باب چهل و پنجم - در صُحْبَت
قالَ اللّهُ تَعالی ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْهُما فِی الْغَارِ اِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاتَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنا.
چون خداوند تعالی صدیّق را رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ صحبت اثبات کرد که رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بروی شفقت برد چنانک خبر داد اِذْیَقْولُ لِصَاحِبِهِ لاتَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنا و آزاد مرد، مشفق باشد برآنکس که با وی صحبت دارد.
انس مالک رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ گوید که پیغامبر صَلَواتُ اللّهُ عَلَیْهِ گفت کَیْ بود که دوستان خویش را بینم یاران گفتند پدران و مادران ما فداء تو شوند نه ما دوستان توایم گفت شما یاران منی امّا دوستان من قومی باشند کی مرا ندیده بمن ایمان آورند و من بدیشان آرزومندم.
بدانک صحبت بر سه قسمت بود صحبتی با آنک بزرگتر از تو باشد بجاه یا بسال و آن در حقیقت خدمت بود و صحبت بود با آنکس که فرودتر بود و آن صحبتِ شفقت و رحمت بود بر متبوع، و بر تابع، وفا و حرمت واجب بود و صحبتی بود با همسران و آنک بر درجه با تو راست باشد آن بایثار، اولیتر و جوانمردی. و هرکه با پیر ی صحبت کند بر تبت ازو برتر، راه این کس دست بداشتن اعتراض بود و هرچه ازو پدید آید بر نیکوترین روی حمل کردن و با احوال او ایمان داشتن. از منصور مغربی شنیدم که یکی از اصحابنا از وی پرسید چند سال با عثمان مغربی صحبت کردی او بخشم در وی نگریست و گفت من با وی صحبت نکردم بلک خدمت او کردم. و آنک از تو فروتر بود با وی صحبت کنی اگر اندر حال او نقصانی بینی و او را بر آن تنبیه نکنی آن خیانت از تو باشد.
ابوالخیر تیناتی بجعفربن محمّدبن نصیر نامه نوشت که وِزْرِجَهْل درویشان بر شما بود زیرا که شما بر خویشتن مشغول شدی از تأدیب ایشان باز ماندید تا ایشان در جهل بماندند.
و چون صحبت کنی با آنکس که برابر تو باشد عیبهاء او نادید باید کرد و آنچه او کند آنرا تأویلی نیکو کردن و اگر تأویلی نیابی خویشتن را ملامت کردن.
از استاد ابوعلی دقّاق رَحِمَهُ اللّهُ شنیدم که گفت ابن ابی الحَواری گفت ابوسلیمانرا گفتم فلانرا اندر دل من هیچ قبول نیست ابوسلیمان نیز گفت اندر دل من نیز هم چنانست ولیکن یا احمد مگر خلل از ماست که ما نه از جملۀ صالحانیم که ایشانرا دوست نداریم.
مردی با ابراهیم ادهم صحبت کرد چون مفارقت خواستند کرد گفت اگر عیبی می بینی بمن گوی گفت من اندر تو هیچ عیب نمی بینم زیرا که من ترا بچشم دوستی و شفقت می بینم، هرچه از تو دیدم همه نیکو دیدم، از عیب خویش کسی دیگر را پرس، و اندرین معنی گفته اند:
شعر:
ابراهیم شیبانی گفت ما صحبت نکردیمی با کسی که وی گفتی نعلین من، کفش من.
ابواحمد قَلانِسی گوید و وی از جمله استادان جُنَید بود با گروهی صحبت کردم ببصره، مرا گرامی همی داشتند، یکبار گفتم اِزارِ من کجا است، از چشم ایشان بیفتادم.
زَقّاق گوید چهل سال با این قوم صحبت کردم، هرگز هیچ رفق ندیدم که ایشانرا بودی از کسی مگر هم از ایشان یا از محبّان ایشان و هر که تقوی و ورع بجای نیارد اندرین کار حرام محض خورده باشد.
از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ گفت یکی سهلِ عبداللّه را گفت میخواهم که با تو صحبت کنم یا بامحمّد، گفت اگر از ما دو یکی بمیرد پس از آن صحبت با کی کنیم گفت با خدای. گفت پس اکنون صحبت با خدای کن.
استاد گوید که مردی با مردی صحبت کرد مدّتی، پس یکی از ایشان چنان اتّفاق افتاد که مفارقت کند، دستوری خواست از وی، رفیق گفت ترا بدان شرط دستوری دهم که با هیچکس دیگر صحبت نکنی مگر با کسی که بزرگتر از ما بود و اگر نیز بزرگتر بود صحبت مکن که تو اوّل با ما صحبت کردۀ آن مرد گفت آرزوی مفارقت از دل من بشد.
ابونصرِ سرّاج گوید از دُقّی شنیدم که گفت از کتّانی شنیدم که گفت مردی با من صحبت کرد و بر دلم گران بود من او را چیزی بخشیدم تا مگر بر دل من سبک شود، نشد، او را بخانۀ خویش بردم و روی خویش بر زمین نهادم و او را گفتم پای بر روی من نه ننهاد گفتم چاره نیست بر باید نهاد و اعتقاد کردم که پای از روی من برنگیرد تا آن گرانی از دلم بنشود چون از دلم بشد گفتم اکنون پای بردار.
گویند ابراهیم ادهم درو کردی و پالیزوانی و کارهاء دیگر و بر اصحاب نفقه کردی گویند وقتی با جماعتی بود و به روز، کار همی کردی و برایشان نفقه کردی و شب باز یک جای آمدندی و همه روزه گشادندی و ابراهیم ادهم از همه دیرتر بازآمدی ایشان شبی گفتند بیائید تا ما روزه گشائیم و چیزی بخوریم بی او، تا دیگر بار زودتر آید ایشان روزه بگشادند و طعام بخوردند و بخفتند همه چون ابراهیم باز آمد ایشانرا دید خفته، پنداری ایشانرا هیچ چیز نبوده است که روزه گشادندی، پارۀ آرد بود خمیر کرد و آتش بر کرد و ایشانرا چیزی همی ساخت، ایشان بیدار شدند، او را دیدند محاسن بر خاک نهاده، اندر آتش همی دمید گفتند این چیست که میکنی گفت چنان دانستم که شما روزه نگشاده اید گفتم تا چون بیدار شوید چیزی رسیده باشد، یکدیگر را گفتند بنگرید که ما با او چه معامله کردیم و او با ما چه خُلق میکند.
گویند چون کسی با ابراهیم ادهم صحبت کردی سه شرط با او بکردی گفتی خدمت من کنم و بانگ نماز من کنم و هر فتوح که باشد از دنیا، دست او بر آن فتوح همچون دست ایشان بود وقتی مردی گفت با او، من طاقت این ندارم ابراهیم گفت عجب بماندم از صدق تو.
یوسف بن الحسین گوید وقتی فرا ذوالنّون گفتم صحبت با که کنم گفت با آنک هرچه خدای عَزَّوَجَلَّ از تو داند از وی پنهان نداری.
کسی خواست که با سهل بن عبداللّه صحبت کند سهل گفت اگر چنانست که از دَدگان خواهی ترسید، با من صحبت مکن.
بشربن الحارث گوید صحبت کردن با بدان، ظنّ بد بار آرد بنیکان.
از جُنَیْد حکایت کنند که ابوحفص حدّاد ببغداد شد مردی با وی بود اصلع و سخن نمی گفت من بپرسیدم از اصحاب ابوحفص، از حال او، گفتند این مردیست که صد هزار درم بر وی نفقه کرده بود و صد هزار دیگر وام کرده هرگز ویرا زهره نبود که یک سخن بگوید.
ذوالنّون گفت صحبت مکن با خدای الّا بموافقت و با مردمان الّا بمناصحت و با نفس الّا بمخالفت و با شیطان الّا بعداوت.
کسی ذوالنّون را گفت صحبت با که کنم؟ گفت با آنک اگر بیمار شوی بعیادت تو آید و اگر گناهی کنی از تو توبه قبول کند.
از استاد ابوعلی شنیدم که گفت درخت خودرُست که کسی او را نکاشته باشد برگ آرد ولیکن بار نیارد، مرید نیز همچنین باشد چون او را استاد نبوده باشد ازو هیچ چیز نیاید.
استاد ابوعلی گوید این طریقت من از نصرآبادی گرفتم و نصرآبادی از شبلی و شبلی از جنید و جنید از سری و سری از معروف کرخی، و معروف کرخی از داود طائی و داود طائی تابعین را دیده بود.
و هم از وی شنیدم که گفت هرگز بنزدیک نصرآبادی نشدم تا غسل نکردم.
استاد امام رَحِمَهُ اللّه گوید هرگز نزدیک استاد ابوعلی نشدم، اندر ابتدا الّا که روزه همی داشتمی و نخست غسل کردمی و بمدرسه شدمی چند بار، بازگشته بودم از حشمت او، تا یک راه که آن حشمت برخاست و چون بمیان مدرسه رسیدمی از حشمت چنان بودمی که کسی را دست و پای خفته باشد، بر خویشتن قدرت نداشتمی اگر سوزن اندر من زدندی آگاهی نداشتمی پس چون بنشستم هر واقعه که مرا بودی بزبان نبایستی گفت، بشرح آن، خود ابتدا کردی، چند بار چنین افتاده بود و من بعیان دیده بودم و اندیشیدمی که اگر خداوندتعالی در وقت من رسولی فرستد تا حشمت او بر دل من بیشتر بود یا حشمت او، اندر دل صورت نبستی که آن ممکن بود و هرگز اندر مدّت روزگار که با وی صحبت داشتم و پیوستگی حاصل آمد بدل من اعتراضی نیفتاده بود مرا بر وی تا از دنیا بیرون شد.
محمّدبن نَضْر الحارثی گوید که خداوند تعالی بموسی عَلَیْهِ السَّلامُ وحی فرستاد که ای موسی بیدار باش و دوستان بسیار کن و هر دوست که فرا تو رسد و با تو نسازد از وی دور باش و با وی صحبت مکن که دلت سخت شود و دشمن تو باشد و ذکر من بسیار کن تا مستوجب شکر من گردی و زیادت فضل من بیابی.
ابوبَکر طَمَستانی گوید که صحبت کنید با خدای عَزَّوَجَلَّ اگر نتوانید با آنکس صحبت کنید که او با خدای صحبت کند تا برکت صحبت او شما را بخدای رساند.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.