ترجیع بند
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
ترجیع بند به خوانش حجت الله عباسی
ترجیع بند به خوانش ارژنگ آقاجری
خوانش دیگر به خوانش سهیل قاسمی
ترجیع بند به خوانش محسن لیلهکوهی
ترجیع بند به خوانش قمرالزمان مشکوری
ترجیع بند به خوانش فاطمه زندی
ترجیع بند به خوانش عباس هدایتی اصل
ترجیع بند به خوانش کسرا کاوه
ترجیع بند به خوانش مریم فقیهی کیا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
این موارد را نسبت به نسخهی منبع دستکاری کردهام (کلمات جایگزین حدسی هستند و از این لحاظ مطمئن نیستند):
در مصرع «مخرام بدین صفت مبادا» کلمهی مخرام به صورت «محرام» ثبت شده بود.
در مصرع «در وصف شمایل تو اخرس» کلمهی اخرس به صورت «آخرس» ثبت شده بود.
در مصرع «چون قد خوش تو یک شجر نی» کلمهی شجر به صورت «سجر» ثبت شده بود.
اگر اشتباه نکنم این اولین حاشیه ای است که در سایت گنجور ثبت شده است...(:
مصرع دوم بیت پنجم بند دوازدهم (جز نام تو نیست بر زبانم) از سرآغاز لیلی و مجنون نظامی است.
این شعر ترکیب بند است نه ترجیع بند
عزیز در ترکیب بند تک بیت یا دوبیتی فاصل بندها عوض می شوند وتکرار نمی شوند ، در قالب ترجیع بند است که تکرار می گردد.
ممنون از دوستمون فیض کاشانی که پس از حدود 13 سال پاسخ دوست دیگرمون رو دادند :)
دقیقا چون 13 سال هیچ کس بر او خرده نگرفت که این چه سخن است ، مطلب را گفتم ، اشکال اجتماع نیز همین است عده ای پر عُده با اعتماد به سقف بلکه عرش گزافه گویند و در این دیار یک مرد نباشد که بدو گوید : اشتباه است و این اشتباهات انچنان انباشت گردد که پرچم نادانی برافراشت گردد.
در بیت ششم بند دوم یک اشکال کوچک تایپی وجود دارد که ممکن است تاثیر زیادی بگذارد:
نوشته شده : " با دست" که صحیح آن چنین است:" بادست" و معنای آن: "باد است" می باشد.
در واقع کلمه " دست" در این بیت وجود ندارد.
---
پاسخ: با تشکر، مطابق فرموده تصحیح شد.
با سلام و درود فراوان
از سایتتون لذت بردم ولی هنوز کامل نیست خیلی از شعرهایی که به دنبالش می گردم نمی تونم پیدا کنم به هر حال در جهت بهبود و تکمیل آن کوشا باشید...
و اما در مورد شعر
هر بار که این شعر رو می خونم بیشتر از پیش لذت می برم هر بار نکته جدیدی رو می فهمم خلاصه این نشون دهنده هنر سعدی که ترجیع بندی به این بلندی و زیبایی رو سروده و به نظر من هم هیچ کم و کاست و عیبی نداره
با تشکر
دو نرگس مست نیم خوابش در پیش و به حسرت از قفا من
سعدی با این ترجیع بند بی نظیرش واقعا ترکانده!! تمام ابیاتش نفس گیر است هزاران درود و سلام بر روانش
به نظر اینجانب، مصرع "میآرد و جد و میبرد هوش" باید به "میآرد وجد و میبرد هوش" اصلاح شود.
با سلام و تشکر- همان طور که دوست عزیزمان هم تذکر داده اند در بند سیزدهم، بیت چهارم، مصرع دوم، عبارت (می آرد وجد و می برد هوش) صحیح است که با کمی غلط تایپی بصورت( می آرد و جد و می برد هوش) نوشته شده که بهتر است تصحیح شود
فکر میکنم «دستان که تو داری ای پریروی» درست باشه نه «دستان که تو داری از پریروی»
درود بر شما
در این بیت " یتاق "به معنی نگهبانی و کشیک به اشتباه " تیاق" نوشته شده .
تو مست شراب و خواب و ما را
بیخوابی کشت در تیاقت
استاد سخن براستی قیامت کرده. فرش نفیسی بافته از گره های پیچ در پیچ و رنگین واژه ها
اگر از سعدی تنها همین یک ترجیع بند بر جای مانده بود، برای جاودان نگه داشتن نامش در سیاهه بزرگان ادب پارسی بسنده بود. به احترام طبع لطیف و چیره دستی و هنرمندیش در تلفیق واژه ها و خلق مضامین، کلاه از سر بر می داریم.
سلام ودرود بر همگی اهل ادب
درهرنوع شعری که وارد می شویم می بینیم که جناب سعدی بزرگ ، دست بالا را دارد.
بنده ترجیع بند ایشان را دقیق نخوانده بودم تااین که یکی بهم معرفی نمود و به شدت بهش وابسته شدم
دوستان در هرجا و به هرکس دسترسی دارند لطف کنند این ترجیع بند را معرفی نمایند
توضیح اشکال خانم سیما.م. تیاقت (تیاقة ) لفظی است عربی به معنای شوق دیدار. یعنی بی خوابی حاصل از شوق دیدار تو، ما را کشت.
========================
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشم بندی
وای وای
چه کرده سعدی
و از ان مهمتر ... چه دیده که اینطور از خود بیخود شده
==============================
جناب کیخای گرامی و دانشمند
بنده کمترین، هر شعری در گنجور میخوانم (که البته به ندرت به جز استاد سخن به جای دیگری سر میزنم) با شوق پایین صفحه را هم می بینم شاید نظری از شما هم باشد و بهره مند بشوم. (بویژه که از سخن شما همیشه بوی خوش دانش، فروتنی و میانه روی برمی خیزد)
اینجا که بهترین ترجیع بند پارسی است، جای شما براستی خالیست!
دوست داشتم دیدگاه شما را هم درباره این شعر مفصلا بخوانم.
تا خواندن نظر شما، بنشینم و صبر پیش گیرم ...
سعید جانم من با شوق و کشش می نویسم وقتی کسی را می بینم که خودبین نیست و به دوست بینی رسیده است . چقدر مهربان و خوش تراش نوشته اید . من البته می دانی تنها واژه ها را بازگشایی میکنم و در کار آهنگ و پساوند( وزن و قافیه ) نیستم چون دانشم اندک است . برای دل پاک و جان روشنت البته خواهم نوشت .
سهی از سهیستن در پهلوی به معنی دیدن است همانکه در انگلیسی see و در کردی و لری سیل و سیر به معنی نگاه کردن ازش مانده است پس سرو سهی یعنی سروی که از دوردست باغ به چشم دیده می شود .
در برخی گویش های لری سی کو به معنای ببین گفته میشه. که یا مخفف همان سیل کن هست یا هم شاید ریشه مجزایی داره.
نازک ریشه نزاکت است و نزاکت از ریشه ای فارسی با کالبدی عربی ساخته شده است و عرب ها معنی آن را نمی دانند .
لطیفی با نازکی کمی دگرسته ( متفاوت ) است .لطیف به فارسی می شود گش و لطافت گشی در لغت قشنگ هنوز گش دیده می شود . بیشترین کاربرد گش را در گرشاسبنامه دیده ام .که به ریخت گش و نیز وش و نیز وشی آمده است .
مینو از منستن پهلوی است یعنی اندیشیدن یعنی باغ مینو موضوعی به زبان امروزی معقول و خردپذیر بوده است در ذهن پیشینیان ما چون گمان می کرده اند که گیتی سنگین و چگال و گمیخته است و مینو پاک و گش و رایین ( معقول - گزینش دکتر حیدری ملایری ) . خود ذهن به فارسی منت می شود ( ment ) همین که در انگلیسی mental ازش مانده است . اما ویر هم یعنی ذهن و نیز حافظه و خوشویر یعنی با استعداد ذهنی .
گوست گویا لغزشی چاپی است اما حالا که سخن به این جا رسیده است گوست را هم بگوییم بد نیست ! انگوس یا انگوست یا انگوشت از انگو یعنی زاویه و است به معنی استخوان است و رویهمرفته یعنی استخوانی که میخمد ! پس angle انگلیسی با انگو همریشه است .
آیا گوشه با انگو و انگس هم ریشه است؟
بر وزن دنبال چند لغت داریم که زیبا هستند . یکی کشال یعنی ادامه مثلا کشاله دادن یعنی تطویل و نیز کشاله ران یعنی ادامه ران . لغت دیگر بیشال است یعنی جمع که لغتی جدید است لغت رمن در فرهنگ دهخدا معنی جمع می دهد . چنگال را هم همه میدانند که از چنگ است و ال گرفته است و این ریختار در انگلیسی فراوان دیده می شود .
یا در لری جنوبی به فرد گیج گیجال گویند یا فیرال (دماغ گنده) و... از این دست بسیار است.
البته سعید جان میدانم نگاه تو به روانی کلام سعدی است نه واژگانش ولی برای من چه جای سخن می ماند که همه دلکشی و دلفریبی این ترجیع بند را شما به زیبایی ستودید یعنی اینکه این ترجیع بند زیباترین ترجیع بند فارسی است . درود به دل روشن و روان فروغمندت .
تشکر از سعید عزیز که پای استاد کیخای عزیز را به این شعر باز کردند.
سؤالی داشتم از امین کیخای عزیز:
نظرتان راجع به واژه ٔ«طمع» در بیت 9 بند 2 (چون مرغ به طمع دانه در دام) چیست؟ با توجه به این که نمیتوان با توجه به وزن شعر آن را طمَعَ خواند؟
ضمنا «گو»در مصرعی که فرمودید به نظر من بلااشکال میرسد. برداشت من این است که میفرماید بیچاره دل در حلقه ٔزلفش که شبیه چوب چوگان است مثل توپ (گو)ی چوگان افتاده است.
حمید رضای بزرگوار درود به شما . راستش را بخواهید از هر کسی لغزشی را می توانم بپذیرم مگر این سعدی در سخنوری اش ! طمع با یک میم خاموش ( ساکن ) در عربی یافت نمی شود پس شاید این طمح باشد یعنی دید و نگاه گویا حافظ شعری دارد که هتا مطمح را هم به کار برده است . ولی من طمع با سکون م هنوز ندیده ام ولی شاید آن هم باشد و من ندانم . گوی را هم که فرمودید درست است سپاسگزارم من تند خوانده بودم چون تنها به واژه ها فکر می کردم لغزیده بودم .
بنظر من طمع درست نیست و طعم صحیحتره هم بخاطر وزن هم بخاطر مصرع بعد که از بو استفاده شده. طعم و بو خیلی نزدیکتر بهم هستن
طَمْع هیچ مشکلی ندارد
این کلمه را دیگران هم به کار برده اند
مولانا در دفتر پنجم
کرد خاموش و کنیزک را نگفت
راز را از بهر طمع خود نهفت
@امین کیخا:
سپاسگزارم استاد عزیز
این نکته را هم اضافه کنم که من این «طمع» را در دو نسخه از کلیات سعدی هر دو به تصحیح فروغی یکی از انتشارات اقبال و دیگری از امیرکبیر نگاه کردهام هر دو همین بوده بدون نسخه بدل. مگر دوستان در نسخ دیگر جایگزینی دیده باشند یا توضیح بتوانند بدهند که چطور میشود میم آن را ساکن خواند بدون آن که لغزشی روی داده باشد.
درود به اساتید عزیز .به نظر میرسد خواندن ع به صورت مشدد در واژه طمع مشکل را حل کند
درود بر دوستان و استادان گرامی
از گردانندگان گنجور بسیار سپاسگزاری میکنم.
هر بار این ترجیع بند شیخ اجل را خوانده ام اشکم سرازیر بوده است و روح و روانم سرافراز و خوشحال. هزاران رحمت بر شیخ اجل که با این شیرین سخنی اعجازگونه و بی مانند شعر فارسی را به کهکشانها برده است. بر این باورم که اگر حکیم فردوسی عجم زنده کرده است، شیخ اجل هم قند پارسی را در جهان پراکنده است. روحشان شاد.
با احترام درباره بیت 9 بند 2 باید شعر را این گونه خواند (چون مرغ طمع به دانه در دام) صحیح است و مشکل راحل میکند البته باید دقت کرد که معنی بیت تغییر نکند که به نظر میرسد درمعنی بیت تغییری ایجاد نمی شود با پوزش از استادان منتظر نظرات هستم و متشکر
سلام
از مدیر محترم سایت وزین و بسیار ارزشمند گنجور تشکر می کنم همچنین از حاشیه نویسان فرهیخته و دانشمند
یک خواهش داشتم از جناب استاد کیخا که اگه نظری هم در باب واو توی این بیت باد است نصیحت رفیقان/واندوه فراق کوه الوند دارن مرقوم بفرمایند ضمنا اگه برای کسب راهنمایی در باب مسائل ادبی بخوایم با حضرت عالی در ارتباط باشیم راهی هست؟
حذف همزه اتفاق افتاده، از اختیارات شاعری هست
وَندوه خونده میشه.
با سلام به همه ی دوستان هنرمند و فرهیخته
زیبایی این ترجیع بند انکارناپذیر است , با این حال توجه دوستان را به یک نکته جلب می کنم و آن چگونگی پیوند هر بند با بیت پایانی بند یعنی
بنشینم و صبر پیش گیرم ... است
این پیوندها در تمامی بندها به قدری محکم , استوار و اعجاب انگیز صورت گرفته است که هر خواننده ای را به وجد می آورد
به راستی که
شاعر اگر سعدی شیرازی است بافته های من و تو بازی است
واقعا توی این شعر به جز عشق چیز دیگه ای میشه دید!؟؟؟
متشکرم سعدی عزیزم
ماهکار
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن/بر گرده دیدهٔ بلاجوست
عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند
در هیچ زمانهای نزادست
مادر به جمال چون تو فرزند
فراق یار به یک بار بیخ صبر بکند
بهار وصل ندانم که کی به بار آید
دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی
چو بر امید وصالست خوشگوار آید
بیخ صبر>نگاه (الوا)
آلوا=انگم بسیار تلخ چون هلاهل
دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید
به سخن گفتن زیباش بدان به نشوند
وآنکه پاکیزه رود گر بنشیند خاموش
همه از سیرت زیباش نصیحت شنوند
با سلام
به اینصورت ظاهرا روان تر است
زان رفتن و آمدن چه گویم
می آیی و میروم من از هوش
در بیت چهارم از بند سیزدهم، «میآرد وجد و میبرد هوش» به اشتباه «میآرد و جد و میبرد هوش» تایپ شده.
این مصراع در تصحیح دکتر یوسفی به این صورت آمدهاست: «میآید و میبرد دل از هوش».
در بیت هفتم از بند هجدهم، «چو» اشتباها «چون» نوشته شدهاست.
معنای بیت " من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند "
چیست؟
«من خرسند نیستم که از دوست تنها یادش (خاطرهاش) به من رسیده و نصیب من شده.» جملهی «ار کسی دگر هست» برای تاکید آمده: «اگر کس دیگری هست که تنها به یادآوری خاطرهی دوست خرسند است، من که نیستم.».
می ارد و جد و می برد هوش به نظرم درست تر باشه..چون هم معنای ظریف تری دارد و هم با نگارش میارد وجد و می برد هوش حرف دال باز باید با اعراب ضمه خوانده بشه که اینطوری وجد هوش را میبرد، پس واو قبل از هوش اضافه هست، و اگر میاورد وجد و میبرد هوش به این معنا که وجد را میدهدو بها هوش را میبرد، معنی باشد ، در میارد حرف دال باید ساکن باشد،که وزن را به هم میزند، اما ، می ارد و جد و می برد هوش معنای بسیار ظریف و لطیفی میدهد که از استاد سخن سعدی شیرین سخن بیشتر اینگونه معانی انتظار میرود،و دیده شده،،با تشکر از سایت خیلی خوبتون
با سلام واقعا این ترجیع بند معرکه هست و اوج کمال سراینده را می رساند ابیاتی که بظاهر عشق مجازیست ولی در واقع معنویست و اشارات مبرهنی هم داره ومیتوان گفت در هر چند بیت یک پیام
ای صاحب حسن در وفا کوش /کاین حسن وفا نکرد باکس /آخر به زکات تندرستی /فریاد دل شکستگان رس
بسم الله الرحمن الرحیم
مطلع ترجیع بند سعدی را می شود به سه خوانش، خواند:
خوانش اول:
ای سروِ بلند قامَتِ دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
خوانش دوم:
ای سروِ بلندِ قامَتِ دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
خوانش سوم:
ای سروِ بلند قامت «ای» دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
درود بر شما. بنظر شما کدامیک گویشش صحیح تر است؟
جناب خراسانی
درود
این خوانش سوم را در کجا دیده اید
من سه مجلد دارم که هیچکدام با خوانش سوم که جنابعالی آورده اید مطابق نیست
با احترام
به به چه بدعتی
خوانش سوم:
ای سروِ بلند قامت «ای» دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
مجتبی خراسانی
ماشاالله
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شما ناشناس
پوزش می خواهم، متاسفانه حضور ذهن ندارم، که در کجا مشاهده کرده ام؛ انشاء الله، به شرط حیات عرض خواهم کرد.
سپاس از مداقه و توجه شما.
شهری متحدثان حسنت/الا متحیران خاموش
پیرامون ترجیع بند شیخ اجل:
ترجیع بند مجموعه ابیاتی است (حدود پنج تا بیست بیت) یا میتوان گفت غزل هایی است که به وسیلۀ یک بیت ثابت (بیت ترجیع) به هم وصل شده باشند.
هر بند از این ترجیع بند، بیست و دو بندی سعدی نیز غزلی است؛ هر چند برخی به تشویش و پراکندگی بند های مختلف آن نظر داده اند که، بند های مختلف ترجیع بند او مشوش است. تمام ابیات این ترجیع بند بدون استثنا در موضوع عشق و وصف معشوق سروده شده است و شیخ در این ترجیع بند بلند با التفات های ظریفی تأثیر سخن خود را به زیبایی صد چندان کرده است.
نک، بیت ترجیع، از شعرایی که در گنجور حاضر نیستند، عرض می شود:
اهلی شیرازی:
هر چه غیر از تو هست ساقی هیچ/جان عالم تویی و باقی هیچ
کلیم کاشانی:
دلبستۀ سازیم و اسیر مِی نابیم/گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
بابا فغانی شیرازی:
هر چه در کارگاه امکانست/پرده دار جمال جانانست
عرفی شیرازی:
چون دست نمی دهد وصالت/دست من و دامن خیالت
لطفعلی بیک آذر بیگدلی:
بنشینم و زار زار گریم/بر حال دل فگار گریم
اوحدی اصفهانی معروف به مراغی:
کانچه دل اندر طلبش می شتافت/در پس این پرده نهان بود، یافت
اوحدی مراغی:
من و آن دلبر خراباتی/فی طریق الهوی کمایاتی
شاپور تهرانی:
بنشینم و خویش را دهم دل/بر دوری و دوستی نهم دل
شاپور تهرانی:
تا چند ز یار دور باشم/مردم تا کی صبور باشم
شمس مغربی:
که جز او نیست در سرای وجود/بحقیقت کسی دگر موجود
شمس مغربی:
گنجی که طلسم اوست عالم/ذاتی که صفات اوست آدم
عاقل خان رازی خوافی:
کاین صدا آید از در و دیوار/لیس فی الدار غیره دیار
فیاض لاهیجی:
بنشینم و ترک کام گیرم/شاید که به کام دل بمیرم
ناصر بخارائی:
می آینه جمال ساقیست/در جام جم جلال باقیست
ناصر بخارائی:
در رخ غیر می نماید یار/کی بود یار خالی از اغیار
ناصر بخارائی:
که جهان پرتویست از رخ دوست/جمله کاینات سایۀ اوست
ناصر بخارائی:
عشق آینه ایست لایزالی/از زنگ وجود غیر خالی
شاه قاسم انوار:
تویی اصل همه پنهان و پیدا/بافعال و صفات و ذات و اسما
ابو تراب بیک فرقتی:
ما خشک لبان تشنۀ دیدار شرابیم/تا کاسۀ ما گشت تهی خانه خرابیم
فغفور لاهیجانی:
ما دجله کشی یاد گرفتیم ز استاد/ما را خط بغداد به از خطۀ بغداد
نظام دستغیب:
از دامن ساقی نفسی دست نداریم/جز ساغر می پیش کسی دست نداریم
کامل جهرمی:
ما صاف دلان دردکش بزم الستیم/با نغمه و می لب بلب و دست بدستیم
محمدجان قدسی:
عمریست که در پای خم افتاده خرابیم/همسایۀ دیوار بدیوار شرابیم
میرک نقاش:
ساقی بده آن باده که در ظل سحابیم/لب تشنۀ رخسارۀ آن آتش و آبیم
نفعی:
ما عاشق شوریده و مستان خرابیم/تا عشق بتانست اسیر می نابیم
و جز اینها.
پوزش می خواهم، به علت آشفته گویی، اطناب و اطاله کلام.
بمنه و کرمه
بهراستی اعجاز استاد عشق ،سعدی شیرینسخن گوی سبقت را از دیگران ربوده است و در سرودن این ترجیع بند نیز اعجاز مکرّر میشود؛ شگفت انگیزتر از همه این بیت بی نظیر است که سعدی با بیان اینهمه اوصاف لطیف، فروتنانه معشوق را برتر میشمارد و میگوید:
من در همه قولها فصیحم در وصف شمایل تو اخرس
سآوای عزیز@
این چه حرفیست؟
اشعار مولانا بی معنی اند؟ این حرف از کجا آمد؟
مثنوی هایش را تورقی کنید. من هم تورقی کردم و مجذوبش شدم. شما هم نگاهی کنید. یقینا نظرتان عوض خواهد شد
اگر که سعدی و حافظ همجنسگرا نبوده اند پس لطفا یکی از یاران مدافع ان دو برزگوار منظور از قبا و ای پسر را در این ابیات توضی دهد
ای چون لب لعل تو شکر نی
بادام چو چشمت ای پسر نی
من ماه ندیدهام کلهدارمن سرو ندیدهام قباپوش
با استدلال شما پدر و پسر هم بهمدیگه میل جنسی دارن!
برداشت شما به اندازه فهم شماست نه تمام حقیقت.
جناب همیشه بیدار،
توضیحات شما را چندین بار خواندم و هنوز هیچ نشانی از نادانی و مرض و غرض و …. در پرسش ساده جناب بابک نیافتم.
به نظر میرسد از آنجا که بسیاری شاعران بیتهای متشابهی دارند ایشان نام حافظ را پیش کشیدند.
اما فکر نمیکنید استفاده شما از چنین واژه هایی به خاطر برداشت و داوری منفی شما از این دسته انسانهاست و همینطور خشم شما که کسی شاعران را مورد سؤال قرار بدهد؟
من هرگز جسارت به چنین پرسش شخصی ای نمیکردم، ولی چون مورد حمله شما قرار گرفتم این اجازه را به خود دادم.
همانطور که انتظار میرفت به جای پاسخی محترمانه و منطقی به پرسشی که «چه ذهنیتیست که مرد مسنی به مردی دیگر مگوید برو و با ناز کردنت بیشتر مرا رنج مده؟»، بنده متهم شدم که با توپ و تانک به جان ایران افتاده ام، ابوعلی سینا و مینیاتورها و نقاشی های اسب را من عربی کردم، و مسئول خلیج عربی و رومی خواندن نیز بنده هستم!
فاجعه اصلی در واقع اینجاست که روزانه در سراسر جهان، بسیاری مردان و زنان، فرزند پس می اندازند وآنان را در محیطی پر از پرخاش و کتک و بی احترامیِ به دیگران بزرگ میکنند و سپس دزد و قاتل به جامعه تحویل میدهند. گزارشها گویای این است که کودکان بزرگ شده در خانواده های همجنسگرا، در صد بالاتری از سلامتی روانی را دارا هستند.
با چه منطقی خدا و یا طبیعت روزانه کودکانی بدون دست یا پا یا کلیه، با بیماری قلبی یا فلج، با درجه هوشی پایین یا عقب مانده می آفریند، اما در این یک مورد دستگاه تناسلی، هرگز کوچکترین خلالی صورت نمی گیرد.
چه مصرع زیبایی را از سعدی گفتید: «عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست»
از دید خدا هر آنچه میآفریند طبیعی و نرمال است. این ما انسانها هستیم که گروهی را غیر طبیعی و ناهنجار می بینیم.
جامعه عقب مانده به انسان بی پا سنگ پرتاب می کند، عاشق پای مصنوعی میسازد. جامعه عقب مانده فرد عقب افتاده را مسخره میکند، عاشق از وجود او لذت می برد و از خدا شکرگزاری میکند. جامعه عقب مانده شهروند همجسگرای خود را مورد تنفر و حقارت قرار میدهد و به او می گوید از آنگونه که خدا تو را آفریده شرمسار باش و خود را پنهان کن، جامعه عاشق حاضر است جان خود را ببازد تا آنان در تساوی و رفاه و خوشی زندگی کنند.
پوزش بسیار از جناب نبوی و بویژه بابک گرامی که نام ایشان را بارها به اشتباه به میان آوردم.
سپاس فراوان از مدیران و روش حرفه ای گردانندگی گنجور.
با عرض سلام و درود جناب نبوی گرامی:
فرمودید: "زمانی که در مورد چیزی مطلع نیشتید لطفا اظهار نظر نفرمایید"
شما اگر مطلع هستید چرا میپرسید، بزرگوار؟ اگر نمیدانید و می خواهید بدانید، پس از کجا میدانید که ما مطلع نیستیم؟ شما با ابیات سعدی، حافظ را متهم میفرمایید و بعد انتظار دارید چه چیزی را بدانید؟ ما توانائی شناسائی زندگی خصوصی افراد دور و بر خود را نداریم چگونه می توانیم داوری هشتصد سال پیش را آن هم برای مردانی که مردان خدا هستند، بکنیم؟ حقیر هم فقط گفتم که من فکر نمیکنم که اتهامات شما درست باشند و با این حرفها فقط شخصیت این بزرگان زیر سوال میرود.
فرمودید: "یکی از زیباترین ترجیع بند های ادبیات فارسی در وصف معشوق مذکر است حالا هرچقدر میخواهید بالا و پایین بپرید"
پس شما که خود صاحبنظر میباشید پرسشتان از بهر چه بود؟
بنده که چند بار گفتم که:
"جناب سعدی میفرماید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
یعنی برای سعدی، برای حافظ و مولانا و شمس تبریزی که عاشق عالم بودند این ممکن است که ایشان عاشق مرد جوانی باشند بدون اینکه همجنسباز یا همجنسگرا باشند"
حقیر فکر نمکند که ایشان همجنسباز یا همجنسگرا باشند٬ ولی اگر هم اینطور بود، حقیر فکر نمیکنم که آن بزرگان دوست داشتند که اینطور معرفی بشوند، برای همین اگر حقیر 100٪ هم حقیر میدانست که این بزرگان، خدای نکرده، گناهی مرتکب شده اند آن گناه را در این مکان مجازی جار نمیزد.
اطلاعاتی که شما دارید کامل نیستند، چرا باید بالا و پایین بپریم؟ مولوی به این میگوید علم ناقص، ولی شما میتوانید به کار خود ادامه دهید، چون دست آن بزرگان از دنیا کوتاه است، شما هر چه که دوست داری در تخریب شخصیت این بزرگان جهد کن، ولی به یاد داشته باشید:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
فعل تو کان زاید از جان و تنت
همچو فرزندی بگیرد دامنت
پس تو را هر غم که پیش آید ز درد
بر کسی تهمت منه، بر خویش گرد
درود حمید رضای گرامی
درباره طمع با میم ساکن،
لغزشی صورت نگرفته است، ضرورت شعری است که به ما اجازت می دهد واژگان را به گونه ای غیر متعارف بخوانیم.
در تنگنای قافیه خورشید خر شود!
ابیاتی می آورم بهر نشان دادن کاربرد واژه طمع با میم ساکن :
درمیان بحر اگر بنشستهام
طمع در آب سبو هم بستهام
همچو داوودم نود نعجه مراست
طمع در نعجهٔ حریفم هم بجاست
شمس شیرازی گرامی
بنده نیز حقایق تاریخ را به دو بخش پذیرفتنی و ناپذیرفتنی تقسیم کردم و یک لبه تیغ باریک بین آن دو می بینم. آزار!
شگفتا!
این تنها یک دهم حاشیه من بود!
ببخشید جناب شمس گرامی: فرمودید ضحاک ایرانی نبود؟ مظورتان همان ضحاک شاهنامه است؟
من فکر میکردم که شاهنامه بیشتر افسانه بوده. میشود کمی در ا ین باره بنویسید؟
،
جناب سردبیرحاشیه کوتاه حقیر را اندک زمانی تاب نیاوردند .
تا یکی دیگر از دوستا ن گنجور را حذف کنند.
بنا گویا بر جذب نیست.
جناب شمس شیرازی حق و حقیقت گویا به کام برخی تلخ است وبه مذاق هرکسی سازگار نیست.
همیشه بیدار
ای عالم بالفطره !!!!!، ای دریای محبت به کامت قطره، ای مدعی اسلام محمدی ، ای مخرّب اسرار سرمدی ، ای در بیشه ی شیران ناحق خفته ، ای گوی زن میدان خرافاتِ ناگفته
شرم و حیا قورت دادی و زحمت دیگران به حُبوط
این چه ناپخته گویشی بود و چه ناسنجیده کوششی
،،،،
گر که اسلام به چون تو صنمی! زیور شد
من و آن وادی کفران و فراخای گریز
،،،،
جناب محمدی بارها توضیح داده اند که بعضی حاشیه ها خود به خود از سایت حذف می شود
و بعضی را هم مصلحت نمی بینند
هنوز حاشیه ی شمس شیرازی گرامی درج نشده که میگویی :{ ”حق و حقیقت گویا به کام برخی تلخ است وبه مذاق هرکسی سازگار نیست“
عوض تشکر بود؟
آیا همه ی مدعیان دین چنین کُلُفت گفتارند؟
بشتاب ، که دیوار حاشا بلند است و ماستمالی تو ملنگ
بیدارجان،
آمدم بنویسم و ازشما عذر خواهی کوچکی کنم بابت آنچه گنجوری دیگری نوشته بود،
دیدم که ای داد بر من و ای دل غافل بیا و ببین که چه محشر کبرایی برپاست....
و پنداری خلق الله آن بیان بنده را که گنجور مِیدانی برای گفت و گو، و تبادل نظر و... به هیچ که به سخره گرفته اند! شما هم که خود بیکار ننشستی!...
باری،
ادامه این گفتگو بماند تا زمانی که شاید این حاشیه کمی سبک و بیان شمس دگر بار هویدا شود...
صلحست میان کفر و اسلام(لابد ایران و آمریکا به لف و نشر مشوش)
با ما تو هنوز در نبردی(پس کی این بازی! رو تموم می کنی روزگار؟)
من فکر میکنم بیت
چون مرغ به طمع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
به این صورت صحیح باشد:
چون مرغ طمع به دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
مریم جان
چون مرغ طمع به دانه در دام
چه معنا دارد؟
سعدی ست ها
هشدار
معنی که ندارد ولی حداقل تیپایی به سعدی بزرگ زده می شود
نمی دانم ما چقدر خود را دانا می دانیم آن هم داناتر از سعدی که صاحب زبان فارسی است
تا به حال این ترجیع بند را نشنیده بودم و اساسا نمیدانستم حضرت ترجیع بند به این گران قدری دارند به درستی که استاد سخن است این بزرگوار حتی حافظ بزرگ وام دار این بزرگ مرد است
جان برخی روی دوست کردم
گفتم مگرش وفاست چون نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله راه خویش گیرم
برخی به معنای فدایی و قربانی است.
افتادم و مصلحت چنین بود
بی بند نگیرد آدمی پند
جای دارد این سخن بزرگ را به دایره ضرب المثل های پارسی بیفزاییم.
سلام خدمت عزیزان..من فایل صوتی رو نیاز دارم کسی میدونه چجوری میشه دانلودش کرد. ممنون
در بند اول بیت هشتم فکر می کنم که کلمه ی وفادار به جای هوادار در مصرع "می سوزد و همچنان هوادار" درست باشه
اخسیکتی نوشته:
دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید
به سخن گفتن زیباش بدان به نشوند
وآنکه پاکیزه رود گر بنشیند خاموش
همه از سیرت زیباش نصیحت شنوند
دمت گرم اخسیکتی،عجب قندی
یک شاعری بود اثیر الدین اخسیکتی،انگار تو گنجور نیست
چه بحثی با این همه تعجب!
من هر بار این شعر رو هم با خنده و هم با گریه میخونم.خنده بخاطر لطافتش،گریه بخاطر سوزناکیش
با سلام به نظر میرسه بیت پنجم بند سیزده بدین صورت صحیح هست:
زان رفتن و آمدن چه گویم
می آیی و می روم من از هوش
لطفا تصحیح فرمایید
با سپاس
دیدم که اختلاف نظری وجود داشت درمورد لغت طمع.
در عربی از طمع هم به جای طعم استفاده میشه و قضیه ی رایجیه:)
اولین بار رو بسته بندی مواد غذایی دیدم و پرسیدم درموردش، اشکالب نداره استفاده ازش و اشتباه نسخه ای و تایپی هم نیست.
(مربوط به بیت دوم بند هجدهم):
پی غلط کردن ؛ باشتباه افتادن :
پی غلط کرده چو خرگوش همه شیردلان
راه تنها شده تا کعبه بتنها بینند.
خاقانی .
از آن ره بجایی نیاورده اند
که اول قدم پی غلط کرده اند.
سعدی .
برگرفته از واژهنامه دهخدا:
پیوند به وبگاه بیرونی
جناس تام ساختن در زبان فارسی، کار هر کسی نیست و جناس تام های ساخته شده هم آن قدر تکرار شده اند که نخ نما و بی تآثیر شده اند.
در این میان، یک جناس تام وجود دارد که هیچ کس جز سعدی آن را به کار نبرده است و در طول تاریخ، بی تکرار مانده است. جناسی که ساختنِ آن، فقط و فقط کار سعدی است و لاغیر.
گفتار خوش و لبان باریک
ما أطیب فاک جل باریک
شعر، معمولاً به مذاق بزرگ ترها خوش می آید، و کمتر پیش می آید شعری عاشقانه به مذاق کودک یا نوجوان خوش بیاید و با آن سرمست شود.
اما من به یاد دارم که از کودکی، همواره سرمستِ این بیت سعدی بوده ام و آن را چون تحفه ای گرانبها در خاطر داشته ام.
گفتی که صبور باش، هیهات
دل موضع صبر بود، بُردی
همیشه گفته اند که تصنع در کلام، زیبایی شعر را از بین می برد و بهترین بیان آن است که به سادگی و روانی نوشته شود.
البته که چنین است و البته که سعدی حتی در قانون شکنی هم بی همتاست وقتی در اوج تصنع، عجیب ترین کاربرد از فعل را بر ذهن تسلیم محضِ خوانندگانش تحمیل می کند و ما در کمال تواضع و فروتنی تسلیم می شویم و لذت می بریم و آفرین هم می گوییم !!
تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی مُتعَشقند و من هم
فرمایش شما متین، اما فعلی که اینجا به کار رفته، فعل ربط «استن» است: «خلقی متعشقاند و من هم». متعشق اسم فاعل است از تعشق.
یکی از زیباترین حکمت هایی که در تلگرام دست به دست می شد و همه به عنوان تحفه ای حفظ می کردند و به بازنشر آن می بالیدند، ترجمه ای بسیار ساده از نوشته ای انگلیسی بود که می گفت:
اگر پیراهنت آتش گرفت، ندو زیرا آتش شعله ور تر می شوی
اما سعدی صدها سال پیش، این چنین نوشته بود:
در دام غمت چو مرغ وحشی
میپیچم و سخت میشود دام
شاعران بسیاری، قد محبوبشان را به سرو تشبیه کرده اند و از تکرار این تشبیه دست بردار نیستند.
اما سعدی وقتی می خواهد از همین تشبیه استفاده کند، کاری می کند که کلاً بساط شاعران را جمع می کند.
گویی سعدی به موسایی می ماند که وقتی اژدهای شعر خود را زمین می اندازد، سحر دیگر شاعران را باطل می کند.
ای سرو به قامتش چه مانی؟
زیباست ولی نه هر بلندی
خطاب به خود سعدی باید گفت :
گفتار خوش و لبان باریک
ما اطیب فاک جل باریک!
خواندن این ترجیع بند اعجاز آمیز برای من همچون عیش ربیع بود. افسوس که با سوال نابجای برخی از مراجعان گنجور، به طیش خریف مبدل شد! کاش دوستان در برابر آن سوال خاموش می ماندند.
بند هشتم با ردیف "من" - با وجود بهره گرفتن از کلمه "دامن" در مصرع دوم بیت اول - بی نهایت موزون و دلکش است ..
با سپاس از گنجور و همه بزرگواران .
دکلمه شعر بسیار زیباست ولی حیف که ناقص است .اگر نام عزیز دکلمه کننده و نسخه کامل دکلمه را بگذارید ممنون می شوم.
---
پاسخ: در همان قسمتی که دکلمهٔ شعر را پخش میکنید مشخصات راوی درج شده. ضمناً دکلمه دو بخش دارد و در دو بخش کامل میشود و جنابعالی دقت نفرمودهاید.
غم نیز چه بودی ار برفتی
آن روز که غمگسار برگشت
وای که این شعر هر بار چه میکنه با دل من... تک تک ابیاتش انقدر دانشینه که روح آدم به پرواز درمیاد..
این ترجیع بند به تنهایی برای معرفی ادبیات فارسی کافیه...
سلام به بانیان گنجور و مدیران آن و همه دوستداران فرهنگ و ادب و انسان.
امروز به سراغ ترجیع بند خداوند سخن سعدی شیرازی آمدم و با توجه به اینکه حواشی برخی اشعار حاوی مطالب آموزنده و جالبی از نظرات فرهیختگان این حوزه است سری هم به انتهای سروده حضرت سعدی زدم و از وجود یکصد و سی نظر هم غافلگیر شدم و هم خوشحال که گنجینه ای از اطلاعات و نظرات ارزشمند را خواهم خواند. اما متاسفانه در میانه این بخش بحث از ظرافتهای شکلی و ساختاری این ترجیع بند معروف و محتوای لطیف و مفاهیم والای آن به سوالی از جانب یکی از مراجعه کنندگان خارج شده و به مکانهائی رفت که بیشترین فاصله را با مختوای سایت و خود شعر داشت. کاش این واقعه رخ نداده بود. از گفتگوئی که در نیمه دوم حاشیه ها درگرفت نه آگاهی خاصی حاصل شد و نه ارتباط بین دوستانی که در این فضای ادبی وارد شده اند تقویت گردید. موجب تاسف و تاثر بود که موضوعی مورد دعوای قرار گرفت که حاصلش بی حاصلی و دلزدگی بود. امیدوارم این تجربه حداقل برای دوری گزیدن از مواضع مشابه در ادامه راه سایت گنجور مفید باشد. بامید حق.
با سلام.بیت ترجیع این شعر را با توجه به محتوای هر بند و تغییر لحن به دو صورت متفاوت میتوان خواند بگونه ای که دو معنی متفاوت از آن در ذهن متبادر شود.از یکی از آنها مفهوم ناامیدانه صبوری کردن و چارۀ دیگری نداشتن به ذهن می آید (مثلا در آنجا که میگوید:...اکنون که طریق دیگرم نیست-بنشینم و صبر پیش گیرم-دنبالۀ کار خویش گیرم) که باید با لحن مایوسانه قرائت شود. اما از دیگری این معنی افاده میشود که نباید و نمیتوان در مقابل چنین آتش هجری سرد و بی اعتنا بود (مثلا در این قسمت از شعر:...ای سخت دلان سست پیمان-آیا که روا بود که بی دوست-بنشینم و صبر پیش گیرم-دنبالۀ کار خویش گیرم؟! که باز متناسب با مضمون آن باید با لحن سرزنش آمیزانه نسبت به منکران وادی عشق قرائت گردد.با تشکر
در دیدگاهی که قبلا در مورد این شعر گذاشته بودم به علت خستگی و نقل از حافظه در نقل یکی از مصرعها سهوی رخ داده بود که صحیح آن چنین است:ای سخت دلان سست پیمان- "این شرط وفا بود که بی دوست" -بنشینم و صبر پیش گیرم-دنبالۀ کار خویش گیرم؟
حسینی جان
”لحن سرزنش آمیزانه “دیگر چه صیغه ایست
مثل آنکه بگویی سخن پند آمیزانه
سرزنش آمیز درست تر است
شاد زی
ای روی تو آفتاب عالم
انگشت نمای آل آدم
احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم
بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم
عجیب است که یک نفر هم یادی از مریم میرزاخانی این نابغه ریاضیات که سرطان جان او را گرفت نکرد.
شب را گریستیم،سحر را گریستیم
ما گامگامِ راهِ سفر را گریستیم
وقتی که میزدند سپیدارِ باغ را
ما یکبه یک صدایِ تبر را گریستیم
راست می گویید، من که فقدانش را به ماتم نشستم و گریستم، تو گویی سالها بود که او را می شناختم...
سلام بر همه دوستان
می خواستم خواهش کنم که یکی از دوستان لطف کنه و معنی بیتها و مصرع های عربی این ترجیع بند زیبا رو بنویسه . من خودم یک چیز هایی از بیت های عربی فهمیدم ولی بهتره یک کسی که وارده , معنی درست بیتها و مصرع های عربی رو اینجا بنویسه تا همه استفاده کنیم
با سپاس
در جایی نوشتم《شعری که تورا جان میبخشد شاعرش را یکبار کشته است》یکی از دوستان در جواب نوشت مثل این شعر سعدی.
واقعا همینطور هم هست.
در بیت 《کس را چه گنه تو خویشتن را،بر تیغ زدی و زخم خوردی》کلمه خوردی بهتراست خردی باشد با فتحه خ.این کلمه در گویش لری که در زبان فارسی ریشه عمیق دارد همان معنی خوردی را میدهد و استفاده از آن در اینجا برای حفظ قافیه شعر لازم است.
با تشکر از زحمات شما
نظرتون صحیحه، و در زبان سعدی، خوردن یا به صورت xardan و یا به صورت xvardan تلفظ میشده، و با عرض شرمندگی، نمیدانم کدامیک. در هر دو حالت، «و» در املا محفوظ میمونه و نوشته میشه. پس درستش اینه که یا xardan بخوانیم و یا xvardan تا قافیه آسیب نبینه و به زبان سعدی هم نزدیکتر باشیم.
علی جان
اجازه بده همان خوردی باشد.
،،،
کس را چه گنه تو خویشتن را
بر تیغ زدی و زخم خوردی
در بیتی دیگر قافیه ی ”خردی“ به کار رفته .
قافیه ” ردی “ ست
خردی مانای کوچکی و کودکی می دهد.
سعدی استاد سخن است ، احتیاج به تعلیم ندارد، از او میاموزیم
زنده باشی
آیا کسی اطلاع دارد که این شعر به زبان های دیگر ترجمه گشته یا خیر؟
به دنبال ترجمه ی انگلیسی گشتم اما نیافتم.
اینجانب در رشته مهندسی تحصیل کرده ام. شاید پنج یا شش بار این ترجیع بند را خوانده ام. چقدر زیبا و دلربا است. روح آدم پرواز میکند. زیبایی این شعر حد ندارد. استاد سخن شیخ اجل شعری گفته که دهان همگان باز بماند.
درود بر روان پاک استاد سخن سعدی شیرازی.
چرا بعضی از ما فکر می کنیم که اگر شاعری، مرد جوانی رو توصیف کرد حتما از مافی الضمیر خودش خبر میده؟ چرا نمی تونیم کمی تخیل به خرج بدیم و فکر کنیم که شاید روزی دختر زیبارویی به دیدن سعدی یا حافظ رفته و از او خواهش کرده شعری در وصف مرد جوانی بگه که معشوقشه؟ چرا شاعران بزرگ ما نباید گاهی از زبان زنی شعری گفته باشن؟ این چه نگاه مردسالارانه ای هست که فکر می کنیم چون شاعر مرد هست باید حتما معشوق، زن بوده باشه؟ شاعر مرد نمی تونه برای دل زنی، خودش رو جای او بگذاره و معشوق زنی رو توصیف کنه؟
گرامی بانو،
سعدی در حکایت شماره هفده، باب پنجم، با ذکر نام خود احساس و تمایلش را به پسری بیان می کند.
تخیل به خرج دادن بسیار عالیست و حق همه ما…
اما اگر کسی علاقه به اینکار ندارد، دیگر برچسب مردسالاری چرا؟
مردسالاری مشکلیست جدی و اگر قرار است اتهامی وارد شود، بهتر است دقیق و بجا باشد.
با احترام
این که سعدی، مولانا، حافظ، انوری و ...
همجنسگرا هستند، یا نیستند، چه سودی برای ما دارد؟
با دیدگه همجنسگرا نبودن سعدی شعر را بخوانید و با دیدگاه همجنسگرا بودن سعدی باز هم شعر را بخوانید، هیچ تفاوتی در زیبایی شعر احساس نمیکنید.
علاوه بر آن با اشعار بزرگان هم میتوان اثبات کرد همجنسگرا نیستند و هم هستند، پی تا زمانی که از خودشان نپرسید (حالا ماشین زمانی چیزی در دست دارید) نمیتوانید با اطمینان کامل سخن بگویید و این حرف ها تنها سبب دور شدن شما از اصل مطلبی است که شاعر میخواهد بیان کند، و در بسیاری هم دیده شده با استفاده از پورنوگرافی شاعران پند های بسیاری داده اند و زمانی که سعدی میگوید جوانمردی که بدهد یا بخورد به ز آن عابدی است که روزه دارد و می نهد، منظور سعدی این نیست که جوانان همجنس گرایی پیشه بگیرند، بلکه منظور شاعر این است عمل عابد از عمل آن جوان بدتر است...
همانطور که حافظ میگوید:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که به این منظور نیست که از فردا سجاده ها را به می رنگین کنید، بلکه حافظ تایید بر پیروی از پیر مغان دارد.
بسیاری شاید ها در واژه پسر در این بیت است، و شاید واژه پسر همانند می و ساقی و جام و شرب، کد واژه ای در عرفان و ... باشد که ما خبر نداریم.
و شاید هم سعدی همجنسگرا باشد، باز باید بگوییم که به ما چه؟
از مطالب جناب امین کیخا بسیار سود بردم، و از آقای حمید رضا ام تشکر میکنم و تمام اساتید و گردانندگان گنجور، با تشکر...
چون مرغ به طعم دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
طُعم در اینجا به معنی خوردنی است و میشود طعمه
با طعام از یک ریشه است.
چون مرغ به طعم(طعمه) دانه دربند شدم
طمع کرده بودم که کرمان خورم
که ناگه بخوردند کرمان سرم
من طعمه کرمان بودم و نه کرمان طعمه من طمع پیشه
با سلام و آرزوی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد.
دوستان کسی معنی ابیات عربی این ترجیع بند و داره یا منبعی میشناسه که بشه ازش پیدا کرد ؟ممنون میشم پاسخ بدیت!
سلام دوستان
اگه یک دوستی بیاد, ابیات عربی این ترجیع بند رو معنی کنه ممنون میشم .
بند 3
یا محرقتی بنار خد/ من جمرتها السراج تقبس
استقبله و ان تولی / استأنسه و ان تعبس
بند4
-------------------/ ما أطیب فاک جل باریک
یا قاتلتی بسیف لحظ/ والله قتلتنی بهاتیک
------------------ / لایأت بمثلها اعادیک
----------------- / کم تزجرنی و کم اداریک
بند 10
------------------- / یا قوم الی متی و حتام؟
بند15
ما اخترت صبابتی ولکن / عینی نظرت و ما اطاقت
بند22
یا متلف مهجتی و نفس / الله یقیک محضر السو
با سلام به دوستان
مهدیس سوال کرده بود
که معنی این بیت چیست
" من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند "
هر قدر گشتم در کلام اساتید جوابی ندیدم شاید هم به چشم بنده نیامد
تصور بنده این است که استاد سخن می گوید
اگر کسی یا کسانی با یاد دوست از او خرسند باشند ، اما بنده چنین نیستم و فقط با دیدن ( وصل و پایان هجران ) راضی می شوم
واژه های بیت باید جابجا شود تا معنی آشکار گردد
اگر کسی دگر از دوست با یاد او خرسند می شود من اینچنین نیستم
این بیت مانند آن بیت معروف حکیم ناصر خسرو می باشد که می فرماید
پسنده است با زهد عمار و بوذر
کند مدحِ محمود ، مر عنصری را ؟
یعنی آیا برای عنصری شاعر زمان سلطان محمود این کار پسندیده است که وقتی ما شخصیت های زاهد و بزرگی مانند عمار یاسر و ابوذر غِفاری را داریم ، ایشان (عنصری ) سلطان محمود غزنوی را مدح و ثنا گوید
درود در مورد طعم در بیت 9 , بند 2
واژه ای دقیقا به همین شکل با ساکن شدن م و ت با ضمه هست toom
که در گویش بختیاری ها شنیدم و همان بذر معنا داره
با چه اطمینانی در مورد هشتصد سال قبل حرف میزنن بعضی ها !
باید بگم ترسیدم ! چون الان که دیگه ای اینترنت شده در مورد من چه حرف هایی خواهند گفت وای وای
تردید کردم واقعا این دقیقه ی 90 باید به انتشارات بگم پشیمون شدم و کتابم رو پخش نکنن
فریاد ز دست نقش، فریاد
و آن دست که نقش مینگارد....
اَستَقبِلُه و ان تولی ...... اَستَانِسُه و ان تَعَبَّس
بسوی آن ( پسر ) میروم ، گرچه او ازمن روی گردان شود
انس میگیرم با او گرچه او روی ترش کند.
....................... ...... ...................لا یات بمثلها اعادیک
................................... مانند آن برسر دشمنانت هم نیاید.
......................... ........ کم تزجرنی و کم اُداریْک
...................... چقدر زجرم میدهی و چقدر مدارا و مهربانی کنم
...................... ............ ما اطیب فاک جل باریک
......................... چقدر خوب آفریده دهانت را آفریدگار بزرگت
یا محرقتی بنار خد ............ من جمرتها السراج تقبس
ای آنکه سوزاندی مرا با آتش صورتت .
از شعله ی آن آتش صورتت ، روشن می شود آتش چراغ.
یا مُتلِف مُهجَتی و نفسی ....... الله یقیک محضر السو
ای نابود کننده ی دل و روان و روح من
خداوند تو را از بدی ها و ناملایمات حفظ کند.
.
لا یات بمثلها اعادیک ........
دشمنان تو هم مانند این کار نمی کنند
یاقاتلتی بسیف لحظ.... والله قتلتنی بهاتیک
ای کسی که مرا با چشمشر چشمت کشتی....
بخدا مرا با آن دو چشم کشتی
سروده ای بی مانند از استاد سخن!
خود من هر کجا سروی می بینم، این دو بیت را برایش می خوانم:
ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
پاسخ سعدی علیه الرحمه به کاربران شبه اندیش از همین ترجیع بند:
چون در تو نمیتوان رسیدن به زان نبود که تا توانم
ره میندهی که پیشت آیم وز پیش تو ره که بگذرم نیست
که برداشتی بس نزدیک وگویشی زیبا از بخش پایانی دعای عرفه است
با توجه به توسع مفهومی لغت پسر ، شبه اندیشی سزای هشیار دلاور ادب نیست ، خودکیش پندار ی نشاید که بی فساران
گلوگیر زیرگلوبندگی نوین درقالب فلسفه های فمینستی و... هستند : « آن شهباز در دام این مرغان !! »
پسر : فرزند نرینه ؛ پور/ دوش ای پسر می خوردهای « گاهی مخاطَب ، خود شاعر است»
مثال : جمله صید این جهانیم ای پسر ما چو صعوه مرگ بر سان زغن / رودکی .
سر به سر از لطف جانی ای پسر خوشتر از جان چیست ؟ آنی ای پسر/ عراقی
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
هم پدری و هم پسر هم تو نیی و هم شکر کیست کسی بگو دگر کیست کسی به جای تو/ مولوی
ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر
گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز ما به تو مستظهریم وز همه عالم فقیر/ سعدی
1. ابن، پور، فرزند
2. صبی، طفل، غلام
3. نوباوه ، نونهال ≠ دختر، صبیه
4 . پسر ، « پوسْتْ دَر » بوده . کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند. پوست در،
به پسر تبدیل شده است .در پارسی باستان puthar پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است
5 . پسران خدای ؛ بعضی برآنند که قصد از این لفظ یا ملائکه یا ارواح طاهره می باشند لکن بعضی دیگر گویند که
قصد از این لفظ اشخاص مقدس و محترمی هستند که پسران اشخاصی مقدس بوده در تقوی و پرهیزکاری و
خداشناسی شهرت داشته اند. « قاموس کتاب مقدس ».
طبع تو را تا هوس نحو کرد صورت صبر از دل ما محو کرد
ای دل عشاق به دام تو صید ما به تو مشغول و تو با عمر و زید
این هم یکی از داستانهای گلستان در باب تعلیم و تربیت که پسری نحوی درباره علم صرف و نحو عربی از سعدی سوال میپرسد و خوب جواب شیخ علیهالرحمه کمی مشکوک است
سپاس از همه سعدی دوستان
این ترجیع بند رو جناب دکتر مصطفی ملکیان دکلمه کردند. و دکلمه نسبتا قوی هم هست هر عزیز ی فایل صوتی رو داره لطف کنه قرار بده که بقیه هم ازش استفاده کنن
دکتر مصطفی ملکیان بطور کامل ترجیع بند را خواندهاند. فایل صوتی در سانکلاد قابل دسترسی است
درباره خوانش صحیح برخی ابیات که در اجرای دکتر مصطفی ملکیان آمده خواستم دو نکته را همین جا ذکر کنم
ای قبلهی دوستان مشـتاق
گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین
در پـای تـو ریـزد اول آ من
در نوشتار اولا ولی اولآ خوانده میشود.
چون مرغ بهطمع دانه در دام
چون گرگ بهبوی دنبه در بـند
طمع را با فتحه روی حرف ط خواندند و برای من طمع و مزه تداعی شد
حقیقتن زیباست
غلط املایی:
بند 2، بیت 9، مصرع نخست
(چون مرغ به طمع دانه در دام)
باید بشود
چون مرغ به طعم دانه در دام
درود و سپاس
معنی ترکیب گوست در بیت
در حلقهٔ صولجان زلفش بیچاره دل اوفتاده چون *گوست
با توجه به لغت (صولجان:چوگان)، ترکیب گوست به معنی:( گوی است) می باشد
دل عاشق چون *گوی در حلقه ی چوگان زلف یار گرفتار آمده
بالاتر دیدم که دوستانی در این باب که سعدی همجنس باز بوده با هم محاجه داشتند و ابیاتی از این ترجیع بند را شاهد آوردند
دوستان عزیز، خواندن شعر بزرگان ادب فارسی بدون آشنایی با لسان عرب، قطعا ناقص خواهد بود. عنایت بفرمایید در بند چهارم این شعر، سعدی از عبارت یا قاتلتی استفاده کرده. از این آشکارتر نمیشود فهمید که مخاطب شعر یک مؤنث است!
سعدی:
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم
نظامی:
تا پیشه خویش پیش گیرم
خیزم پی کار خویش گیرم
کاجی ز درم درآمدی دوست
تا دیدهٔ دشمنان بکندی
کاجی: در اینجا به معنی کاشکی است!
درود.
آیا معنی بزارد در مصرع دوم بیت زیر، همان بگذارد است؟ اگر آری، لطفا املای واژه اصلاح شود: بذارد
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد
گرامی نوید
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مجاز میشمارد
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد
سخن در نالیدن و زاری کردن است ، نه گذاشتن چیزی
می گوید اگر سوخته خرمنی زاری کند سزاوار عیب گویی نیست
بِزارَد= زاری کند
در پاسخ به عزیزی که گفتند
«دوستان عزیز، خواندن شعر بزرگان ادب فارسی بدون آشنایی با لسان عرب، قطعا ناقص خواهد بود. عنایت بفرمایید در بند چهارم این شعر، سعدی از عبارت یا قاتلتی استفاده کرده. از این آشکارتر نمیشود فهمید که مخاطب شعر یک مؤنث است»
درست در مصرع بعدی «والله قتلتنی بهاتیک» مخاطب مذکر است، چه اگر مونث بود قتلتینی باید به جای قتلتنی می گفت. به قول عزیزان دیگر از زیبایی شعر لذت ببریم که وصف حال عاشق است، حالا معشوق هر که باشد.
اتفاقا یکی از زیبایی های این شعر ماندگار همین به نوعی ابهام و به نوعی همه نگری و جهانشمولی سرودن درباره عشق عاشقی عاقل و زمینی است. برای من بزرگ سرایندگان ما هر کدام یک جور زبان عاشقی داشتند و هر کدام زیبایی خود. مولوی عاشق عارف و رهرو، حافظ عاشق بی قرار و بازیگوش، سنایی عاشق سوخته از جدایی، و سعدی عاشق تجربه کرده عاقل
در ادامه جواب قبلی. در بند سوم از آخر گفته:
«ای چون لب لعل تو شکر نی
بادام چو چشمت ای پسر نی»
و عاشق سوخته از جدایی، منظور البته عطار بود که به اشتباه سنایی گفتم.
دوستان و اساتید گرامی سلام
در بیت " من مرغ زبون دام انسم/هر چند که میکشی پرم نیست "
معنی مصراع دوم چیست؟
گرامی پوریا
من مرغ زبون دام انسم
هر چند که میکُشی پرم نیست
به نظر من در مصر دوم ” پَرَم “ به مانای پروایم آمده
هرچند که مرا بکُشی ترس و پروایی ندارم
حدس من است هرچند که در کتاب لغت نیامده
اساتید و صاحبنظران، درود!
در مدرسه به بنده حقیر گفتهاند وزن این شعر "مستفعل فاعلات فعلن" است. میدانم مفعول مفاعلن فعولن قدیمیتر است و زین جهت مقبولتر؛ خودم هم بیشتر دوستش دارم. لیک میخوام بدانم وزنی که آموزگار در مدرسه به ما یاد داده کاملاً برابر "وزن خودمان!" است یا تفاوتهایی نیز میانشان پیدا میشود. (؟)
سپاس فراوان از شما کاربران دانا و از مدیریت خوب این تاربرگ! D:
میشه کسی لطف کنه و معانی همه ابیات عربی رو بنویسه؟
از شگفت ترین ویژگی های این ترجیع بند نحوه ی اتصال بیت آخر هر بند به بیت ترجیع هستش که علاوه بر اینکه مصرع آخر تمام کننده ی بیت و بند چه بلحاظ قافیه چه معنا هستش ، بطرز حیرت انگیزی محل ورود به بیت ترجیع هم هست ، یعنی عملکرد دوگانه ی مصراعهای آخر هر بند
به جناب آقای محمود
با عرض سلام عرض می کنم که " والله قتلتنی بهاتیک "
قَتَلتَ مذکر است و مونث آن می شود قَتَلتِ و نه قتلتینی
قتلتَ و قتلتِ هر دو فعل ماضی هستند ولی گویا شما با دستورات صرف فعل مضارع مخلوط نموده اید
در هر صورت چون در شعر سعدی اعراب گذاری وجود ندارد می توان درکلمه قتلتنی حرف ت دوم را با فتحه خواند و می توان با کسره خواند
و اگر با کسره بخوانیم به وزن شعر هیچ آسیبی نمی رسد و معنی مونث می گیرد
شکل صحیحش قَتَلتِ است چون مخاطب مؤنث است
در مصرع اول می گوید یا قاتلتی
قاتلة+ی
مشخص است که باید مؤنث خواند
سلام دوستان عزیز،
میخواستم پیشنهاد بدم اگر مایل هستید به اجرای دکلمه آقای مصطفی ملکیان هم گوش فرا دهید. امیدوارم از این اجرا لذت ببرید.
از خواندن نظرات دوستان و علاقمندان به ادبیات و شعر زیبای سعدی لذت بردم.
به نظر من می رسد که مصرع ‹چون مرغ طمع به دانه در دام› به صورت ‹چون مرغِ طمعْ به دانه، در دام› باید خواند که طمع به دانه دراینجا صفت مرغی آمده که در دام افتاده است ...
و در مورد مصرع ای سرو بلند قامت ای دوست نیز
بیشتر ای سروِ بلندقامتْ ای دوست ...... بیشتر به معنای شعر می اید...
همچنین درمصرع نه باغ ارم که باغ مینوست ....به نظر می رسد سعدی دو باغ ارم شیراز و بهشت برین را مقایسه کرده است.
در ضمن این ترجیع بند معروف در کتاب کلیات سعدی تصحیح و به اهتمام محمد علی فروغی ... موسسه انتاشرات امیرکبیر سال 1363 که من دارم وجود ندارد....
چون مرغ طمع به دانه در دام
چنین مصرعی در ترجیع بند وجود ندارد
لطفا دوباره آن را بخوانید
چون مرغ به طَمْع دانه در دام
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیدهٔ بلا جوست
اگر بجای (در) بر باشد آیا معنی بیت گویا تر نیست؟
البته جهت یاد گیری خودم عرض کردم
واین بیت هم هموزن به نظر نمیرسد
یا محرقتی بنار خد
من جمرتهاالسراج تقبس
و نیز این بیت
یا قاتلتی بسیف لحظ
والله قتلتنی بها تیک
و در این بیت اگر بجای با در مصرع دوم بر جایگزین شود در معنای بیت مؤثر تر نیست؟
چشمی که نظر نگه ندارد
بس فتنه که(با) سر دل آرد
و در این بیت اگر حرف ( ی) بعد از ( جا) اضافه شود آیا بیت موزون تر نمیشود؟
هر ( جا) که مولهی چو فرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد
و در این بیت
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش ( پادشا) من . بجای پادشا ( پادشه) موزون تر نیست؟
اگر دوستی این کم سواد را که دوست داره یاد بگیره یاری کنه هم ممنون میشم و هم شرمسار
پایدار و همیشگی باد گنجور و گنجوریان
با سلام.گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت
فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده ای
از اول در گردن بوده و بر گردن معنی نداره
دوست عزیز و گرامی:
توجه کنید که سعدی بیش از ۷۰۰ سال پیش شعر میگفته، و آن زمان شاید خون در گردن میبوده و نه بر گردن، و فتنه را با سر دل میآوردند، و نه بر سر دل. زبان تغییر میکنه و یکی از چیزهایی که کاربردش مدام عوش میشه، حروف اضافه هستند. وقتی شک داریم که آیا شعر درست نقل شده یا نه، تنها راه مراجعه به نسخههای قدیمی و معتبر این ترجیعبند است، و بنا به قاعدهی کلی، وقتی بین نسخهها اختلاف هست، اتفاقا ضبط عجیبتر و ناآشنا احتمال درستی بیشتری داره، چون کاتبان هم مثل من و شما تردید میکردند و تصمیم میگرفتند که مثلا فتنه باید بر سر دل آورده بشه و نه با سر دل. تصحیح متون فنی است دشوار و پر زحمت.
در مورد اشکالات وزنی، فکر میکنم بعضی کلمات را اشتباه تلفظ میکنید که به مشکل وزن برخوردهاید:
یا مُحرِقَتی بنارِ خدٍّ من جمرتها السّراجٌ تقبس (الفهای جمرتها و السراج و لام سراج ناخوانا هستند، کلمات رو به هم وصل کنید و بخوانید جَمرَتُهَسِّراج)
یا قاتلتی بسیفِ لحظٍ والله قتلتنی بهاتیک
مُوَلِّه (از واله) یعنی عاشق و شیفته، و پادشا به سبب قافیهی «ـا» همینجوری تلفظ میشه.
شرمسار چرا؟ شرمی در پرسیدن نیست، و هیچ پرسشی مایهی خجالت نیست. همه در کنار هم میآموزیم.
ارادت فراوان
گرامی اییار
نکته سنجی شما را تحسین می کنم
در گردن دیدهٔ بلا جوست
گویا سعدی چنین می پسندد، ورنه بر گردن نیز صحیح است
بس فتنه که با سر دل آرد
در فارسی ” با “ و ”به “ و گاهی” بر “ به جای یکدیگر می آیند
درین بیت هر جا که مُوَلّهی چو فرهاد
اگر موله /movallah [شیفته} بخوانیم موزون است
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش ( پادشا) من
”پادشا“ با دیگر قافیه های غزل مناسب است
پادشاه به ” ه “ ختم می شود و دیگر قافیه ها با ” آ “
نوروزتان پیروز
نوروز پُر شگون غمت از جا بر افکند
در باغ گل قواره ی دیبا بر افکند
گر ارغوان به جام عقیقی ش جلوه کرد
او جامِ تو ز لؤلؤِ لالا بر افکند
هر صبح و شام را به خطی خوش نگار کرد
هر ظهر و عصر پرتو رخشا بر افکند
آهو به دشت چشم امیدش امان نداشت
تا از نگار نرگس شهلا بر افکند
بنگر که لاله از غم هجران بلبلش
پروا نکرد تا دل رسوا بر افکند
آهسته گفت شاخه ی پیچک به نسترن
کان سرو ناز بین ، قد رعنا بر افکند
دردیست درد هجر، فغان کرد بلبلی
تا ناله های خویش ز سرما برافکند
طوطی شکر شکن شد ازین هفت رنگ باغ
قندش شکست بر لب و آوا بر افکند
با بانگ فرودین دل سرما شکست و رفت
تا رخت غم بر آن سر دنیا بر افکند
آب از کنار جوی گذر کرد چون شراب
ساقی کجاست ؟ ساغر مینا برافکند
مُشکین نسیم صبح چو بر گل دمید و رفت
آهش به دشت شیون و غوغا بر افکند
جام عقیق پُر زِ می و شور و عشق تو
خوش پرتوی به اوج ثریا بر افکند
منشین ” نیا ء که لشگر گُل حمله ور شده
تا ناز گل بر عاشق شیدا بر افکند
با درود و شادباش فراوان به پیشگاه شما به مناسبت فرا رسیدن نوروز و شکوفائی بهار دلها
از پاسخ شما شادمان شدم و شادمانی شما را خواستار
جناب ناباور خوشحالم که باورم نمودی
چرا استاد سخن میفرمایند
روزی « دو » برای مصلحت را
بنشینم و ..
منظور ایشان از «دو» چیست؟
کسی میدونه دوستان؟
مهدی جان
روزی دو یعنی دو روزی . مانند ماه (شب) چهارده در این بیت مشهور مولانا:
راه دهید یار را آن مه ده چهار را کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
من اگرچه دو روزی ( چندروزی) برای مصلحت اندیشی ناشکیبم (ولی در نهایت ) بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله کار خویش گیرم .
اعجاز شعر سعدی در سهل و ممتنع بودن آن است . بسیار روان و امروزی ولی دشوار و چه بسا ناممکن برای تقلید .
"چون مرغ بطمع دانه در دام" صحیح است. خواندن این مصرع برای کسانی که با موسیقی ایرانی آشنایی دارند و درس هایی که در آن شعر با میزان های قطعه موسیقی تطبیق داده میشود را تمرین کرده اند به راحتی میتوانند این مصرع را موزون و بدون سکته بخوانند: هر مصرع شش سیلاب دارد.( برای سهولت میتوانید اول مصرع دوم این بیت که براحتی شش سیلاب آن قابل شمارش است را بشمارید). اما در مصرع اول برای اینکه به شش سیلاب برسیم باید بترتیب اجزای هر سیلاب را اینگونه قرار بدهیم: ۱- چون ۲- مرغب( مثل تلفظ گربه در یک سیلاب)۳-طم' ۴عدا ۵- ندر۶- دام
در واقع سیلاب دوم در مصرع اول "مرغ ب" است و در مصرع دوم "گرگ"
با سپاس، استدعا میکنم مطابق فرموده مصرع را با حروف انگلیسی یا فارسی به انضمام فتحه و کسره و ضمه و سکون حرکتگذاری بفرمایید.
برای من مسئله با توجه به متن نوشتهتان روشن نشد.
یک راه دیگر هم این است که بفرمایید کدامیک از دوستانی که شعر را روخوانی کردهاند مصرع را مطابق نظر جنابعالی میخوانند.
خواهش میکنم. سیلاب های مصرع اول با حروف لاتین به این صورت خواهند بود:
1- choon
2-morghbe
3-tama
4- edaa
5-nedar
6- daam
امیدوارم که کمک کرده باشد.
با سلام،
ممکن است دوستان بفرمایند منظور سعدی در مصرع " ترک تو بریخت خون تاجیک " این است که خود را تاجیک فرض کرده یا کلا از یک تشبیه یا استعاره استفاده کرده است ؟
همزبانان تاجیک ، مدام این مصرع را برای اثبات تاجیک بودن جناب سعدی ، مثال میزنند.
دوم اینکه آیا:
ای سرو بلند قامت ای دوست
زیباتر و با معنی تر از :
"ای سروبلندقامتِ دوست " نیست ؟
آخر "سرو بلند قامتِ دوست" ، چه معنی میدهد ؟
درود نازنین بانو
تاجیک ها هم پارسی زبان هستند اینجا به نظر میاد تاجیک استعاره از پارسی زبان باشه و ترک هم منظور قوم مغول باشه که دیگه همه اطلاع داریم بر ایران چه گذشت ...
و در ضمن عرب ها هم میگن سعدی این اسم تخلص رو برداشته چون نسبش به قبیله ی بنی سعد میرسه !
اما مهم اینه که سعدی پارسی زبان هست و ایرانی حالا هر نقل قولی هم بشه ، یک پژوهشگر مصری گفته به ایران حسادت میکنم اگر ما هم یک فردوسی و یک سعدی داشتیم در تاریخ مون الان زبان باستانی خودمون رو داشتیم و عرب زبان نبودیم ...
ما زبان مون رو به سعدی مدیونیم
و در مورد سرو بلند قامت به نظر میاد که دوست خطاب باشه که سرو بلند قامت رو دوست خوانده
اما در کل ، هر شعری رو فقط شاعر خودش میتونه دقیقا تفسیر کنه ،
حرف هایی که گفته میشه در حد گمان هست
و باور کنید مفهوم شعر ها هم چندان پیچیده نیست مخصوصا اشعار شیخ اجل
با دوردی متقابل به همه دوستان !
سپاس از پاسخی که فرمودید ،
آنچه تا کنون در باب تاجیکان خوانده ام این است که : تاجیکان ( ایرانیانی ) بوده اند که در اسیای مرکزی ( سغد) زندگی میکرده و برخی مواقع در تقابل با ترکان ساکن در این ناحیه و فرا تر در حوالی ختن ، قرار داشتند!
به هر پارسی زبانی ، تاجیک گفته نمیشود ، چنانکه به هر ایرانی هم تاجیک گفته نمیشود . این برداشت بسیار اشتباه از تاجیک است.
سعدی در این بیت به این تقابل میان ترکان و تاجیکان اشاره دارد و از این تشبیه و استعاره در شعر خود استفاده کرده است.
دیگر اینکه : بلی شعر سعدی بسیار ساده است ، به شرط آنکه ما با اشتباه نویسی ، آن را مشکل نکنبم!
درود
برگرفته از نوشته های تاریخی مانند تاریخ بیهقی واژه تاجیک و ایرانی واژه های مترادف بوده اند.
در نخست واژه تاجیک در دوران سامانیان برای ایرانیان فرارود و خراسان از سوی ترک های قاراخانی بکار برده می شده و کم کم به ایرانیان همه ایران بزرگ (بیشتر از سوی ترک ها بر گرفته از کتاب قوتادغو بیلیگ قرن 10 میلادی).
این واژه برای قرن ها کمرنگ شده بود و مردم این جغرافیا به خود ایرانی یا پارسی زبان می گفتند (تا امروز هم برخی مردم پشتون به تاجیکان پارسی بان می گویند).
این واژه با رخنه روس ها دوباره رنگ گرفت.
نام بهتری برای اشاره به تاجیکان همان ایرانی است مگر مرز ها و سیاست های امروزی این را سخت تر ساخته است مگر تاجیک و ایرانی همیشه مترادف بوده
تاجیک به معنی پارسی زبان است و پارسی زبانان/تاجیکان در افغانستان و ایران و تاجیکستان هم تبار اند. در گذشته به همه مردم ایران بزرگ که پارسی زبان بوده اند گه گهی تاجیک گفته می شده.
اگر یک تاجیک می گوید که سعدی تاجیک است و ایرانی نیست اشتباه کرده است. تاجیک و ایرانی و پارسی زبان یکی هستند فرقی ندارند.
سعدی اگر تاجیک گفته به این معنی نیست که ایرانی نباشد و یا از شیراز نباشد. او یک پارسی زبان ایرانی است همانگونه که تاجیکان پارسی زبانان ایرانی تبار هستند.
باید در پیرامون چنین گفتمان ها از دیدگاه یک انسان آن زمانی سخن گفت نه مرز های سیاسی امروزی
در همین زمان هم در استان فارس ، تاجیک به معنی فارسی زبان است در برابر ترک
مثلا می گویند ترک هستی یا تاجیک
یعنی ترک هستی یا فارسی زبان
متاسفانه و متاسفانه و باز هم متاسفانه در روخوانی این ترجیع بند اشتباهات آشکاری رو شنیدم که باید گفت کسانی که این ترجیع بند رو به خوانی کرده اند شاید برای اولین بار این شعر را خواندن و گرنه این غلط خوانی بسیار زیاد که آن را ، هم از صدا و هم از سیمای ملی شنیدم ، از دوستداران حقیقی شعر ، دور است. برای آموزش دوستان در زمان مناسب یکی از بندها را روخوانی خواهم کرد.
در بند سوم بیت نهم..سعدی بسیار زیبا حرف ک را به شکل قافیه در آورده است.
ای دل تو مرا نمیگذاری ک
این نهایت استادی سعدی در کلام و احاطه بر قافیه است.ماشالله بر این حسن خداداد سعدی!
#محمدجوادچیزفهم دانشمندیان
خوانش جناب حلاج را شنیدم بسیار دلنشین بود و شکل خوانش درست این بیت رو یاد گرفتم
من بی تو نه راضیم ولیکن چون کام نمی دهی بناکام
سپاس
در خوانش آقای سهیل قاسمی کلمات عربی بعضا غلط خوانده شده اند
حیف است این ترجیع بند بی نظیر ، غلط خوانده شود
بند سوم:
در دام تو عاشقان گرفتار
در بند تو دوستان مُحَبَّس
دوستان در بند تو زندانی شده اند
یا مُحْرِقتی بِنارِ خَدٍّ
مِن جَمْرَتِهَا السِّراج تَقْبَس
ای آن که با آتش گونه ات مرا سوزاندی / گونه ای که از پاره آتشش (آتشِ گونه) چراغ را روشن کرده است (در خوانش های گنجور فعل تَقْبَس به صورت مجهول خوانده شده: تُقبَس که در این صورت غلط می باشد چون سراج مذکر است و فعل مؤنث برای آن صحیح نیست اما اگر به صورت معلوم تَقْبَس خوانده شود فاعل آن ضمیر هی است که به نارِ خد برمی گردد) السراج مفعولٌبه برای تَقبَسُ است و باید منصوب باشد السراجَ
صبحی که مشام جان عشاق
خوشبوی کند إذا تَنَفَّس
صبحی که وقتی نفس می کشد مشام جان عاشقان را خوشبوی می کند – تلمیح به آیه 18 سوره تکویر وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ)
أسْتَقْبِلُهُ وَ إنْ تَوَلّیٰ
أَسْتَأنِسُهُ وَ إنْ تَعَبَّس
به او رو می کنم هرچند او روی می گرداند / با او انس می گیرم هرچند او روی ترش می کند
من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو أَخْرَس
من در همه گفته هایم روشن و فصیح صحبت می کنم ولی در وصف روی تو لال هستم
بند چهارم
گفتار خوش و لبان باریک
ما أطیبَ فاکِ جَلَّ باریک
چقدر دهانت پاک و خوشبوست آفریننده ات بزرگ و با عظمت است (جمله دوم جمله دعایی است مرسوم در عربی)
باریک در مصرع اول فارسی است و در مصرع دوم یک ترکیب اضافی عربی است: باری + ک
فاکِ کاف کسره دارد ولی در موقع خواندن ساکن خوانده می شود
یا قاتلتی بسیف لحظ
والله قَتَلْتِنی بهاتِیک
ای آن که با شمشیر چشمت مرا کشتی به خدا سوگند که مرا با آن کشتی (هاتی اسم اشاره مفرد مؤنث به معنی هذه می باشد و کاف آخر آن، کاف خطاب است و ترجمه نمی شود مثل کاف در ذلک و تلک و أولئک)
لَحظ به معنی چشم (عین) است هم سیف و هم لحظ هر دو مذکر هستند اما چون سعدی از آن عین را اراده کرده اسم اشاره مؤنث را برایش آورده. سیف لحظ مجاز است و در مصرع دوم حقیقتِ عین را اراده کرده
دانی که چه شب گذشت بر من؟
لایأتِ بمثلها أَعادیک
مانند آن را دشمنانت نیاورند (یعنی دشمنانت مثل آنچه بر سر من آوردی بر سرت نیاورند) (أَعادی جمع عدو به معنی دشمنان و فاعل برای فعل لا یأت می باشد)
فیالجمله نماند صبر و آرام
کم تَزْجُرُنی و کم أُداریک
چه بسیار مرا می رانی و از خود دور می کنی و من چه بسیار با تو مدارا می کنم. أُداری فعل مضارع برای ضمیر أنا است از باب مُفاعَلة
بند 8
دستان که تو داری ای پریروی
بس دل ببری به کف و مِعْصَم
مِعْصَم به معنی مچ دست
شیرین جهان تویی به تحقیق
بگذار حدیث ما تَقَدَّم
قطعا تو شیرین جهان هستی/سخن از آنچه قبلا گفته شده (در باره شیرین) را رها کن
بند 9
بر ما همه عیبها بگفتند
یا قوم إلی مَتیٰ و حَتّام؟
ای قوم تا کی؟ (إلی متی و حَتّام به یک شکل ترجمه می شوند. حَتّام = حتی + ما که الف ما حذف شده. ما استفهامی است)
بند 14
ما اخْتَرْتُ صَبابَتی ولکن
عَینی نَظَرَتْ و ما أَطاقَت
من این اندازه از عشقِ بسیار را انتخاب نکردم و به اختیار من نبود اما چشمم نگاه کرد و ناتوان شد، طاقت از دست داد
بند 21
یا مُتْلِفَ مُهْجَتی و نفسی
الله یَقیک مَحْضَرَ السو
ای که خون و وجودم را تلف کردی (بر باد دادی) خداوند تو را از بدی نگه دارد
خیلی عالی بود با تشکر بسیار
اما فکر میکنم لا یأت بمثلها اعادیک رو اشتباه ترجمه کردین
ترجمهش میشه مثل اون چیزی که بر سر من اومد بر سر دشمنت حتی نیاد
تقریبا مثل اون ضرب المثل فارسی که میگه: خدا نصیب گرگ بیابون نکنه
درود بر شما
در این صورت فعل لا یأتِ بدون فاعل می ماند
نظر بنده بر این است که أعادی فاعل است برای فعل لا یأتِ
ضمنا سعدی در اینجا دو صحنه را کنار هم می گذارد
می گوید تو که دوست من هستی کاری بر سر من آوردی که دشمنت نباید آن کار بر سر تو بیاورد
درودها بر شما جناب عباسی؛ بنده به نوبهی خود، از شما، بابت توضیحات کاملی که برای واژههای عربی فرمودید، بسیار سپاسگزارم. خرم باشید و پدرام.
🙏🙏😍😍
خوانش حلاج رو شنیدم و عشق کردم با این ترجیع بند زیبا♥️♥️♥️
همه گویند ولی گفتن سعدی دگر است....
چون مرغ به طمع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
بنظرم مصرع اول طعم صحیح تر باشه چون از نظر وزنی و هم از نظر مراعات نظیر خیلی بیشتر میاد به اینجا
جام بر سنگ زدن یعنی امتحان کردن و سنگ بر جام زدن یعنی توبه کردن. این دو ضرب المثل هستند.
ما بار ها تو به کردیم از عشق و دیدیم فایده ندارد شما دیگر امتحان نکنید
با اختلاف بسیار بهترین ترجیع بند زبان پارسی است
زیباترین عاشقانه ی بلند ِ ادبیات پارسی ...
سرشار از اعجاز و شکر گفتاری و باریک بینی و مضامین بدیع
سعدی جانم هیهااااات که چشم روزگار مانند ِ تو دیگر دیده باشد ...
هیچووووقت یادم نمیره از سال ۸۶ که برای اولین بار این شعرو خوندم تا همین الان که حدود ۱۶ سال میگذره ، هیچوقت هیچوقت هیچوقت این شعر برام کهنه نشده ...
همیشه قند تو دلم آب کرده
خیلی اوقات اشکم دراومده ...
همون بیت اولشو چقدر طوفانی و چنگ زننده شروع کرده
ای سرو بلند قامت دوست وه وه که شمایلت ...
یا این شروع طوفانیش ؛ ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشم بندی ...
یا ؛ دیگر نرود به هیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند
واقعا فکر می کنم در حق سایر ابیاتش جفا کردم که همه ی اون ها رو اینجا مثال نزدم
سخت تررررین کار دنیا انتخاب بهترین شعر یا بیت یا مصرع سعدیه
حتی توی اون تکه ی اضافیش در مورد همین ترجیع بند هم ابیات شاهکااار زیادی وجود داره ؛
"مهر ِ تو نگارِ سروقامت
بر من رقَم است تا قیامت ..."
یا
بر جان ِ ضعیف ِ آرزومند
زین بیش جفا و جور مَپسند
من چون تو دگر ندیده ام خوب
منظور ِ جهانیان و محبوب (چقدددر خوب گفته این مصرعو چقدر خوب کلمه ی "منظور" میشینه )
اونقدددددر ترکیب ها و مضامین جادویی فراوونه تو این ترجیع بند که واقعا از خودم ناراحتم و از سعدی جانم شرمنده م که چرا فقط سه چهار تا بیتشو اینجا مثال زدم
معنی کلمات ترجیعبند سعدی:
- شمایل:
۱- طبعها، خویها
۲- شکل، صورت
- مُعَنبر: خوشبوی شده با عنبر
- صولَجان: معرب چوگان
- مطلوب: دلپسند، معشوق
- بیخ: ریشه، اصل
- مُحَبّس: حبس شده، زندانی
- اخرس: لال
- ممالیک: جمع مملوک، بندگان
- مُوَلّه: عاشق، شیدا
- حظ: خوشی، لذت
- پای کشان: رفتن با تانّی
- مِعصَم: مچ دست
- ما تقدم: روزگار پیشین
- تام: کامل
- چشم بندی: افسونگری، ساحری
- ایمن: در امان، مصون
- مَخلَص: جای خلاص
- کلهدار: تاجدار؛ کنایه از پادشاه جبار است.
- طاق: تنها
- کناره گرفتن: دوری کردن
- لَختی: اندکی
- رُفتن: روبیدن، پاک کردن
- مَذاق: ذائقه، کام دهان
- احتراق: سوختن
- وُثاق: خانه، اتاق
- تیاقت: آرزومند کسی شدن
- خَو کردن: وجین کردن، بیرون آوردن گیاه هرزه از زمین
- دست ِ خوش: دست ِ زیر
- قبضه: تصرف
- سیماب: جیوه
- برخی: قربانی
- پی: رد پا
- پی کردن: دنبال کردن
- سپر انداختن: کنایه از تسلیم شدن
- جبین: پیشانی
- سحر بابل: اشاره به داستان هاروت و ماروت دو فرشتهی مغضوب خداوند است که در چاهی در بابل نگونسار آویخته شدهاند و هرکسی به چاه رود و درخواست آموزش جادویی کند، به او تعلیم دهند.
- حیله: چاره
- شجر: درخت
- فتنه: معشوق
- ضو: نور، روشنایی
- گو: گودال
- خلعت: جامهی دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.
همون اول در بیت پنجم، مصراع: ((که فرق کند که ماه یا اوست؟)) مطمئنید که اینجا معنی میده؟ حس میکنم باید این باشه: ((کی فرق کند که ماه یا اوست؟)) هم معنیش بهتر میشه هم وزنش لطفا ببرسی کنید
که یعنی چه کسی
چه کسی فرق کند که ماه یا اوست؟، بعد معنیش دقیقا چی میشه؟
آقای نعمت، «فرق کند» فعلی است به معنای «تفاوت قائل میشود» که فرق کند یعنی «چه کسی متوجهِ تفاوتِ او با ماه میشود» نمیدانم چقدر مطالعه دارید اما در این زمینه ها نباید بدون مطالعه نظر داد. اول این که این کلمات به راحتی قابل جا به جایی نیستند. باید در دیوان های خطی و نسخه های کهن کلمه ای وجود داشته باشد که شما پیشنهاد اغییر بدهید. در ثانی شما کلا معنای بیت را اشتباه متوجه شده اید. شما میگویید بنویسیم «کِی فرق کند» به معنای «چه زمانی فرق میکند که ماه است یا او» در صورتی که معنای بیت اصلا این نیست.
در این بیت سعدی میگوید اگر آن که مه پاره است به پشتِ بام بیاید، که (چه کسی) میتواند بینِ او و ماه فرق بگذارد؟
نصیحتی برادرانه میکنم که خودتان را نقطهی ثقلِ کائنات نبینید و اگر نکتهای را درک نمیکنید جای تغییرِ کل برای جزء خودتان که جزء هستید را تغییر دهید.
نعمت جان سلام
برداشت وفرمایش شما درسته در خیلی از اشعار شعرا مشابه این مورد که فرمودید وجود داره وحتی در خوانش کی خوانده میشه وفکر کنم از اختیارات خواننده شعره که کی بخواند نمونه ای که الان یادمه ازمولانا
حاشا ز سواری که بود عاشق این راه
که بانگ سگ کوی دلش را بتپاند
وشاید به دلایل گویش یا نوشتار در گذشته اینچنین نوشته میشده که دوستان راهنمایی کنند مثالهای دیگر را ویرایش واضافه میکنم انشاالله.
هر دل که به عاشقی زبون نیست
دست خوش روزگار دون نیست
یعنی چه ؟
زبون یعنی خار
یعنی هرکسی عاشق نباشه دستخوش بازیچه ها و سختی های روزگار قرار نمیگیره
آدمی که دلش رو در راه عشق گذاشته آسیب ها و سختی های زیادی از زمانه و روزگار میبینه
برعکس کسایی که عاشق نمیشن و در سایه امن قرار دارند
واقعا در ادبیات ایران و جهان از این شعر زیباتر هم وجود داره؟
به لطف خدا طی دو روز تمام متن را چک کردم و ویرایش هایی تقریبا کامل انجام شد
هرچند برای جناب آقای محمدی مدیر عزیزِ گنجور کار شاقی درست شد اما تقریبا خوانش را برای همگان آسان می کند.
متن های عربی تماما طبق قواعد عربی حرکت گذاری شد و قبلا ترجمه کرده بودم.
ان شاءالله طی یکی دو روز آینده تمام کلماتی که نیاز به معنی داشتند را با معنی تقدیم می کنم
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
میراد: بمیرد – سَهی: راست و بلند
در حلقهٔ صَولجان زلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست
صَولَجان: چوگان
در هیچ زمانهای نزادهست
مادر بجمال چون تو فرزند
جَمال: زیبایی
در دام تو عاشقان گرفتار
در بند تو دوستان مُحَبَّس
مُحَبَّس: زندانی، اسیر
من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو اَخْرَس
فصیح: واضح، کلام روشن - أَخْرَس: لال
از بهر خدا، که مالکان، جور
چندین نکنند بر ممالیک
ممالیک: بندگان
هرجا که مُوَلَّهی چو فرهاد
شیرین صفتی برو گمارد
مُوَلَّه: عاشق و شیفته
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مَجاز میشمارد
مَجاز: غیر حقیقی
ای کاش مرا نظر نبودی
چون حَظّ نظر برابرم نیست
حَظّ: بهره و قسمت و نصیب
ای سیمتنِ سیاهگیسو
کز فکر سرم سپید کردی
سیمتن: کسی که بدنش مانند نقره است
بسیار سیه، سپید کردهست
دوران سپهر لاجوردی
لاجوردی: کبود، آبی تیره
هم دردی و هم دوای دردی
گفتی که صبور باش، هیهات
هیهات: اسمِ فعل در زبان عربی به معنی دور است
اِحیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم
اِحیا: زنده کردن
دستان که تو داری ای پریروی
بس دل ببری به کَفّ و مِعْصَم
مِعصَم: مچِ دست
تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی مَتُعَشِّقند و من هم
مَتُعَشِّق: عاشق
شیرین جهان تویی به تحقیق
بگذار حدیث ما تَقَدَّم
ما تَقَدَّم: آنچه گذشته است
تلخست دهان عیشم از صبر
ای تنگ شکر بیار قندی
عَیش: زندگی
کاجی ز درم درآمدی دوست
تا دیدهٔ دشمنان بکندی
کاج: کاش – کاجی: کاشکی
آیا که به لب رسید جانم
آوخ که ز دست شد عنانم
آیا: از بن مضارع آمدن آی + ا به معنی بیا
با درد تو یاوری ندارم
وز دست تو مَخْلَصی ندانم
مَخْلَص: جای خلاص، گریزگاه
دست چو منی قیامه باشد
با قامت چون تویی در آغوش
قیامه: قیامت
خاطر پی زهد و توبه میرفت
عشق آمد و گفت زَرق مفروش
زَرق: ریا، ظاهرنمایی
مُسْتَغرِق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش
مُسْتَغرِق: غرق
طاقم ز فراق و صبر و آرام
زآن روز که با غم تو جفتم
طاق: یگانه، تک و تنها
آهنگ دراز شب ز من پرس
کز فُرْقَت تو دمی نخفتم
فُرْقَت: فراق و دوری
تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتراقت
اِحتراق: آتش گرفتن
ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وُثاقت؟
وُثاق: سراپرده (وِثاق و وَثاق = بند و طناب)
تو مست شراب و خواب و ما را
بیخوابی کشت در تیاقت
تیاق: اشتیاق، شوق
جز دیدهٔ شوخ عاشقان را
بر چهره دوان سرشک خون نیست
شوخ: در اینجا به معنی زیبا
تسلیم قضا شود کزین قید
کس را به خلاص رهنمون نیست
قید: بند
گر بکشد و گر معاف دارد
در قبضهٔ او چو من زبون نیست
معاف داشتن: بخشیدن، مصدر میمی است (مترادف عفو)
جان برخی روی یار کردم
گفتم مگرش وفاست چون نیست
برخی: قربانی، فدا
کس با رخ تو نباخت اسبی
تا جان چو پیاده در نینداخت
اسب و پیاده: مهر های شطرنج
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از محبتت چاک
چالاک: بلند و موزون (در اینجا)
مهر از تو توان برید؟ هیهات
کس بر تو توان گزید؟ حاشاک
حاشاک: هرگز
اول، دلِ برده باز پس ده
تا دست بدارمت ز فتراک
فِتراک: ترک بند که به عقب زین اسب بسته میشود
درد از جهت تو عین داروست
زهر از قِبَل تو محض تریاک
قِبَل: طرف – تریاک: پادزهر
پای طلب از روش فرو ماند
میبینم و حیله نیست الاک
روش: رفتن (مصدر)
بربود جمالت ای مه نو
از ماه شب چهارده ضو
ضو: ضوء ، روشنایی
دستی ز غمت نهاده بر دل
چشمی ز پیت فتاده در گَو
گَو GOW : زمین پست و مغاک، گود، گودال
وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ ﴿تکویر ۱۸﴾
سوگند به صبح چون دمیدن گیرد
با عرض سلام، ممکنه یکی از عزیزان برای من توضیح بده که چرا واژهی "بند ۱، بند ۲،..." قبل از ترجیعبند "بنشینم و صبر پیشه گیرم، دنبالهی کار خویش گیرم" آمده و نه بعد از آن؟ چون به لحاظ معنایی این بیت مربوط به بند قبلی میباشد.
سلام
این بیت را بندِ ترجیع یا بندِ گردان می گویند و قبل از این بیت، خانه تمام می شود
پس مثلا در بخش اول با بیت
ای سختدلان سستپیمان
این شرط وفا بوَد که بیدوست
قسمت اول تمام می شود و بیت ترجیع آورده می شود که اولین یند برگردان است
بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟
و سپس بند دوم آغاز می گردد
نمیدونم چی بگم و چطور وصف کنم این هنر 😔
چه خوب میشد که ترجمهی بیتهای عربی مثل این بیت سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند » أَسْتَقْبِلُهُ وَ ... برای عموم گذاشته میشد.
لطفاً خوانش حلاج رو برگردانید
هرگز نبود چو شعر سعدی
هرگز نبود چو فکر سعدی
هر جا سخن از لطافت آمد
اندیشه بود به ذکر سعدی
آراسته جان زگفت نیکش
پیراسته دل زمهر سعدی
این مادر گیتی کهن سال
شد تازه زگفت بکر سعدی
باید به خدا پس از خداوند
عالم بکنند ذکر سعدی
بسیار عالی ممنون از گنجور
زیباترین عاشقانه پارسی و اگر با من موافق باشید ، هیچ نوشته ای در دنیا با این شعر برابر نیست ، قلم شیخ سعدی ، استوار ترین قلم بر دفتر است
<span;>واکاوی یک پدیده: معشوقه مذکر
<span;>به قلم....محمد رضوانی
<span;>دانش آموخته ادبیات انگلیس وامریکا
<span;>گزاره ای با عنوان «معشوقه مذکر» از بسیط ترین ، دیرینه ترین و مکتوم ترین حقایق تاریخ ادبیات و تاریخ اجتماعی ایران است.
<span;>بسیط بواسطه رواج گسترده بین آحاد جامعه
<span;>دیرینه بواسطه رواج از قرن۳ تا یک قرن پیش
<span;>مکتوم بواسطه ناآگاهی عمومی در بین مردم
<span;>از این سه ویژگی این آخری تلاشی است آگاهانه از متولیان امر وخود مردمان ایران که بیش از پنهانکاری خود را به ندانستن میزنند.
<span;>این رفتار ایرانیان بسان کبکی میماند که بجای مواجهه ترجیح میدهد سر را زیر برف کند و چون خود نمی بیند فرض را بر ندیدن دیگران نیز تفسیر میکنند.
<span;> بزرگترین شاهد ماندگار این برگ از تاریخ بیش از همه در شعر فارسی رد پا گذارده که قابل حذف یا کمرنگ کردن نیست . اولین گام شاید در بررسی پدیده ای بنام « معشوقه مذکر » ریشه یابی شکل گیری آنست وچون ما ایرانیان تاریخ موثق واقعی نداریم ( اگرچه تاریخ در بسیاری سرزمینها که تحریر شده انتخابی وگلچین است) مجبوریم با گمانه زنی ها و بررسی شواهد امر در دیگر امور ( مثل شعر،) به کشف رمز حقیقت اهتمام بورزیم . در این میان قابل پیشبینی است اگرقرنی بگذرد و شاهدی دیگری بر شواهد این نوشتار افزون شود. این همان وجه تکوینی حقایق در مشرق زمین است که قطره قطره در بستر گستره زمان به هم میپیوندند ومعنی حقیقت میدهد.
<span;>نگارنده این سطور از مطالعه آثار شعرفارسی دریافته در قرن هفتم در جامعه ایران هم فاحشه خانه و هم امردخانه دو تفرجگاه جنسی رایج درجامعه آنروز است. فاحشه خانهها و خدمات آنها بر کسی پوشیده نیست اما امردخانه شاید کمی توضیح بخواهد. دو واژه "امرد" و "کنگ" به مردانی منتسب میشد که هر دو فعل جنسی ( نقش فاعل و مفعول با پوزش واژگان بهتری نیافتم ) را بعنوان خدمات درامردخانه ها بنابر خواست متقاضی ارایه میکردند. راقم این سطور قصد ارزش گذاری یا قضاوت ارزشی بر این مقوله ندارد اما کمی فکر کنیم. هفت قرن پیش وحتی ده قرن پیش درجامعه ایران سلطان محمود معشوقه مذکر بنام ایاز دارد. ساده لوحان بلافاصله با یک موضع گیری صلب سعی بر فرار از موضوع دارند. اما کمی فکر کنیم. وقتی سلطان فاتح و ممدوح کشوری به بزرگی ایران در قرن سوم کاملا حاکم و موجب رشد و توسعه ایران در آن زمان شده و صدها قصیده در ستایش شان والای او بر جای مانده گویای این حقیقت است که مقوله معشوقه مذکر در جامعه آن روز کاملا عرف جاری جامعه است . جامعه غرب در قرن بیست و یک از به رسمیت شناختن جنسیت سوم بنام lgbt امروز خود را مفتخر بر حقیقتی میشناسد که از پس ظلم های ناروا درحق دگر باشانجنسی آنان را مستحق آزادی انتخاب جنسیت میداند و ملل دنیا کمابیش بااین حقیقت در حال کنار آمدن هستند و این امروز شاخص رعایت و پایبندی به حقوق بشر است. اما چگونه است که چنین رفناری در قرن سوم و قرون بعد در ایران در لفافه انکار و تکذیب و انحراف نسخه پیچی میشود؟ این جز سطحی نگری و "مرغ همسایه غاز است" چه تفسیر دیگری دارد .
<span;>سرآمد قصیده سرایان انوری ابیوردی که سرامد هزالان نیز بود در قطعه شعر تند وگزنده ای خطاب به یک قاضی به خوبی فضای جنس جامعه را توصیف میکند :
<span;>قاضی تو اگر پند برادر بپذیری
<span;>گیری زطلب کردن این گنگ کرانه
<span;>کان کس که چوتو کودک نوخاسته باشد
<span;> تنها نبرد گندۀ با ریش به خانه
<span;>زیرا که چو در خانه ببینند شما را
<span;>...اینده ندانند کدامست زمیانه
<span;> انوری دیوان اشعار
<span;>در قرون هفتم و هشتم هجری تاپایان دوره صفویان ایران دارای امردخانه ها و فاحشه خانههای رسمی و نظاممندی است که افراد برای نیازهای جنسی مذکر ومونث و ایضا برای رفع نیاز فاعل و مفعول جنسی ( از سبکی واژه پوزش میطلبم )به آن رجوع میکنند .
<span;>اگر در دوره معاصر در مغرب زمین دو مرد بالغ با انتخاب شخصی مبادرت به هم آغوشی رسمی کرده و دولتها نیز مبادرت به تسهیل بستر فرهنگی و اجتماعی کرده و آن رسم را می پذیرند ( و این نوشتار به هیچ روی قصد تایید یا رد آن را ندارد) چگونه شاخص توسعه و آزادی است اما در ایران ده قرن پیش مایه خجالت و شرم ایرانیان فعلی است؟
<span;>گزاره پردافعه «معشوقه مذکر» در ایران هم در تاریخ ادبیات ایران وهم در جامعه ایرانی بعنوان رسم همخوابگی ولذت جویی در هزار سال عمر خود از قرن سوم تا قرن بیستم از سه آبشخور فرهنگی بصورت التقاطی شکل گرفت:
<span;>۱) سرایت معشوقه مذکر از ادبیات ترکان به ادبیات ایران
<span;>به تعبیر آقای دکتر سیروس شمیسا در شاهدبازی در تاریخ ادبیات ایران از قرن سوم به بعد با حضور پررنگ ترکان در ایران معشوقه مذکر از ادبیات ترکان پا به عرصه ادبیات ایران میگذارد .از سلسله غزنویان گرفته تا سلجوقیان و صفویان و قاجاریه همگی ترکانی بودند که در ایران ماندگار شدند. در ادبیات عرب و هند معشوقه در ادبیات زن است . وقتی خاقانی بزرگ در دربار پادشاه هندوستان از پادشاه برای شب درخواست معشوقه مذکر میکند وی حیرت میکند و به نوعی آزرده میشود.
<span;>۲) رواج معشوقه مذکر در جوامع مسلمان
<span;>با غلبه اعراب مسلمان بر امپراطوری ایران و امپراطوری بیزانس (روم شرقی ) اعراب مهاجم به اروپا یورش میبرند و بخش زیادی از اروپا را اشغال میکنند. تاریخ میگوید : معشوقه مذکر به اندازه ای در بین حکام عرب و بالطبع جامعه رواج یافت که زنان برای توجه و تماس احتمالی بدن لباس مردانه میپوشیدند. در این مقطع از تاریخ شدت گرایش مردان به معشوقه مذکر بیش از آن بود که قابل تصور باشد. البته اگر چه فرمهای مختلف این گرایش جنسی در آینده در ایران سازماندهی شد ولی اغلب منتسب به غلامبارگانی میگشت که به هر طریق در سن پایین به خدمت مردان این جوامع در می آمدند و جامعه مسلمان ایران از آن با تعبیر بامسمایی! بنام «بچه بازی » یاد میکند.
<span;>۳) عشق افلاطونی
<span;>در ادبیات غنی یونان عشق مرد به مرد بواسطه خصایص پسندیده مردان مثل رازداری ، غمخواری ، جوانمردی، هم پیمانی و دوستی ومروت مردان همواره مورد تحسین بوده و هرگز و هرگز به رابطه جنسی بین مردان آلوده نشده است . در کمال حیرت این جلوه مطلوب از دوستی و رفاقت بصورت بسیار برجسته و مورد تحسین شانه به شانه نسخه جنسی آن در ایران نیز رشد کرده و در ادبیات عوام امروزه «جوانمردی فردینی» برگرفته از ستاره سینمای دهههای قبل ایران محمد علی فردین بهترین تفسیر عشق افلاطونی است.
<span;>ایرانیان از این سه سرچشمه جاری یعنی رواداری مذهبی ، سرایت فرهنگ ترکی و ایده آل گرایی یونانی شترگاوپلنگی ساختند ودر هزاره بعد آن را رشد دادند.
<span;>به عبارت بهتر ترکان این معشوقه مذکر را به ادبیات ایران سرایت دادند. عربهای مسلمان معشوقه مذکر را در سطح جامعه بعنوان لذت جویی مقبول ومجاز ساختند و نسخه عشق افلاطونی یونانی به مقبولیت ذهنی این انگاره کمک کرد. در این مسیر آنچه رخ میدهد گاها کامجویی جنسی از پسرهای کمسن وسالی است که بیشتر مواقع نه تنها انتخاب در کار نبوده بلکه بیشتر قربانی این رسم اند. اگر بر وادی ملاک ومعیار های امروزی قضاوت کنیم چیزی فراتر از «آزار جنسی کودکان » در ساز و کار گسترده سازماندهی شده بدست نمی آید. دیوان اشعار سوزنی سمرقندی مملو از اشعار جنسی است که مطلوبیت این طعمه های جنسی را تا قبل از درآوردن ریش و سبیل به طنز ، مطلوب شمرده و اینان را تا حد پرستش جنسی بالا برده و به محض رشد موی صورت این گنگ و امردها شنیع ترین دافعه وناپسندی را نثارشان میکند.
<span;>بزرگی مثل ایرج میرزا که در اوان دوره قاجار با فرنگ و خصائل آنها آشنا شده است با وجود توصیف سکسی از جنبه بهره جویی جنسی ، آشکارا این رسم را نکوهیده و رسم ناخوشایندی معرفی میکند:
<span;>بدینجا چون رسید اشعار مخلص
<span;> پریشان شد همه افکار مخلص
<span;>که یارب بچه بازی چون چکارست
<span;>که بر وی عارف وعایم دچار است ؟
<span;> ایرج میرزا عارف نامه
<span;>یا در جایی دیگر میگوید
<span;>پیرم و آرزویِ وصلِ جوانان دارم
<span;>خانه ویران بود و حسرتِ مهمان دارم
<span;>عشق باقی به سر و مویِ سر از غصّه سپید
<span;>زیرِ خاکسترِ خود آتشِ پنهان دارم
<span;>کاش قیدِ پسران خواستمی پیش از وقت
<span;>من که اصرار به آزادیِ نسوان دارم
<span;>در نظر بگیرید در مقطعی که این مجوز به تعبیری صادر میشد اسلام در اذهان وقلوب مردمان ایران جای گرفته و پذیرفته شده بود. قدرتمندترین جنبه پذیرش این شتر گاو پلنگ در جامعه ایران همانا رواداری مذهبی و ساطع شدن آن از سوی اعراب مسلمان بود. به زعم این کمینه دلیل اینکه یک زن تا قرون متاخر ۱۹ و ۲۰ همخوابگی مردش با یک مرد دیگر را مصداق خیانت بر نمیشمرد ریشه درسرسپردگی اعتقادی دارد که به پایداری این رسم کمک میکند. مداقه و تامل در افکار مردمان این قرون افشاگر ذهن این مردمان است که زن برای رفع نیاز جنسی مرد و انجام امور خانه است و شایسته عشق و عاشقی نیست .به همین دلیل است جز در افسانهها که مرد و زن عاشق و معشوق اند و زنان زنان اثیری اند در زندگی روزمره عشق مردان با مردان تبلور می یابد.
<span;>واگر نوزایی جامعه ایران در مراوده با غرب و روشنگری های عصر دانش در قرن بیستم نبود چه بسا هنوز زن ایرانی با کمال متانت بر سفره ای از همسرش و غلام باره اش در یککاسه مشترک پذیرایی میکرد تا شب هنگام آن دو بر بستری بخوابند و او نیز شب را به آرامی تنها به خواب برود.
<span;>مطمینا وقایع آن دوره تاریخ به گونه ای سینوسی و اثرگذار بوده که مردمان این سرزمین اهمیتی ندهند که آنچه در حال ریشه دواندن بوده ریشه ایرانی نیست و معجونی اختلاطی از فرهنگ های بیگانه است . اگر به این موضوع شکی دارید کمی بیندیشید چرا ما ایرانیان نه مسلمانان معتقدی هستیم نه یک غربی به تمام و کمال . چرا در خانه ای زندگیمیکنم که کلکسیونی از وسایل فرهنگهای دیگر در آن زینت بخش است ؟ و چرا انبوهی از عادات و سنتها داریم که غلط است اما جامعه از آنها تبعیت میکند.؟
<span;>گاه در یک نگاه انفعالی به جامعه شکوفای ایران در این هزاره از همه جنبه ها از یک سو و پدیده هایی مثل همین معشوقه مذکر از سوی دیگر شاید بهترین تعبیر گذر تاریخ باشد.خواه شما بپسندید خواه انکار کنید.
<span;>و خواه با بی ادبی حافظ و سعدی را همجنس گرا بنامید.
<span;>پایان نوشتار
با سلام و تشکر از زحمات بی دریغ شما در حفظ و نشر شعرهای زیبای پارسی
این ترجیع بند زیبا یک خوانش بسیار زیبا و صحیح نیز با صدای آقای مصطفی ملکیان دارد که در صورت تمایل شما من میتوانم آن را اینجا آپلود کنم
پاینده باشید