غزل شمارهٔ ۱۳۲
با من از شادی وصل تو اثر چیزی نیست
دل ریشست و تن زار و دگر چیزی نیست
دل من بردی و گویی که: ندانم که کجاست؟
از سر زلف سیاه تو به در چیزی نیست
سینه را ساخته بودم سپر تیر غمت
دل نهادم به جراحت، که سپر چیزی نیست
بدو چشمت که: مرابیتو به شبهای دراز
تا دم صبح به جز آه سحر چیزی نیست
گفتهای: درد ترا نیست نشانی پیدا
اشک چون سیم ببین، روی چو زر چیزی نیست
آبرویی نبود پیش تو من بعد مرا
که برین چهره به جز خون جگر چیزی نیست
دیگران را همه اسبابی و مالی باشد
اوحدی را بجزین دیدهٔ تر چیزی نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با من از شادی وصل تو اثر چیزی نیست
دل ریشست و تن زار و دگر چیزی نیست
هوش مصنوعی: با من در مورد خوشحالی از وصل تو صحبت نکن، زیرا هیچ اثری از آن باقی نمانده است. دل من شکسته و جسمم در حال فروپاشی است و چیزی جز این حس و حال باقی نمانده است.
دل من بردی و گویی که: ندانم که کجاست؟
از سر زلف سیاه تو به در چیزی نیست
هوش مصنوعی: دل من را بردی و به نظر میرسد نمیدانم چهطور دوریات را تحمل کنم. از هیچ چیز غیر از موهای سیاه تو خبری نیست که به من آرامش بدهد.
سینه را ساخته بودم سپر تیر غمت
دل نهادم به جراحت، که سپر چیزی نیست
هوش مصنوعی: در اینجا فردی از درد و غم خود سخن میگوید. او سینهاش را مثل سپری در برابر تیرهای عشق یا غم قرار داده است. اما میفهمد که با وجود این دفاع، دلش هنوز آسیبپذیر است و سپر به تنهایی نمیتواند از او در برابر دردها محافظت کند. به عبارتی، او تلاش کرده تا خود را در برابر غمها و چالشهای عاطفی ایمن کند، اما متوجه میشود که این محافظت کافی نیست و جراحتها همچنان وجود دارند.
بدو چشمت که: مرابیتو به شبهای دراز
تا دم صبح به جز آه سحر چیزی نیست
هوش مصنوعی: چشمانت را به من بسپار، زیرا در شبهای طولانی تا سپیدهدم جز صدای آه و اندوه سحر چیزی نمیشنوم.
گفتهای: درد ترا نیست نشانی پیدا
اشک چون سیم ببین، روی چو زر چیزی نیست
هوش مصنوعی: تو گفتهای که من نشانی از درد و اندوه ندارم، اما وقتی به اشکهایم نگاه کنی که مانند نقره میدرخشند، میبینی که صورت من به طلایی نمیماند؛ زیرا اندرونم پر از غم و درد است.
آبرویی نبود پیش تو من بعد مرا
که برین چهره به جز خون جگر چیزی نیست
هوش مصنوعی: نمیتوانم دیگر در حضور تو آبرو داشته باشم، چون بعد از این، از چهرهام فقط نشانههای ناراحتی و رنج باقی مانده است.
دیگران را همه اسبابی و مالی باشد
اوحدی را بجزین دیدهٔ تر چیزی نیست
هوش مصنوعی: دیگران برای خود وسایل و دارایی دارند، اما اوحدی تنها چیزی که دارد، دیدهای پر از اشک است.