه کن
روزی اگر افتد اتفاقت
تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتِراقت
ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وُثاقت؟
مَا اخْتَرتُ صَبابَتی ولکن
عینی نَظَرَتْ و ما اَطاقَتْ
بس دیده که شد در انتظارت
دریا، و نمی‌رسد به ساقت
تو مست شراب و خواب و ما را
بی‌خوابی کشت در تیاقت
نه قدرت با تو بودنم هست
نه طاقت آنکه در فراقت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
آوخ که چو روزگار برگشت
از من دل و صبر و یار برگشت
برگشتن ما ضرورتی بود
وآن شوخ به اختیار برگشت
پرورده بدم به روزگارش
خو کرد و چو روزگار برگشت
غم نیز چه بودی ار برفتی
آن روز که غمگسار برگشت
رحمت کن اگر شکسته‌ای را
صبر از دل بی‌قرار برگشت
عذرش بنه ار به زیر سنگی
سرکوفته‌ای چو مار برگشت
زین بحر عمیق جان به در برد
آن‌کس که هم از کنار برگشت
من ساکن خاک پاک عشقم
نتوانم ازین دیار برگشت
بیچارگیست چارهٔ عشق
دانی چه کنم چو یار برگشت؟
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هر دل که به عاشقی زبون نیست
دستِ خوشِ روزگارِ دون نیست
جز دیدهٔ شوخ عاشقان را
بر چهره دوان، سرشکِ خون نیست
کوته نظری به خلوتم گفت
سودا مکن آخرت جنون نیست
گفتم ز تو کی برآید این دود
کِت آتش غم در اندرون نیست؟
عاقل داند که نالهٔ زار
از سوزش سینه‌ای برون نیست
تسلیم قضا شود کزین قید
کس را به خلاص، رهنمون نیست
صبر ار نکنم چه چاره سازم؟
آرام دل از یکی فزون نیست
گر بُکْشد و گر معاف دارد
در قبضهٔ او چو من زبون نیست
دانی به چه مانَد آب چشمم؟
سیماب، که یک دمش سکون نیست
در دهر وفا نبود هرگز
یا بود و به بخت ما کنون نیست
جان برخیِ روی یار کردم
گفتم مگرش وفاست چون نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
در پای تو هرکه سر نینداخت
از روی تو پرده بر نینداخت
در تو نرسید و پی غلط کرد
آن مرغ که بال و پر نینداخت
کس با رخ تو نباخت اسبی
تا جان چو پیاده در نینداخت
نفزود غم تو روشنایی
آن را که چو شمع سر نینداخت
بارت بکشم که مرد معنی
در باخت سر و سپر نینداخت
جان داد و درون به خلق ننمود
خون خورد و سخن به در نینداخت
روزی گفتم کسی چو من جان
از بهر تو در خطر نینداخت
گفتا نه، که تیر چشم مستم
صید از تو ضعیف‌تر نینداخت
با آن‌که همه نظر در اویم
روزی سوی ما نظر نینداخت
نومید نیم که چشم لطفی
بر من فِکَند، و گر نینداخت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از محبتت چاک
پیشت به تواضعست گویی
افتادن آفتاب بر خاک
ما خاک شویم و هم نگردد
خاک درت از جبین ما پاک
مهر از تو توان برید؟ هیهات
کس بر تو توان گزید؟ حاشاک
اول، دلِ برده باز پس ده
تا دست بدارمت ز فِتراک
بعد از تو به هیچ‌کس ندارم
امّید و، ز کس نیایدم باک
درد از جهت تو عین داروست
زهر از قِبَل تو محض تریاک
سودای تو آتشی جهان‌سوز
هجران تو ورطه‌ای خطرناک
روی تو چه جای سحر بابِل؟
موی تو چه جای مار ضحاک؟
سعدی بس ازین سخن، که وصفش
دامن ندهد به دستِ ادراک
گرد ارچه بسی هوا بگیرد
هرگز نرسد به گرد افلاک
پای طلب از روش فرو ماند
می‌بینم و حیله نیست اِلّاک
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای چون لب لعل تو شکر نی
بادام چو چشمت ای پسر نی
جز سوی تو میل خاطرم نه
جز در رخ تو مرا نظر نی
خوبان جهان همه بدیدم
مثل تو به چابکی دگر نی
پیران جهان نشان ندادند
چون تو دگری به هیچ قرنی
ای آنکه به باغ دلبری بَر
چون قد خوش تو یک شجر نی
چندین شجر وفا نشاندم
وز وصل تو ذره‌ای ثمر نی
آوازهٔ من ز عرش بگذشت
وز درد دلم تو را خبر نی
از رفتن من غمت نباشد
از آمدن تو خود اثر نی
باز آیم اگر دهی اجازت
ای راحت جان من، و گر نی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
شد موسم سبزه و تماشا
برخیز و بیا به سوی صحرا
کان فتنه که روی خوب دارد
هرجا که نشست خاست غوغا
صاحب‌نظری که دید رویش
دیوانهٔ عشق گشت و شیدا
دانی نکند قبول هرگز
دیوانه حدیث مرد دانا
چشم از پی دیدن تو دارم
من بی تو خَسَم کنار دریا
از جور رقیب تو ننالم
خارست نخست بار خرما
سعدی غم دل نهفته می‌دار
تا می‌نشوی ز غیر رسوا
گفتست مگر حسود با تو؟
زنهار مرو ازین پس آنجا
من نیز اگرچه ناشکیبم
روزی دو برای مصلحت را
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
بربود جمالت ای مه نو
از ماه شب چهارده ضو
چون می‌گذری بگو به طاوس
گر جلوه‌کنان روی چنین رو
گر لاف زنی که من صبورم
بعد از تو، حکایتست و مشنو
دستی ز غمت نهاده بر دل
چشمی ز پیت فتاده در گَو
یا از در عاشقان درون آی
یا از دل طالبان برون شو
زین جور و تَحَکُّمت غرض چیست؟
بنیاد وجود ما کن و رو
یا مُتْلِفَ مُهْجَتی و نَفسی
اللهُ یَقیکَ مَحْضَرَ السَّو
با من چو جوی ندید معشوق
نگرفت حدیث من به یک جو
گفتم کهنم مبین که روزی
بینی که شود به خلعتی نو
در سایهٔ شاه آسمان قدر
مه طلعت آفتاب پرتو
وز لفظ من این حدیث شیرین
گر می‌نرسد به گوش خسرو
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سرو بلندِ قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
هوش مصنوعی: ای دوست، تو همچون سرو بلندی هستی؛ چه زیبا و دل‌انگیز به نظر می‌آیی!
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
هوش مصنوعی: با وجود نرمی و لطافت تو، هر درخت بلند و زیبا که در کنار آب ایستاده است، خم می‌شود.
نازک بدنی که می‌نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست
هوش مصنوعی: بدن لطیف و ظریف او آن‌چنان است که نمی‌تواند در زیر لباس جا بگیرد، همچون غنچه‌ای که در پوست خود نمی‌گنجد.
مه پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست؟
هوش مصنوعی: اگر نور مهتاب بر بام بیفتد، چه فرقی می‌کند که این نور از ماه است یا از خود او؟
آن خرمن گل نه گل که باغ است
نه باغ ارم که باغ مینوست
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و عظمت یک مکان اشاره دارد، به گونه‌ای که آنجا فقط یک زمین پر از گل نیست، بلکه بهشتی واقعی است. این باغ نه فقط یک باغ معمولی است، بلکه بهشتی است که از هر نظر زیباتر و دلنوازتر از باغ‌ های عادی است.
آن گوی مُعَنْبَرست در جَیب؟
یا بوی دهان عنبرین بوست؟
هوش مصنوعی: آیا آن گوی خوش‌بو در جیب است یا بوی دهان خوشبو مانند عطر عنبر است؟
در حلقهٔ صَولَجان زلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست
هوش مصنوعی: دل بیچاره‌ام در حلقه‌های پیچیدهٔ زلف او گرفتار شده، مانند حیوانی که در تله افتاده است.
می‌سوزد و همچنان هوادار
می‌میرد و همچنان دعاگوست
هوش مصنوعی: در این بیت، فردی که به شدت دچار درد و رنج است، به رغم سوختن و نابودی خود، همچنان به محبوبش وفادار مانده و دعا می‌کند. این نشان‌دهنده‌ی عمق احساسات و فداکاری اوست که حتی در سخت‌ترین شرایط هم از عشق خود دور نمی‌شود و با دعا کردن، امیدوار به بهبود اوضاع است.
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیدهٔ بلاجوست
هوش مصنوعی: عاشقان مشتاق، با درد و رنجی که در دل دارند، به چشمان خود نگاه می‌کنند که در پی آنچه می‌خواهند، هستند.
من بندهٔ لعبتان سیمین
کاخر دل آدمی نه از روست
هوش مصنوعی: من خدمتگزار دلربای سیاه‌چشم هستم، چون دل آدمی نه در جایی است که تصور می‌شود.
بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوست
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به من انتقاد کردند که چرا به دنبال او هستم، در حالی که او آدم خوبی نیست.
ای سخت‌دلان سست‌پیمان
این شرط وفا بوَد که بی‌دوست
هوش مصنوعی: ای کسانی که دل‌های سخت و پیمان‌های سست دارید، این شرطی که باید به آن وفا کنید این است که هیچ‌گاه بدون دوست نباشید.
بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟
هوش مصنوعی: آیا باید بنشینم و صبر کنم، یا اینکه به کار خود ادامه دهم؟
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند
هوش مصنوعی: در زمان تو، ای معشوق زیبای من، چه سوگندها و عهدهایی که شکسته شده است.
دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
هوش مصنوعی: دیگر هیچ چیزی نمی‌تواند به آرزوی دل برسم، چون با تو پیوند خورده‌ام.
از پیشِ تو راه رفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای رفتن از پیش تو ندارم، مثل مگسی که از کنار قند می‌گذرد.
عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند
هوش مصنوعی: عشق به وجود آمد و منطق را کنار گذاشت، همچنین شوق به سراغ من آمد و پایه‌های صبر را از بیخ کند.
در هیچ زمانه‌ای نزاده‌ست
مادر به جمال، چون تو فرزند
هوش مصنوعی: هیچ مادری در هیچ دوره‌ای فرزندی به زیبایی تو به دنیا نیاورده است.
باد است نصیحت رفیقان
واندوهِ فراق، کوهِ الوند
هوش مصنوعی: نصیحت دوستان همچون بادی است که می‌وزد و غم دوری شبیه کوهی به نام الوند سنگین و مشکل است.
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
هوش مصنوعی: من اگر کسی دیگری غیر از من وجود داشته باشد، از یاد دوستم خوشحال و راضی هستم.
این جور که می‌بریم تا کی؟
وین صبر که می‌کنیم تا چند؟
هوش مصنوعی: این وضعیت را تا کی ادامه می‌دهیم و این صبر را تا چه زمانی تحمل خواهیم کرد؟
چون مرغ به طَمْع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
هوش مصنوعی: انسان‌ها گاهی برای دستیابی به خواسته‌ها یا آرزوهایشان، به دام خطرناکی می‌افتند، درست مانند یک پرنده که به خاطر دانه‌ای می‌افتد در تله یا مانند گرگی که به دنبال بوی خوش گوشت در تله‌ای گرفتار می‌شود. در واقع، گاهی طمع و خواهش‌های ما می‌تواند ما را در موقعیت‌های دشوار و ناامن قرار دهد.
افتادم و مصلحت چنین بود
بی بند نگیرد آدمی پند
هوش مصنوعی: من سقوط کردم، اما این به نفع من بود که انسان‌ها از نصیحت‌ها بی‌اعتنا شوند.
مستوجب این و بیش از اینم
باشد که چو مردم خردمند
هوش مصنوعی: من شایسته‌ام که بیشتر از این که از خردمندان انتظار می‌رود، مورد توجه قرار بگیرم.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که آرام بنشینم و صبر کنم تا کارهایم به نتیجه برسد.
امروز جفا نمی‌کند کس
در شهر مگر تو می‌کنی بس
هوش مصنوعی: امروز در این شهر هیچ‌کس جز تو به من ظلم و ستم نمی‌کند.
در دام تو عاشقان گرفتار
در بند تو دوستان مُحَبَّس
هوش مصنوعی: عاشقانی که در دام تو افتاده‌اند، و دوستانی که به خاطر تو گرفتار شده‌اند.
یا مُحْرِقَتي بِنارِ خَدٍّ
مِنْ جَمْرَتِهَا السِّراجَ تَقْبَس
هوش مصنوعی: ای شمعی که با شعله‌ی صورتت، نور سوزان را به خود جذب می‌کنی.
صبحی که مشام جان عشاق
خوشبوی کند إِذا تَنَفَّس
هوش مصنوعی: صبحی که عطر خوش جان‌انگیزی را به جان عشاق هدیه می‌دهد، زمانی که نفس می‌کشد.
أَسْتَقْبِلُهُ وَ إِنْ تَوَلّیٰ
أَسْتَأنِسُهُ وَ إِنْ تَعَبَّس
هوش مصنوعی: من با روی گشاده به او روی می‌آورم و اگر او رو برگرداند، باز هم به یادش راحتی می‌جویم و اگر هم عبوس باشد.
اندام تو خود حریر چین است
دیگر چه کنی قبای اطلس؟
هوش مصنوعی: جسم تو مانند حریر چروکیده است، پس چرا به خود لباس زیبا و مجلل بپوشانی؟
من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو أَخْرَس
هوش مصنوعی: در تمامی گفته‌هایم به طور واضح از زیبایی‌های تو سخن می‌گویم، اما در بیان آنها عاجزم.
جان در قدمت کنم ولیکن
ترسم ننهی تو پای بر خس
هوش مصنوعی: اگر بخواهم جانم را به پای تو نثار کنم، اما می‌ترسم که نگذاری پا روی گل‌ها بگذاری.
ای صاحب حسن در وفا کوش
کاین حسن وفا نکرد با کس
هوش مصنوعی: ای کسی که زیبایی، در وفاداری تلاش کن؛ زیرا این زیبایی هرگز با کسی وفا نکرده است.
آخر به زکات تندرستی
فریاد دل شکستگان رس
هوش مصنوعی: در پایان، با هدیه کردن سلامتی و تندرستی خود، به کسانی که دلشان شکسته و در درد و غم هستند، کمک کن.
مِن‌بعد مکن چنان کز این پیش
ورنه به خدا که من از این پس
هوش مصنوعی: از این به بعد چنین کاری نکن، وگرنه به خدا که من دیگر از این پس...
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: نشستم و صبر می‌کنم تا به کارهایم ادامه دهم.
گفتار خوش و لبان باریک
ما أَطْیبَ فاکِ جَلَّ باریک
هوش مصنوعی: سخنان شیرین و لب‌های نازک ما از گل خوشبوتر است.
از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت تو، ماه آسمان احساس شرم کرد و شکلش به هلالی باریک تبدیل شد.
یا قاتِلَتي بِسَیْفِ لَحْظٍ
واللّهِ قَتَلْتِنی بِهاتِیک
هوش مصنوعی: ای آن کسی که با نگاهت مرا کشتی، به جان خودم قسم، تو با آن چشم‌هایم را از پای درآوردی.
از بهر خدا، که مالکان، جور
چندین نکنند بر مَمالیک
هوش مصنوعی: به خاطر خدا، مالکین بر رعیت و مردمان ستم نکنند و ظلم نبرند.
شاید که به پادشه بگویند
ترک تو بریخت خون تاجیک
هوش مصنوعی: شاید به پادشاه بگویند که ترک به خاطر تو خون تاجیک‌ها را ریخت.
دانی که چه شب گذشت بر من؟
لایأتِ بمثلها أَعادیک
هوش مصنوعی: می‌دانی چه شب دشواری را پشت سر گذاشتم؟ چنین شب‌هایی را دیگر به سراغم نیاور.
با اینهمه گر حیات باشد
هم روز شود شبان تاریک
هوش مصنوعی: با وجود تمام این اتفاقات، اگر زندگی همچنان ادامه داشته باشد، روز به شب تاریک تبدیل می‌شود.
فی‌الجمله نماند صبر و آرام
کم تَزْجُرُنی و کم أُداریک
هوش مصنوعی: به طور کلی، دیگر صبر و آرامش در من باقی نمانده است؛ نه آنقدر که بتوانی مرا مهار کنی و نه آنقدر که بتوانی به خوبی با من رفتار کنی.
دردا که به خیره عمر بگذشت
ای دل تو مرا نمی‌گذاری ک
هوش مصنوعی: ای دل، افسوس که عمرم به بیهوده گذشت و تو هنوز اجازه نمی‌دهی که از این درد رهایی یابم.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به هدفم نشسته و صبر می‌کنم و ادامه کار خود را دنبال می‌کنم.
چشمی که نظر نگه ندارد
بس فتنه که با سر دل آرد
هوش مصنوعی: چشمی که نظرش را کنترل نکند، چه شور و شوق‌هایی که به قلب عاشق نمی‌آورد.
آهوی کمند زلف خوبان
خود را به هلاک می‌سپارد
هوش مصنوعی: آهوهایی که در دام زلف محبوبان گرفتار می‌شوند، به سرنوشت شومی دچار می‌گردند.
فریاد ز دست نقش، فریاد
و آن دست که نقش می‌نگارد
هوش مصنوعی: از دستانی که بر کاغذ نقش می‌زنند، ناله و فریاد کن.
هرجا که مُوَلَّهی چو فرهاد
شیرین صفتی برو گمارد
هوش مصنوعی: هر کجا که شخصیتی مانند فرهاد، با ویژگی‌های شیرین و دلنشین، مسئولیتی را بر عهده بگیرد، می‌توان انتظار داشت که آن مکان بهشت-like شود.
کس بار مشاهدت نچیند
تا تخم مجاهدت نکارد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به‌راحتی نتیجه تلاش و دیدارهای معنوی را به دست آورد، مگر اینکه پیش از آن سختی‌های مجاهدت و تلاش را پشت سر گذاشته باشد.
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مَجاز می‌شمارد
هوش مصنوعی: عاشقان دلسوز که هنوز به کمال نرسیده‌اند، ابراز احساساتشان را به نوعی به حساب نمی‌آورند و به آن کم‌ارزش می‌دانند.
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد
هوش مصنوعی: به افراد باهوش ایراد نگیرید، چون ممکن است در نتیجه تلاش‌هایشان، چیزی از دست رفته باشد.
خاری چه بود به پای مشتاق؟
تیغیش بِران که سر نخارد
هوش مصنوعی: در زندگی عاشق، مشکلات و دردها مانند خارهایی هستند که در پای او می‌روند. اما عشق او مانند تیغی است بران که نمی‌گذارد سرش به درد بیافتد. عشقی که دارد، آنقدر قوی و عمیق است که می‌تواند بر سختی‌ها غلبه کند و او را از رنج و آلام دور نگه دارد.
حاجت به در کسیست ما را
کاو حاجت کس نمی‌گزارد
هوش مصنوعی: ما به کسی نیاز داریم که برای دیگران اهمیت قائل نیست و به حاجت‌های آن‌ها توجه نمی‌کند.
گویند برو ز پیش جورش
من می‌روم او نمی‌گذارد
هوش مصنوعی: می‌گویند از پیش او برو، اما من از او دور نمی‌شوم؛ او نمی‌گذارد که بروم.
من خود نه به اختیار خویشم
گر دست ز دامنم بدارد
هوش مصنوعی: من خود انتخاب کننده‌ام نیستم؛ اگر کسی دستش را از دامن من بردارد، نمی‌توانم از خودم دفاع کنم.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: من آرام می‌نشینم و صبر می‌کنم تا به کارهای خود بپردازم.
بعد از طلب تو در سرم نیست
غیر از تو به خاطر اندرم نیست
هوش مصنوعی: پس از جستجوی تو، دیگر در سرم چیزی جز تو نیست و به خاطر اندوهی که دارم، هیچ چیز دیگری برایم اهمیت ندارد.
ره می‌ندهی که پیشت آیم
وز پیش تو ره که بگذرم نیست
هوش مصنوعی: تو راهی را به من نشان می‌دهی تا به سمت تو بیایم، اما وقتی از کنارت می‌گذرم، هیچ راهی برای ادامه وجود ندارد.
من مرغ زبون دام اُنسم
هرچند که می‌کَشی پَرم نیست
هوش مصنوعی: من مرغ زبانی هستم که در دام تو گرفتارم، هرچند که مرا بکشی، پرواز نخواهم کرد.
گر چون تو پری در آدمیزاد
گویند که هست، باورم نیست
هوش مصنوعی: اگر بگویند در میان انسان‌ها مثل تو پری وجود دارد، به این حرف باور ندارم.
مهر از همه خلق برگرفتم
جز یاد تو در تصورم نیست
هوش مصنوعی: من محبت و دوستی را از تمام آدم‌ها برداشتم، اما هیچ چیزی جز یاد تو در ذهنم وجود ندارد.
گویند بکوش تا بیابی
می‌کوشم و بخت یاورم نیست
هوش مصنوعی: می‌گویند تلاش کن تا به آنچه می‌خواهی برسی، من هم تلاش می‌کنم اما خوشبختی در کنارم نیست.
قِسمی که مرا نیافریدند
گر جهد کنم میسرم نیست
هوش مصنوعی: من به دلیلی خاص خلق نشده‌ام و هر قدر هم تلاش کنم، نمی‌توانم به آن چیزی که نیستم تبدیل شوم.
ای کاش مرا نظر نبودی
چون حَظّ نظر برابرم نیست
هوش مصنوعی: کاش مرا نگاهی نمی‌کردی، چون دیدن تو برای من به اندازه‌ موقعیتی که برای خودت داری، نیست.
فکرم به همه جهان بگردید
وز گوشهٔ صبر بهترم نیست
هوش مصنوعی: فکرم به همه جا سرک کشید و از گوشه‌ی صبر بهتر و مناسب‌تر چیزی نیافتم.
با بخت، جدل نمی‌توان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست
هوش مصنوعی: برای تغییر سرنوشت چاره‌ای نیست، چون اکنون راه دیگری در پیش ندارم.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: می‌نشینم و صبر می‌کنم تا کارهایم را دنبال کنم.
ای دل نه هزار عهد کردی؟
کاندر طلب هوا نگردی؟
هوش مصنوعی: ای دل، آیا تو بارها و بارها عهد و پیمان نبستی؟ چرا در جستجوی خواسته‌هایت سرگردانی؟
کس را چه گنه؟ تو خویشتن را
بر تیغ زدی و زخم خُوردی
هوش مصنوعی: هیچ کس را سرزنش نکن. تو خودت را گرفتار مشکل کردی و آسیب دیدی.
دیدی که چگونه حاصل آمد
از دعوی عشق روی‌زردی؟
هوش مصنوعی: آیا متوجه شدی که نتیجه عشق، چه حالتی از دل‌شکستگی و نارضایتی به بار آورد؟
یا دل بنهی به جور و بیداد
یا قصهٔ عشق درنوردی
هوش مصنوعی: ای دل! یا باید تحمل کنی و با ظلم و بی‌عدالتی کنار بیایی، یا اینکه در داستان عشق، به عمق و زیبایی آن سفر کنی.
ای سیم‌تنِ سیاه‌گیسو
کز فکر سرم سپید کردی
هوش مصنوعی: ای دختر زیبای بازرگانی که موی سیاه و بدنی نازک داری، من به خاطر فکر کردن به تو، موهایم سفید شده است.
بسیار سیه، سپید کرده‌ست
دوران سپهر لاجوردی
هوش مصنوعی: زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، در حالی که بسیار تیره و تار به نظر می‌رسد، با زیبایی‌ها و نورهایی نیز همراه است که به ما امید می‌بخشند.
صلح است میان کفر و اسلام
با ما تو هنوز در نبردی
هوش مصنوعی: بین کفر و اسلام با ما صلح برقرار است، اما تو همچنان در حالت جنگ و نبرد قرار داری.
سر بیش گران مکن، که کردیم
اقرار به بندگی و خَردی
هوش مصنوعی: سرت را بالا نبر و خود را بزرگ نکن، زیرا ما به بندگی و کوچکی خود اعتراف کردیم.
با درد توام خوشست ازیراک
هم دردی و هم دوای دردی
هوش مصنوعی: من از درد تو خوشحال هستم، زیرا تو هم دردی من هستی و هم درمان آن درد.
گفتی که صبور باش، هیهات
دل موضع صبر بود و بردی
هوش مصنوعی: گفتی که شکیبا باش، اما دلم طاقت شکیبایی ندارد و تحمل این وضعیت را نمی‌کنم.
هم چاره تحمل است و تسلیم
ورنه به کدام جهد و مردی!؟
هوش مصنوعی: تحمل و تسلیم کردن خود چاره‌ای است، وگرنه تلاش و مردانگی در چه راهی به کار می‌آید؟
بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟
هوش مصنوعی: آیا باید بنشینم و صبر کنم یا به کارهای خود ادامه دهم؟
بگذشت و نگه نکرد با من
در پای کشان، ز کبر دامن
هوش مصنوعی: او از کنار من عبور کرد و به من نگاه نکرد، با خودخواهی و تکبر دامنش را کنار کشید.
دو نرگسِ مستِ نیم‌خوابش
در پیش و به حسرت از قفا من
هوش مصنوعی: دو گل نرگس خواب‌آلود او در برابر من هستند و از پشت سر به حسرت به آنها نگاه می‌کنم.
ای قبلهٔ دوستان مشتاق
گر با همه آن کنی که با من
هوش مصنوعی: ای معبود دوستان شیدا، اگر همانطور که با من رفتار می‌کنی، با همه‌ی آنان نیز رفتار کنی، چه خواهد شد؟
بسیار کسان که جان شیرین
در پای تو ریزد اولا من
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که جان گرانبهای خود را در راه تو فدای می‌کنند، ولی من اولین کسی هستم که این کار را انجام می‌دهم.
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش پادشا من
هوش مصنوعی: گفتم از درد و رنجی که از تو دارم، نزد پادشاه گله‌گزاری کنم.
کاین سخت‌دلی و سست‌مهری
جرم از طرف تو بود یا من؟
هوش مصنوعی: آیا این بی‌محبتی و سخت‌دلی تو از ناحیه من است یا از خود تو؟
دیدم که نه شرط مهربانی‌ست
گر بانگ برآرم از جفا من
هوش مصنوعی: وقتی متوجه شدم که проявای محبت از طرف دیگران وجود ندارد، دیگر نمی‌توانم از بی‌عدالتی‌هایشان شکایت کنم.
گر سر برود فدای پایت
دست از تو نمی‌کنم رها من
هوش مصنوعی: اگرچه سرم برود، باز هم پای تو را فدای آن می‌کنم و هرگز از تو دست برنمی‌دارم.
جز وصل توام حرام بادا
حاجت که بخواهم از خدا من
هوش مصنوعی: جز تو، هیچ چیزی نیست که برای من اهمیت داشته باشد و نمی‌خواهم هیچ خواسته‌ای از خداوند جز وصالت را داشته باشم.
گویندم ازو نظر بپرهیز
پرهیز ندانم از قضا من
هوش مصنوعی: می‌گویند از او نگاه کن و دوری کن، اما من نمی‌توانم از سرنوشت خود دور شوم.
هرگز نشنیده‌ای که یاری
بی‌یار صبور بود تا من
هوش مصنوعی: هرگز نشنیده‌ای که کسی بدون یارش، صبوری کند تا من.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: به نشستن و صبر کردن می‌پردازم و به دنبال ادامهٔ کار خود می‌روم.
ای روی تو آفتاب عالم
انگشت نمای آل آدم
هوش مصنوعی: ای چهره‌ات مانند آفتاب، درخشندگی و روشنی تو باعث شناخته شدن و نمایان شدن تمام نسل‌های آدم است.
احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم
هوش مصنوعی: عطر نفس مریم، روح مردگان را زنده می‌کند.
بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم
هوش مصنوعی: برای وجود گرانبهایت، ستایش و تحسین فراوان باد؛ بر جسم نیکو و شریف تو، نام برتر و بزرگ به‌خصوصی نیکو باد.
محبوب منی چو دیدهٔ راست
ای سرو روان به ابروی خم
هوش مصنوعی: عزیز من، تو مانند چشمی راست و مستقیم هستی، ای قامت زیبا با ابروهایی خم.
دستان که تو داری ای پری‌روی
بس دل ببری به کَفّ و مِعْصَم
هوش مصنوعی: دست‌های تو، ای چهره زیبا، چنان جذاب و فریبنده است که قلب‌ها را در دستان خود اسیر می‌کند.
تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی مُتَعَشِّقند و من هم
هوش مصنوعی: تنها من نیستم که در عشق تو گرفتار شده‌ام، بلکه دیگران هم عاشق تو هستند و من هم جزو آنها هستم.
شیرین جهان تویی به تحقیق
بگذار حدیث ما تَقَدَّم
هوش مصنوعی: تو در حقیقت شیرین‌ترین چیزی در جهان هستی، پس بگذار داستان ما به گذشته برگردد.
خوبیت مُسَلَّمست و ما را
صبر از تو نمی‌شود مُسَلَّم
هوش مصنوعی: تو زیبایی‌ات کاملاً روشن و شناخته شده است، اما ما نمی‌توانیم در برابر رنج انتظار تو صبر کنیم.
تو عهد وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم
هوش مصنوعی: تو به وعده‌ات وفا نکردی، اما ما هنوز به عهد خود پایبند هستیم.
مگذار که خستگان بمیرند
دور از تو به انتظار مرهم
هوش مصنوعی: نگذار کسانی که خسته و رنجورند، دور از تو و در حسرت درمان بمیرند.
بی‌ما تو به سر بری همه عمر
من بی‌تو گمان مبر که یک‌دم
هوش مصنوعی: بدون من، تو همه عمرت را به سر می‌کنی، اما نگو که حتی یک لحظه هم می‌توانم بدون تو زندگی کنم.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: من می‌نشینم و صبر می‌کنم و به دنبال کار خود می‌روم.
گل را مبرید پیش من نام
با حسن وجود آن گل اندام
هوش مصنوعی: گل را در حضور من نچینید، زیرا زیبایی آن به خاطر وجود شگفت‌انگیز آن است.
انگشت‌نمای خلق بودیم
مانند هلال از آن مه تام
هوش مصنوعی: ما مانند هلالی هستیم که از آن ماه کامل نمایان شده‌ایم و در نظر مردم، مورد توجه و اشاره قرار گرفته‌ایم.
بر ما همه عیب‌ها بگفتند
یا قومُ إلی مَتیٰ و حَتّام؟
هوش مصنوعی: همه عیب‌ها و نقص‌های ما را به زبان آوردند؛ ای گروه، تا کی و تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟
ما خود زده‌ایم جام بر سنگ
دیگر مزنید سنگ بر جام
هوش مصنوعی: ما خود به خودمان ضربه زده‌ایم، پس دیگر به چیز دیگری آسیب نزنید.
آخر نگهی به سوی ما کن
ای دولت خاص و حسرت عام
هوش مصنوعی: آخر لطفی به ما کن، ای کسی که خاص هستی و همه به تو حسرت می‌خورند.
بس در طلب تو دیگ سودا
پختیم و هنوز کار ما خام
هوش مصنوعی: ما به خاطر محبت تو مدت زیادی در دل خود آشفتگی و غم داشته‌ایم، اما هنوز نتوانسته‌ایم به آرامش و هدف نهایی برسیم.
درمانِ اسیرِ عشق، صبرست
تا خود به کجا رسد سرانجام
هوش مصنوعی: برای کسی که در دام عشق گرفتار شده، داروی درد او صبر است تا ببیند در نهایت به کجا می‌رسد.
من در قدم تو خاک بادم
باشد که تو بر سرم نهی گام
هوش مصنوعی: من آماده‌ام که زیر پای تو باشم و فداکاری کنم، زیرا هر گامی که تو برداری برای من ارزشمند و افتخارآمیز است.
دور از تو شکیب چند باشد؟
ممکن نشود بر آتش آرام
هوش مصنوعی: دوری از تو چقدر می‌توان صبر کرد؟ آرامش در دل آتش ممکن نمی‌شود.
در دام غمت چو مرغ وحشی
می‌پیچم و سخت می‌شود دام
هوش مصنوعی: زمانی که در درد و غم تو گرفتار می‌شوم، همچون پرنده‌ای وحشی احساس تنگی و سختی می‌کنم.
من بی تو نه راضیم ولیکن
چون کام نمی‌دهی به ناکام
هوش مصنوعی: من بدون تو راضی نیستم، اما چون تو به من چیزهایی که می‌خواهم نمی‌دهی، مجبورم با ناامیدی کنار بیایم.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: می‌نشینم و صبر می‌کنم تا کارهایم را انجام دهم و به اهدافم برسم.
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشم‌بندی
هوش مصنوعی: تو با زلف‌های تاب‌دار خود، مانند کمند، دل‌ها را می‌گیری و چشمانت با ناز و کرشمه‌اش، جان‌ها را افسون می‌کند.
مَخرام بدین صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی
هوش مصنوعی: مراقب باش که به خاطر ویژگی‌هایت، آسیبی از بدی‌ها و حسد دیگران به تو نرسد.
ای آینه ایمنی که ناگاه
در تو رسد آه دردمندی؟
هوش مصنوعی: ای آینه‌ی امن، وقتی که ناگهان درد و رنج من به تو نزدیک می‌شود، چه حالی خواهی داشت؟
یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی
هوش مصنوعی: یا چهره‌ات را بپوشان یا اینکه بر صورت خودت آتش بزن، چون مانند آتش، تو هم شبیه چوب نی‌انداز.
دیوانهٔ عشقت ای پری‌روی
عاقل نشود به هیچ پندی
هوش مصنوعی: کسیکه به عشق تو دیوانه شده است، ای زیباروی، هرگز با هیچ نصیحتی به عقل نخواهد رسید.
تلخست دهان عیشم از صبر
ای تَنگ شکر، بیار قندی
هوش مصنوعی: دهانم از صبر بسیار تلخ شده است، ای کسی که شکر در اختیارت است، قند بیاور تا مزه آن شیرین شود.
ای سرو به قامتش چه مانی؟
زیباست ولی نه هر بلندی
هوش مصنوعی: به قد و قامت او چه شباهتی می‌توانی بدهی؟ او زیباست، اما زیبایی صرفاً به قد بلند بودن نیست.
گریم به امید و دشمنانم
بر گریه زنند ریشخندی
هوش مصنوعی: من با امید گریه می‌کنم و دشمنانم بر این گریه‌ام می‌خندند و تمسخر می‌کنند.
کاجی ز درم درآمدی دوست
تا دیدهٔ دشمنان بکندی
هوش مصنوعی: دوستی از در خانه‌ام بیرون آمد تا چشمان دشمنان را به خود مشغول کند.
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی؟
هوش مصنوعی: ای پروردگارا، اگر به لطف و رحمتت نگاه می‌کردی، چه تغییراتی در حال و روز ما به وجود می‌آمد؟
یک‌چند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی
هوش مصنوعی: مدتی از عمرم به بی‌حوصلگی گذشت و اکنون به آن فکر می‌کنم که می‌خواهم مدتی را با توجه و هدفمندی سپری کنم.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: می‌نشینم و صبوری می‌کنم تا به کار خود ادامه دهم.
آیا که به لب رسید جانم
آوخ که ز دست شد عنانم
هوش مصنوعی: به لبخندی نزدیک شدم و جانم به پایان رسید، ای کاش می‌توانستم کنترل خود را حفظ کنم.
کس دید چو من ضعیف هرگز
کز هستی خویش در گمانم؟
هوش مصنوعی: آیا کسی مانند من وجود دارد که چنین ضعیف باشد و همیشه در مورد وجود خود در تردید باشد؟
پروانه‌ام اوفتان و خیزان
یک‌باره بسوز و وارهانم
هوش مصنوعی: من مثل پروانه‌ای هستم که در حال افت و خیز است؛ یک‌لحظه بسوز و مرا از این وضعیت رها کن.
گر لطف کنی بجای اینم
ور جور کنی سزای آنم
هوش مصنوعی: اگر به من لطف کنی که به جای این وضعیت، شرایط بهتری فراهم کنی، یا اگر با سختی و جفا با من رفتار کنی، سزاوار آن خواهم بود.
جز نقش تو نیست در ضمیرم
جز نام تو نیست بر زبانم
هوش مصنوعی: جز تصویر تو در دل من نیست و جز نام تو بر زبان من جاری نیست.
گر تلخ کنی به دوریم عیش
یادت چو شکر کند دهانم
هوش مصنوعی: اگر زندگی‌ام را تلخ کنی، خاطره‌ات مانند شکر بر زبانم شیرین خواهد بود.
اسرار تو پیش کس نگویم
اوصاف تو پیش کس نخوانم
هوش مصنوعی: رازهای تو را برای کسی فاش نمی‌کنم و ویژگی‌هایت را برای کسی نمی‌گویم.
با درد تو یاوری ندارم
وز دست تو مَخْلَصی ندانم
هوش مصنوعی: من از درد تو کسی را ندارم که به من کمک کند و نمی‌دانم چگونه از دست تو رها شوم.
عاقل بجهد ز پیش شمشیر
من کشتهٔ سر بر آستانم
هوش مصنوعی: انسان خردمند باید تلاش کند تا از تیررس شمشیر من دور باشد، زیرا من کسی هستم که در برابر دیگران تسلیم نشده‌ام و استقامت می‌کنم.
چون در تو نمی‌توان رسیدن
به زان نبود که تا توانم
هوش مصنوعی: به این معناست که چون نمی‌توانم به آنچه دوست دارم برسم، از آن رو این امکان وجود ندارد که بتوانم به هدف بپردازم.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: نشسته‌ام و صبوری می‌کنم تا آینده و کارهایم را دنبال کنم.
آن برگ گلست یا بناگوش؟
یا سبزه به گِرد چشمهٔ نوش؟
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف زیبایی طبیعی می‌پردازد و سوال می‌کند که آیا چیزی که دیده می‌شود، برگ گلی است یا بخشی از زیبایی صورت (بناگوش)؟ یا اینکه شاید سبزه‌ای دور چشمه‌ای است که آب شیرینی دارد؟ این تبادل به زیبایی‌های مختلف و اینکه چقدر آنها می‌توانند شبیه به هم باشند، اشاره دارد.
دست چو منی قیامه باشد
با قامت چون تویی در آغوش
هوش مصنوعی: اگر دستی به مانند من باشد، قیامتی خواهد بود در آغوش کسی با قد و قامت چون تو.
من ماه ندیده‌ام کله‌دار
من سرو ندیده‌ام قباپوش
هوش مصنوعی: من هرگز ماهی را ندیده‌ام که تاج بر سر داشته باشد و هیچ وقت درخت سرو را که لباس رسمی بر تن دارد، ندیده‌ام.
وز رفتن و آمدن چه گویم؟
می‌آرد وجد و می‌برد هوش
هوش مصنوعی: سر رفتن و آمدن چه بگویم؟ این ماجرا همسرشت را به وجد می‌آورد و هم عقل را از انسان می‌رباید.
روزی دهنی به خنده بگشاد
پسته، دهن تو گفت خاموش
هوش مصنوعی: روزی پسته‌ای با خنده دهنش را باز کرد و گفت: "سکوت کن."
خاطر پی زهد و توبه می‌رفت
عشق آمد و گفت زَرق مفروش
هوش مصنوعی: دل به یاد زهد و توبه مشغول بود، اما عشق وارد شد و گفت که به این ظواهر ارزش نده.
مُسْتَغْرِق یادت آن‌چنانم
کم هستی خویش شد فراموش
هوش مصنوعی: یادت آن‌چنان در من جای گرفته که دیگر به خودم چندان توجهی نمی‌کنم و وجود خودم را فراموش کرده‌ام.
یاران به نصیحتم چه گویند؟
بنشین و صبور باش و مخروش
هوش مصنوعی: دوستانم چه نصیحت‌هایی به من می‌کنند؟ به آرامی بنشین و صبر کن و از کوره در نرو.
ای خام، من این‌چنین بر آتش
عیبم مکن ار برآورم جوش
هوش مصنوعی: ای بی‌تجربه، به من ایراد نگیر که چرا بر آتش هستم و به جوش می‌آیم.
تا جهد بود به جان بکوشم
وانگه به ضرورت از بن گوش
هوش مصنوعی: من تا زمانی که بتوانم تلاش می‌کنم و جانم را به کار می‌برم، و بعد از آن به خاطر اجبار و ضرورت از آخر گوش فرامی‌دهم.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: می‌نشینم و با صبر و حوصله به کارهایم رسیدگی می‌کنم.
طاقت برسید و هم بگفتم
عشقت که ز خلق می‌نهفتم
هوش مصنوعی: تحمل من به پایان رسید و به عشق تو اعتراف کردم، در حالی که از مردم پنهانش کرده بودم.
طاقم ز فراق و صبر و آرام
زآن روز که با غم تو جفتم
هوش مصنوعی: از روزی که از تو جدا شدم، طاقتم تمام شده و صبر و آرامش ندارم. غم تو همراه من است و این وضعیت مرا بی‌قرار کرده است.
آهنگ دراز شب ز من پرس
کز فُرقت تو دمی نخفتم
هوش مصنوعی: در شب طولانی، به من بگو که آیا از تنهایی تو یک لحظه هم نتوانستم بخوابم.
بر هر مژه قطره‌ای چو الماس
دارم که به گریه سنگ سُفتم
هوش مصنوعی: من بر هر مژه‌ام، قطره‌ای چون الماس دارم که از درد و اندوه می‌ریزم.
گر کشته شوم عجب مدارید
من خود ز حیات در شگفتم
هوش مصنوعی: اگر من کشته شوم، تعجب نکنید، چرا که خودم از زندگی‌ام شگفت‌زده‌ام.
تقدیر درین میانم انداخت
چندان که کناره می‌گرفتم
هوش مصنوعی: تقدیر و سرنوشت به اندازه‌ای بر من تأثیر گذاشت که از کنار زندگی و رویدادم دور می‌شدیم.
دی بر سر کوی دوست لختی
خاک قدمش به دیده رُفتم
هوش مصنوعی: دیروز در کوی دوست، مدتی بر خاک پای او اشک ریختم.
نه خوارترم ز خاک بگذار
تا در قدم عزیزش افتم
هوش مصنوعی: من از خاک هم پست‌تر نیستم، بگذار تا در پای عزیزش بیفتم.
زانگه که برفتی از کنارم
صبر از دل ریش گفت رفتم
هوش مصنوعی: از آن moment که تو از کنارم رفتی، صبر و تحملم از دل شکست خورده‌ام غایب شد و به من گفت که دیگر نتوانم بمانم.
می‌رفت و به کبر و ناز می‌گفت
بی‌ما چه کنی؟ به لابه گفتم
هوش مصنوعی: او با غرور و ناز از کنارم می‌گذشت و می‌پرسید بدون من چه کار می‌کنی؟ من با ناامیدی گفتم...
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: به انتظار می‌نشینم و صبر می‌کنم تا کار خود را ادامه دهم و به آن بپردازم.
باری بگذر که در فراقت
خون شد دل ریش از اشتیاقت
هوش مصنوعی: بیا و بگذار تا این غم و اندوه بگذرد، زیرا به خاطر دلتنگی و عشق به تو، دل من خون شده و به شدت درد می‌کشد.
بگشای دهن که پاسخ تلخ
گویی شکرست در مذاقت
هوش مصنوعی: دهان خود را باز کن، زیرا که پاسخ گفتن به سخنان تلخ، شیرینی دارد در کام تو.
در کشتهٔ خویشتن نگه کن
روزی اگر افتد اتفاقت
هوش مصنوعی: اگر روزی شرایط و اتفاقی برایت پیش آمد، به یاد داشته باش که به خودت و گذشته‌ات توجه کنی.
تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتِراقت
هوش مصنوعی: تو مانند شمعی هستی که می‌خندد و اطرافیانت مانند پروانه‌هایی هستند که به سمت تو جذب می‌شوند و به خاطر روشنایی‌ات به تو نزدیک می‌شوند.
ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وُثاقت؟
هوش مصنوعی: ما از چه گروه و لشکری هستیم که قرار است در جایگاهی مطمئن و امن جا بگیریم؟
مَا اخْتَرتُ صَبابَتی ولکن
عینی نَظَرَتْ و ما اَطاقَتْ
هوش مصنوعی: من این حالت عاشقانه را خود انتخاب نکردم، بلکه چشمانم به چیزی نگریستند که نتوانستند آن را تحمل کنند.
بس دیده که شد در انتظارت
دریا، و نمی‌رسد به ساقت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد منتظر تو بودند و چشمانشان به دریا دوخته شده بود، اما به تو دسترسی پیدا نکردند.
تو مست شراب و خواب و ما را
بی‌خوابی کشت در تیاقت
هوش مصنوعی: تو غرق در خوشی و بی‌خیالی هستی، اما ما در بی‌خوابی و نگرانی غرق شده‌ایم و این وضعیت ما را خسته و نابود کرده است.
نه قدرت با تو بودنم هست
نه طاقت آنکه در فراقت
هوش مصنوعی: نه توانایی این را دارم که در کنار تو باشم و نه طاقت آن را که در دوری تو تحمل کنم.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: می‌نشینم و صبر می‌کنم تا به کارهایم رسیدگی کنم.
آوخ که چو روزگار برگشت
از من دل و صبر و یار برگشت
هوش مصنوعی: ای کاش روزگار به این شکل تغییر نمی‌کرد؛ چرا که دل، صبر و محبت هم از دستم رفتند.
برگشتن ما ضرورتی بود
وآن شوخ به اختیار برگشت
هوش مصنوعی: بازگشت ما لازم بود و آن بازیگوش هم به خواست خودش برگشت.
پرورده بدم به روزگارش
خو کرد و چو روزگار برگشت
هوش مصنوعی: به خاطر تربیتی که در دوران کودکی تحت تأثیر روزگار داشته، حالا با تغییراتی که در این دوره برایش پیش آمده، سازگار شده و به وضعیت جدید عادت کرده است.
غم نیز چه بودی ار برفتی
آن روز که غمگسار برگشت
هوش مصنوعی: اگر روزی که دلداری آمد، غم هم از بین می‌رفت، به چه معنا بود که ما همچنان غم را احساس کنیم؟
رحمت کن اگر شکسته‌ای را
صبر از دل بی‌قرار برگشت
هوش مصنوعی: اگر دلی بی‌صبر و بی‌قرار است، بر او رحم کن و در مقابل شکسته‌دل بودنش با مهربانی رفتار کن.
عذرش بنه ار به زیر سنگی
سرکوفته‌ای چو مار برگشت
هوش مصنوعی: اگر به کسی که دلی پر از کینه دارد، عذرخواهی و توبه‌اش را نپذیری، مانند ماری خواهد بود که زیر سنگی پنهان شده و در نهایت به سراغ تو برمی‌گردد.
زین بحر عمیق جان به در برد
آن‌کس که هم از کنار برگشت
هوش مصنوعی: فردی که بتواند از این دریای عمیق عبور کند، تنها کسی است که در عین برگشتن از کنار آن، به سلامت جان خود را حفظ کرده است.
من ساکن خاک پاک عشقم
نتوانم ازین دیار برگشت
هوش مصنوعی: من در سرزمین عشق جاودانه‌ام و نمی‌توانم از این مکان دل بکنم.
بیچارگیست چارهٔ عشق
دانی چه کنم چو یار برگشت؟
هوش مصنوعی: در عشق، آزار و بی‌زبانی چاره‌ای ندارد. نمی‌دانم چه باید بکنم وقتی که محبوبم دوباره برگشت.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: من آرام می‌نشینم و صبر می‌کنم تا به کارهایم ادامه دهم.
هر دل که به عاشقی زبون نیست
دستِ خوشِ روزگارِ دون نیست
هوش مصنوعی: هر قلبی که در عشق سخن نمی‌گوید، به لطف روزگار ناپسند و بی‌ارزش نیز دست نمی‌یابد.
جز دیدهٔ شوخ عاشقان را
بر چهره دوان، سرشکِ خون نیست
هوش مصنوعی: تنها نگاهی که عاشقان به چهره همسروان دارند، می‌تواند نشانی از درد و غمشان باشد و این درد مانند اشک خونین در دلشان می‌جوشد.
کوته نظری به خلوتم گفت
سودا مکن آخرت جنون نیست
هوش مصنوعی: کوتاه‌نگری به تنهایی‌ام گفت که آرزوها نکن، زیرا جنون پایان ندارد.
گفتم ز تو کی برآید این دود
کِت آتش غم در اندرون نیست؟
هوش مصنوعی: گفتم از کجا باید بفهمم که این ناراحتی و غم که در دل دارم، از کجا سرچشمه می‌گیرد؟
عاقل داند که نالهٔ زار
از سوزش سینه‌ای برون نیست
هوش مصنوعی: آدم باهوش می‌داند که فریاد و گریه از درد درونی و سوزش دل ناشی می‌شود.
تسلیم قضا شود کزین قید
کس را به خلاص، رهنمون نیست
هوش مصنوعی: نمی‌توان از سرنوشت گریخت و هیچ کس از این قید و بند رهایی نخواهد یافت.
صبر ار نکنم چه چاره سازم؟
آرام دل از یکی فزون نیست
هوش مصنوعی: اگر صبر نکنم، چه راه دیگری دارم؟ هیچ چیز بیشتر از یک دل آرام نیست که می‌تواند انسان را راحت کند.
گر بُکْشد و گر معاف دارد
در قبضهٔ او چو من زبون نیست
هوش مصنوعی: اگر او بخواهد، می‌تواند من را بکشد یا از من بگذرد، اما در هر حال من در دست او هستم و مانند یک موجود ضعیف قرار دارم.
دانی به چه مانَد آب چشمم؟
سیماب، که یک دمش سکون نیست
هوش مصنوعی: می‌دانی چشم‌های من به چه چیزی شبیه است؟ به مایعی ناپایدار و بی‌ثبات، که هیچ‌گاه آرامش ندارد و همیشه در حال حرکت است.
در دهر وفا نبود هرگز
یا بود و به بخت ما کنون نیست
هوش مصنوعی: در طول زمان، وفاداری هرگز وجود نداشته است، یا اگر داشت، در حال حاضر برای ما وجود ندارد.
جان برخیِ روی یار کردم
گفتم مگرش وفاست چون نیست
هوش مصنوعی: من جانم را برای چهره محبوبی فدای کردم و پرسیدم آیا او به من وفادار است، که او به من پاسخ نداد.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: ننشینم و صبر کنم تا کارم را ادامه دهم.
در پای تو هرکه سر نینداخت
از روی تو پرده بر نینداخت
هوش مصنوعی: هر کس در برابر تو سر تعظیم فرود آورده، از عشق و زیبایی تو غافل نشده است.
در تو نرسید و پی غلط کرد
آن مرغ که بال و پر نینداخت
هوش مصنوعی: آن پرنده‌ای که جرات پرواز پیدا نکرد، نتوانست به تو نزدیک شود و اشتباه کرد.
کس با رخ تو نباخت اسبی
تا جان چو پیاده در نینداخت
هوش مصنوعی: هیچ کس با زیبایی تو، مانند مسابقه اسب‌سواری رقابت نکرده است تا وقتی که جانش مانند سوارکاری بیفتد.
نفزود غم تو روشنایی
آن را که چو شمع سر نینداخت
هوش مصنوعی: غم تو بر درخشش آن تاثیری ندارد، مانند شمعی که هرگز از نور خود نکاسته است.
بارت بکشم که مرد معنی
در باخت سر و سپر نینداخت
هوش مصنوعی: من بار سنگین تو را به دوش می‌کشم، هرگز در میدان نبرد از کلاه خود و سلاحم دست نمی‌کشیم.
جان داد و درون به خلق ننمود
خون خورد و سخن به در نینداخت
هوش مصنوعی: او جان خود را فدای مردم کرد و در دلش هیچ کینه‌ای نداشت، حتی وقتی که درد و رنج می‌کشید، هیچ سخنی بر زبان نیاورد.
روزی گفتم کسی چو من جان
از بهر تو در خطر نینداخت
هوش مصنوعی: روزی به کسی گفتم که هیچ‌کس مانند من برای تو جانش را در خطر نمی‌اندازد.
گفتا نه، که تیر چشم مستم
صید از تو ضعیف‌تر نینداخت
هوش مصنوعی: او گفت نه، زیرا تیر نگاه افسونگر من هرگز به کسانی که از تو ضعیف‌تر هستند نمی‌خورد.
با آن‌که همه نظر در اویم
روزی سوی ما نظر نینداخت
هوش مصنوعی: با وجود اینکه همه به او نگاه می‌کنند، اما او هیچ‌گاه نگاهی به ما نمی‌کند.
نومید نیم که چشم لطفی
بر من فِکَند، و گر نینداخت
هوش مصنوعی: من ناامید نیستم که نگاهی مهربانانه به من بیندازند، حتی اگر این نگاه به من نیفتد.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: بنشینم و صبر داشته باشم تا کارهایم را پیگیری کنم.
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از محبتت چاک
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت فرد اشاره دارد و می‌گوید که زیبایی تو به قدری است که مانند یک لباس زیبا و به‌طور خاص طراحی شده به نظر می‌رسد. محبت تو باعث شده که این زیبایی شکوه و جذابیت بیشتری پیدا کند. در واقع، این ابراز محبت و احساسات عمیق به نوعی جلوه‌ای خاص به زیبایی تو می‌دهد.
پیشت به تواضعست گویی
افتادن آفتاب بر خاک
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در حضور تو، فروتنی و احترام حکم‌فرماست، مثل اینکه خورشید بر زمین می‌افتد و زیبایی و روشنی را به آن می‌بخشد.
ما خاک شویم و هم نگردد
خاک درت از جبین ما پاک
هوش مصنوعی: ما به خاک تبدیل می‌شویم و حتی خاکی که بر در تو نشسته، از پیشانی ما پاک نخواهد شد.
مهر از تو توان برید؟ هیهات
کس بر تو توان گزید؟ حاشاک
هوش مصنوعی: آیا می‌توان از عشق تو دست برداشت؟ هرگز نمی‌توان به کسی غیر از تو دل بست. چنین چیزی امکان ندارد.
اول، دلِ برده باز پس ده
تا دست بدارمت ز فِتراک
هوش مصنوعی: نخست، دلِ ربوده‌شده‌ات را بازگردان تا بتوانم از دام این عشق رها شوم.
بعد از تو به هیچ‌کس ندارم
امّید و، ز کس نیایدم باک
هوش مصنوعی: بعد از تو هیچ‌کس را امیدی ندارم و از هیچ‌کس هم ترسی ندارم.
درد از جهت تو عین داروست
زهر از قِبَل تو محض تریاک
هوش مصنوعی: دردی که به خاطر تو به وجود می‌آید، برای من مانند دارو است و زهر و آسیب‌هایی که از طرف تو می‌آید، فقط مثل تریاک است.
سودای تو آتشی جهان‌سوز
هجران تو ورطه‌ای خطرناک
هوش مصنوعی: اشتیاق و longing برای تو مانند آتش سوزانی است که همه جا را ویران می‌کند و فاصله‌ای که بین ماست، خطرناک و پر از چالش است.
روی تو چه جای سحر بابِل؟
موی تو چه جای مار ضحاک؟
هوش مصنوعی: شما چقدر زیبا و جذاب هستید که حتی سحر و جادوهای افسانه‌ای نیز در برابر زیبایی شما بی‌فایده است. موهای شما هم مانند موی مار ضحاک، افسون‌گر و جادویی نیستند.
سعدی بس ازین سخن، که وصفش
دامن ندهد به دستِ ادراک
هوش مصنوعی: سعدی بعد از این کلام می‌گوید که توصیف او فراتر از توانایی درک انسان‌هاست و نمی‌توان به راحتی فهمیدش.
گرد ارچه بسی هوا بگیرد
هرگز نرسد به گرد افلاک
هوش مصنوعی: هرچند که بسیاری از ابرها به آسمان بیایند، ولی هرگز به گرد و غبار کهکشان‌ها نمی‌رسند.
پای طلب از روش فرو ماند
می‌بینم و حیله نیست اِلّاک
هوش مصنوعی: من می‌بینم که در راه خواسته‌ام از دیگران عقب مانده‌ام و هیچ‌گونه فریبی در کار نیست جز آنکه تلاش و کوشش واقعی است.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: می‌نشینم و صبر می‌کنم تا کارهای خود را پیگیری کنم.
ای چون لب لعل تو شکر نی
بادام چو چشمت ای پسر نی
هوش مصنوعی: ای کسی که لبانت به زیبایی لعل می‌ماند و مانند شکر شیرین است، چشمت هم مانند نعمت نیکویی است. ای پسر!
جز سوی تو میل خاطرم نه
جز در رخ تو مرا نظر نی
هوش مصنوعی: فقط به سمت تو فکر می‌کنم و جز زیبایی تو چیزی دیگر را نمی‌بینم.
خوبان جهان همه بدیدم
مثل تو به چابکی دگر نی
هوش مصنوعی: در این جهان، تنها تو را دیدم که به چابکی و سرعتی که داری، هیچ کس دیگری را ندارم.
پیران جهان نشان ندادند
چون تو دگری به هیچ قرنی
هوش مصنوعی: پیران و بزرگ‌ترهای دنیا هیچ‌گاه کسی را مانند تو نشان نداده‌اند، در هیچ دوره‌ای.
ای آنکه به باغ دلبری بَر
چون قد خوش تو یک شجر نی
هوش مصنوعی: ای کسی که در باغ عشق جای داری، مانند قامت زیبا و دل‌ربای تو هیچ درختی وجود ندارد.
چندین شجر وفا نشاندم
وز وصل تو ذره‌ای ثمر نی
هوش مصنوعی: من درختان وفا را کاشتم، اما از پیوند تو حتی ذره‌ای ثمر نمی‌بینم.
آوازهٔ من ز عرش بگذشت
وز درد دلم تو را خبر نی
هوش مصنوعی: آوازه و شهرت من از آسمان‌ها فراتر رفته، اما از درد و رنج دلم، تو هیچ خبری نداری.
از رفتن من غمت نباشد
از آمدن تو خود اثر نی
هوش مصنوعی: نگران نباش که من می‌روم، زیرا با آمدنت هم، تأثیری ندارد.
باز آیم اگر دهی اجازت
ای راحت جان من، و گر نی
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهی دوباره به تو برگردم ای آرامش جانم، و اگر نه...
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: من نشسته و صبر می‌کنم تا ادامه‌ی کارهایم را دنبال کنم.
شد موسم سبزه و تماشا
برخیز و بیا به سوی صحرا
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده است که طبیعت سبز و زیبا شده، بیایید تا به دل طبیعت برویم و از زیبایی‌های آن لذت ببریم.
کان فتنه که روی خوب دارد
هرجا که نشست خاست غوغا
هوش مصنوعی: فتنه‌ای که زیبایی دارد، هر جا که حاضر شود، غوغایی به پا می‌کند.
صاحب‌نظری که دید رویش
دیوانهٔ عشق گشت و شیدا
هوش مصنوعی: آدمی که به زیبایی و جذابیت محبوبش نگریست، به شدت عاشق و دیوانه‌وار شیفته‌اش شد.
دانی نکند قبول هرگز
دیوانه حدیث مرد دانا
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که دیوانه هرگز سخن خردمند را نمی‌پذیرد؟
چشم از پی دیدن تو دارم
من بی تو خَسَم کنار دریا
هوش مصنوعی: من چشم به راه دیدار تو هستم و بی تو مانند گیاهی خشک در کنار دریا به سر می‌برم.
از جور رقیب تو ننالم
خارست نخست بار خرما
هوش مصنوعی: من از ظلم و ستم رقیب تو نمی‌نالم، زیرا درخت خرما در ابتدا خار دارد.
سعدی غم دل نهفته می‌دار
تا می‌نشوی ز غیر رسوا
هوش مصنوعی: غم و ناراحتی‌های دل را در دل نگه‌دار تا اینکه بدون اینکه رسوا شوی، از دیگران جدا نشوی.
گفتست مگر حسود با تو؟
زنهار مرو ازین پس آنجا
هوش مصنوعی: تو را از رفتن به آنجا برحذر می‌کنم، چرا که شاید حسود به تو نزدیک شده باشد. پس بهتر است از آنجا دور بمانی.
من نیز اگرچه ناشکیبم
روزی دو برای مصلحت را
هوش مصنوعی: اگرچه من صبر و تحمل کمی دارم، اما به خاطر مصلحت، روزی دو بار هم تحمل می‌کنم.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: بنشینم و صبر کنم تا کارهایم به خوبی پیش بروند و به نتیجه برسند.
بربود جمالت ای مه نو
از ماه شب چهارده ضو
هوش مصنوعی: ای ماه نو، جمال و زیبایی‌ات نورانی‌تر از نور ماه شب چهاردهم است.
چون می‌گذری بگو به طاوس
گر جلوه‌کنان روی چنین رو
هوش مصنوعی: وقتی از کنار طاوس زیبا می‌گذری، بگو که اگر به زیبایی‌اش می‌افزاید، همچنان با چنین چهره‌ای ادامه دهد.
گر لاف زنی که من صبورم
بعد از تو، حکایتست و مشنو
هوش مصنوعی: اگر بگویی که من بعد از تو صبور هستم، این یک داستان است و به آن گوش ندهید.
دستی ز غمت نهاده بر دل
چشمی ز پیت فتاده در گَو
هوش مصنوعی: دل من تحت تأثیر غم تو قرار دارد و چشمانم از زیبایی تو پر از اشک شده است.
یا از در عاشقان درون آی
یا از دل طالبان برون شو
هوش مصنوعی: یا به جمع عاشقان بپیوند و در دل آنها وارد شو، یا از قلب طلبکاران دور شو و فاصله بگیر.
زین جور و تَحَکُّمت غرض چیست؟
بنیاد وجود ما کن و رو
هوش مصنوعی: این چه نوع تربیتی است و هدفش چیست؟ چرا وجود ما را زیر نظر گرفته‌ای و باید بروی؟
یا مُتْلِفَ مُهْجَتی و نَفسی
اللهُ یَقیکَ مَحْضَرَ السَّو
هوش مصنوعی: ای کسی که جان و دل مرا به خطر می‌اندازی، خداوند تو را از حضور عذاب محفوظ دارد.
با من چو جوی ندید معشوق
نگرفت حدیث من به یک جو
هوش مصنوعی: چو من با محبت و عشق به معشوق نمی‌توانم جویی پیدا کنم، او هم از من بی‌خبر است و هیچ خبری از حال من نمی‌گیرد.
گفتم کهنم مبین که روزی
بینی که شود به خلعتی نو
هوش مصنوعی: من به او گفتم که دیگر به گذشته‌ام نگاه نکن، روزی خواهد آمد که من به شکلی نو و تازه ظهور خواهم کرد.
در سایهٔ شاه آسمان قدر
مه طلعت آفتاب پرتو
هوش مصنوعی: در زیر سایهٔ بزرگوارانهٔ آسمان، ارزش و مقام ماه به اندازهٔ درخشش آفتاب است.
وز لفظ من این حدیث شیرین
گر می‌نرسد به گوش خسرو
هوش مصنوعی: اگر صحبت‌های شیرین من به گوش خسرو نمی‌رسد، چه فایده‌ای دارد؟
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هوش مصنوعی: بنشینم و صبر کنم تا کارهایم به پایان برسد و سپس به دنبال کارهای خود بروم.

خوانش ها

ترجیع بند به خوانش حجت الله عباسی
ترجیع بند به خوانش ارژنگ آقاجری
خوانش دیگر به خوانش سهیل قاسمی
ترجیع بند به خوانش محسن لیله‌کوهی
ترجیع بند به خوانش قمرالزمان مشکوری
ترجیع بند به خوانش فاطمه زندی
ترجیع بند به خوانش عباس هدایتی اصل
ترجیع بند به خوانش کسرا کاوه
ترجیع بند به خوانش مریم فقیهی کیا

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"صبر و یار"
با صدای مهدی نظری (آلبوم گذر عمر)
"(ابوعطا) (۳۳:۲۱ - ۳۴:۵۶) نوازندگان: عبدالوهاب شهیدی (‎بربط عود) ; ناهید، حسن (‎نی) خواننده آواز: عبدالوهاب شهیدی سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: ای زلف تو هر خمی کمندی"
(آلبوم برگ سبز » شمارهٔ ۲۶۹)
"(همایون) (۲۵:۰۹ - ۲۶:۰۶) نوازندگان: جواد معروفی (‎پیانو) خواننده آواز: محمودی خوانساری سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (ترجیح بند) مطلع شعر آواز: ای زلف تو هر خمی کمندی"
(آلبوم گلهای تازه » شمارهٔ ۸۶)
"(ابوعطا) (۱۲:۳۷ - ۱۴:۵۳) خواننده آواز: قوامی (فاخته‌ای)، حسین سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (ترجیح بند) مطلع شعر آواز: ای زلف تو هر خمی کمندی"
(آلبوم گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۳۷۳)
"(دشتی) (۱۸:۴۹ - ۱۹:۳۶) خواننده آواز: مرضیه سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (ترجیح بند) مطلع شعر آواز: ای زلف تو هر خمی کمندی"
(آلبوم گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۴۱۹)
"رهاب، راست: تصنیف قدیمی (مارا همه شب...)"
با صدای شروین مقیمی (آلبوم برداشت)
"لیلی و مجنون - دستگاه همایون"
با صدای عبدالله دوامی (آلبوم ردیف آوازی ۳ - عبدالله دوامی)
"لیلی و مجنون (دستگاه راست پنجگاه)"
با صدای محمود کریمی (آلبوم آموزش آواز (ردیف آوازی موسیقی سنتی ایران) ۵)
"لیلی و مجنون (دستگاه همایون)"
با صدای محمود کریمی (آلبوم آموزش آواز (ردیف آوازی موسیقی سنتی ایران) ۲)

حاشیه ها

1386/12/22 10:02

این موارد را نسبت به نسخه‌ی منبع دستکاری کرده‌ام (کلمات جایگزین حدسی هستند و از این لحاظ مطمئن نیستند):
در مصرع «مخرام بدین صفت مبادا» کلمه‌ی مخرام به صورت «محرام» ثبت شده بود.
در مصرع «در وصف شمایل تو اخرس» کلمه‌ی اخرس به صورت «آخرس» ثبت شده بود.
در مصرع «چون قد خوش تو یک شجر نی» کلمه‌ی شجر به صورت «سجر» ثبت شده بود.

1402/03/12 00:06
(نگین)در ابتدای راه

اگر اشتباه نکنم این اولین حاشیه ای است که در سایت گنجور ثبت شده است...(:

1387/11/13 08:02

مصرع دوم بیت پنجم بند دوازدهم (جز نام تو نیست بر زبانم) از سرآغاز لیلی و مجنون نظامی است.

1388/06/08 12:09
مسلم

این شعر ترکیب بند است نه ترجیع بند

1401/03/09 15:06
فیض کاشانی

عزیز در ترکیب بند تک بیت یا دوبیتی فاصل بندها عوض می شوند وتکرار نمی شوند ، در قالب ترجیع بند است که تکرار می گردد.

1401/08/25 20:10
امیر محمودی

ممنون از دوستمون فیض کاشانی که پس از حدود 13 سال پاسخ دوست دیگرمون رو دادند :)

1402/08/06 15:11
فیض کاشانی

دقیقا چون 13 سال هیچ کس بر او خرده نگرفت که این چه سخن است ، مطلب را گفتم ، اشکال اجتماع نیز  همین است عده ای پر عُده با اعتماد به سقف بلکه عرش گزافه گویند و در این دیار یک مرد نباشد که بدو گوید : اشتباه است و این اشتباهات انچنان انباشت گردد که پرچم نادانی برافراشت گردد.

1389/09/21 10:12

در بیت ششم بند دوم یک اشکال کوچک تایپی وجود دارد که ممکن است تاثیر زیادی بگذارد:
نوشته شده : " با دست" که صحیح آن چنین است:" بادست" و معنای آن: "باد است" می باشد.
در واقع کلمه " دست" در این بیت وجود ندارد.
---
پاسخ: با تشکر، مطابق فرموده تصحیح شد.

1390/08/07 03:11
مهران

با سلام و درود فراوان
از سایتتون لذت بردم ولی هنوز کامل نیست خیلی از شعرهایی که به دنبالش می گردم نمی تونم پیدا کنم به هر حال در جهت بهبود و تکمیل آن کوشا باشید...
و اما در مورد شعر
هر بار که این شعر رو می خونم بیشتر از پیش لذت می برم هر بار نکته جدیدی رو می فهمم خلاصه این نشون دهنده هنر سعدی که ترجیع بندی به این بلندی و زیبایی رو سروده و به نظر من هم هیچ کم و کاست و عیبی نداره
با تشکر
دو نرگس مست نیم خوابش در پیش و به حسرت از قفا من

1390/12/25 22:02
نازبانو

سعدی با این ترجیع بند بی نظیرش واقعا ترکانده!! تمام ابیاتش نفس گیر است هزاران درود و سلام بر روانش

1390/12/14 12:03

به نظر اینجانب، مصرع "می‌آرد و جد و می‌برد هوش" باید به "می‌آرد وجد و می‌برد هوش" اصلاح شود.

1391/02/16 08:05
رضا

با سلام و تشکر- همان طور که دوست عزیزمان هم تذکر داده اند در بند سیزدهم، بیت چهارم، مصرع دوم، عبارت (می آرد وجد و می برد هوش) صحیح است که با کمی غلط تایپی بصورت( می آرد و جد و می برد هوش) نوشته شده که بهتر است تصحیح شود

1391/10/24 11:12
امیرمحمد

فکر میکنم «دستان که تو داری ای پریروی» درست باشه نه «دستان که تو داری از پریروی»

1391/11/25 11:01
سیما.م

درود بر شما
در این بیت " یتاق "به معنی نگهبانی و کشیک به اشتباه " تیاق" نوشته شده .
تو مست شراب و خواب و ما را
بیخوابی کشت در تیاقت

1392/11/15 14:02
سعید

استاد سخن براستی قیامت کرده. فرش نفیسی بافته از گره های پیچ در پیچ و رنگین واژه ها

1392/12/23 22:02
باربد

اگر از سعدی تنها همین یک ترجیع بند بر جای مانده بود، برای جاودان نگه داشتن نامش در سیاهه بزرگان ادب پارسی بسنده بود. به احترام طبع لطیف و چیره دستی و هنرمندیش در تلفیق واژه ها و خلق مضامین، کلاه از سر بر می داریم.

سلام ودرود بر همگی اهل ادب
درهرنوع شعری که وارد می شویم می بینیم که جناب سعدی بزرگ ، دست بالا را دارد.
بنده ترجیع بند ایشان را دقیق نخوانده بودم تااین که یکی بهم معرفی نمود و به شدت بهش وابسته شدم
دوستان در هرجا و به هرکس دسترسی دارند لطف کنند این ترجیع بند را معرفی نمایند

1393/03/23 10:05
امیدی

توضیح اشکال خانم سیما.م. تیاقت (تیاقة ) لفظی است عربی به معنای شوق دیدار. یعنی بی خوابی حاصل از شوق دیدار تو، ما را کشت.

1393/03/24 22:05
امیر

========================
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشم بندی
وای وای
چه کرده سعدی
و از ان مهمتر ... چه دیده که اینطور از خود بیخود شده
==============================

1393/03/02 19:06
سعید

جناب کیخای گرامی و دانشمند
بنده کمترین، هر شعری در گنجور میخوانم (که البته به ندرت به جز استاد سخن به جای دیگری سر میزنم) با شوق پایین صفحه را هم می بینم شاید نظری از شما هم باشد و بهره مند بشوم. (بویژه که از سخن شما همیشه بوی خوش دانش، فروتنی و میانه روی برمی خیزد)
اینجا که بهترین ترجیع بند پارسی است، جای شما براستی خالیست!
دوست داشتم دیدگاه شما را هم درباره این شعر مفصلا بخوانم.
تا خواندن نظر شما، بنشینم و صبر پیش گیرم ...

1393/03/04 09:06
امین کیخا

سعید جانم من با شوق و کشش می نویسم وقتی کسی را می بینم که خودبین نیست و به دوست بینی رسیده است . چقدر مهربان و خوش تراش نوشته اید . من البته می دانی تنها واژه ها را بازگشایی میکنم و در کار آهنگ و پساوند( وزن و قافیه ) نیستم چون دانشم اندک است . برای دل پاک و جان روشنت البته خواهم نوشت .

1393/03/04 09:06
امین کیخا

سهی از سهیستن در پهلوی به معنی دیدن است همانکه در انگلیسی see و در کردی و لری سیل و سیر به معنی نگاه کردن ازش مانده است پس سرو سهی یعنی سروی که از دوردست باغ به چشم دیده می شود .

1403/02/14 18:05
علی علوی

در برخی گویش های لری سی کو به معنای ببین گفته میشه. که یا مخفف همان سیل کن هست یا هم شاید ریشه مجزایی داره.

1393/03/04 09:06
امین کیخا

نازک ریشه نزاکت است و نزاکت از ریشه ای فارسی با کالبدی عربی ساخته شده است و عرب ها معنی آن را نمی دانند .

1393/03/04 09:06
امین کیخا

لطیفی با نازکی کمی دگرسته ( متفاوت ) است .لطیف به فارسی می شود گش و لطافت گشی در لغت قشنگ هنوز گش دیده می شود . بیشترین کاربرد گش را در گرشاسبنامه دیده ام .که به ریخت گش و نیز وش و نیز وشی آمده است .

1393/03/04 10:06
امین کیخا

مینو از منستن پهلوی است یعنی اندیشیدن یعنی باغ مینو موضوعی به زبان امروزی معقول و خردپذیر بوده است در ذهن پیشینیان ما چون گمان می کرده اند که گیتی سنگین و چگال و گمیخته است و مینو پاک و گش و رایین ( معقول - گزینش دکتر حیدری ملایری ) . خود ذهن به فارسی منت می شود ( ment ) همین که در انگلیسی mental ازش مانده است . اما ویر هم یعنی ذهن و نیز حافظه و خوشویر یعنی با استعداد ذهنی .

1393/03/04 10:06
امین کیخا

گوست گویا لغزشی چاپی است اما حالا که سخن به این جا رسیده است گوست را هم بگوییم بد نیست ! انگوس یا انگوست یا انگوشت از انگو یعنی زاویه و است به معنی استخوان است و رویهمرفته یعنی استخوانی که میخمد ! پس angle انگلیسی با انگو همریشه است .

1403/02/14 18:05
علی علوی

آیا گوشه با انگو و انگس هم ریشه است؟

1393/03/04 10:06
امین کیخا

بر وزن دنبال چند لغت داریم که زیبا هستند . یکی کشال یعنی ادامه مثلا کشاله دادن یعنی تطویل و نیز کشاله ران یعنی ادامه ران . لغت دیگر بیشال است یعنی جمع که لغتی جدید است لغت رمن در فرهنگ دهخدا معنی جمع می دهد . چنگال را هم همه میدانند که از چنگ است و ال گرفته است و این ریختار در انگلیسی فراوان دیده می شود .

1403/02/14 18:05
علی علوی

یا در لری جنوبی به فرد گیج گیجال گویند یا فیرال (دماغ گنده) و... از این دست بسیار است.

1393/03/04 10:06
امین کیخا

البته سعید جان میدانم نگاه تو به روانی کلام سعدی است نه واژگانش ولی برای من چه جای سخن می ماند که همه دلکشی و دلفریبی این ترجیع بند را شما به زیبایی ستودید یعنی اینکه این ترجیع بند زیباترین ترجیع بند فارسی است . درود به دل روشن و روان فروغمندت .

1393/03/04 11:06

تشکر از سعید عزیز که پای استاد کیخای عزیز را به این شعر باز کردند.
سؤالی داشتم از امین کیخای عزیز:
نظرتان راجع به واژه ٔ«طمع» در بیت 9 بند 2 (چون مرغ به طمع دانه در دام) چیست؟ با توجه به این که نمی‌توان با توجه به وزن شعر آن را طمَعَ خواند؟
ضمنا «گو»در مصرعی که فرمودید به نظر من بلااشکال می‌رسد. برداشت من این است که می‌فرماید بیچاره دل در حلقه ٔزلفش که شبیه چوب چوگان است مثل توپ (گو)ی چوگان افتاده است.

1393/03/04 20:06
امین کیخا

حمید رضای بزرگوار درود به شما . راستش را بخواهید از هر کسی لغزشی را می توانم بپذیرم مگر این سعدی در سخنوری اش ! طمع با یک میم خاموش ( ساکن ) در عربی یافت نمی شود پس شاید این طمح باشد یعنی دید و نگاه گویا حافظ شعری دارد که هتا مطمح را هم به کار برده است . ولی من طمع با سکون م هنوز ندیده ام ولی شاید آن هم باشد و من ندانم . گوی را هم که فرمودید درست است سپاسگزارم من تند خوانده بودم چون تنها به واژه ها فکر می کردم لغزیده بودم .

1401/03/31 14:05
جواد بیگی

بنظر من طمع درست نیست و طعم صحیح‌تره هم بخاطر وزن هم بخاطر مصرع بعد که از بو استفاده شده. طعم و بو خیلی نزدیکتر بهم هستن

1403/02/06 02:05
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

طَمْع هیچ مشکلی ندارد

این کلمه را دیگران هم به کار برده اند

مولانا در دفتر پنجم

کرد خاموش و کنیزک را نگفت
راز را از بهر طمع خود نهفت

1393/03/05 08:06

@امین کیخا:
سپاسگزارم استاد عزیز
این نکته را هم اضافه کنم که من این «طمع» را در دو نسخه از کلیات سعدی هر دو به تصحیح فروغی یکی از انتشارات اقبال و دیگری از امیرکبیر نگاه کرده‌ام هر دو همین بوده بدون نسخه بدل. مگر دوستان در نسخ دیگر جایگزینی دیده باشند یا توضیح بتوانند بدهند که چطور می‌شود میم آن را ساکن خواند بدون آن که لغزشی روی داده باشد.

1393/03/05 09:06
ناشناس

درود به اساتید عزیز .به نظر میرسد خواندن ع به صورت مشدد در واژه طمع مشکل را حل کند

1393/06/21 11:09
محسن

درود بر دوستان و استادان گرامی
از گردانندگان گنجور بسیار سپاسگزاری میکنم.
هر بار این ترجیع بند شیخ اجل را خوانده ام اشکم سرازیر بوده است و روح و روانم سرافراز و خوشحال. هزاران رحمت بر شیخ اجل که با این شیرین سخنی اعجازگونه و بی مانند شعر فارسی را به کهکشانها برده است. بر این باورم که اگر حکیم فردوسی عجم زنده کرده است، شیخ اجل هم قند پارسی را در جهان پراکنده است. روحشان شاد.

1393/10/17 18:01
ناصر

با احترام درباره بیت 9 بند 2 باید شعر را این گونه خواند (چون مرغ طمع به دانه در دام) صحیح است و مشکل راحل میکند البته باید دقت کرد که معنی بیت تغییر نکند که به نظر میرسد درمعنی بیت تغییری ایجاد نمی شود با پوزش از استادان منتظر نظرات هستم و متشکر

1393/12/08 15:03
سمانه

سلام
از مدیر محترم سایت وزین و بسیار ارزشمند گنجور تشکر می کنم همچنین از حاشیه نویسان فرهیخته و دانشمند
یک خواهش داشتم از جناب استاد کیخا که اگه نظری هم در باب واو توی این بیت باد است نصیحت رفیقان/واندوه فراق کوه الوند دارن مرقوم بفرمایند ضمنا اگه برای کسب راهنمایی در باب مسائل ادبی بخوایم با حضرت عالی در ارتباط باشیم راهی هست؟

1403/02/16 13:05
سودازده

حذف همزه اتفاق افتاده، از اختیارات شاعری هست

وَندوه خونده میشه‌.

1393/12/09 01:03
نیما

با سلام به همه ی دوستان هنرمند و فرهیخته
زیبایی این ترجیع بند انکارناپذیر است , با این حال توجه دوستان را به یک نکته جلب می کنم و آن چگونگی پیوند هر بند با بیت پایانی بند یعنی
بنشینم و صبر پیش گیرم ... است
این پیوندها در تمامی بندها به قدری محکم , استوار و اعجاب انگیز صورت گرفته است که هر خواننده ای را به وجد می آورد
به راستی که
شاعر اگر سعدی شیرازی است بافته های من و تو بازی است

1394/03/29 11:05
مجتبی۷

واقعا توی این شعر به جز عشق چیز دیگه ای میشه دید!؟؟؟

1394/03/06 12:06
بهرام

متشکرم سعدی عزیزم

1394/03/13 23:06
اخسیکتی

ماهکار
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن/بر گرده دیدهٔ بلاجوست

1394/03/13 23:06
اخسیکتی

عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند
در هیچ زمانه‌ای نزادست
مادر به جمال چون تو فرزند

1394/03/13 23:06
اخسیکتی

فراق یار به یک بار بیخ صبر بکند
بهار وصل ندانم که کی به بار آید
دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی
چو بر امید وصالست خوشگوار آید
بیخ صبر>نگاه (الوا)
آلوا=انگم بسیار تلخ چون هلاهل

1394/03/13 23:06
اخسیکتی

دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید
به سخن گفتن زیباش بدان به نشوند
وآنکه پاکیزه رود گر بنشیند خاموش
همه از سیرت زیباش نصیحت شنوند

1394/03/18 22:06
مهرداد

با سلام
به اینصورت ظاهرا روان تر است
زان رفتن و آمدن چه گویم
می آیی و میروم من از هوش

1394/04/09 00:07
نجمه

در بیت چهارم از بند سیزدهم، «می‌آرد وجد و می‌برد هوش» به اشتباه «می‌آرد و جد و می‌برد هوش» تایپ شده.
این مصراع در تصحیح دکتر یوسفی به این صورت آمده‌است: «می‌آید و می‌برد دل از هوش».
در بیت هفتم از بند هجدهم، «چو» اشتباها «چون» نوشته شده‌است.

1394/06/30 02:08
مهدیس

معنای بیت " من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند "
چیست؟

1401/10/25 08:12
مهدی مرعشی

«من خرسند نیستم که از دوست تنها یادش (خاطره‌اش) به من رسیده و نصیب من شده.» جمله‌ی «ار کسی دگر هست» برای تاکید آمده: «اگر کس دیگری هست که تنها به یادآوری خاطره‌ی دوست خرسند است، من که نیستم.».

1394/08/15 02:11
فتوت

می ارد و جد و می برد هوش به نظرم درست تر باشه..چون هم معنای ظریف تری دارد و هم با نگارش میارد وجد و می برد هوش حرف دال باز باید با اعراب ضمه خوانده بشه که اینطوری وجد هوش را میبرد، پس واو قبل از هوش اضافه هست‌‌، و اگر میاورد وجد و میبرد هوش به این معنا که وجد را میدهدو بها هوش را میبرد، معنی باشد ، در میارد حرف دال باید ساکن باشد،که وزن را به هم میزند، اما ، می ارد و جد و می برد هوش معنای بسیار ظریف و لطیفی میدهد که از استاد سخن سعدی شیرین سخن بیشتر اینگونه معانی انتظار میرود،و دیده شده،،با تشکر از سایت خیلی خوبتون

1394/08/16 08:11
سعید سلیمانی

با سلام واقعا این ترجیع بند معرکه هست و اوج کمال سراینده را می رساند ابیاتی که بظاهر عشق مجازیست ولی در واقع معنویست و اشارات مبرهنی هم داره ومیتوان گفت در هر چند بیت یک پیام
ای صاحب حسن در وفا کوش /کاین حسن وفا نکرد باکس /آخر به زکات تندرستی /فریاد دل شکستگان رس

1394/08/20 20:11
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
مطلع ترجیع بند سعدی را می شود به سه خوانش، خواند:
خوانش اول:
ای سروِ بلند قامَتِ دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
خوانش دوم:
ای سروِ بلندِ قامَتِ دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
خوانش سوم:
ای سروِ بلند قامت «ای» دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست

1402/10/28 09:12
هدایت ساجدی

درود بر شما. بنظر شما کدامیک گویشش صحیح تر است؟ 

1394/08/20 23:11
ناشناس

جناب خراسانی
درود
این خوانش سوم را در کجا دیده اید
من سه مجلد دارم که هیچکدام با خوانش سوم که جنابعالی آورده اید مطابق نیست
با احترام

1394/08/21 03:11
معصومه

به به چه بدعتی
خوانش سوم:
ای سروِ بلند قامت «ای» دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
مجتبی خراسانی
ماشاالله

1394/08/21 03:11
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شما ناشناس
پوزش می خواهم، متاسفانه حضور ذهن ندارم، که در کجا مشاهده کرده ام؛ انشاء الله، به شرط حیات عرض خواهم کرد.
سپاس از مداقه و توجه شما.
شهری متحدثان حسنت/الا متحیران خاموش
پیرامون ترجیع بند شیخ اجل:
ترجیع‌ بند مجموعه ابیاتی است (حدود پنج تا بیست بیت) یا می‌توان گفت غزل‌ هایی است که به وسیلۀ یک بیت ثابت (بیت ترجیع) به هم وصل شده باشند.
هر بند از این ترجیع‌ بند، بیست و دو بندی سعدی نیز غزلی است؛ هر چند برخی به تشویش و پراکندگی بند های مختلف آن نظر داده‌ اند که، بند های مختلف ترجیع‌ بند او مشوش است. تمام ابیات این ترجیع‌ بند بدون استثنا در موضوع عشق و وصف معشوق سروده شده است و شیخ در این ترجیع‌ بند بلند با التفات های ظریفی تأثیر سخن خود را به زیبایی صد چندان کرده است.
نک، بیت ترجیع، از شعرایی که در گنجور حاضر نیستند، عرض می شود:
اهلی شیرازی:
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ/جان عالم تویی و باقی هیچ
کلیم کاشانی:
دلبستۀ سازیم و اسیر مِی نابیم/گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
بابا فغانی شیرازی:
هر چه در کارگاه امکانست/پرده دار جمال جانانست
عرفی شیرازی:
چون دست نمی دهد وصالت/دست من و دامن خیالت
لطفعلی بیک آذر بیگدلی:
بنشینم و زار زار گریم/بر حال دل فگار گریم
اوحدی اصفهانی معروف به مراغی:
کانچه دل اندر طلبش می شتافت/در پس این پرده نهان بود، یافت
اوحدی مراغی:
من و آن دلبر خراباتی/فی طریق الهوی کمایاتی
شاپور تهرانی:
بنشینم و خویش را دهم دل/بر دوری و دوستی نهم دل
شاپور تهرانی:
تا چند ز یار دور باشم/مردم تا کی صبور باشم
شمس مغربی:
که جز او نیست در سرای وجود/بحقیقت کسی دگر موجود
شمس مغربی:
گنجی که طلسم اوست عالم/ذاتی که صفات اوست آدم
عاقل خان رازی خوافی:
کاین صدا آید از در و دیوار/لیس فی الدار غیره دیار
فیاض لاهیجی:
بنشینم و ترک کام گیرم/شاید که به کام دل بمیرم
ناصر بخارائی:
می آینه جمال ساقیست/در جام جم جلال باقیست
ناصر بخارائی:
در رخ غیر می نماید یار/کی بود یار خالی از اغیار
ناصر بخارائی:
که جهان پرتویست از رخ دوست/جمله کاینات سایۀ اوست
ناصر بخارائی:
عشق آینه ایست لایزالی/از زنگ وجود غیر خالی
شاه قاسم انوار:
تویی اصل همه پنهان و پیدا/بافعال و صفات و ذات و اسما
ابو تراب بیک فرقتی:
ما خشک لبان تشنۀ دیدار شرابیم/تا کاسۀ ما گشت تهی خانه خرابیم
فغفور لاهیجانی:
ما دجله کشی یاد گرفتیم ز استاد/ما را خط بغداد به از خطۀ بغداد
نظام دستغیب:
از دامن ساقی نفسی دست نداریم/جز ساغر می پیش کسی دست نداریم
کامل جهرمی:
ما صاف دلان دردکش بزم الستیم/با نغمه و می لب بلب و دست بدستیم
محمدجان قدسی:
عمریست که در پای خم افتاده خرابیم/همسایۀ دیوار بدیوار شرابیم
میرک نقاش:
ساقی بده آن باده که در ظل سحابیم/لب تشنۀ رخسارۀ آن آتش و آبیم
نفعی:
ما عاشق شوریده و مستان خرابیم/تا عشق بتانست اسیر می نابیم
و جز اینها.
پوزش می خواهم، به علت آشفته گویی، اطناب و اطاله کلام.
بمنه و کرمه

1394/09/23 10:11
چمانه

به‌راستی اعجاز استاد عشق ،سعدی شیرین‌سخن گوی سبقت را از دیگران ربوده است و در سرودن این ترجیع بند نیز اعجاز مکرّر می‌شود؛ شگفت انگیزتر از همه این بیت بی نظیر است که سعدی با بیان این‌همه اوصاف لطیف، فروتنانه معشوق را برتر می‌شمارد و می‌گوید:
من در همه قول‌ها فصیحم در وصف شمایل تو اخرس

1394/10/28 13:12
ناشناس

سآوای عزیز@
این چه حرفیست؟
اشعار مولانا بی معنی اند؟ این حرف از کجا آمد؟
مثنوی هایش را تورقی کنید. من هم تورقی کردم و مجذوبش شدم. شما هم نگاهی کنید. یقینا نظرتان عوض خواهد شد

1394/10/02 13:01
نبوی

اگر که سعدی و حافظ همجنسگرا نبوده اند پس لطفا یکی از یاران مدافع ان دو برزگوار منظور از قبا و ای پسر را در این ابیات توضی دهد
ای چون لب لعل تو شکر نی
بادام چو چشمت ای پسر نی
من ماه ندیده‌ام کله‌دارمن سرو ندیده‌ام قباپوش

1402/01/22 02:03
حمید کریمی

با استدلال شما پدر و پسر هم بهمدیگه میل جنسی دارن!
برداشت شما به اندازه فهم شماست نه تمام حقیقت.

1394/10/05 03:01
حمید رضا

جناب همیشه بیدار،
توضیحات شما را چندین بار خواندم و هنوز هیچ نشانی از نادانی و مرض و غرض و …. در پرسش ساده جناب بابک نیافتم.
به نظر میرسد از آنجا که بسیاری شاعران بیتهای متشابهی دارند ایشان نام حافظ را پیش کشیدند.
اما فکر نمیکنید استفاده شما از چنین واژه هایی به خاطر برداشت و داوری منفی شما از این دسته انسانهاست و همینطور خشم شما که کسی شاعران را مورد سؤال قرار بدهد؟
من هرگز جسارت به چنین پرسش شخصی ای نمیکردم، ولی چون مورد حمله شما قرار گرفتم این اجازه را به خود دادم.
همانطور که انتظار میرفت به جای پاسخی محترمانه و منطقی به پرسشی که «چه ذهنیتیست که مرد مسنی به مردی دیگر مگوید برو و با ناز کردنت بیشتر مرا رنج مده؟»، بنده متهم شدم که با توپ و تانک به جان ایران افتاده ام، ابوعلی سینا و مینیاتورها و نقاشی های اسب را من عربی کردم، و مسئول خلیج عربی و رومی خواندن نیز بنده هستم!
فاجعه اصلی در واقع اینجاست که روزانه در سراسر جهان، بسیاری مردان و زنان، فرزند پس می اندازند وآنان را در محیطی پر از پرخاش و کتک و بی احترامیِ به دیگران بزرگ میکنند و سپس دزد و قاتل به جامعه تحویل میدهند. گزارشها گویای این است که کودکان بزرگ شده در خانواده های همجنسگرا، در صد بالاتری از سلامتی روانی را دارا هستند.
با چه منطقی خدا و یا طبیعت روزانه کودکانی بدون دست یا پا یا کلیه، با بیماری قلبی یا فلج، با درجه هوشی پایین یا عقب مانده می آفریند، اما در این یک مورد دستگاه تناسلی، هرگز کوچکترین خلالی صورت نمی گیرد.
چه مصرع زیبایی را از سعدی گفتید: «عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست»
از دید خدا هر آنچه میآفریند طبیعی و نرمال است. این ما انسانها هستیم که گروهی را غیر طبیعی و ناهنجار می بینیم.
جامعه عقب مانده به انسان بی پا سنگ پرتاب می کند، عاشق پای مصنوعی میسازد. جامعه عقب مانده فرد عقب افتاده را مسخره میکند، عاشق از وجود او لذت می برد و از خدا شکرگزاری میکند. جامعه عقب مانده شهروند همجسگرای خود را مورد تنفر و حقارت قرار میدهد و به او می گوید از آنگونه که خدا تو را آفریده شرمسار باش و خود را پنهان کن، جامعه عاشق حاضر است جان خود را ببازد تا آنان در تساوی و رفاه و خوشی زندگی کنند.

1394/10/05 21:01
حمید رضا

پوزش بسیار از جناب نبوی و بویژه بابک گرامی که نام ایشان را بارها به اشتباه به میان آوردم.
سپاس فراوان از مدیران و روش حرفه ای گردانندگی گنجور.

1394/10/06 14:01
همیشه بیدار

با عرض سلام و درود جناب نبوی گرامی:
فرمودید: "زمانی که در مورد چیزی مطلع نیشتید لطفا اظهار نظر نفرمایید"
شما اگر مطلع هستید چرا میپرسید، بزرگوار؟ اگر نمیدانید و می خواهید بدانید، پس از کجا میدانید که ما مطلع نیستیم؟ شما با ابیات سعدی، حافظ را متهم میفرمایید و بعد انتظار دارید چه چیزی را بدانید؟ ما توانائی شناسائی زندگی خصوصی افراد دور و بر خود را نداریم چگونه می توانیم داوری هشتصد سال پیش را آن هم برای مردانی که مردان خدا هستند، بکنیم؟ حقیر هم فقط گفتم که من فکر نمیکنم که اتهامات شما درست باشند و با این حرفها فقط شخصیت این بزرگان زیر سوال میرود.
فرمودید: "یکی از زیباترین ترجیع بند های ادبیات فارسی در وصف معشوق مذکر است حالا هرچقدر میخواهید بالا و پایین بپرید"
پس شما که خود صاحبنظر میباشید پرسشتان از بهر چه بود؟
بنده که چند بار گفتم که:
"جناب سعدی میفرماید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
یعنی برای سعدی، برای حافظ و مولانا و شمس تبریزی که عاشق عالم بودند این ممکن است که ایشان عاشق مرد جوانی باشند بدون اینکه همجنسباز یا همجنسگرا باشند"
حقیر فکر نمکند که ایشان همجنسباز یا همجنسگرا باشند٬ ولی اگر هم اینطور بود، حقیر فکر نمیکنم که آن بزرگان دوست داشتند که اینطور معرفی بشوند، برای همین اگر حقیر 100٪ هم حقیر میدانست که این بزرگان، خدای نکرده، گناهی مرتکب شده اند آن گناه را در این مکان مجازی جار نمیزد.
اطلاعاتی که شما دارید کامل نیستند، چرا باید بالا و پایین بپریم؟ مولوی به این میگوید علم ناقص، ولی شما میتوانید به کار خود ادامه دهید، چون دست آن بزرگان از دنیا کوتاه است، شما هر چه که دوست داری در تخریب شخصیت این بزرگان جهد کن، ولی به یاد داشته باشید:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
فعل تو کان زاید از جان و تنت
همچو فرزندی بگیرد دامنت
پس تو را هر غم که پیش آید ز درد
بر کسی تهمت منه، بر خویش گرد

1394/10/06 18:01
روفیا

درود حمید رضای گرامی
درباره طمع با میم ساکن،
لغزشی صورت نگرفته است، ضرورت شعری است که به ما اجازت می دهد واژگان را به گونه ای غیر متعارف بخوانیم.
در تنگنای قافیه خورشید خر شود!
ابیاتی می آورم بهر نشان دادن کاربرد واژه طمع با میم ساکن :
درمیان بحر اگر بنشسته‌ام
طمع در آب سبو هم بسته‌ام
همچو داوودم نود نعجه مراست
طمع در نعجهٔ حریفم هم بجاست

1394/10/06 20:01
روفیا

شمس شیرازی گرامی
بنده نیز حقایق تاریخ را به دو بخش پذیرفتنی و ناپذیرفتنی تقسیم کردم و یک لبه تیغ باریک بین آن دو می بینم. آزار!

1394/10/06 20:01
روفیا

شگفتا!
این تنها یک دهم حاشیه من بود!

1394/10/06 21:01
همیشه بیدار

ببخشید جناب شمس گرامی: فرمودید ضحاک ایرانی نبود؟ مظورتان همان ضحاک شاهنامه است؟
من فکر میکردم که شاهنامه بیشتر افسانه بوده. میشود کمی در ا ین باره بنویسید؟

1394/11/26 17:01
شمس شیرازی

،
جناب سردبیرحاشیه کوتاه حقیر را اندک زمانی تاب نیاوردند .
تا یکی دیگر از دوستا ن گنجور را حذف کنند.
بنا گویا بر جذب نیست.

1394/11/26 18:01
همیشه بیدار

جناب شمس شیرازی حق و حقیقت گویا به کام برخی تلخ است وبه مذاق هرکسی سازگار نیست.

1394/11/26 22:01
ناشناس

همیشه بیدار
ای عالم بالفطره !!!!!، ای دریای محبت به کامت قطره، ای مدعی اسلام محمدی ، ای مخرّب اسرار سرمدی ، ای در بیشه ی شیران ناحق خفته ، ای گوی زن میدان خرافاتِ ناگفته
شرم و حیا قورت دادی و زحمت دیگران به حُبوط
این چه ناپخته گویشی بود و چه ناسنجیده کوششی
،،،،
گر که اسلام به چون تو صنمی! زیور شد
من و آن وادی کفران و فراخای گریز
،،،،
جناب محمدی بارها توضیح داده اند که بعضی حاشیه ها خود به خود از سایت حذف می شود
و بعضی را هم مصلحت نمی بینند
هنوز حاشیه ی شمس شیرازی گرامی درج نشده که میگویی :{ ”حق و حقیقت گویا به کام برخی تلخ است وبه مذاق هرکسی سازگار نیست“
عوض تشکر بود؟
آیا همه ی مدعیان دین چنین کُلُفت گفتارند؟
بشتاب ، که دیوار حاشا بلند است و ماستمالی تو ملنگ

1394/11/27 05:01
بابک

بیدارجان،
آمدم بنویسم و ازشما عذر خواهی کوچکی کنم بابت آنچه گنجوری دیگری نوشته بود،
دیدم که ای داد بر من و ای دل غافل بیا و ببین که چه محشر کبرایی برپاست....
و پنداری خلق الله آن بیان بنده را که گنجور مِیدانی برای گفت و گو، و تبادل نظر و... به هیچ که به سخره گرفته اند! شما هم که خود بیکار ننشستی!...
باری،
ادامه این گفتگو بماند تا زمانی که شاید این حاشیه کمی سبک و بیان شمس دگر بار هویدا شود...

1394/11/19 16:02
تضمینی

صلحست میان کفر و اسلام(لابد ایران و آمریکا به لف و نشر مشوش)
با ما تو هنوز در نبردی(پس کی این بازی! رو تموم می کنی روزگار؟)

1394/12/24 03:02

من فکر میکنم بیت
چون مرغ به طمع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
به این صورت صحیح باشد:
چون مرغ طمع به دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند

1394/12/24 07:02
سمانه ، م

مریم جان
چون مرغ طمع به دانه در دام
چه معنا دارد؟
سعدی ست ها
هشدار

1403/02/06 02:05
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

معنی که ندارد ولی حداقل تیپایی به سعدی بزرگ زده می شود

 

نمی دانم ما چقدر خود را دانا می دانیم آن هم داناتر از سعدی که صاحب زبان فارسی است

1395/01/29 13:03
علی اکبر

تا به حال این ترجیع بند را نشنیده بودم و اساسا نمیدانستم حضرت ترجیع بند به این گران قدری دارند به درستی که استاد سخن است این بزرگوار حتی حافظ بزرگ وام دار این بزرگ مرد است

1395/02/23 11:04
روفیا

جان برخی روی دوست کردم
گفتم مگرش وفاست چون نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله راه خویش گیرم
برخی به معنای فدایی و قربانی است.

1395/02/23 11:04
روفیا

افتادم و مصلحت چنین بود
بی بند نگیرد آدمی پند
جای دارد این سخن بزرگ را به دایره ضرب المثل های پارسی بیفزاییم.

1395/02/10 02:05
رضا

سلام خدمت عزیزان..من فایل صوتی رو نیاز دارم کسی میدونه چجوری میشه دانلودش کرد. ممنون

1395/04/23 03:06
فاطمه رحیمی

در بند اول بیت هشتم فکر می کنم که کلمه ی وفادار به جای هوادار در مصرع "می سوزد و همچنان هوادار" درست باشه

1395/04/13 10:07
ایران

اخسیکتی نوشته:
دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید
به سخن گفتن زیباش بدان به نشوند
وآنکه پاکیزه رود گر بنشیند خاموش
همه از سیرت زیباش نصیحت شنوند
دمت گرم اخسیکتی،عجب قندی
یک شاعری بود اثیر الدین اخسیکتی،انگار تو گنجور نیست

1395/04/13 17:07
Ali

چه بحثی با این همه تعجب!

1395/05/07 15:08
مجتبی ص

من هر بار این شعر رو هم با خنده و هم با گریه میخونم.خنده بخاطر لطافتش،گریه بخاطر سوزناکیش

1395/06/19 12:09
لیلا

با سلام به نظر میرسه بیت پنجم بند سیزده بدین صورت صحیح هست:
زان رفتن و آمدن چه گویم
می آیی و می روم من از هوش
لطفا تصحیح فرمایید
با سپاس

1395/07/20 17:10
سپیده

دیدم که اختلاف نظری وجود داشت درمورد لغت طمع.
در عربی از طمع هم به جای طعم استفاده میشه و قضیه ی رایجیه:)
اولین بار رو بسته بندی مواد غذایی دیدم و پرسیدم درموردش، اشکالب نداره استفاده ازش و اشتباه نسخه ای و تایپی هم نیست.

1395/09/25 16:11
احمد رحمت بر

(مربوط به بیت دوم بند هجدهم):
پی غلط کردن ؛ باشتباه افتادن :
پی غلط کرده چو خرگوش همه شیردلان
راه تنها شده تا کعبه بتنها بینند.
خاقانی .

از آن ره بجایی نیاورده اند
که اول قدم پی غلط کرده اند.
سعدی .
برگرفته از واژه‌نامه دهخدا:
پیوند به وبگاه بیرونی

1395/10/30 13:12

جناس تام ساختن در زبان فارسی، کار هر کسی نیست و جناس تام های ساخته شده هم آن قدر تکرار شده اند که نخ نما و بی تآثیر شده اند.
در این میان، یک جناس تام وجود دارد که هیچ کس جز سعدی آن را به کار نبرده است و در طول تاریخ، بی تکرار مانده است. جناسی که ساختنِ آن، فقط و فقط کار سعدی است و لاغیر.
گفتار خوش و لبان باریک
ما أطیب فاک جل باریک

1395/10/30 13:12

شعر، معمولاً به مذاق بزرگ ترها خوش می آید، و کمتر پیش می آید شعری عاشقانه به مذاق کودک یا نوجوان خوش بیاید و با آن سرمست شود.
اما من به یاد دارم که از کودکی، همواره سرمستِ این بیت سعدی بوده ام و آن را چون تحفه ای گرانبها در خاطر داشته ام.
گفتی که صبور باش، هیهات
دل موضع صبر بود، بُردی

1395/10/30 13:12

همیشه گفته اند که تصنع در کلام، زیبایی شعر را از بین می برد و بهترین بیان آن است که به سادگی و روانی نوشته شود.
البته که چنین است و البته که سعدی حتی در قانون شکنی هم بی همتاست وقتی در اوج تصنع، عجیب ترین کاربرد از فعل را بر ذهن تسلیم محضِ خوانندگانش تحمیل می کند و ما در کمال تواضع و فروتنی تسلیم می شویم و لذت می بریم و آفرین هم می گوییم !!
تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی مُتعَشقند و من هم

1401/10/25 12:12
مهدی مرعشی

فرمایش شما متین، اما فعلی که اینجا به کار رفته، فعل ربط «استن» است: «خلقی متعشق‌اند و من هم». متعشق اسم فاعل است از تعشق.

1395/10/30 13:12

یکی از زیباترین حکمت هایی که در تلگرام دست به دست می شد و همه به عنوان تحفه ای حفظ می کردند و به بازنشر آن می بالیدند، ترجمه ای بسیار ساده از نوشته ای انگلیسی بود که می گفت:
اگر پیراهنت آتش گرفت، ندو زیرا آتش شعله ور تر می شوی
اما سعدی صدها سال پیش، این چنین نوشته بود:
در دام غمت چو مرغ وحشی
می‌پیچم و سخت می‌شود دام

1395/10/30 13:12

شاعران بسیاری، قد محبوبشان را به سرو تشبیه کرده اند و از تکرار این تشبیه دست بردار نیستند.
اما سعدی وقتی می خواهد از همین تشبیه استفاده کند، کاری می کند که کلاً بساط شاعران را جمع می کند.
گویی سعدی به موسایی می ماند که وقتی اژدهای شعر خود را زمین می اندازد، سحر دیگر شاعران را باطل می کند.
ای سرو به قامتش چه مانی؟
زیباست ولی نه هر بلندی

1395/10/31 21:12
جلیل Jalilomidi@yahoo.com

خطاب به خود سعدی باید گفت :
گفتار خوش و لبان باریک
ما اطیب فاک جل باریک!
خواندن این ترجیع بند اعجاز آمیز برای من همچون عیش ربیع بود. افسوس که با سوال نابجای برخی از مراجعان گنجور، به طیش خریف مبدل شد! کاش دوستان در برابر آن سوال خاموش می ماندند.

1395/10/11 07:01
نادر..

بند هشتم با ردیف "من" - با وجود بهره گرفتن از کلمه "دامن" در مصرع دوم بیت اول - بی نهایت موزون و دلکش است ..

1395/11/14 11:02
مرتضی

با سپاس از گنجور و همه بزرگواران .
دکلمه شعر بسیار زیباست ولی حیف که ناقص است .اگر نام عزیز دکلمه کننده و نسخه کامل دکلمه را بگذارید ممنون می شوم.
---
پاسخ: در همان قسمتی که دکلمهٔ شعر را پخش می‌کنید مشخصات راوی درج شده. ضمناً دکلمه دو بخش دارد و در دو بخش کامل می‌شود و جنابعالی دقت نفرموده‌اید.

1396/02/07 19:05
لیلا اسدی

غم نیز چه بودی ار برفتی
آن روز که غمگسار برگشت
وای که این شعر هر بار چه میکنه با دل من... تک تک ابیاتش انقدر دانشینه که روح آدم به پرواز درمیاد..
این ترجیع بند به تنهایی برای معرفی ادبیات فارسی کافیه...

1396/03/16 14:06
خکیم

سلام به بانیان گنجور و مدیران آن و همه دوستداران فرهنگ و ادب و انسان.
امروز به سراغ ترجیع بند خداوند سخن سعدی شیرازی آمدم و با توجه به اینکه حواشی برخی اشعار حاوی مطالب آموزنده و جالبی از نظرات فرهیختگان این حوزه است سری هم به انتهای سروده حضرت سعدی زدم و از وجود یکصد و سی نظر هم غافلگیر شدم و هم خوشحال که گنجینه ای از اطلاعات و نظرات ارزشمند را خواهم خواند. اما متاسفانه در میانه این بخش بحث از ظرافتهای شکلی و ساختاری این ترجیع بند معروف و محتوای لطیف و مفاهیم والای آن به سوالی از جانب یکی از مراجعه کنندگان خارج شده و به مکانهائی رفت که بیشترین فاصله را با مختوای سایت و خود شعر داشت. کاش این واقعه رخ نداده بود. از گفتگوئی که در نیمه دوم حاشیه ها درگرفت نه آگاهی خاصی حاصل شد و نه ارتباط بین دوستانی که در این فضای ادبی وارد شده اند تقویت گردید. موجب تاسف و تاثر بود که موضوعی مورد دعوای قرار گرفت که حاصلش بی حاصلی و دلزدگی بود. امیدوارم این تجربه حداقل برای دوری گزیدن از مواضع مشابه در ادامه راه سایت گنجور مفید باشد. بامید حق.

1396/04/10 05:07
حسینی

با سلام.بیت ترجیع این شعر را با توجه به محتوای هر بند و تغییر لحن به دو صورت متفاوت میتوان خواند بگونه ای که دو معنی متفاوت از آن در ذهن متبادر شود.از یکی از آنها مفهوم ناامیدانه صبوری کردن و چارۀ دیگری نداشتن به ذهن می آید (مثلا در آنجا که میگوید:...اکنون که طریق دیگرم نیست-بنشینم و صبر پیش گیرم-دنبالۀ کار خویش گیرم) که باید با لحن مایوسانه قرائت شود. اما از دیگری این معنی افاده میشود که نباید و نمیتوان در مقابل چنین آتش هجری سرد و بی اعتنا بود (مثلا در این قسمت از شعر:...ای سخت دلان سست پیمان-آیا که روا بود که بی دوست-بنشینم و صبر پیش گیرم-دنبالۀ کار خویش گیرم؟! که باز متناسب با مضمون آن باید با لحن سرزنش آمیزانه نسبت به منکران وادی عشق قرائت گردد.با تشکر

1396/04/14 02:07
حسینی

در دیدگاهی که قبلا در مورد این شعر گذاشته بودم به علت خستگی و نقل از حافظه در نقل یکی از مصرعها سهوی رخ داده بود که صحیح آن چنین است:ای سخت دلان سست پیمان- "این شرط وفا بود که بی دوست" -بنشینم و صبر پیش گیرم-دنبالۀ کار خویش گیرم؟

1396/04/14 08:07
nabavar

حسینی جان
”لحن سرزنش آمیزانه “دیگر چه صیغه ایست
مثل آنکه بگویی سخن پند آمیزانه
سرزنش آمیز درست تر است
شاد زی

1396/04/19 15:07
۷

ای روی تو آفتاب عالم
انگشت نمای آل آدم
احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم
بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم
عجیب است که یک نفر هم یادی از مریم میرزاخانی این نابغه ریاضیات که سرطان جان او را گرفت نکرد.

1396/04/19 18:07
روفیا

شب را گریستیم،‌سحر را گریستیم
ما گام‌گامِ راهِ سفر را گریستیم
وقتی که می‌زدند سپیدارِ باغ را
ما یک‌به یک صدایِ تبر را گریستیم
راست می گویید، من که فقدانش را به ماتم نشستم و گریستم، تو گویی سالها بود که او را می شناختم...

1396/07/28 17:09
آرش

سلام بر همه دوستان
می خواستم خواهش کنم که یکی از دوستان لطف کنه و معنی بیتها و مصرع های عربی این ترجیع بند زیبا رو بنویسه . من خودم یک چیز هایی از بیت های عربی فهمیدم ولی بهتره یک کسی که وارده , معنی درست بیتها و مصرع های عربی رو اینجا بنویسه تا همه استفاده کنیم

با سپاس

1397/01/29 22:03
علی

در جایی نوشتم《شعری که تورا جان میبخشد شاعرش را یکبار کشته است》یکی از دوستان در جواب نوشت مثل این شعر سعدی.
واقعا همینطور هم هست.
در بیت 《کس را چه گنه تو خویشتن را،بر تیغ زدی و زخم خوردی》کلمه خوردی بهتراست خردی باشد با فتحه خ.این کلمه در گویش لری که در زبان فارسی ریشه عمیق دارد همان معنی خوردی را میدهد و استفاده از آن در اینجا برای حفظ قافیه شعر لازم است.
با تشکر از زحمات شما

1401/10/25 12:12
مهدی مرعشی

نظرتون صحیحه، و در زبان سعدی، خوردن یا به صورت xardan و یا به صورت xvardan تلفظ می‌شده، و با عرض شرمندگی، نمی‌دانم کدامیک. در هر دو حالت، «و» در املا محفوظ می‌مونه و نوشته می‌شه. پس درستش اینه که یا xardan بخوانیم و یا xvardan تا قافیه آسیب نبینه و به زبان سعدی هم نزدیکتر باشیم.

1397/01/29 23:03
nabavar

علی جان
اجازه بده همان خوردی باشد.
،،،
کس را چه گنه تو خویشتن را
بر تیغ زدی و زخم خوردی
در بیتی دیگر قافیه ی ”خردی“ به کار رفته .
قافیه ” ردی “ ست
خردی مانای کوچکی و کودکی می دهد.
سعدی استاد سخن است ، احتیاج به تعلیم ندارد، از او میاموزیم
زنده باشی

1397/01/06 18:04
سرگشته

آیا کسی اطلاع دارد که این شعر به زبان های دیگر ترجمه گشته یا خیر؟
به دنبال ترجمه ی انگلیسی گشتم اما نیافتم.

1397/01/11 19:04
دوستدار کورش کبیر

اینجانب در رشته مهندسی تحصیل کرده ام. شاید پنج یا شش بار این ترجیع بند را خوانده ام. چقدر زیبا و دلربا است. روح آدم پرواز میکند. زیبایی این شعر حد ندارد. استاد سخن شیخ اجل شعری گفته که دهان همگان باز بماند.
درود بر روان پاک استاد سخن سعدی شیرازی.

1397/01/19 15:04
بانو

چرا بعضی از ما فکر می کنیم که اگر شاعری، مرد جوانی رو توصیف کرد حتما از مافی الضمیر خودش خبر میده؟ چرا نمی تونیم کمی تخیل به خرج بدیم و فکر کنیم که شاید روزی دختر زیبارویی به دیدن سعدی یا حافظ رفته و از او خواهش کرده شعری در وصف مرد جوانی بگه که معشوقشه؟ چرا شاعران بزرگ ما نباید گاهی از زبان زنی شعری گفته باشن؟ این چه نگاه مردسالارانه ای هست که فکر می کنیم چون شاعر مرد هست باید حتما معشوق، زن بوده باشه؟ شاعر مرد نمی تونه برای دل زنی، خودش رو جای او بگذاره و معشوق زنی رو توصیف کنه؟

1397/02/27 08:04
حمید رضا۴

گرامی بانو،
سعدی در حکایت شماره هفده، باب پنجم، با ذکر نام خود احساس و تمایلش را به پسری بیان می کند.
تخیل به خرج دادن بسیار عالیست و حق همه ما…
اما اگر کسی علاقه به اینکار ندارد، دیگر برچسب مردسالاری چرا؟
مردسالاری مشکلیست جدی و اگر قرار است اتهامی وارد شود، بهتر است دقیق و بجا باشد.
با احترام

1397/02/28 18:04
مهراد فانی

این که سعدی، مولانا، حافظ، انوری و ...
همجنسگرا هستند، یا نیستند، چه سودی برای ما دارد؟
با دیدگه همجنسگرا نبودن سعدی شعر را بخوانید و با دیدگاه همجنسگرا بودن سعدی باز هم شعر را بخوانید، هیچ تفاوتی در زیبایی شعر احساس نمیکنید.
علاوه بر آن با اشعار بزرگان هم میتوان اثبات کرد همجنسگرا نیستند و هم هستند، پی تا زمانی که از خودشان نپرسید (حالا ماشین زمانی چیزی در دست دارید) نمیتوانید با اطمینان کامل سخن بگویید و این حرف ها تنها سبب دور شدن شما از اصل مطلبی است که شاعر میخواهد بیان کند، و در بسیاری هم دیده شده با استفاده از پورنوگرافی شاعران پند های بسیاری داده اند و زمانی که سعدی میگوید جوانمردی که بدهد یا بخورد به ز آن عابدی است که روزه دارد و می نهد، منظور سعدی این نیست که جوانان همجنس گرایی پیشه بگیرند، بلکه منظور شاعر این است عمل عابد از عمل آن جوان بدتر است...
همانطور که حافظ میگوید:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که به این منظور نیست که از فردا سجاده ها را به می رنگین کنید، بلکه حافظ تایید بر پیروی از پیر مغان دارد.
بسیاری شاید ها در واژه پسر در این بیت است، و شاید واژه پسر همانند می و ساقی و جام و شرب، کد واژه ای در عرفان و ... باشد که ما خبر نداریم.
و شاید هم سعدی همجنسگرا باشد، باز باید بگوییم که به ما چه؟
از مطالب جناب امین کیخا بسیار سود بردم، و از آقای حمید رضا ام تشکر میکنم و تمام اساتید و گردانندگان گنجور، با تشکر...

1397/02/12 23:05
۷

چون مرغ به طعم دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
طُعم در اینجا به معنی خوردنی است و میشود طعمه
با طعام از یک ریشه است.
چون مرغ به طعم(طعمه) دانه دربند شدم

1397/02/12 23:05
۷

طمع کرده بودم که کرمان خورم
که ناگه بخوردند کرمان سرم
من طعمه کرمان بودم و نه کرمان طعمه من طمع پیشه

1397/03/21 10:06
سروش

با سلام و آرزوی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد.
دوستان کسی معنی ابیات عربی این ترجیع بند و داره یا منبعی میشناسه که بشه ازش پیدا کرد ؟ممنون میشم پاسخ بدیت!

1397/07/08 19:10
آرش

سلام دوستان
اگه یک دوستی بیاد, ابیات عربی این ترجیع بند رو معنی کنه ممنون میشم .
بند 3
یا محرقتی بنار خد/ من جمرتها السراج تقبس
استقبله و ان تولی / استأنسه و ان تعبس
بند4
-------------------/ ما أطیب فاک جل باریک
یا قاتلتی بسیف لحظ/ والله قتلتنی بهاتیک
------------------ / لایأت بمثلها اعادیک
----------------- / کم تزجرنی و کم اداریک
بند 10
------------------- / یا قوم الی متی و حتام؟
بند15
ما اخترت صبابتی ولکن / عینی نظرت و ما اطاقت
بند22
یا متلف مهجتی و نفس / الله یقیک محضر السو

1397/09/02 23:12
سیدمسعود

با سلام به دوستان
مهدیس سوال کرده بود
که معنی این بیت چیست
" من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند "
هر قدر گشتم در کلام اساتید جوابی ندیدم شاید هم به چشم بنده نیامد
تصور بنده این است که استاد سخن می گوید
اگر کسی یا کسانی با یاد دوست از او خرسند باشند ، اما بنده چنین نیستم و فقط با دیدن ( وصل و پایان هجران ) راضی می شوم
واژه های بیت باید جابجا شود تا معنی آشکار گردد
اگر کسی دگر از دوست با یاد او خرسند می شود من اینچنین نیستم
این بیت مانند آن بیت معروف حکیم ناصر خسرو می باشد که می فرماید
پسنده است با زهد عمار و بوذر
کند مدحِ محمود ، مر عنصری را ؟
یعنی آیا برای عنصری شاعر زمان سلطان محمود این کار پسندیده است که وقتی ما شخصیت های زاهد و بزرگی مانند عمار یاسر و ابوذر غِفاری را داریم ، ایشان (عنصری ) سلطان محمود غزنوی را مدح و ثنا گوید

1397/09/03 14:12
ما را همه شب نمی برد خواب

درود در مورد طعم در بیت 9 , بند 2
واژه ای دقیقا به همین شکل با ساکن شدن م و ت با ضمه هست toom
که در گویش بختیاری ها شنیدم و همان بذر معنا داره

1397/09/03 15:12
ما را همه شب نمی برد خواب

با چه اطمینانی در مورد هشتصد سال قبل حرف میزنن بعضی ها !
باید بگم ترسیدم ! چون الان که دیگه ای اینترنت شده در مورد من چه حرف هایی خواهند گفت وای وای
تردید کردم واقعا این دقیقه ی 90 باید به انتشارات بگم پشیمون شدم و کتابم رو پخش نکنن

1397/10/09 09:01
نادر..

فریاد ز دست نقش، فریاد
و آن دست که نقش می‌نگارد....

1397/10/14 18:01
آواره

اَستَقبِلُه و ان تولی ...... اَستَانِسُه و ان تَعَبَّس
بسوی آن ( پسر ) میروم ، گرچه او ازمن روی گردان شود
انس میگیرم با او گرچه او روی ترش کند.
....................... ...... ...................لا یات بمثلها اعادیک
................................... مانند آن برسر دشمنانت هم نیاید.

......................... ........ کم تزجرنی و کم اُداریْک
...................... چقدر زجرم میدهی و چقدر مدارا و مهربانی کنم

...................... ............ ما اطیب فاک جل باریک
......................... چقدر خوب آفریده دهانت را آفریدگار بزرگت

یا محرقتی بنار خد ............ من جمرتها السراج تقبس
ای آنکه سوزاندی مرا با آتش صورتت .
از شعله ی آن آتش صورتت ، روشن می شود آتش چراغ.
یا مُتلِف مُهجَتی و نفسی ....... الله یقیک محضر السو
ای نابود کننده ی دل و روان و روح من
خداوند تو را از بدی ها و ناملایمات حفظ کند.
.

1397/10/19 02:01
آورره

لا یات بمثلها اعادیک ........
دشمنان تو هم مانند این کار نمی کنند
یاقاتلتی بسیف لحظ.... والله قتلتنی بهاتیک
ای کسی که مرا با چشمشر چشمت کشتی....
بخدا مرا با آن دو چشم کشتی

1398/01/20 09:04
شفیق

سروده ای بی مانند از استاد سخن!
خود من هر کجا سروی می بینم، این دو بیت را برایش می خوانم:
ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست

1398/03/09 16:06
م- ط

پاسخ سعدی علیه الرحمه به کاربران شبه اندیش از همین ترجیع بند:
چون در تو نمی‌توان رسیدن به زان نبود که تا توانم
ره می‌ندهی که پیشت آیم وز پیش تو ره که بگذرم نیست
که برداشتی بس نزدیک وگویشی زیبا از بخش پایانی دعای عرفه است

1398/03/10 12:06
م- ط

با توجه به توسع مفهومی لغت پسر ، شبه اندیشی سزای هشیار دلاور ادب نیست ، خودکیش پندار ی نشاید که بی فساران
گلوگیر زیرگلوبندگی نوین درقالب فلسفه های فمینستی و... هستند : « آن شهباز در دام این مرغان !! »
پسر : فرزند نرینه ؛ پور/ دوش ای پسر می خورده‌ای « گاهی مخاطَب ، خود شاعر است»
مثال : جمله صید این جهانیم ای پسر ما چو صعوه مرگ بر سان زغن / رودکی .
سر به سر از لطف جانی ای پسر خوشتر از جان چیست ؟ آنی ای پسر/ عراقی
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
هم پدری و هم پسر هم تو نیی و هم شکر کیست کسی بگو دگر کیست کسی به جای تو/ مولوی
ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر
گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز ما به تو مستظهریم وز همه عالم فقیر/ سعدی
1. ابن، پور، فرزند
2. صبی، طفل، غلام
3. نوباوه ، نونهال ≠ دختر، صبیه
4 . پسر ، « پوسْتْ دَر » بوده . کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند. پوست در،
به پسر تبدیل شده است .در پارسی باستان puthar پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است
5 . پسران خدای ؛ بعضی برآنند که قصد از این لفظ یا ملائکه یا ارواح طاهره می باشند لکن بعضی دیگر گویند که
قصد از این لفظ اشخاص مقدس و محترمی هستند که پسران اشخاصی مقدس بوده در تقوی و پرهیزکاری و
خداشناسی شهرت داشته اند. « قاموس کتاب مقدس ».

1398/03/14 03:06
ناصر تولی

طبع تو را تا هوس نحو کرد صورت صبر از دل ما محو کرد
ای دل عشاق به دام تو صید ما به تو مشغول و تو با عمر و زید
این هم یکی از داستانهای گلستان در باب تعلیم و تربیت که پسری نحوی درباره علم صرف و نحو عربی از سعدی سوال می‌پرسد و خوب جواب شیخ علیه‌الرحمه کمی مشکوک است

1398/06/19 12:09
م س ل

سپاس از همه سعدی دوستان
این ترجیع بند رو جناب دکتر مصطفی ملکیان دکلمه کردند. و دکلمه نسبتا قوی هم هست هر عزیز ی فایل صوتی رو داره لطف کنه قرار بده که بقیه هم ازش استفاده کنن

1398/08/28 16:10

دکتر مصطفی ملکیان بطور کامل ترجیع بند را خوانده‌اند. فایل صوتی در سانکلاد قابل دسترسی است

1398/08/28 17:10

درباره خوانش صحیح برخی ابیات که در اجرای دکتر مصطفی ملکیان آمده خواستم دو نکته را همین جا ذکر کنم
ای قبله‌ی دوستان مشـتاق
گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین
در پـای تـو ریـزد اول آ من
در نوشتار اولا ولی اولآ خوانده می‌شود.
چون مرغ به‌طمع دانه در دام
چون گرگ به‌بوی دنبه در بـند
طمع را با فتحه روی حرف ط خواندند و برای من طمع و مزه تداعی شد

1398/08/07 16:11
مستانه

حقیقتن زیباست

1398/08/08 14:11
نیما

غلط املایی:
بند 2، بیت 9، مصرع نخست
(چون مرغ به طمع دانه در دام)
باید بشود
چون مرغ به طعم دانه در دام
درود و سپاس

1398/08/11 19:11

معنی ترکیب گوست در بیت
در حلقهٔ صولجان زلفش بیچاره دل اوفتاده چون *گوست
با توجه به لغت (صولجان:چوگان)، ترکیب گوست به معنی:( گوی است) می باشد
دل عاشق چون *گوی در حلقه ی چوگان زلف یار گرفتار آمده

1398/11/05 20:02
علیرضا

بالاتر دیدم که دوستانی در این باب که سعدی همجنس باز بوده با هم محاجه داشتند و ابیاتی از این ترجیع بند را شاهد آوردند
دوستان عزیز، خواندن شعر بزرگان ادب فارسی بدون آشنایی با لسان عرب، قطعا ناقص خواهد بود. عنایت بفرمایید در بند چهارم این شعر، سعدی از عبارت یا قاتلتی استفاده کرده. از این آشکارتر نمیشود فهمید که مخاطب شعر یک مؤنث است!

1398/12/12 00:03

سعدی:
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم
نظامی:
تا پیشه خویش پیش گیرم
خیزم پی کار خویش گیرم

1398/12/12 04:03
مهدی

کاجی ز درم درآمدی دوست
تا دیدهٔ دشمنان بکندی
کاجی: در اینجا به معنی کاشکی است!

1399/01/16 13:04
نوید

درود.
آیا معنی بزارد در مصرع دوم بیت زیر، همان بگذارد است؟ اگر آری، لطفا املای واژه اصلاح شود: بذارد
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد

1399/01/17 00:04
nabavar

گرامی نوید
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مجاز می‌شمارد
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد
سخن در نالیدن و زاری کردن است ، نه گذاشتن چیزی
می گوید اگر سوخته خرمنی زاری کند سزاوار عیب گویی نیست
بِزارَد= زاری کند

1399/02/18 20:05
محمود

در پاسخ به عزیزی که گفتند
«دوستان عزیز، خواندن شعر بزرگان ادب فارسی بدون آشنایی با لسان عرب، قطعا ناقص خواهد بود. عنایت بفرمایید در بند چهارم این شعر، سعدی از عبارت یا قاتلتی استفاده کرده. از این آشکارتر نمیشود فهمید که مخاطب شعر یک مؤنث است»
درست در مصرع بعدی «والله قتلتنی بهاتیک» مخاطب مذکر است، چه اگر مونث بود قتلتینی باید به جای قتلتنی می گفت. به قول عزیزان دیگر از زیبایی شعر لذت ببریم که وصف حال عاشق است، حالا معشوق هر که باشد.
اتفاقا یکی از زیبایی های این شعر ماندگار همین به نوعی ابهام و به نوعی همه نگری و جهانشمولی سرودن درباره عشق عاشقی عاقل و زمینی است. برای من بزرگ سرایندگان ما هر کدام یک جور زبان عاشقی داشتند و هر کدام زیبایی خود. مولوی عاشق عارف و رهرو، حافظ عاشق بی قرار و بازیگوش، سنایی عاشق سوخته از جدایی، و سعدی عاشق تجربه کرده عاقل

1399/02/19 10:05
محمود

در ادامه جواب قبلی. در بند سوم از آخر گفته:
«ای چون لب لعل تو شکر نی
بادام چو چشمت ای پسر نی»
و عاشق سوخته از جدایی، منظور البته عطار بود که به اشتباه سنایی گفتم.

1399/03/25 13:05
پوریا

دوستان و اساتید گرامی سلام
در بیت " من مرغ زبون دام انسم/هر چند که میکشی پرم نیست "
معنی مصراع دوم چیست؟

1399/03/25 20:05
nabavar

گرامی پوریا
من مرغ زبون دام انسم
هر چند که میکُشی پرم نیست
به نظر من در مصر دوم ” پَرَم “ به مانای پروایم آمده
هرچند که مرا بکُشی ترس و پروایی ندارم
حدس من است هرچند که در کتاب لغت نیامده

1399/05/17 11:08
هاروینا

اساتید و صاحب‌نظران، درود!
در مدرسه به بنده حقیر گفته‌اند وزن این شعر "مستفعل فاعلات فعلن" است. می‌دانم مفعول مفاعلن فعولن قدیمیتر است و زین جهت مقبولتر؛ خودم هم بیشتر دوستش دارم. لیک می‌خوام بدانم وزنی که آموزگار در مدرسه به ما یاد داده کاملاً برابر "وزن خودمان!" است یا تفاوت‌هایی نیز میانشان پیدا می‌شود. (؟)
سپاس فراوان از شما کاربران دانا و از مدیریت خوب این تاربرگ! D:

1399/07/01 06:10
کوروش

میشه کسی لطف کنه و معانی همه ابیات عربی رو بنویسه؟

1399/07/21 01:10
متین

از شگفت ترین ویژگی های این ترجیع بند نحوه ی اتصال بیت آخر هر بند به بیت ترجیع هستش که علاوه بر اینکه مصرع آخر تمام کننده ی بیت و بند چه بلحاظ قافیه چه معنا هستش ، بطرز حیرت انگیزی محل ورود به بیت ترجیع هم هست ، یعنی عملکرد دوگانه ی مصراعهای آخر هر بند

1399/08/10 19:11
سیدمسعود

به جناب آقای محمود
با عرض سلام عرض می کنم که " والله قتلتنی بهاتیک "
قَتَلتَ مذکر است و مونث آن می شود قَتَلتِ و نه قتلتینی
قتلتَ و قتلتِ هر دو فعل ماضی هستند ولی گویا شما با دستورات صرف فعل مضارع مخلوط نموده اید
در هر صورت چون در شعر سعدی اعراب گذاری وجود ندارد می توان درکلمه قتلتنی حرف ت دوم را با فتحه خواند و می توان با کسره خواند
و اگر با کسره بخوانیم به وزن شعر هیچ آسیبی نمی رسد و معنی مونث می گیرد

1400/12/14 12:03
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

شکل صحیحش قَتَلتِ است چون مخاطب مؤنث است

در مصرع اول می گوید یا قاتلتی

قاتلة+ی

مشخص است که باید مؤنث خواند

1399/09/25 15:11
بهروز

سلام دوستان عزیز،
میخواستم پیشنهاد بدم اگر مایل هستید به اجرای دکلمه آقای مصطفی ملکیان هم گوش فرا دهید. امیدوارم از این اجرا لذت ببرید.

1399/10/31 11:12
مینا غرویان

از خواندن نظرات دوستان و علاقمندان به ادبیات و شعر زیبای سعدی لذت بردم.
به نظر من می رسد که مصرع ‹چون مرغ طمع به دانه در دام› به صورت ‹چون مرغِ طمعْ به دانه، در دام› باید خواند که طمع به دانه دراینجا صفت مرغی آمده که در دام افتاده است ...
و در مورد مصرع ای سرو بلند قامت ای دوست نیز
بیشتر ای سروِ بلندقامتْ ای دوست ...... بیشتر به معنای شعر می اید...
همچنین درمصرع نه باغ ارم که باغ مینوست ....به نظر می رسد سعدی دو باغ ارم شیراز و بهشت برین را مقایسه کرده است.
در ضمن این ترجیع بند معروف در کتاب کلیات سعدی تصحیح و به اهتمام محمد علی فروغی ... موسسه انتاشرات امیرکبیر سال 1363 که من دارم وجود ندارد....

1403/02/06 02:05
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

چون مرغ طمع به دانه در دام

چنین مصرعی در ترجیع بند وجود ندارد

لطفا دوباره آن را بخوانید

چون مرغ به طَمْع دانه در دام

1399/12/19 16:03
اییار

خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیدهٔ بلا جوست
اگر بجای (در) بر باشد آیا معنی بیت گویا تر نیست؟
البته جهت یاد گیری خودم عرض کردم
واین بیت هم هموزن به نظر نمیرسد
یا محرقتی بنار خد
من جمرتهاالسراج تقبس
و نیز این بیت
یا قاتلتی بسیف لحظ
والله قتلتنی بها تیک
و در این بیت اگر بجای با در مصرع دوم بر جایگزین شود در معنای بیت مؤثر تر نیست؟
چشمی که نظر نگه ندارد
بس فتنه که(با) سر دل آرد
و در این بیت اگر حرف ( ی) بعد از ( جا) اضافه شود آیا بیت موزون تر نمیشود؟
هر ( جا) که مولهی چو فرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد
و در این بیت
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش ( پادشا) من . بجای پادشا ( پادشه) موزون تر نیست؟
اگر دوستی این کم سواد را که دوست داره یاد بگیره یاری کنه هم ممنون میشم و هم شرمسار
‌پایدار و همیشگی باد گنجور و گنجوریان

1400/03/23 09:05
امید سعدی

با سلام.گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت

فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده ای

از اول در گردن بوده و بر گردن معنی نداره 

1401/10/25 13:12
مهدی مرعشی

دوست عزیز و گرامی:

توجه کنید که سعدی بیش از ۷۰۰ سال پیش شعر می‌گفته، و آن زمان شاید خون در گردن می‌بوده و نه بر گردن، و فتنه را با سر دل می‌آوردند، و نه بر سر دل. زبان تغییر می‌کنه و یکی از چیزهایی که کاربردش مدام عوش می‌شه، حروف اضافه هستند. وقتی شک داریم که آیا شعر درست نقل شده یا نه، تنها راه مراجعه به نسخه‌های قدیمی و معتبر این ترجیع‌بند است، و بنا به قاعده‌ی کلی، وقتی بین نسخه‌ها اختلاف هست، اتفاقا ضبط عجیبتر و ناآشنا احتمال درستی بیشتری داره، چون کاتبان هم مثل من و شما تردید می‌کردند و تصمیم می‌گرفتند که مثلا فتنه باید بر سر دل آورده بشه و نه با سر دل. تصحیح متون فنی است دشوار و پر زحمت.

در مورد اشکالات وزنی، فکر می‌کنم بعضی کلمات را اشتباه تلفظ می‌کنید که به مشکل وزن برخورده‌اید:

یا مُحرِقَتی بنارِ خدٍّ     من جمرتها السّراجٌ تقبس (الفهای جمرتها و السراج و لام سراج ناخوانا هستند، کلمات رو به هم وصل کنید و بخوانید جَمرَتُهَسِّراج)

یا قاتلتی بسیفِ لحظٍ   والله قتلتنی بهاتیک

مُوَلِّه (از واله) یعنی عاشق و شیفته، و پادشا به سبب قافیه‌ی «ـا» همینجوری تلفظ می‌شه.

شرمسار چرا؟ شرمی در پرسیدن نیست، و هیچ پرسشی مایه‌ی خجالت نیست. همه در کنار هم می‌آموزیم.

 

ارادت فراوان

1399/12/19 22:03
nabavar

گرامی اییار
نکته سنجی شما را تحسین می کنم
در گردن دیدهٔ بلا جوست
گویا سعدی چنین می پسندد، ورنه بر گردن نیز صحیح است
بس فتنه که با سر دل آرد
در فارسی ” با “ و ”به “ و گاهی” بر “ به جای یکدیگر می آیند
درین بیت هر جا که مُوَلّهی چو فرهاد
اگر موله /movallah [شیفته} بخوانیم موزون است
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش ( پادشا) من
”پادشا“ با دیگر قافیه های غزل مناسب است
پادشاه به ” ه “ ختم می شود و دیگر قافیه ها با ” آ “
نوروزتان پیروز

1399/12/20 16:03
nabavar

نوروز پُر شگون غمت از جا بر افکند
در باغ گل قواره ی دیبا بر افکند
گر ارغوان به جام عقیقی ش جلوه کرد
او جامِ تو ز لؤلؤِ لالا بر افکند
هر صبح و شام را به خطی خوش نگار کرد
هر ظهر و عصر پرتو رخشا بر افکند
آهو به دشت چشم امیدش امان نداشت
تا از نگار نرگس شهلا بر افکند
بنگر که لاله از غم هجران بلبلش
پروا نکرد تا دل رسوا بر افکند
آهسته گفت شاخه ی پیچک به نسترن
کان سرو ناز بین ، قد رعنا بر افکند
دردیست درد هجر، فغان کرد بلبلی
تا ناله های خویش ز سرما برافکند
طوطی شکر شکن شد ازین هفت رنگ باغ
قندش شکست بر لب و آوا بر افکند
با بانگ فرودین دل سرما شکست و رفت
تا رخت غم بر آن سر دنیا بر افکند
آب از کنار جوی گذر کرد چون شراب
ساقی کجاست ؟ ساغر مینا برافکند
مُشکین نسیم صبح چو بر گل دمید و رفت
آهش به دشت شیون و غوغا بر افکند
جام عقیق پُر زِ می و شور و عشق تو
خوش پرتوی به اوج ثریا بر افکند
منشین ” نیا ء که لشگر گُل حمله ور شده
تا ناز گل بر عاشق شیدا بر افکند

1399/12/20 18:03
اییار

با درود و شادباش فراوان به پیشگاه شما به مناسبت فرا رسیدن نوروز و شکوفائی بهار دلها
از پاسخ شما شادمان شدم و شادمانی شما را خواستار

1399/12/20 18:03
اییار

جناب ناباور خوشحالم که باورم نمودی

1400/01/09 22:04
مهدی

چرا استاد سخن میفرمایند
روزی « دو » برای مصلحت را
بنشینم و ..
منظور ایشان از «دو» چیست؟
کسی میدونه دوستان؟

1400/10/01 12:01
سام

مهدی جان

روزی دو یعنی دو روزی . مانند ماه (شب) چهارده در این بیت مشهور مولانا:

راه دهید یار را آن مه ده چهار را      کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

من اگرچه دو روزی ( چندروزی) برای مصلحت اندیشی ناشکیبم (ولی در نهایت ) بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله کار خویش گیرم .

اعجاز شعر سعدی در سهل و ممتنع بودن آن است . بسیار روان و امروزی ولی  دشوار و چه بسا  ناممکن برای تقلید .

1400/10/14 07:01
مسعود صداقت

"چون مرغ بطمع دانه در دام" صحیح است. خواندن این مصرع برای کسانی که با موسیقی ایرانی آشنایی دارند و درس هایی که در آن شعر با میزان های قطعه موسیقی تطبیق داده میشود را تمرین کرده اند به راحتی میتوانند این مصرع را موزون و بدون سکته بخوانند: هر مصرع شش سیلاب دارد.( برای سهولت میتوانید اول مصرع دوم این بیت که براحتی شش سیلاب آن قابل شمارش است را بشمارید). اما در مصرع اول برای اینکه به شش سیلاب برسیم باید بترتیب اجزای هر سیلاب را اینگونه قرار بدهیم: ۱- چون ۲- مرغب( مثل تلفظ گربه در یک سیلاب)۳-طم' ۴عدا ۵- ندر۶- دام 

در واقع سیلاب دوم در مصرع اول "مرغ ب" است و در مصرع دوم "گرگ"

1400/10/14 08:01
حمیدرضا

با سپاس، استدعا می‌کنم مطابق فرموده مصرع را با حروف انگلیسی یا فارسی به انضمام فتحه و کسره و ضمه و سکون حرکت‌گذاری بفرمایید.

برای من مسئله با توجه به متن نوشته‌تان روشن نشد.

یک راه دیگر هم این است که بفرمایید کدامیک از دوستانی که شعر را روخوانی کرده‌اند مصرع را مطابق نظر جنابعالی می‌خوانند.

1400/10/15 03:01
مسعود صداقت

خواهش میکنم. سیلاب های مصرع اول با حروف لاتین به این صورت خواهند بود:

1- choon

2-morghbe

3-tama

4- edaa

5-nedar

6- daam

امیدوارم که کمک کرده باشد.

1400/11/25 13:01
Nazanin

با سلام،

ممکن است دوستان بفرمایند منظور سعدی در مصرع " ترک تو بریخت خون تاجیک " این است که خود را تاجیک فرض کرده یا کلا از یک تشبیه یا استعاره استفاده کرده است ؟ 

همزبانان تاجیک ، مدام این مصرع را برای اثبات تاجیک بودن جناب سعدی ، مثال میزنند. 

دوم اینکه آیا: 

ای سرو بلند قامت ای دوست 

زیباتر و با معنی تر از : 

"ای سروبلندقامتِ دوست "  نیست ؟ 

آخر "سرو بلند قامتِ دوست" ، چه معنی میدهد ؟ 

1400/11/25 22:01
غزل بختیاری

درود نازنین بانو 

تاجیک ها هم پارسی زبان هستند اینجا به نظر میاد تاجیک استعاره از پارسی زبان باشه و ترک هم منظور قوم مغول باشه که دیگه همه اطلاع داریم بر ایران چه گذشت ...

و در ضمن عرب ها هم میگن سعدی این اسم تخلص رو برداشته چون نسبش به قبیله ی بنی سعد میرسه !

اما مهم اینه که سعدی پارسی زبان هست و ایرانی حالا هر نقل قولی هم بشه ، یک پژوهشگر مصری گفته به ایران حسادت میکنم اگر ما هم یک فردوسی و یک سعدی داشتیم در تاریخ مون الان زبان باستانی خودمون رو داشتیم و عرب زبان نبودیم ...

ما زبان مون رو به سعدی مدیونیم

و در مورد سرو بلند قامت به نظر میاد که دوست خطاب باشه که سرو بلند قامت رو دوست خوانده 

اما در کل ، هر شعری رو فقط شاعر خودش میتونه دقیقا تفسیر کنه ، 

حرف هایی که گفته میشه در حد گمان هست

  و باور کنید مفهوم شعر ها هم چندان پیچیده نیست مخصوصا اشعار شیخ اجل

1401/02/01 10:05
Nazanin

با دوردی متقابل به همه دوستان ! 

سپاس از پاسخی که فرمودید ، 

آنچه تا کنون در باب تاجیکان خوانده ام این است که : تاجیکان ( ایرانیانی ) بوده اند که در اسیای مرکزی ( سغد) زندگی میکرده و برخی مواقع در تقابل با ترکان  ساکن در این ناحیه و فرا تر در حوالی ختن ، قرار داشتند! 

به هر پارسی زبانی ، تاجیک گفته نمیشود ، چنانکه به هر ایرانی هم تاجیک گفته نمیشود . این برداشت بسیار اشتباه از تاجیک است. 

سعدی در این بیت به این تقابل میان ترکان و تاجیکان اشاره دارد و از این تشبیه  و استعاره در شعر خود استفاده کرده است. 

دیگر اینکه : بلی شعر سعدی بسیار ساده است ، به شرط آنکه ما با اشتباه نویسی ، آن را مشکل نکنبم! 

 

1401/04/15 23:07
ادیب

درود
برگرفته از نوشته های تاریخی مانند تاریخ بیهقی واژه تاجیک و ایرانی واژه های مترادف بوده اند.
در نخست واژه تاجیک در دوران سامانیان برای ایرانیان فرارود و خراسان از سوی ترک های قاراخانی بکار برده می شده و کم کم به ایرانیان همه ایران بزرگ (بیشتر از سوی ترک ها بر گرفته از کتاب قوتادغو بیلیگ قرن 10 میلادی).
این واژه برای قرن ها کمرنگ شده بود و مردم این جغرافیا به خود ایرانی یا پارسی زبان می گفتند (تا امروز هم برخی مردم پشتون به تاجیکان پارسی بان می گویند).
این واژه با رخنه روس ها دوباره رنگ گرفت. 
نام بهتری برای اشاره به تاجیکان همان ایرانی است مگر مرز ها و سیاست های امروزی این را سخت تر ساخته است مگر تاجیک و ایرانی همیشه مترادف بوده


1400/11/18 00:02
ادیب

تاجیک به معنی پارسی زبان است و پارسی زبانان/تاجیکان در افغانستان و ایران و تاجیکستان هم تبار اند. در گذشته به همه مردم ایران بزرگ که پارسی زبان بوده اند گه گهی تاجیک گفته می شده.
اگر یک تاجیک می گوید که سعدی تاجیک است و ایرانی نیست اشتباه کرده است. تاجیک و ایرانی و پارسی زبان یکی هستند فرقی ندارند.

سعدی اگر تاجیک گفته به این معنی نیست که ایرانی نباشد و یا از شیراز نباشد. او یک پارسی زبان ایرانی است همانگونه که تاجیکان پارسی زبانان ایرانی تبار هستند.
باید در پیرامون چنین گفتمان ها از دیدگاه یک انسان آن زمانی سخن گفت نه مرز های سیاسی امروزی

1400/12/13 12:03
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

در همین زمان هم در استان فارس ، تاجیک به معنی فارسی زبان است در برابر ترک

مثلا می گویند ترک هستی یا تاجیک

یعنی ترک هستی یا فارسی زبان

1400/11/30 20:01
سیاوش آهی

متاسفانه و متاسفانه و باز هم متاسفانه در روخوانی این ترجیع بند اشتباهات آشکاری رو شنیدم که باید گفت کسانی که این ترجیع بند رو به خوانی کرده اند شاید برای اولین بار این شعر را خواندن و گرنه این غلط خوانی بسیار زیاد که آن را ، هم از صدا و هم از سیمای ملی شنیدم ، از دوستداران حقیقی شعر ، دور است. برای آموزش دوستان در زمان مناسب یکی از بندها را روخوانی خواهم کرد.

1400/11/10 01:02
محمدجوادچیزفهم دانشمندیان

در بند سوم بیت نهم..سعدی بسیار زیبا حرف ک را به شکل قافیه در آورده است.

ای دل تو مرا نمیگذاری ک

این نهایت استادی سعدی در کلام و احاطه بر قافیه است.ماشالله بر این حسن خداداد سعدی!

#محمدجوادچیزفهم دانشمندیان

1400/12/08 19:03
Zari Habibi

خوانش جناب حلاج را شنیدم بسیار دلنشین بود و شکل خوانش درست این بیت رو یاد گرفتم   

من بی تو نه راضیم ولیکن   چون کام نمی دهی بناکام

سپاس

1400/12/11 13:03
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

در خوانش آقای سهیل قاسمی کلمات عربی بعضا غلط خوانده شده اند 

حیف است این ترجیع بند بی نظیر ، غلط خوانده شود

 

1400/12/11 22:03
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

بند سوم:

در دام تو عاشقان گرفتار

در بند تو دوستان مُحَبَّس

دوستان در بند تو زندانی شده اند

 

یا مُحْرِقتی بِنارِ خَدٍّ

مِن جَمْرَتِهَا السِّراج تَقْبَس

ای آن که با آتش گونه ات مرا سوزاندی / گونه ای که از پاره آتشش (آتشِ گونه) چراغ را روشن کرده است (در خوانش های گنجور فعل تَقْبَس به صورت مجهول خوانده شده: تُقبَس که در این صورت غلط می باشد چون سراج مذکر است و فعل مؤنث برای آن صحیح نیست اما اگر به صورت معلوم تَقْبَس خوانده شود فاعل آن ضمیر هی است که به نارِ خد برمی گردد) السراج مفعولٌ‌به برای تَقبَسُ است و باید منصوب باشد السراجَ

صبحی که مشام جان عشاق

خوشبوی کند إذا تَنَفَّس

صبحی که وقتی نفس می کشد مشام جان عاشقان را خوشبوی می کند – تلمیح به آیه 18 سوره تکویر وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ)

 

أسْتَقْبِلُهُ وَ إنْ تَوَلّیٰ

أَسْتَأنِسُهُ وَ إنْ تَعَبَّس

به او رو می کنم هرچند او روی می گرداند / با او انس می گیرم هرچند او روی ترش می کند

 

من در همه قولها فصیحم

در وصف شمایل تو أَخْرَس

من در همه گفته هایم روشن و فصیح صحبت می کنم ولی در وصف روی تو لال هستم

 

 

بند چهارم

گفتار خوش و لبان باریک

ما أطیبَ فاکِ جَلَّ باریک

چقدر دهانت پاک و خوشبوست آفریننده ات بزرگ و با عظمت است (جمله دوم جمله دعایی است مرسوم در عربی)

باریک در مصرع اول فارسی است و در مصرع دوم یک ترکیب اضافی عربی است: باری + ک

فاکِ کاف کسره دارد ولی در موقع خواندن ساکن خوانده می شود

یا قاتلتی بسیف لحظ

والله قَتَلْتِنی بهاتِیک

ای آن که با شمشیر چشمت مرا کشتی به خدا سوگند که مرا با آن کشتی (هاتی اسم اشاره مفرد مؤنث به معنی هذه می باشد و کاف آخر آن، کاف خطاب است و ترجمه نمی شود مثل کاف در ذلک و تلک و أولئک)

لَحظ به معنی چشم (عین) است هم سیف و هم لحظ هر دو مذکر هستند اما چون سعدی از آن عین را اراده کرده اسم اشاره مؤنث را برایش آورده. سیف لحظ مجاز است و در مصرع دوم حقیقتِ عین را اراده کرده

 

دانی که چه شب گذشت بر من؟

لایأتِ بمثلها أَعادیک

مانند آن را دشمنانت نیاورند (یعنی دشمنانت مثل آنچه بر سر من آوردی بر سرت نیاورند) (أَعادی جمع عدو به معنی دشمنان و فاعل برای فعل لا یأت می باشد)

فی‌الجمله نماند صبر و آرام

کم تَزْجُرُنی و کم أُداریک

چه بسیار مرا می رانی و از خود دور می کنی و من چه بسیار با تو مدارا می کنم. أُداری فعل مضارع برای ضمیر أنا است از باب مُفاعَلة

 

بند 8

دستان که تو داری ای پریروی

بس دل ببری به کف و مِعْصَم

مِعْصَم به معنی مچ دست

 

شیرین جهان تویی به تحقیق

بگذار حدیث ما تَقَدَّم

قطعا تو شیرین جهان هستی/سخن از آنچه قبلا گفته شده (در باره شیرین) را رها کن

 

بند 9

بر ما همه عیب‌ها بگفتند

یا قوم إلی مَتیٰ و حَتّام؟

ای قوم تا کی؟ (إلی متی و حَتّام به یک شکل ترجمه می شوند. حَتّام = حتی + ما که الف ما حذف شده. ما استفهامی است)

 

بند 14

ما اخْتَرْتُ صَبابَتی ولکن

عَینی نَظَرَتْ و ما أَطاقَت

من این اندازه از عشقِ بسیار را انتخاب نکردم و به اختیار من نبود اما چشمم نگاه کرد و ناتوان شد، طاقت از دست داد

 

بند 21

یا مُتْلِفَ مُهْجَتی و نفسی

الله یَقیک مَحْضَرَ السو

ای که خون و وجودم را تلف کردی (بر باد دادی) خداوند تو را از بدی نگه دارد

1401/03/26 08:05
محمد علی

خیلی عالی بود با تشکر بسیار

اما فکر می‌کنم لا یأت بمثلها اعادیک رو اشتباه ترجمه کردین

ترجمه‌ش می‌شه مثل اون چیزی که بر سر من اومد بر سر دشمنت حتی نیاد

تقریبا مثل اون ضرب المثل فارسی که میگه: خدا نصیب گرگ بیابون نکنه

1401/04/05 01:07
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

درود بر شما

در این صورت فعل لا یأتِ بدون فاعل می ماند

نظر بنده بر این است که أعادی فاعل است برای فعل لا یأتِ

ضمنا سعدی در اینجا دو صحنه را کنار هم می گذارد

می گوید تو که دوست من هستی کاری بر سر من آوردی که دشمنت نباید آن کار بر سر تو بیاورد

1400/12/12 03:03
عالی

درودها بر شما جناب عباسی؛ بنده به نوبه‌ی خود، از شما، بابت توضیحات کاملی که برای واژه‌های عربی فرمودید، بسیار سپاسگزارم. خرم باشید و پدرام.

1401/02/22 12:04
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

🙏🙏😍😍

1400/12/20 12:03
پژواک لایق

خوانش حلاج رو شنیدم و عشق کردم با این ترجیع بند زیبا♥️♥️♥️

1401/02/30 23:04
فرهنگ معظمی

همه گویند ولی گفتن سعدی دگر است....

1401/03/31 14:05
جواد بیگی

چون مرغ به طمع دانه در دام

چون گرگ به بوی دنبه در بند

بنظرم مصرع اول طعم صحیح تر باشه چون از نظر وزنی و هم از نظر مراعات نظیر خیلی بیشتر میاد به اینجا

1401/03/01 19:06
آرش عطار

جام بر سنگ زدن یعنی امتحان کردن و سنگ بر جام زدن یعنی توبه کردن. این دو ضرب المثل هستند.

ما بار ها تو به کردیم از عشق و دیدیم فایده ندارد شما دیگر امتحان نکنید

1401/04/14 19:07
علی دادمهر

با اختلاف بسیار بهترین ترجیع بند زبان پارسی است 

 

1401/07/06 13:10
بیدل بی نشان

زیباترین عاشقانه ی بلند ِ ادبیات پارسی ...

سرشار از اعجاز و شکر گفتاری و باریک بینی و مضامین بدیع

سعدی جانم هیهااااات که چشم روزگار مانند ِ تو دیگر دیده باشد ...

هیچووووقت یادم نمیره از سال ۸۶ که برای اولین بار این شعرو خوندم تا همین الان که حدود ۱۶ سال میگذره ، هیچوقت هیچوقت هیچوقت این شعر برام کهنه نشده ...

همیشه قند تو دلم آب کرده 

خیلی اوقات اشکم دراومده ...

همون بیت اولشو چقدر طوفانی و چنگ زننده شروع کرده 

ای سرو بلند قامت دوست   وه وه که شمایلت ...

 

یا این شروع طوفانیش ؛ ای زلف تو هر خمی کمندی 

چشمت به کرشمه چشم بندی ...

 

یا ؛ دیگر نرود به هیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند

 

واقعا فکر می کنم در حق سایر ابیاتش جفا کردم که همه ی اون ها رو اینجا مثال نزدم 

سخت تررررین کار دنیا انتخاب بهترین شعر یا بیت یا مصرع سعدیه 

حتی توی اون تکه ی اضافیش در مورد همین ترجیع بند هم ابیات شاهکااار زیادی وجود داره ؛

"مهر ِ تو نگارِ سروقامت 

بر من رقَم است تا قیامت ..."

یا 

بر جان ِ ضعیف ِ آرزومند

زین بیش جفا و جور مَپسند 

من چون تو دگر ندیده ام خوب 

منظور ِ جهانیان و محبوب (چقدددر خوب گفته این مصرعو چقدر خوب  کلمه ی "منظور" میشینه )

 

اونقدددددر ترکیب ها و مضامین جادویی فراوونه تو این ترجیع بند که واقعا از خودم ناراحتم و از سعدی جانم شرمنده م که چرا فقط سه چهار تا بیتشو اینجا مثال زدم 

 

1402/04/01 17:07
مریم فقیهی کیا

معنی کلمات ترجیع‌بند سعدی:

- شمایل: 
۱- طبع‌ها، خوی‌ها
۲- شکل، صورت

- مُعَنبر: خوشبوی شده با عنبر

- صولَجان: معرب چوگان

- مطلوب: دلپسند، معشوق

- بیخ: ریشه، اصل

- مُحَبّس: حبس شده، زندانی

- اخرس: لال

- ممالیک: جمع مملوک، بندگان

- مُوَلّه: عاشق، شیدا

- حظ: خوشی، لذت

- پای کشان: رفتن با تانّی

- مِعصَم: مچ دست

- ما تقدم: روزگار پیشین

- تام: کامل

- چشم بندی: افسونگری، ساحری

- ایمن: در امان، مصون

- مَخلَص: جای خلاص

- کله‌دار: تاجدار؛ کنایه از پادشاه جبار است.

- طاق: تنها

- کناره گرفتن: دوری کردن

- لَختی: اندکی

- رُفتن: روبیدن، پاک کردن

- مَذاق: ذائقه، کام دهان

- احتراق: سوختن

- وُثاق: خانه، اتاق

- تیاقت: آرزومند کسی شدن

- خَو کردن: وجین کردن، بیرون آوردن گیاه هرزه از زمین

- دست ِ خوش: دست ِ زیر

- قبضه: تصرف

- سیماب: جیوه

- برخی: قربانی

- پی: رد پا

- پی کردن: دنبال کردن

- سپر انداختن: کنایه از تسلیم شدن

- جبین: پیشانی

- سحر بابل: اشاره به داستان هاروت و ماروت دو فرشته‌ی مغضوب خداوند است که در چاهی در بابل نگونسار آویخته شده‌اند و هرکسی به چاه رود و درخواست آموزش جادویی کند، به او تعلیم دهند.

- حیله: چاره

- شجر: درخت

- فتنه: معشوق

- ضو: نور، روشنایی

- گو: گودال

- خلعت: جامه‌‌ی دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.

 

1402/04/06 15:07
نعمت

همون اول در بیت پنجم، مصراع: ((که فرق کند که ماه یا اوست؟)) مطمئنید که اینجا معنی میده؟ حس میکنم باید این باشه: ((کی فرق کند که ماه یا اوست؟)) هم معنیش بهتر میشه هم وزنش لطفا ببرسی کنید

1402/08/02 20:11
پری

که یعنی چه کسی

1402/12/16 18:03
نعمت

چه کسی فرق کند که ماه یا اوست؟، بعد معنیش دقیقا چی میشه؟

1403/01/30 03:03
حمید زارعیِ مرودشت

آقای نعمت، «فرق کند» فعلی است به معنای «تفاوت قائل میشود» که فرق کند یعنی «چه کسی متوجهِ تفاوتِ او با ماه میشود» نمیدانم چقدر مطالعه دارید اما در این زمینه ها نباید بدون مطالعه نظر داد. اول این که این کلمات به راحتی قابل جا به جایی نیستند. باید در دیوان های خطی و نسخه های کهن کلمه ای وجود داشته باشد که شما پیشنهاد اغییر بدهید. در ثانی شما کلا معنای بیت را اشتباه متوجه شده اید. شما میگویید بنویسیم «کِی فرق کند» به معنای «چه زمانی فرق میکند که ماه است یا او» در صورتی که معنای بیت اصلا این نیست.

در این بیت سعدی میگوید اگر آن که مه پاره است به پشتِ بام بیاید، که (چه کسی) میتواند بینِ او و ماه فرق بگذارد؟

نصیحتی برادرانه میکنم که خودتان را نقطه‌ی ثقلِ کائنات نبینید و اگر نکته‌ای را درک نمیکنید جای تغییرِ کل برای جزء خودتان که جزء هستید را تغییر دهید.

1402/12/17 14:03
رضا از کرمان

 نعمت جان سلام 

  برداشت وفرمایش شما  درسته در خیلی از اشعار شعرا مشابه این مورد که فرمودید وجود داره  وحتی در خوانش کی خوانده میشه  وفکر کنم از اختیارات خواننده شعره  که کی بخواند نمونه ای که الان یادمه ازمولانا 

 حاشا ز سواری که بود عاشق این راه 

که بانگ سگ کوی دلش را بتپاند  

  وشاید به دلایل گویش یا نوشتار در گذشته اینچنین نوشته میشده که دوستان راهنمایی کنند  مثالهای دیگر را ویرایش واضافه میکنم انشاالله.

1402/10/12 00:01
کوروش

 

هر دل که به عاشقی زبون نیست

دست خوش روزگار دون نیست

یعنی چه ؟

1403/05/26 13:07
omid

زبون یعنی خار

یعنی هرکسی عاشق نباشه دستخوش بازیچه ها و سختی های روزگار قرار نمیگیره 

آدمی که دلش رو در راه عشق گذاشته آسیب ها و سختی های زیادی از زمانه و روزگار میبینه 

برعکس کسایی که عاشق نمیشن و در سایه امن قرار دارند

1402/11/12 00:02
پوریا امینی زاده

واقعا در ادبیات ایران و جهان از این شعر زیباتر هم وجود داره؟ 

1402/12/23 02:02
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

به لطف خدا طی دو روز تمام متن را چک کردم و ویرایش هایی تقریبا کامل انجام شد

هرچند برای جناب آقای محمدی مدیر عزیزِ گنجور کار شاقی درست شد اما تقریبا خوانش را برای همگان آسان می کند.

متن های عربی تماما طبق قواعد عربی حرکت گذاری شد و قبلا ترجمه کرده بودم.

ان شاءالله طی یکی دو روز آینده تمام کلماتی که نیاز به معنی داشتند را با معنی تقدیم می کنم

1402/12/23 12:02
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
میراد: بمیرد – سَهی: راست و بلند

در حلقهٔ صَولجان زلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست
صَولَجان: چوگان

در هیچ زمانه‌ای نزاده‌ست
مادر بجمال چون تو فرزند
جَمال: زیبایی

در دام تو عاشقان گرفتار
در بند تو دوستان مُحَبَّس
مُحَبَّس: زندانی، اسیر 

من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو اَخْرَس
فصیح: واضح، کلام روشن - أَخْرَس: لال

از بهر خدا، که مالکان، جور
چندین نکنند بر ممالیک
ممالیک: بندگان

هرجا که مُوَلَّهی چو فرهاد
شیرین صفتی برو گمارد
مُوَلَّه: عاشق و شیفته

نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مَجاز می‌شمارد
مَجاز: غیر حقیقی

ای کاش مرا نظر نبودی
چون حَظّ نظر برابرم نیست
حَظّ: بهره و قسمت و نصیب

ای سیم‌تنِ سیاه‌گیسو
کز فکر سرم سپید کردی
سیم‌تن: کسی که بدنش مانند نقره است

بسیار سیه، سپید کرده‌ست
دوران سپهر لاجوردی
لاجوردی: کبود، آبی تیره

هم دردی و هم دوای دردی
گفتی که صبور باش، هیهات
هیهات: اسمِ فعل در زبان عربی به معنی دور است

اِحیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم
اِحیا: زنده کردن

دستان که تو داری ای پری‌روی
بس دل ببری به کَفّ و مِعْصَم
مِعصَم: مچِ دست

تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی مَتُعَشِّقند و من هم
مَتُعَشِّق: عاشق

شیرین جهان تویی به تحقیق
بگذار حدیث ما تَقَدَّم
ما تَقَدَّم: آن‌چه گذشته است

تلخست دهان عیشم از صبر
ای تنگ شکر بیار قندی
عَیش: زندگی

کاجی ز درم درآمدی دوست
تا دیدهٔ دشمنان بکندی
کاج: کاش – کاجی: کاشکی

آیا که به لب رسید جانم
آوخ که ز دست شد عنانم
آیا: از بن مضارع آمدن آی + ا به معنی بیا

با درد تو یاوری ندارم
وز دست تو مَخْلَصی ندانم
مَخْلَص: جای خلاص، گریزگاه

دست چو منی قیامه باشد
با قامت چون تویی در آغوش
قیامه: قیامت

خاطر پی زهد و توبه می‌رفت
عشق آمد و گفت زَرق مفروش
زَرق: ریا، ظاهرنمایی

مُسْتَغرِق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش
مُسْتَغرِق: غرق

طاقم ز فراق و صبر و آرام
زآن روز که با غم تو جفتم
طاق: یگانه، تک و تنها

آهنگ دراز شب ز من پرس
کز فُرْقَت تو دمی نخفتم
فُرْقَت: فراق و دوری

تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتراقت
اِحتراق: آتش گرفتن

ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وُثاقت؟
وُثاق: سراپرده (وِثاق و وَثاق = بند و طناب)

تو مست شراب و خواب و ما را
بیخوابی کشت در تیاقت
تیاق: اشتیاق، شوق

جز دیدهٔ شوخ عاشقان را
بر چهره دوان سرشک خون نیست
شوخ: در اینجا به معنی زیبا

تسلیم قضا شود کزین قید
کس را به خلاص رهنمون نیست
قید: بند

گر بکشد و گر معاف دارد
در قبضهٔ او چو من زبون نیست
معاف داشتن: بخشیدن، مصدر میمی است (مترادف عفو)

جان برخی روی یار کردم
گفتم مگرش وفاست چون نیست
برخی: قربانی، فدا

کس با رخ تو نباخت اسبی
تا جان چو پیاده در نینداخت
اسب و پیاده: مهر های شطرنج

ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از محبتت چاک
چالاک: بلند و موزون (در اینجا)

مهر از تو توان برید؟ هیهات
کس بر تو توان گزید؟ حاشاک
حاشاک: هرگز

اول، دلِ برده باز پس ده
تا دست بدارمت ز فتراک
فِتراک: ترک بند که به عقب زین اسب بسته می‌شود

درد از جهت تو عین داروست
زهر از قِبَل تو محض تریاک
قِبَل: طرف – تریاک: پادزهر


پای طلب از روش فرو ماند
می‌بینم و حیله نیست الاک
روش: رفتن (مصدر)

بربود جمالت ای مه نو
از ماه شب چهارده ضو
ضو: ضوء ، روشنایی

دستی ز غمت نهاده بر دل
چشمی ز پیت فتاده در گَو
گَو GOW : زمین پست و مغاک، گود، گودال

1403/01/11 21:04
سعید سلیمانی

وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ ﴿تکویر ۱۸﴾

سوگند به صبح چون دمیدن گیرد

1403/01/13 00:04
اطلسی

با عرض سلام، ممکنه یکی از عزیزان برای من توضیح بده که چرا واژه‌ی "بند ۱، بند ۲،..." قبل از ترجیع‌بند "بنشینم ‌و صبر پیشه گیرم، دنباله‌ی کار خویش گیرم" آمده و نه بعد از آن؟ چون به لحاظ معنایی این بیت مربوط به بند قبلی می‌باشد.

1403/02/26 02:04
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

سلام

این بیت را بندِ ترجیع یا بندِ گردان می گویند و قبل از این بیت، خانه تمام می شود

پس مثلا در بخش اول با بیت

ای سخت‌دلان سست‌پیمان

این شرط وفا بوَد که بی‌دوست

قسمت اول تمام می شود و بیت ترجیع آورده می شود که اولین یند برگردان است

بنشینم و صبر پیش گیرم؟

دنبالهٔ کار خویش گیرم؟

 و سپس بند دوم آغاز می گردد

1403/02/28 12:04
مهدی واقفی

نمیدونم چی بگم و چطور وصف کنم این هنر 😔

1403/02/16 13:05
سودازده

چه خوب می‌شد که ترجمه‌ی بیت‌های عربی مثل این بیت سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند » أَسْتَقْبِلُهُ وَ ... برای عموم گذاشته می‌شد.

1403/08/26 00:10
علیرضا صادقی

لطفاً خوانش حلاج رو برگردانید

1403/08/17 00:11
جلال ارغوانی

هرگز نبود چو شعر سعدی 

هرگز نبود چو فکر سعدی

هر جا سخن از لطافت آمد

اندیشه بود به ذکر سعدی

آراسته جان زگفت نیکش

پیراسته دل زمهر سعدی

این مادر گیتی کهن سال

شد تازه زگفت بکر سعدی

باید به خدا پس از خداوند

عالم بکنند    ذکر سعدی

1403/09/21 00:11
aseman

بسیار عالی ممنون از گنجور 

1403/09/22 17:11
سید پارسا

زیباترین عاشقانه پارسی و اگر با من موافق باشید ، هیچ نوشته ای در دنیا با این شعر برابر نیست ، قلم شیخ سعدی ، استوار ترین قلم بر دفتر است 

1403/09/08 11:12
محمد رضوانی

<span;>واکاوی یک پدیده:  معشوقه مذکر 
<span;>به قلم....محمد رضوانی
<span;>دانش آموخته ادبیات انگلیس و‌امریکا

<span;>گزاره ای با عنوان «معشوقه مذکر» از بسیط ترین ، دیرینه ترین و مکتوم ترین حقایق تاریخ ادبیات و تاریخ اجتماعی ایران است.
<span;>بسیط بواسطه رواج گسترده بین آحاد جامعه
<span;>دیرینه بواسطه رواج از قرن۳ تا یک قرن پیش
<span;>مکتوم بواسطه ناآگاهی عمومی در  بین مردم
<span;>از این سه ویژگی این آخری تلاشی است آگاهانه از متولیان امر و‌خود مردمان ایران که بیش از پنهانکاری خود را به ندانستن میزنند.
<span;>این رفتار ایرانیان بسان کبکی میماند که بجای مواجهه  ترجیح میدهد سر را زیر برف کند  و چون خود نمی بیند فرض را بر ندیدن دیگران نیز تفسیر میکنند.
<span;> بزرگترین شاهد ماندگار این برگ از تاریخ بیش از همه در شعر فارسی رد پا گذارده که قابل حذف یا کمرنگ کردن نیست .‌ اولین گام شاید در بررسی پدیده ای بنام « معشوقه مذکر » ریشه یابی شکل گیری آنست وچون ما ایرانیان تاریخ موثق واقعی نداریم ( اگرچه تاریخ در بسیاری سرزمینها که تحریر شده انتخابی و‌گلچین است) مجبوریم با گمانه زنی ها و بررسی شواهد امر در دیگر امور ( مثل شعر،) به کشف رمز حقیقت اهتمام بورزیم . در این میان قابل پیش‌بینی است اگرقرنی بگذرد و شاهدی دیگری بر شواهد این نوشتار افزون شود.‌ این همان وجه تکوینی حقایق در مشرق زمین  است که قطره قطره در بستر گستره زمان به هم می‌پیوندند و‌معنی حقیقت میدهد.
<span;>نگارنده این سطور از مطالعه آثار شعرفارسی دریافته در قرن هفتم در جامعه ایران هم فاحشه خانه و هم امردخانه دو تفرجگاه جنسی رایج درجامعه آنروز است. فاحشه خانه‌ها و خدمات آنها بر کسی پوشیده نیست اما امردخانه شاید کمی توضیح بخواهد. دو واژه "امرد" و "کنگ" به مردانی منتسب میشد که هر دو فعل جنسی ( نقش فاعل و مفعول با پوزش واژگان بهتری نیافتم ) را بعنوان خدمات درامردخانه ها بنابر خواست متقاضی ارایه میکردند.  راقم این سطور قصد ارزش گذاری یا قضاوت ارزشی بر این مقوله ندارد  اما کمی فکر کنیم‌. هفت قرن پیش وحتی ده قرن پیش درجامعه ایران سلطان محمود معشوقه مذکر بنام ایاز دارد. ساده لوحان بلافاصله با یک موضع گیری صلب سعی بر فرار از موضوع دارند. اما کمی فکر کنیم. وقتی سلطان فاتح و ممدوح کشوری به بزرگی ایران در قرن سوم  کاملا حاکم و موجب رشد و  توسعه ایران‌ در آن زمان شده و صدها قصیده در ستایش شان والای او بر جای مانده  گویای این حقیقت است که مقوله معشوقه مذکر در جامعه آن روز کاملا عرف جاری جامعه است .  جامعه غرب در قرن بیست و یک از به رسمیت شناختن جنسیت سوم بنام lgbt امروز خود را مفتخر بر حقیقتی میشناسد که از پس ظلم های ناروا درحق دگر باشان‌جنسی آنان را مستحق آزادی انتخاب جنسیت میداند و ملل دنیا کمابیش بااین حقیقت در حال کنار آمدن هستند و این امروز شاخص رعایت و پایبندی به حقوق بشر است. اما چگونه است که چنین رفناری در قرن سوم و قرون بعد در ایران در لفافه  انکار و تکذیب و انحراف نسخه پیچی میشود؟ این جز سطحی نگری و "مرغ همسایه غاز است" چه تفسیر دیگری دارد .
<span;>سرآمد قصیده سرایان انوری ابیوردی که سرامد هزالان نیز بود در قطعه شعر تند و‌گزنده ای خطاب به یک قاضی به خوبی فضای جنس جامعه  را توصیف میکند :
<span;>قاضی  تو اگر پند برادر  بپذیری
<span;>گیری زطلب کردن این گنگ کرانه
<span;>کان کس که چوتو کودک نوخاسته باشد
<span;> تنها نبرد گندۀ با ریش به خانه
<span;>زیرا که چو در خانه  ببینند شما را     
<span;>...اینده ندانند کدامست زمیانه
<span;>               انوری دیوان اشعار
<span;>در قرون هفتم و هشتم هجری تاپایان دوره صفویان ایران دارای امردخانه ها  و فاحشه خانه‌های رسمی و نظام‌مندی است که افراد برای نیازهای جنسی مذکر و‌مونث و ایضا برای رفع نیاز فاعل و مفعول جنسی ( از سبکی واژه پوزش می‌طلبم )به آن رجوع میکنند .
<span;>اگر در دوره معاصر در مغرب زمین دو‌ مرد بالغ با انتخاب شخصی مبادرت به هم آغوشی رسمی کرده و دولت‌ها نیز مبادرت به تسهیل بستر فرهنگی و اجتماعی کرده و آن رسم را می پذیرند ( و این نوشتار به هیچ روی قصد تایید یا رد آن را ندارد) چگونه شاخص توسعه و آزادی است اما در ایران ده قرن پیش مایه خجالت و شرم ایرانیان فعلی است؟
<span;>گزاره پردافعه «معشوقه مذکر» در ایران هم در تاریخ ادبیات ایران وهم در جامعه ایرانی بعنوان رسم همخوابگی و‌لذت جویی در هزار سال عمر خود از قرن سوم تا قرن بیستم از سه آبشخور فرهنگی بصورت التقاطی شکل گرفت:
<span;>۱) سرایت معشوقه مذکر از ادبیات ترکان به ادبیات ایران
<span;>به تعبیر آقای دکتر سیروس شمیسا در شاهدبازی در تاریخ ادبیات ایران از قرن سوم به بعد با حضور پررنگ ترکان در ایران معشوقه مذکر از ادبیات ترکان پا به عرصه ادبیات ایران میگذارد .از سلسله غزنویان گرفته تا سلجوقیان و‌ صفویان و قاجاریه همگی ترکانی بودند که در ایران ماندگار شدند. در ادبیات عرب و هند معشوقه در ادبیات زن است ‌. وقتی خاقانی بزرگ در دربار پادشاه هندوستان از پادشاه برای شب درخواست معشوقه مذکر میکند وی حیرت میکند و به نوعی آزرده میشود.
<span;>۲) رواج معشوقه مذکر در جوامع مسلمان
<span;>با غلبه اعراب مسلمان بر امپراطوری ایران و‌ امپراطوری بیزانس (روم شرقی ) اعراب مهاجم به اروپا یورش میبرند و بخش زیادی از اروپا را اشغال می‌کنند. تاریخ میگوید : معشوقه مذکر به اندازه ای در بین حکام عرب و بالطبع جامعه رواج یافت که زنان برای توجه و تماس احتمالی بدن لباس مردانه می‌پوشیدند. در این مقطع از تاریخ شدت گرایش مردان به معشوقه مذکر بیش از آن بود که قابل تصور باشد. البته اگر چه فرمهای مختلف این گرایش جنسی در آینده در ایران سازماندهی شد ولی اغلب منتسب به غلامبارگانی میگشت که به هر طریق در سن پایین به خدمت مردان این جوامع در می آمدند و جامعه مسلمان ایران از آن با تعبیر بامسمایی! بنام «بچه بازی » یاد میکند.
<span;>۳) عشق افلاطونی
<span;>در ادبیات غنی یونان عشق مرد به مرد بواسطه خصایص پسندیده مردان مثل رازداری ، غمخواری ، جوانمردی، هم پیمانی  و دوستی ومروت مردان همواره مورد تحسین بوده و هرگز و هرگز به رابطه جنسی بین مردان آلوده نشده است . در کمال حیرت این جلوه مطلوب از دوستی و رفاقت بصورت بسیار برجسته و مورد تحسین شانه به شانه نسخه جنسی آن در ایران نیز رشد کرده و در ادبیات عوام امروزه «جوانمردی فردینی» برگرفته از ستاره سینمای دهه‌های قبل ایران محمد علی فردین بهترین تفسیر عشق افلاطونی است.
<span;>ایرانیان از این سه سرچشمه جاری یعنی  رواداری مذهبی ، سرایت فرهنگ ترکی و ایده آل گرایی یونانی شترگاوپلنگی ساختند و‌در هزاره بعد آن را رشد دادند.
<span;>به عبارت بهتر ترکان این معشوقه مذکر را به ادبیات ایران سرایت دادند. عربهای مسلمان معشوقه مذکر را در سطح جامعه بعنوان لذت جویی مقبول و‌مجاز ساختند و نسخه عشق افلاطونی یونانی  به مقبولیت ذهنی این انگاره کمک کرد.‌ در این مسیر آنچه رخ میدهد گاها کامجویی جنسی از پسرهای کم‌سن و‌سالی است که بیشتر مواقع نه تنها انتخاب در کار نبوده بلکه بیشتر قربانی این رسم اند. اگر بر وادی ملاک ومعیار های امروزی قضاوت کنیم چیزی فراتر از «آزار جنسی کودکان » در ساز و کار گسترده سازماندهی شده بدست نمی آید.‌ دیوان اشعار سوزنی سمرقندی مملو از اشعار جنسی است که مطلوبیت این طعمه های جنسی را تا قبل از درآوردن ریش و سبیل به طنز ، مطلوب شمرده و اینان را تا حد پرستش جنسی بالا برده و  به محض رشد موی صورت این گنگ و‌ امردها شنیع ترین دافعه و‌ناپسندی را نثارشان میکند.
<span;>بزرگی مثل ایرج میرزا که در اوان دوره قاجار با فرنگ و‌ خصائل آنها آشنا شده است با وجود توصیف سکسی از جنبه‌ بهره جویی جنسی ، آشکارا این رسم  را نکوهیده و رسم ناخوشایندی معرفی میکند:
<span;>بدینجا چون رسید اشعار مخلص
<span;> پریشان شد همه افکار مخلص
<span;>که یارب بچه بازی چون چکارست
<span;>که بر وی عارف وعایم دچار است ؟
<span;>            ایرج میرزا عارف نامه
<span;>یا در جایی دیگر میگوید
<span;>پیرم و آرزویِ وصلِ جوانان دارم
<span;>خانه ویران بود و حسرتِ مهمان دارم
<span;>عشق باقی به سر و مویِ سر از غصّه سپید
<span;>زیرِ خاکسترِ خود آتشِ پنهان دارم
<span;>کاش قیدِ پسران خواستمی پیش از وقت
<span;>من که اصرار به آزادیِ نسوان دارم

<span;>در نظر بگیرید در مقطعی که این مجوز به تعبیری صادر میشد اسلام در اذهان و‌قلوب مردمان ایران جای گرفته و پذیرفته شده بود. قدرتمندترین جنبه پذیرش این شتر گاو پلنگ در جامعه ایران همانا رواداری مذهبی و ساطع شدن آن از سوی اعراب مسلمان  بود. به زعم این کمینه دلیل اینکه یک زن تا قرون متاخر ۱۹ و ۲۰  همخوابگی مردش با یک مرد دیگر را مصداق خیانت بر نمی‌شمرد ریشه درسرسپردگی اعتقادی دارد که به پایداری این رسم کمک‌ میکند. مداقه و تامل در افکار مردمان این قرون افشاگر ذهن این مردمان است که زن برای رفع نیاز جنسی مرد و‌ انجام امور خانه است و شایسته عشق و عاشقی نیست .‌به همین دلیل است جز در افسانه‌ها که مرد و زن عاشق و معشوق اند و زنان زنان اثیری اند در زندگی روزمره عشق مردان با مردان تبلور می یابد.‌
<span;>و‌اگر نوزایی جامعه ایران در مراوده با غرب و روشنگری های عصر دانش در قرن بیستم  نبود چه بسا هنوز زن ایرانی با کمال متانت بر سفره ای از همسرش و غلام باره اش در یک‌کاسه مشترک پذیرایی می‌کرد تا شب هنگام آن دو بر بستری بخوابند و او نیز شب را به آرامی تنها به خواب برود.
<span;>مطمینا وقایع آن دوره تاریخ به گونه ای سینوسی و‌ اثرگذار بوده که مردمان این سرزمین اهمیتی ندهند که آنچه در حال ریشه دواندن بوده ریشه ایرانی نیست  و معجونی اختلاطی از فرهنگ های بیگانه است . اگر به این موضوع  شکی دارید کمی بیندیشید چرا ما ایرانیان نه مسلمانان معتقدی هستیم نه یک غربی به تمام و کمال . چرا در خانه ای زندگی‌میکنم که کلکسیونی از وسایل فرهنگهای دیگر در آن زینت بخش است ؟ و چرا انبوهی از عادات و سنتها داریم که غلط است اما جامعه از آنها تبعیت میکند.‌؟
<span;>گاه در یک نگاه انفعالی به جامعه شکوفای ایران در این هزاره از همه جنبه ها از یک سو و پدیده هایی مثل همین معشوقه مذکر از سوی دیگر  شاید بهترین تعبیر گذر تاریخ باشد.خواه شما بپسندید خواه انکار کنید.
<span;>و خواه با بی ادبی حافظ و سعدی را همجنس گرا بنامید.

<span;>پایان نوشتار

1403/10/25 18:12
صبا مرادی

با سلام و تشکر از زحمات بی دریغ شما در حفظ و نشر شعرهای زیبای پارسی

این ترجیع بند زیبا یک خوانش بسیار زیبا و صحیح نیز با صدای آقای مصطفی ملکیان دارد که در صورت تمایل شما من میتوانم آن را اینجا آپلود کنم

پاینده باشید