غزل شمارهٔ ۴۹۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۹۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۹۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۹۷ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل شمارهٔ ۴۹۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۴۹۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۹۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۹۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۹۷ به خوانش افسر آریا
حاشیه ها
موضوع : غلط املایی
بیت : 4
غلط : کخر
درست : که آخر
---
پاسخ: با تشکر، به صورت «کآخر» تصحیح شد.
تضمین غزلی از سعدی
مسمط مخمس
مسیحاوش بجسمم جان بدم جانا وچون جان آی
چنان چون حوری مهوش بصحن باغ رضوان آی
هلا ایدل زکفر زلف مشکینش به ایمان آی
،،،، ، ،،،،،،،،،،
خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی
دهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی
****************
مرا جامی بده یاقوت رنگ از آن لب قندت
نه من تنها ،هزاران کس به پیش پای میرندت
ملائک در حریم ستر ورضوان گشته مانندت
،،،،،،،،،،،،،،
دمادم حوریان از خلد رضوان میفرستندت
که ای حوری انسانی دمی در باغ رضوان آی
*************
رقیبان در قفا یا پیش رو دارند گر تعنی
بکار عشق اگر تزویر کردی میبری لعنی
زدی تا لاف عشق ایدل گذر کن زین جهان یعنی
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
گرت اندیشه میباشد ز بد گویان بیمعنی
چو معنی مِعجَری بربند چون اندیشه پنهان آی
***********
حریمت تا که جولانگاه هر اغیار میگردد
زتاب جعد مشکینت دلم بیمار میگردد
وزان چشم چو بیمارت روان تیمار میگردد
،،،،،،،،،،،،،،
دلم گِرد لب لعلت سکندر وار میگردد
نگوئی کاخر ای مسکین فراز آب حیوان آی
*********
براه عشق از کف شد تمام دین و ایمانم
مرا در آرزوی وصل دُرد غم منوشانم
به خوان نعمتت جانا زخیل بی نصیبانم
،،،،،،،،،،،،
چو عقرب دشمنان داری ومن چون با تو میزانم
برای مصلحت جانا زعقرب سوی میزان آی
*********
زبد عهدی شدم نالان وجوشیدم ازاین غیرت
کنم قربان ازآن جانرا که رسمی هست در ُقربت
مرا عهد ازل افتاد باموی سرت الفت
،،،،،،،،،،،،،،
جهانی عشق بازانند در عهد سر زلفت
رها کن راه بد عهدی واندر عهد ایشان آی
*********
دلا قسمت ترا این بود هجران و پریشانی
چنان بلبل بنالی هرسحر با آه و افغانی
ز دُرد و صاف( رافض) نوشد آنرا، شرب روحانی
،،،،،،،،،،،،،
خوش آمد نیست سعدی را دراین زندان جسمانی
اگر تو یکدلی با او چو او در عالم جان آی
جاوید مدرس رافض
براستی سلطان عاشقانه های پاک زمینی هست سعدی
به نظرم بیت دوم مصرع اول اشکال وزنی داره.
جاهای دیگه توی نت نوشته : " می فرستندت " اما به نظرم اونم مشکل وزنی داره.
با سلام و تشکر بسیار.
به گمانم در بیت پنجم به جای (چو عقرب دشمنان داری...)" (چو عقرب دشمنم داری...) صحیح تر باشد. بدین معنا که به معشوق می گوید: با من دشمنی داری و من را دشمن خود فرض می کنی و مرا به دیده ی لطف نمی نگری.
تضمین غزلی از سعدی
مسمط مخمس
مسیحاوش بجسمم جان بدم جانا وچون جان آی
چنان چون حوری مهوش بصحن باغ رضوان آی
هلا ایدل زکفر زلف مشکینش به ایمان آی
،،،، ، ،،،،،،،،،،
خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی
دهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی
****************
مرا جامی بده یاقوت رنگ از آن لب قندت
نه من تنها ،هزاران کس به پیش پای میرندت
ملائک در حریم ستر ورضوان گشته مانندت
،،،،،،،،،،،،،،
دمادم حوریان از خلد رضوان میفرستندت
که ای حوری انسانی دمی در باغ رضوان آی
*************
رقیبان در قفا یا پیش رو دارند گر تعنی
بکار عشق اگر تزویر کردی میبری لعنی
زدی تا لاف عشق ایدل گذر کن زین جهان یعنی
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
گرت اندیشه میباشد ز بد گویان بیمعنی
چو معنی مِعجَری بربند چون اندیشه پنهان آی
***********
حریمت تا که جولانگاه هر اغیار میگردد
زتاب جعد مشکینت دلم بیمار میگردد
وزان چشم چو بیمارت روان تیمار میگردد
،،،،،،،،،،،،،،
دلم گِرد لب لعلت سکندر وار میگردد
نگوئی کاخر ای مسکین فراز آب حیوان آی
*********
براه عشق از کف شد تمام دین و ایمانم
مرا در آرزوی وصل دُرد غم منوشانم
به خوان نعمتت جانا زخیل بی نصیبانم
،،،،،،،،،،،،
چو عقرب دشمنان داری ومن چون با تو میزانم
برای مصلحت جانا زعقرب سوی میزان آی
*********
زبد عهدی شدم نالان وجوشیدم ازاین غیرت
کنم قربان ازآن جانرا که رسمی هست در ُقربت
مرا عهد ازل افتاد باموی سرت الفت
،،،،،،،،،،،،،،
جهانی عشق بازانند در عهد سر زلفت
رها کن راه بد عهدی واندر عهد ایشان آی
*********
دلا قسمت ترا این بود هجران و پریشانی
چنان بلبل بنالی هرسحر با آه و افغانی
ز دُرد و صاف( رافض) نوشد آنرا، شرب روحانی
،،،،،،،،،،،،،
خوش آمد نیست سعدی را دراین زندان جسمانی
اگر تو یکدلی با او چو او در عالم جان آی
جاوید مدرس رافض
دوستی زیر همه اجراها مطلبی گوشزد کردهاند که بهنظرم درست نیست.
از خلد، نگهبان میفرستند هم قشنگ نیست
به هر حال برای ارسال پیغام، پیک و قاصد میفرستند. رضوان باید بماند نگهبانی دهد!
این چرا پست خودشو تَرک کنه کار قاصد یا هاتف را انجام بده؟
در این مورد گویا بین اساتید اختلاف است.
در شرح غزلیات سعدی استاد فرح نیازکار:
و غزلیات استاد کاظم برگ نیسی:
روی دال خلد علامت سکون گذاشته شده.
اما در شرح دیگری (که هنوز بر من معلوم نشده کدام شرح است) حرکتدار شده:
(با سپاس از سرکار خانم زندی بزرگوار).
جستجوی این عبارت در گنجور (خلد رضوان) به نظر من نشان میدهد که فرمودهٔ جنابعالی و خوانش اکثریت صحیح است.
اما صورت کلی جملهٔ مصرع اول در این حالت ناقص به نظر میرسد چون فرستادن را باید به معنی پیام فرستادن یا گفتن در نظر بگیریم که به نظر نمیرسد مسبوق به سابقه باشد. این که از بهشت فرشتهای بفرستند که آن را بگوید جمله را کامل میکند.
درود بر شما
دمادم حوریان (را) از خلد ِ رضوان (به سوی تو) میفرستند
که: ای حوری ِ انسانی! دمی در باغ ِ رضوان آی
سپاس و آفرین!
من این به ذهنم نرسیده بود. این مشکل این که چه چیزی فرستاده شده را حل میکند.
زنده باد. دستور بفرمایید این باکسهای کذا از زیر اجراهای ما حذف شود!
بله، انجام شد. برای خودم را نگه داشتم تا مخاطب متوجه قرائت متفاوت مورد قبول بعضی اساتید بشود.
مها چون گفته سعدی به جان جمله بنشستی
بهاری از صفا هستی به سوی باغ وبستان آی
(جمله ایهام دارد)