گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۶

گو: هر که در جهان به تماشا روید و گشت
ما را بس این قدر که: به ما دوست بر گذشت
تا او ز نقش چهرهٔ خود پرده بر گرفت
ما نقش دیگران ز ورق کرده‌ایم گشت
وقتی ز خلق راز دل خود نهفتمی
اکنون نمی‌توان، که ز بام او فتاد تشت
انصاف داد عقل که: در بوستان حسن
دست زمانه بهتر ازین شاخ گل نکشت
با دوست هر کجا که نشینی تفرجست
خواهی میان گلشن و خواهی کنار دشت
روزی شنیدمی به تکلف حدیث خلق
عشق آمد، آن حدیث به یک باره در نوشت
آسان بود به سوی کسان رفتن، اوحدی
اندیشه کن که: گم نشوی وقت بازگشت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گو: هر که در جهان به تماشا روید و گشت
ما را بس این قدر که: به ما دوست بر گذشت
هوش مصنوعی: بگو: هر کسی که به تماشای این دنیا می‌رود و به گشت و گذار مشغول است، برای ما همین اندازه کافی است که یک دوست به ما سر بزند و بر ما بگذرد.
تا او ز نقش چهرهٔ خود پرده بر گرفت
ما نقش دیگران ز ورق کرده‌ایم گشت
هوش مصنوعی: وقتی او پرده از چهره‌اش برداشت، ما به سادگی توجه‌مان به دیگران و نقش‌هایشان جلب شد.
وقتی ز خلق راز دل خود نهفتمی
اکنون نمی‌توان، که ز بام او فتاد تشت
هوش مصنوعی: زمانی که راز دل خود را از دیگران پنهان کردم، حالا دیگر نمی‌توانم آن را افشا کنم، زیرا پرده‌اش به طور ناخواسته افتاده است.
انصاف داد عقل که: در بوستان حسن
دست زمانه بهتر ازین شاخ گل نکشت
هوش مصنوعی: عقل به درستی می‌گوید که در باغ زیبایی، زمانه نتوانسته است گلی بهتر از این شاخ گل پرورش دهد.
با دوست هر کجا که نشینی تفرجست
خواهی میان گلشن و خواهی کنار دشت
هوش مصنوعی: هر جا که با دوستت بنشینی، لذت و خوشی همراهت خواهد بود؛ چه در میان باغی پر از گل و چه در دشت باز.
روزی شنیدمی به تکلف حدیث خلق
عشق آمد، آن حدیث به یک باره در نوشت
هوش مصنوعی: روزی داستانی از عشق و خلقت آن شنیدم که همه‌چیز را تحت تأثیر قرار داد، و آن داستان به طور ناگهانی بر من آشکار شد.
آسان بود به سوی کسان رفتن، اوحدی
اندیشه کن که: گم نشوی وقت بازگشت
هوش مصنوعی: رفتن به سوی دیگران کار دشواری نیست، ولی اوحدی، به فکر باش که مبادا در زمان برگشت گم شوی.