گنجور

بخش ۳۱ - خیام نیشابوری

از مشاهیر حکمای جهان و از نوادر شعرای زمان خود بوده است و با سلطان سنجر سلجوقی بر یک تخت می‌آسوده. وی و خواجه نظام الملک و خواجه حسن صباح در صِغَر سن با یکدیگر انیس و در یک دبستان همدرس و جلیس بودند و با هم عهد نمودند که روزگار هر یک را تربیت نماید به آن دو نفر طریق شرکت پیماید. چون نظام الملک به منصب صدارت و رتبهٔ وزارت رسید، حکیم به اقطاع مزرعه‌ای چند قانع گردید و حسن را همت بلند به داعیهٔ سرفرازی باز داشت. بالاخره لوای بزرگی برافراشت که مفصّلاً در تواریخ مسطور است. غرض، حکیم به انواع فضایل آراسته و از صفات نکوهیده پیراسته. چندی زهدی به کمال داشت و همت بر مجانبت از هوا و هوس می‌گماشت. چندی نیز ابواب ملامت بر رخ گشوده و به طریقهٔ ملامتیه رفتار می‌نمود. مجملاً حکیمی است هوشیار ورندیست عالی تبار. رباعیاتش متین و بعضی از آنها چنین است:

رباعیّات
نه لایق مسجدم نه در خورد کنشت
ایزد یارب گل مرا از چه سرشت
چون کافر درویشم و چون قحبهٔ زشت
نه دین و نه دنیا و نه امید بهشت
آباد خرابات ز می خوردنِ ماست
خون دو هزار توبه در گردن ماست
گر من نکنم گناه، رحمت که کند
آرایش رحمت از گنه کردنِ ماست
چون عمر به سر رسد چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ
خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ به غرّه آید از غره به سلخ
گویند به حشر گفتگو خواهد بود
وان یار عزیز تندخو خواهد بود
از خیر محض جز نکویی ناید
خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود
یک نان به دو روز اگر شود حاصل مرد
وز کوزه شکسته‌ای دم آبی سرد
محکوم کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمعِ اصحاب شدند
ره زین شبِ تاریک نبردند برون
گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند
گر گوهر طاعتت نسفتم هرگز
ور گرد گنه ز رخ نرفتم هرگز
نومید نیم ز بارگاهِ کرمت
زیرا که یکی را دو نگفتم هرگز
از حادثهٔ زمان ز آینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
این یک دمِ نقد را به عشرت گذران
از رفته میندیش و ز آینده مترس
آنم که پدید گشتم از قدرتِ تو
پرورده شدم به ناز در نعمت تو
صد سال به امتحان گنه خواهم کرد
یا جرم من است بیش یا رحمت تو
یارب به دل اسیر من رحمت کن
بر خاطر غم پذیرِ من رحمت کن
بر پایِ خرابات روِ من بخشای
بر دستِ پیاله گیر من رحمت کن
برخیز و مخور غم جهانِ گذران
بنشین و جهان به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
از تن چو رود، روانِ پاکِ من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
وانگاه برای خشتِ گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو
ناکرده گناه در جهان کیست بگو
وان کس که گنه نکرد چون زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
تا کی غم این خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه
در ده قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه
دانی ز چه روی اوفتاده است و چه راه
آزادی سرو و سوسن اندر افواه
کاین دارد صد زبان ولیکن خاموش
وان دارد صد دست ولیکن کوتاه
افتاده مرا با می و مستی کاری
ما را ز چه می‌کنی ملامت باری
ای کاش که هر حرام مستی دادی
تا من به جهان ندیدمی هشیاری
آدم چو صراحی بود و روح چو می
قالب چو نیی بود صدایی در نی
دانی چه بود آدمی خاکی خیام
فانوس خیالی و چراغی در وی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از مشاهیر حکمای جهان و از نوادر شعرای زمان خود بوده است و با سلطان سنجر سلجوقی بر یک تخت می‌آسوده. وی و خواجه نظام الملک و خواجه حسن صباح در صِغَر سن با یکدیگر انیس و در یک دبستان همدرس و جلیس بودند و با هم عهد نمودند که روزگار هر یک را تربیت نماید به آن دو نفر طریق شرکت پیماید. چون نظام الملک به منصب صدارت و رتبهٔ وزارت رسید، حکیم به اقطاع مزرعه‌ای چند قانع گردید و حسن را همت بلند به داعیهٔ سرفرازی باز داشت. بالاخره لوای بزرگی برافراشت که مفصّلاً در تواریخ مسطور است. غرض، حکیم به انواع فضایل آراسته و از صفات نکوهیده پیراسته. چندی زهدی به کمال داشت و همت بر مجانبت از هوا و هوس می‌گماشت. چندی نیز ابواب ملامت بر رخ گشوده و به طریقهٔ ملامتیه رفتار می‌نمود. مجملاً حکیمی است هوشیار ورندیست عالی تبار. رباعیاتش متین و بعضی از آنها چنین است:
هوش مصنوعی: او از چهره‌های برجسته حکمت و یکی از شاعران نادر زمان خود به شمار می‌آید و در کنار سلطان سنجر سلجوقی بر یک تخت می‌نشست. او و خواجه نظام الملک و خواجه حسن صباح در کودکی با هم دوست و همکلاسی بودند و با یکدیگر عهد کرده بودند که در تربیت یکدیگر کوشا باشند. وقتی نظام الملک به مقام صدارت و وزارت رسید، حکیم به چند مزرعه قناعت کرد و حسن نیز به دنبال بلندپروازی خود رفت. در نهایت، حکیم عنوان بلندی را به دست آورد که جزئیات آن در تاریخ ثبت شده است. او دارای انواع فضایل و دور از صفات زشت بود. مدتی زهد و تقوا را به کمال رعایت می‌کرد و به دوری از تمایلات نفسانی می‌پرداخت. همچنین مدتی به شیوه ملامتی نیز عمل می‌کرد. به طور کلی، او حکیمی هوشمند و با نفوذ و رامشگر با اصل و نسب عالی بود. رباعیات او بسیار متین و رساتر از شعرهای دیگرش است.
نه لایق مسجدم نه در خورد کنشت
ایزد یارب گل مرا از چه سرشت
هوش مصنوعی: من نه لایق جایگاه مقدس تو هستم و نه شایسته‌ی نزدیکی به تو، ای خدای بزرگ، پس چرا مرا از گل آفریدی؟
چون کافر درویشم و چون قحبهٔ زشت
نه دین و نه دنیا و نه امید بهشت
هوش مصنوعی: من مانند فردی کافر و بی‌دین هستم و به اندازهٔ زنی زشت و بدنام هیچ‌گونه اعتقادی به دین، دنیا و حتی امید به زندگی بهتر ندارم.
آباد خرابات ز می خوردنِ ماست
خون دو هزار توبه در گردن ماست
هوش مصنوعی: محل فساد و گناه به خاطر نوشیدن شراب ما رونق دارد و ما با وجود دو هزار توبه، هنوز در این مسیر هستیم.
گر من نکنم گناه، رحمت که کند
آرایش رحمت از گنه کردنِ ماست
هوش مصنوعی: اگر من مرتکب گناه نشوم، رحمت الهی چگونه بر من نازل خواهد شد، چون زیبایی رحمت بر اساس گناهان ما شکل می‌گیرد.
چون عمر به سر رسد چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ
هوش مصنوعی: زمانی که عمر انسان به پایان می‌رسد، فرقی نمی‌کند که در کجا باشد، چه در بغداد و چه در بلخ. زمانی که پیمانه‌ی عمر پر می‌شود، دیگر فرقی نمی‌کند که زندگی شیرین بوده یا تلخ.
خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ به غرّه آید از غره به سلخ
هوش مصنوعی: شاد باش زیرا که بعد از من و تو، ماه‌های زیادی از نیمه به آغاز و از آغاز به نیمه خواهند گذشت.
گویند به حشر گفتگو خواهد بود
وان یار عزیز تندخو خواهد بود
هوش مصنوعی: می‌گویند در روز قیامت صحبت‌هایی میان مردم خواهد بود و آن دوست عزیز، با حالت تند و خشمگین خواهد بود.
از خیر محض جز نکویی ناید
خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود
هوش مصنوعی: از خوبی خالص جز نیکی به دست نمی‌آید، بنابراین خوشحال باش که در نهایت به نتیجه‌ی نیکویی خواهی رسید.
یک نان به دو روز اگر شود حاصل مرد
وز کوزه شکسته‌ای دم آبی سرد
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند با یک نان به مدت دو روز زندگی کند، این نشان‌دهنده آن است که او مردی قوی و با اراده است. همچنین، اگر حتی آب سردی از یک کوزه شکسته بیرون بیاید، آن هم می‌تواند دلگرمی و آرامش را به همراه داشته باشد.
محکوم کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
هوش مصنوعی: چرا باید خود را به محدودیت و محکومیت بسپاریم، یا چرا باید برای دیگران کاری انجام دهیم، در حالی که خودمان هم می‌توانیم به‌خود خدمت کنیم؟
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمعِ اصحاب شدند
هوش مصنوعی: کسانی که به فضائل و رفتارهای خوب آراسته شده‌اند، به دور هم جمع می‌شوند و مانند شمعی در جمع دوستان می‌درخشند.
ره زین شبِ تاریک نبردند برون
گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند
هوش مصنوعی: در این شب تاریک، کسی نتوانست راهی پیدا کند و فقط داستانی نقل کردند و خوابشان برد.
گر گوهر طاعتت نسفتم هرگز
ور گرد گنه ز رخ نرفتم هرگز
هوش مصنوعی: اگر هرگز مروت و اطاعت تو را نادیده نگرفته‌ام، هرگز هم از چهره‌ام گناه و خطا را دور نکرده‌ام.
نومید نیم ز بارگاهِ کرمت
زیرا که یکی را دو نگفتم هرگز
هوش مصنوعی: من از شرف و بزرگی تو ناامید نیستم، چون هرگز به کسی دو بار امید نداده‌ام.
از حادثهٔ زمان ز آینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
هوش مصنوعی: از اتفاقات و تغییرات زمان نترس. از هر چیزی که به تو می‌رسد نیز نترس، چون هیچ کدام از این مسائل دائمی و پایدار نیستند.
این یک دمِ نقد را به عشرت گذران
از رفته میندیش و ز آینده مترس
هوش مصنوعی: این لحظه را با لذت سپری کن و به گذشته فکر نکن و از آینده نترس.
آنم که پدید گشتم از قدرتِ تو
پرورده شدم به ناز در نعمت تو
هوش مصنوعی: من حاصل قدرت تو هستم و با محبت و نعمت‌های تو بزرگ شده‌ام.
صد سال به امتحان گنه خواهم کرد
یا جرم من است بیش یا رحمت تو
هوش مصنوعی: من تا صد سال به آزمایش گناهم ادامه می‌دهم، یا این که آیا خطای من بیشتر است یا رحمت تو؟
یارب به دل اسیر من رحمت کن
بر خاطر غم پذیرِ من رحمت کن
هوش مصنوعی: خداوند، بر دل گرفتار من رحم کن و بر خاطر غم‌دار من توجهی داشته باش.
بر پایِ خرابات روِ من بخشای
بر دستِ پیاله گیر من رحمت کن
هوش مصنوعی: به میخانه برو و از من بگذر، در دستانم پیاله‌ای بگذار و بر من رحمت کن.
برخیز و مخور غم جهانِ گذران
بنشین و جهان به شادمانی گذران
هوش مصنوعی: برخیز و از اندوه این دنیای فانی دوری کن، بنشین و زندگی را با شادی سپری کن.
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
هوش مصنوعی: اگر در ذات دنیا وفایی وجود داشت، نوبت به تو نمی‌رسید و دیگران پیشی می‌گرفتند.
از تن چو رود، روانِ پاکِ من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
هوش مصنوعی: وقتی که جان ما مثل آبی زلال و پاک شود، دو سنگ برای گورش می‌گذارند.
وانگاه برای خشتِ گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو
هوش مصنوعی: سپس برای ساختن قبرهایی برای دیگران، خاک من و تو را در جایی می‌ریزند.
ناکرده گناه در جهان کیست بگو
وان کس که گنه نکرد چون زیست بگو
هوش مصنوعی: در این جهان، آیا کسی هست که بدون گناه زندگی کرده باشد؟ و اگر کسی چنین بوده، او چگونه زندگی کرده است؟
من بد کنم و تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
هوش مصنوعی: اگر من کار بدی انجام دهم و تو هم تلافی کنی، پس چه فرقی میان ما وجود دارد؟ بفرمایید!
تا کی غم این خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه
هوش مصنوعی: چقدر باید به غم و اندوهی که دارم فکر کنم؟ آیا باید این زندگی را با خوشحالی بگذرانم یا نه؟
در ده قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه
هوش مصنوعی: من در حال نوشیدن باده‌ای هستم و نمی‌دانم آیا این لحظه‌ای که می‌نوشم، به پایان می‌رسد یا نه.
دانی ز چه روی اوفتاده است و چه راه
آزادی سرو و سوسن اندر افواه
هوش مصنوعی: می‌پرسی چرا او به این حالت افتاده و چرا راه رهایی گل‌ها و درختان در زبان‌ها و حرف‌ها مطرح شده است؟
کاین دارد صد زبان ولیکن خاموش
وان دارد صد دست ولیکن کوتاه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برخی افراد ممکن است به ظاهر دارای توانایی‌های فراوان باشند، اما در عمل هیچ اقدامی نمی‌کنند. به عبارت دیگر، کسی که دارای حرف‌های زیادی است، ممکن است در واقعیت سکوت کند و فردی که می‌تواند کارهای زیادی انجام دهد، شاید در عمل نتواند کار مؤثری انجام دهد.
افتاده مرا با می و مستی کاری
ما را ز چه می‌کنی ملامت باری
هوش مصنوعی: من به خاطر می و مستی‌ام در حالتی افتاده‌ام و از تو می‌پرسم که چرا برای این حالتم مرا سرزنش می‌کنی؟
ای کاش که هر حرام مستی دادی
تا من به جهان ندیدمی هشیاری
هوش مصنوعی: کاش که تمام نیکوکاری و لذت‌های ممنوع را به من می‌دادی تا هیچ‌گاه طعم هشیاری و آگاهی از دنیا را نچشم.
آدم چو صراحی بود و روح چو می
قالب چو نیی بود صدایی در نی
هوش مصنوعی: انسان مانند ظرفی است که می‌تواند ر روح و احساساتش را در خود جای دهد. روح انسان نیز مانند مایعی است که در این ظرف قرار می‌گیرد و صدای او مانند صدای نی است که از دل آن بلند می‌شود.
دانی چه بود آدمی خاکی خیام
فانوس خیالی و چراغی در وی
هوش مصنوعی: می‌دانی آدمی که خاکی است، مانند خیام، تنها یک نمایی از خیال و روشنایی درونش دارد.