بخش ۶۳ - نامهٔ نهم از زبان عاشق به معشوق
دگر بوی بهار آوردهای، باد
نسیم زلف یار آوردهای، باد
به دام اندر کشیدی خستهای را
ز دام عشق بیرون جستهای را
نگارم را خبر ده، گر توانی
که: ای جان را به جای زندگانی
غمت هر لحظه در پروازم آورد
خیالت چون کبوتر بازم آورد
فراقت بس خطا اندیشهای بود
رها کردم، که ناخوش پیشهای بود
تو جانی، از تو دوری چون توان کرد؟
ز جان آخر صبوری چون توان کرد؟
بر آن بودم که سر گردانم از تو
عنان مهر بر گردانم از تو
نهم دل بر وفای یار دیگر
و زان پس پیش گیرم کار دیگر
چو برگشتم در آمد مهرت از پی
که با ما باز یاغی گشتهای، هی
دگر با عشق پیمان تازه کردم
مسلمان گشتم، ایمان تازه کردم
تن اندر عشق خواهم داد دیگر
برینم هر چه بادا باد! دیگر
دلم رفت و دگر باز آمد آن دل
به پا رفت و به سر باز آمد آن دل
بر آن عزمم که: تا من زنده باشم
تو سلطان باشی و من بنده باشم
به گفتار از لبت خشنود گردم
به دیدار از تو قانع زود گردم
من این اندیشه در خاطر نرانم
که از وصل تو خوش گردد روانم
تو همچون گوهری و من چو خاشاک
نباشم لایق وصل تو، حاشاک!
خطا کردم من، اینها از من آید
چنان دان کین چنینها از من آید
ندارم چشم کز من عذر خواهی
که گر خونم بریزی بیگناهی
من از عشق تو بس بیساز گشتم
ضرورت هم به مهرت باز گشتم
دل من گشته بود از عشق خالی
ولی دیگر به اقبال تو، حالی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دگر بوی بهار آوردهای، باد
نسیم زلف یار آوردهای، باد
هوش مصنوعی: تو بوی بهار را با خود آوردی و نسیم خوش زلف محبوب را نیز به همراه داری، ای باد!
به دام اندر کشیدی خستهای را
ز دام عشق بیرون جستهای را
هوش مصنوعی: تو کسی را که از عشق خسته و رنجیده شده بود، به دام انداختی و دیگر کسی را که از آن دام رهایی یافته، کنار گذاشتی.
نگارم را خبر ده، گر توانی
که: ای جان را به جای زندگانی
هوش مصنوعی: به محبوبم بگو که اگر میتوانی، جانم را به جای زندگیام معرفی کن.
غمت هر لحظه در پروازم آورد
خیالت چون کبوتر بازم آورد
هوش مصنوعی: غم تو هر لحظه مرا به پرواز در میآورد و یاد تو مانند یک کبوتر آزاد در دل من پر میزند.
فراقت بس خطا اندیشهای بود
رها کردم، که ناخوش پیشهای بود
هوش مصنوعی: من از فکر جداییات دست کشیدم، چون متوجه شدم که این اندیشه مرا به حال بدی میکشاند.
تو جانی، از تو دوری چون توان کرد؟
ز جان آخر صبوری چون توان کرد؟
هوش مصنوعی: چطور میتوان از تو که هستی، دوری کرد؟ در واقع، چطور میتوان به دوری از تو صبر کرد؟
بر آن بودم که سر گردانم از تو
عنان مهر بر گردانم از تو
هوش مصنوعی: میخواستم از تو دوری کنم و محبتات را کنار بگذارم، اما نتوانستم.
نهم دل بر وفای یار دیگر
و زان پس پیش گیرم کار دیگر
هوش مصنوعی: من به وفاداری معشوق دیگری دل میسپارم و از این پس به کار دیگری مشغول میشوم.
چو برگشتم در آمد مهرت از پی
که با ما باز یاغی گشتهای، هی
هوش مصنوعی: وقتی دوباره برگشتم، محبتت به دنبالم آمد و گفت که تو دوباره به ما کینه ورزی کردهای.
دگر با عشق پیمان تازه کردم
مسلمان گشتم، ایمان تازه کردم
هوش مصنوعی: من دوباره با عشق پیمانی بستم و به اعتقادات جدیدی دست یافتم و با این احساس به ایمانی نو رسیدم.
تن اندر عشق خواهم داد دیگر
برینم هر چه بادا باد! دیگر
هوش مصنوعی: من دیگر در عشق خود را تسلیم میکنم و هر چه پیش بیاید، بر من میگذرد! دیگر.
دلم رفت و دگر باز آمد آن دل
به پا رفت و به سر باز آمد آن دل
هوش مصنوعی: دل من در غم و اندوه رفت و حالا دوباره برگشته است، اما این بار با حالتی متفاوت و پر از شور و شوق به سراغم آمده است.
بر آن عزمم که: تا من زنده باشم
تو سلطان باشی و من بنده باشم
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که تا زمانی که زندهام، تو به مقام سلطنت باشی و من در خدمتت بندهوار زندگی کنم.
به گفتار از لبت خشنود گردم
به دیدار از تو قانع زود گردم
هوش مصنوعی: از سخنان شیرین تو خوشحال میشوم و با دیدن تو زود راضی و آرام میشوم.
من این اندیشه در خاطر نرانم
که از وصل تو خوش گردد روانم
هوش مصنوعی: من هرگز این فکر را از ذهنم دور نمیکنم که تنها با وصل تو، روح و جانم شاد میشود.
تو همچون گوهری و من چو خاشاک
نباشم لایق وصل تو، حاشاک!
هوش مصنوعی: تو مانند جواهری با ارزش هستی و من مانند علفهای خشک و بیارزش. اگر من شایسته وصالت نباشم، اما با این حال، روح من خوشحال و شاداب خواهد شد.
خطا کردم من، اینها از من آید
چنان دان کین چنینها از من آید
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم و بدانید که این رفتارها و اعمال از من ناشی میشود.
ندارم چشم کز من عذر خواهی
که گر خونم بریزی بیگناهی
هوش مصنوعی: من عذری از تو نمیخواهم، چون چشمی ندارم که به خاطر من از تو طلب عذر کند. اگر هم خونم را بریزی، تو بیگناهی خواهی بود.
من از عشق تو بس بیساز گشتم
ضرورت هم به مهرت باز گشتم
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو بسیار رنج کشیدم و اکنون به خاطر نیازم دوباره به سمت محبت تو برگشتم.
دل من گشته بود از عشق خالی
ولی دیگر به اقبال تو، حالی
هوش مصنوعی: دل من از عشق بیخبر بود، اما اکنون به خاطر تو، حال و هوای خاصی پیدا کرده است.
حاشیه ها
1389/12/05 10:03
پنج بیت مانده با آخر:
تو همچون گوهری و من چو خاشاک
نباشم لایق وصل تو خوش گردد روانم
به نظر میرسد با مصراع دوم بیت قبلی مشوّش شده. چرا که قافیهی آن مشکل دارد !
1393/02/04 09:05
تو همچون گوهری و من چو خاشاک
نباشم لایق وصل تو ، حاشاک!