گنجور

باب چهل و پنجم - در صُحْبَت

قالَ اللّهُ تَعالی ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْهُما فِی الْغَارِ اِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاتَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنا.

چون خداوند تعالی صدیّق را رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ صحبت اثبات کرد که رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بروی شفقت برد چنانک خبر داد اِذْیَقْولُ لِصَاحِبِهِ لاتَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنا و آزاد مرد، مشفق باشد برآنکس که با وی صحبت دارد.

انس مالک رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ گوید که پیغامبر صَلَواتُ اللّهُ عَلَیْهِ گفت کَیْ بود که دوستان خویش را بینم یاران گفتند پدران و مادران ما فداء تو شوند نه ما دوستان توایم گفت شما یاران منی امّا دوستان من قومی باشند کی مرا ندیده بمن ایمان آورند و من بدیشان آرزومندم.

بدانک صحبت بر سه قسمت بود صحبتی با آنک بزرگتر از تو باشد بجاه یا بسال و آن در حقیقت خدمت بود و صحبت بود با آنکس که فرودتر بود و آن صحبتِ شفقت و رحمت بود بر متبوع، و بر تابع، وفا و حرمت واجب بود و صحبتی بود با همسران و آنک بر درجه با تو راست باشد آن بایثار، اولیتر و جوانمردی. و هرکه با پیر ی صحبت کند بر تبت ازو برتر، راه این کس دست بداشتن اعتراض بود و هرچه ازو پدید آید بر نیکوترین روی حمل کردن و با احوال او ایمان داشتن. از منصور مغربی شنیدم که یکی از اصحابنا از وی پرسید چند سال با عثمان مغربی صحبت کردی او بخشم در وی نگریست و گفت من با وی صحبت نکردم بلک خدمت او کردم. و آنک از تو فروتر بود با وی صحبت کنی اگر اندر حال او نقصانی بینی و او را بر آن تنبیه نکنی آن خیانت از تو باشد.

ابوالخیر تیناتی بجعفربن محمّدبن نصیر نامه نوشت که وِزْرِجَهْل درویشان بر شما بود زیرا که شما بر خویشتن مشغول شدی از تأدیب ایشان باز ماندید تا ایشان در جهل بماندند.

و چون صحبت کنی با آنکس که برابر تو باشد عیبهاء او نادید باید کرد و آنچه او کند آنرا تأویلی نیکو کردن و اگر تأویلی نیابی خویشتن را ملامت کردن.

از استاد ابوعلی دقّاق رَحِمَهُ اللّهُ شنیدم که گفت ابن ابی الحَواری گفت ابوسلیمانرا گفتم فلانرا اندر دل من هیچ قبول نیست ابوسلیمان نیز گفت اندر دل من نیز هم چنانست ولیکن یا احمد مگر خلل از ماست که ما نه از جملۀ صالحانیم که ایشانرا دوست نداریم.

مردی با ابراهیم ادهم صحبت کرد چون مفارقت خواستند کرد گفت اگر عیبی می بینی بمن گوی گفت من اندر تو هیچ عیب نمی بینم زیرا که من ترا بچشم دوستی و شفقت می بینم، هرچه از تو دیدم همه نیکو دیدم، از عیب خویش کسی دیگر را پرس، و اندرین معنی گفته اند:

شعر:

وَعَیْنُ الِّرضا عَنْکُلِّ عَیْبٍ کَلیلةٌ
وَلکِنَّ عَیْنَ السُّخْطِ تُبْدِی الْمَساوِیا

ابراهیم شیبانی گفت ما صحبت نکردیمی با کسی که وی گفتی نعلین من، کفش من.

ابواحمد قَلانِسی گوید و وی از جمله استادان جُنَید بود با گروهی صحبت کردم ببصره، مرا گرامی همی داشتند، یکبار گفتم اِزارِ من کجا است، از چشم ایشان بیفتادم.

زَقّاق گوید چهل سال با این قوم صحبت کردم، هرگز هیچ رفق ندیدم که ایشانرا بودی از کسی مگر هم از ایشان یا از محبّان ایشان و هر که تقوی و ورع بجای نیارد اندرین کار حرام محض خورده باشد.

از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ گفت یکی سهلِ عبداللّه را گفت میخواهم که با تو صحبت کنم یا بامحمّد، گفت اگر از ما دو یکی بمیرد پس از آن صحبت با کی کنیم گفت با خدای. گفت پس اکنون صحبت با خدای کن.

استاد گوید که مردی با مردی صحبت کرد مدّتی، پس یکی از ایشان چنان اتّفاق افتاد که مفارقت کند، دستوری خواست از وی، رفیق گفت ترا بدان شرط دستوری دهم که با هیچکس دیگر صحبت نکنی مگر با کسی که بزرگتر از ما بود و اگر نیز بزرگتر بود صحبت مکن که تو اوّل با ما صحبت کردۀ آن مرد گفت آرزوی مفارقت از دل من بشد.

ابونصرِ سرّاج گوید از دُقّی شنیدم که گفت از کتّانی شنیدم که گفت مردی با من صحبت کرد و بر دلم گران بود من او را چیزی بخشیدم تا مگر بر دل من سبک شود، نشد، او را بخانۀ خویش بردم و روی خویش بر زمین نهادم و او را گفتم پای بر روی من نه ننهاد گفتم چاره نیست بر باید نهاد و اعتقاد کردم که پای از روی من برنگیرد تا آن گرانی از دلم بنشود چون از دلم بشد گفتم اکنون پای بردار.

گویند ابراهیم ادهم درو کردی و پالیزوانی و کارهاء دیگر و بر اصحاب نفقه کردی گویند وقتی با جماعتی بود و به روز، کار همی کردی و برایشان نفقه کردی و شب باز یک جای آمدندی و همه روزه گشادندی و ابراهیم ادهم از همه دیرتر بازآمدی ایشان شبی گفتند بیائید تا ما روزه گشائیم و چیزی بخوریم بی او، تا دیگر بار زودتر آید ایشان روزه بگشادند و طعام بخوردند و بخفتند همه چون ابراهیم باز آمد ایشانرا دید خفته، پنداری ایشانرا هیچ چیز نبوده است که روزه گشادندی، پارۀ آرد بود خمیر کرد و آتش بر کرد و ایشانرا چیزی همی ساخت، ایشان بیدار شدند، او را دیدند محاسن بر خاک نهاده، اندر آتش همی دمید گفتند این چیست که میکنی گفت چنان دانستم که شما روزه نگشاده اید گفتم تا چون بیدار شوید چیزی رسیده باشد، یکدیگر را گفتند بنگرید که ما با او چه معامله کردیم و او با ما چه خُلق میکند.

گویند چون کسی با ابراهیم ادهم صحبت کردی سه شرط با او بکردی گفتی خدمت من کنم و بانگ نماز من کنم و هر فتوح که باشد از دنیا، دست او بر آن فتوح همچون دست ایشان بود وقتی مردی گفت با او، من طاقت این ندارم ابراهیم گفت عجب بماندم از صدق تو.

یوسف بن الحسین گوید وقتی فرا ذوالنّون گفتم صحبت با که کنم گفت با آنک هرچه خدای عَزَّوَجَلَّ از تو داند از وی پنهان نداری.

کسی خواست که با سهل بن عبداللّه صحبت کند سهل گفت اگر چنانست که از دَدگان خواهی ترسید، با من صحبت مکن.

بشربن الحارث گوید صحبت کردن با بدان، ظنّ بد بار آرد بنیکان.

از جُنَیْد حکایت کنند که ابوحفص حدّاد ببغداد شد مردی با وی بود اصلع و سخن نمی گفت من بپرسیدم از اصحاب ابوحفص، از حال او، گفتند این مردیست که صد هزار درم بر وی نفقه کرده بود و صد هزار دیگر وام کرده هرگز ویرا زهره نبود که یک سخن بگوید.

ذوالنّون گفت صحبت مکن با خدای الّا بموافقت و با مردمان الّا بمناصحت و با نفس الّا بمخالفت و با شیطان الّا بعداوت.

کسی ذوالنّون را گفت صحبت با که کنم؟ گفت با آنک اگر بیمار شوی بعیادت تو آید و اگر گناهی کنی از تو توبه قبول کند.

از استاد ابوعلی شنیدم که گفت درخت خودرُست که کسی او را نکاشته باشد برگ آرد ولیکن بار نیارد، مرید نیز همچنین باشد چون او را استاد نبوده باشد ازو هیچ چیز نیاید.

استاد ابوعلی گوید این طریقت من از نصرآبادی گرفتم و نصرآبادی از شبلی و شبلی از جنید و جنید از سری و سری از معروف کرخی، و معروف کرخی از داود طائی و داود طائی تابعین را دیده بود.

و هم از وی شنیدم که گفت هرگز بنزدیک نصرآبادی نشدم تا غسل نکردم.

استاد امام رَحِمَهُ اللّه گوید هرگز نزدیک استاد ابوعلی نشدم، اندر ابتدا الّا که روزه همی داشتمی و نخست غسل کردمی و بمدرسه شدمی چند بار، بازگشته بودم از حشمت او، تا یک راه که آن حشمت برخاست و چون بمیان مدرسه رسیدمی از حشمت چنان بودمی که کسی را دست و پای خفته باشد، بر خویشتن قدرت نداشتمی اگر سوزن اندر من زدندی آگاهی نداشتمی پس چون بنشستم هر واقعه که مرا بودی بزبان نبایستی گفت، بشرح آن، خود ابتدا کردی، چند بار چنین افتاده بود و من بعیان دیده بودم و اندیشیدمی که اگر خداوندتعالی در وقت من رسولی فرستد تا حشمت او بر دل من بیشتر بود یا حشمت او، اندر دل صورت نبستی که آن ممکن بود و هرگز اندر مدّت روزگار که با وی صحبت داشتم و پیوستگی حاصل آمد بدل من اعتراضی نیفتاده بود مرا بر وی تا از دنیا بیرون شد.

محمّدبن نَضْر الحارثی گوید که خداوند تعالی بموسی عَلَیْهِ السَّلامُ وحی فرستاد که ای موسی بیدار باش و دوستان بسیار کن و هر دوست که فرا تو رسد و با تو نسازد از وی دور باش و با وی صحبت مکن که دلت سخت شود و دشمن تو باشد و ذکر من بسیار کن تا مستوجب شکر من گردی و زیادت فضل من بیابی.

ابوبَکر طَمَستانی گوید که صحبت کنید با خدای عَزَّوَجَلَّ اگر نتوانید با آنکس صحبت کنید که او با خدای صحبت کند تا برکت صحبت او شما را بخدای رساند.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قالَ اللّهُ تَعالی ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْهُما فِی الْغَارِ اِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاتَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنا.
هوش مصنوعی: خداوند متعال می‌فرماید: وقتی که پیامبر و هم‌نشینش در غار بودند، به او می‌گفت: نگران نباش، زیرا خداوند با ماست.
چون خداوند تعالی صدیّق را رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ صحبت اثبات کرد که رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بروی شفقت برد چنانک خبر داد اِذْیَقْولُ لِصَاحِبِهِ لاتَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنا و آزاد مرد، مشفق باشد برآنکس که با وی صحبت دارد.
هوش مصنوعی: خداوند در قرآن، صداقت و درستی صدیق را تایید کرده و بیان کرده که رسول خدا با مهربانی با او رفتار کرده است. به طوری که در یک موقعیت، پیامبر به او گفت که غمگین نشو، زیرا خداوند با ماست. این نشان‌دهنده این است که انسان‌های آزاد و بزرگ‌منش باید نسبت به کسانی که با آن‌ها صحبت می‌کنند، دلسوز و مهربان باشند.
انس مالک رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ گوید که پیغامبر صَلَواتُ اللّهُ عَلَیْهِ گفت کَیْ بود که دوستان خویش را بینم یاران گفتند پدران و مادران ما فداء تو شوند نه ما دوستان توایم گفت شما یاران منی امّا دوستان من قومی باشند کی مرا ندیده بمن ایمان آورند و من بدیشان آرزومندم.
هوش مصنوعی: انس مالک رضی‌الله عنه نقل می‌کند که پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: "کاش می‌توانستم دوستانم را ببینم." یاران ایشان گفتند: "پدران و مادران ما فدای تو باد، ما دوستان تو هستیم." پیامبر پاسخ داد: "شما یاران من هستید، اما دوستان واقعی من قومی هستند که مرا ندیده‌اند، اما به من ایمان آورده‌اند و من برای آنها آرزوی خیر دارم."
بدانک صحبت بر سه قسمت بود صحبتی با آنک بزرگتر از تو باشد بجاه یا بسال و آن در حقیقت خدمت بود و صحبت بود با آنکس که فرودتر بود و آن صحبتِ شفقت و رحمت بود بر متبوع، و بر تابع، وفا و حرمت واجب بود و صحبتی بود با همسران و آنک بر درجه با تو راست باشد آن بایثار، اولیتر و جوانمردی. و هرکه با پیر ی صحبت کند بر تبت ازو برتر، راه این کس دست بداشتن اعتراض بود و هرچه ازو پدید آید بر نیکوترین روی حمل کردن و با احوال او ایمان داشتن. از منصور مغربی شنیدم که یکی از اصحابنا از وی پرسید چند سال با عثمان مغربی صحبت کردی او بخشم در وی نگریست و گفت من با وی صحبت نکردم بلک خدمت او کردم. و آنک از تو فروتر بود با وی صحبت کنی اگر اندر حال او نقصانی بینی و او را بر آن تنبیه نکنی آن خیانت از تو باشد.
هوش مصنوعی: صحبت کردن با دیگران به سه دسته تقسیم می‌شود. اولین دسته، صحبتی است با کسانی که از تو بزرگ‌تر هستند، چه به لحاظ مقام و چه سن. این نوع صحبت در واقع نوعی خدمت به آنهاست. دسته دوم، مکالمه با افرادی است که در جایگاهی پایین‌تر قرار دارند و این صحبت باید همراه با محبت و رحمتی باشد. در این حالت، وفاداری و احترام نسبت به آنها ضروری است. دسته سوم، صحبت با همسران است که در این مورد نیز بایستی با فداکاری و جوانمردی رفتار کرد. همچنین، اگر با فردی سالخورده صحبت کنی، باید از او چیزهایی را یاد بگیری و در عین حال بهترین رفتار را با او داشته باشی. هر چیزی که از او دیدی، باید به بهترین شکل تعبیر کنی و به احوال او احترام بگذاری. یکی از افراد با منصور مغربی صحبت کرده و از او پرسید که چند سال با عثمان مغربی گفت‌وگو کرده است. او در جواب گفت که من با او صحبت نکردم، بلکه به او خدمت کردم. اگر با کسی که از تو پایین‌تر است صحبت می‌کنی و نقصی در او می‌بینی، باید او را به خاطر آن نکته تنبیه کنی، در غیر این صورت خیانت به او خواهد بود.
ابوالخیر تیناتی بجعفربن محمّدبن نصیر نامه نوشت که وِزْرِجَهْل درویشان بر شما بود زیرا که شما بر خویشتن مشغول شدی از تأدیب ایشان باز ماندید تا ایشان در جهل بماندند.
هوش مصنوعی: ابوالخیر تیناتی به جعفر بن محمد بن نصیر نامه‌ای نوشت و در آن گفت که درویشان به دلیل آشنایی با شما در جهل مانده‌اند، زیرا شما خود را مشغول کرده‌اید و از تربیت آن‌ها غافل شده‌اید.
و چون صحبت کنی با آنکس که برابر تو باشد عیبهاء او نادید باید کرد و آنچه او کند آنرا تأویلی نیکو کردن و اگر تأویلی نیابی خویشتن را ملامت کردن.
هوش مصنوعی: زمانی که با کسی هم‌سطح خود صحبت می‌کنی، باید نواقص و عیب‌های او را نادیده بگیری و هر اقدام و رفتار او را به گونه‌ای مثبت تفسیر کنی. اگر نتوانی به تعالی خود بپردازی، باید مسئولیت آن را به عهده بگیری و از خود رنجیده نشوی.
از استاد ابوعلی دقّاق رَحِمَهُ اللّهُ شنیدم که گفت ابن ابی الحَواری گفت ابوسلیمانرا گفتم فلانرا اندر دل من هیچ قبول نیست ابوسلیمان نیز گفت اندر دل من نیز هم چنانست ولیکن یا احمد مگر خلل از ماست که ما نه از جملۀ صالحانیم که ایشانرا دوست نداریم.
هوش مصنوعی: از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که ابن ابی الحَواری گفت، به ابوسلیمان گفتم که درباره‌ی فلانی در وجودم احساس خوبی ندارم. ابوسلیمان هم تأیید کرد که او هم چنین احساسی دارد. اما او اضافه کرد: «آیا ممکن است مشکل از خود ما باشد که در زمره‌ی صالحان نیستیم و به این افراد احترام نمی‌گذاریم؟»
مردی با ابراهیم ادهم صحبت کرد چون مفارقت خواستند کرد گفت اگر عیبی می بینی بمن گوی گفت من اندر تو هیچ عیب نمی بینم زیرا که من ترا بچشم دوستی و شفقت می بینم، هرچه از تو دیدم همه نیکو دیدم، از عیب خویش کسی دیگر را پرس، و اندرین معنی گفته اند:
هوش مصنوعی: مردی با ابراهیم ادهم صحبت کرد و وقتی که جدایی خواست، گفت: اگر عیبی در من می‌بینی، بگو. مرد پاسخ داد: من در تو هیچ عیبی نمی‌بیینم، زیرا تو را با چشم دوستی و محبت می‌بینم. هر چه از تو دیدم، همه خوب بود. برای یافتن عیب‌های خودت، به دیگران مراجعه کن.
وَعَیْنُ الِّرضا عَنْکُلِّ عَیْبٍ کَلیلةٌ
وَلکِنَّ عَیْنَ السُّخْطِ تُبْدِی الْمَساوِیا
هوش مصنوعی: چشمی که راضی باشد، هر عیبی را می‌پوشاند و کم‌رنگ می‌کند، اما چشمی که خشمگین است، عیب‌ها را به وضوح نشان می‌دهد.
ابراهیم شیبانی گفت ما صحبت نکردیمی با کسی که وی گفتی نعلین من، کفش من.
هوش مصنوعی: ابراهیم شیبانی گفت که با کسی صحبت نکرده که او درباره کفش‌هایش به او چیزی بگوید.
ابواحمد قَلانِسی گوید و وی از جمله استادان جُنَید بود با گروهی صحبت کردم ببصره، مرا گرامی همی داشتند، یکبار گفتم اِزارِ من کجا است، از چشم ایشان بیفتادم.
هوش مصنوعی: ابواحمد قلانسی می‌گوید که او از استادان جنید بوده و در بسُری با گروهی گفتگو کرده است. او مورد احترام آن‌ها قرار داشت، اما یک‌بار که از آن‌ها پرسید کجا می‌تواند ایزاری که بر تن دارد را پیدا کند، به تدریج توجهشان نسبت به او کاهش یافت و از نظرشان افتاد.
زَقّاق گوید چهل سال با این قوم صحبت کردم، هرگز هیچ رفق ندیدم که ایشانرا بودی از کسی مگر هم از ایشان یا از محبّان ایشان و هر که تقوی و ورع بجای نیارد اندرین کار حرام محض خورده باشد.
هوش مصنوعی: زَقّاق می‌گوید که چهل سال با این گروه صحبت کرده است و هرگز مشاهده نکرده که یکی از آن‌ها از کسی کمکی بگیرد، مگر اینکه آن کمک یا از خودشان باشد یا از کسانی که به آن‌ها علاقه‌مندند. همچنین می‌افزاید که هر کسی که در این کار حرام دست به خوری بزند و تقوا و پرهیزکاری را رعایت نکند، در حقیقت مرتکب گناه بزرگی شده است.
از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ گفت یکی سهلِ عبداللّه را گفت میخواهم که با تو صحبت کنم یا بامحمّد، گفت اگر از ما دو یکی بمیرد پس از آن صحبت با کی کنیم گفت با خدای. گفت پس اکنون صحبت با خدای کن.
هوش مصنوعی: از استاد ابوعلی روایت شده که یکی از افراد به سهل عبدالله گفت می‌خواهم با تو یا با محمد صحبت کنم. سهل عبدالله پاسخ داد اگر یکی از ما دو نفر بمیرد، پس بعد از آن با چه کسی صحبت خواهی کرد؟ او گفت با خدا. سهل عبدالله در پاسخ گفت: پس همین حالا با خدا صحبت کن.
استاد گوید که مردی با مردی صحبت کرد مدّتی، پس یکی از ایشان چنان اتّفاق افتاد که مفارقت کند، دستوری خواست از وی، رفیق گفت ترا بدان شرط دستوری دهم که با هیچکس دیگر صحبت نکنی مگر با کسی که بزرگتر از ما بود و اگر نیز بزرگتر بود صحبت مکن که تو اوّل با ما صحبت کردۀ آن مرد گفت آرزوی مفارقت از دل من بشد.
هوش مصنوعی: استاد بیان می‌کند که مردی با مرد دیگری مدتی گفتگو کرد. سپس یکی از آن‌ها به دلایلی مجبور به ترک صحبت شد و از رفیق خود خواست که دستوری به او بدهد. رفیق به او گفت که فقط تحت شرطی می‌تواند دستوری بدهد و آن این است که با هیچ‌کس دیگری صحبت نکند مگر با کسانی که بزرگتر از خود آنها هستند. حتی اگر با بزرگترها هم صحبت کرد، نباید فراموش کند که ابتدا با آن‌ها صحبت کرده است. در نتیجه، آن مرد از دلش آرزوی جدایی برآورده شد.
ابونصرِ سرّاج گوید از دُقّی شنیدم که گفت از کتّانی شنیدم که گفت مردی با من صحبت کرد و بر دلم گران بود من او را چیزی بخشیدم تا مگر بر دل من سبک شود، نشد، او را بخانۀ خویش بردم و روی خویش بر زمین نهادم و او را گفتم پای بر روی من نه ننهاد گفتم چاره نیست بر باید نهاد و اعتقاد کردم که پای از روی من برنگیرد تا آن گرانی از دلم بنشود چون از دلم بشد گفتم اکنون پای بردار.
هوش مصنوعی: ابونصر سرّاج می‌گوید که از دوستی به نام دُقّی شنیدم که او نیز از شخصی به نام کتّانی نقل کرده است. او می‌گوید که مردی با او صحبت کرده و این گفت‌وگو به شدت بر او سنگینی کرده است. او تلاش می‌کند که با بخشش چیزی به آن مرد، احساس سنگینی‌اش را کم کند، اما این کار مؤثر نمی‌افتد. بنابراین، او مرد را به خانه‌اش می‌برد و روی زمین خوابانده و به او می‌گوید که پایش را بر روی او نگذارد. اما او می‌پندارد که چاره‌ای جز این نیست و تصمیم می‌گیرد که پای آن مرد را روی خود نگه دارد تا احساس سنگینی‌اش کاهش یابد. وقتی که بالاخره آن سنگینی از دلش برطرف می‌شود، از او می‌خواهد که پایش را بردارد.
گویند ابراهیم ادهم درو کردی و پالیزوانی و کارهاء دیگر و بر اصحاب نفقه کردی گویند وقتی با جماعتی بود و به روز، کار همی کردی و برایشان نفقه کردی و شب باز یک جای آمدندی و همه روزه گشادندی و ابراهیم ادهم از همه دیرتر بازآمدی ایشان شبی گفتند بیائید تا ما روزه گشائیم و چیزی بخوریم بی او، تا دیگر بار زودتر آید ایشان روزه بگشادند و طعام بخوردند و بخفتند همه چون ابراهیم باز آمد ایشانرا دید خفته، پنداری ایشانرا هیچ چیز نبوده است که روزه گشادندی، پارۀ آرد بود خمیر کرد و آتش بر کرد و ایشانرا چیزی همی ساخت، ایشان بیدار شدند، او را دیدند محاسن بر خاک نهاده، اندر آتش همی دمید گفتند این چیست که میکنی گفت چنان دانستم که شما روزه نگشاده اید گفتم تا چون بیدار شوید چیزی رسیده باشد، یکدیگر را گفتند بنگرید که ما با او چه معامله کردیم و او با ما چه خُلق میکند.
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم به کارهایی مشغول بود و نیکوکاری می‌کرد و به همراه دوستانش روزها در تلاش بود تا برای آن‌ها معیشت فراهم کند. یک شب، دوستانش که صبرشان به پایان رسیده بود، تصمیم گرفتند بدون او افطار کنند تا شاید او زودتر بیاید. وقتی آن‌ها افطار کردند و خوابشان برد، ابراهیم دیرتر برگشت و متوجه شد که آن‌ها خوابیده‌اند. او احساس کرد که آن‌ها روزه خود را شکسته‌اند، بنابراین مقداری آرد را خمیر کرد و در آتش گذاشت تا برایشان غذایی تهیه کند. وقتی دوستانش بیدار شدند و او را دیدند که در حالی محاسن خود را بر زمین گذاشته و بر آتش دمید، از او پرسیدند که چه می‌کند. ابراهیم پاسخ داد که احساس کرده بود آن‌ها روزه خود را نگشوده‌اند و می‌خواست که وقتی بیدار می‌شوند، غذایی آماده داشته باشند. آن‌ها به یکدیگر گفتند که ببینند با او چه کردند و او با آن‌ها چه نیکی می‌کند.
گویند چون کسی با ابراهیم ادهم صحبت کردی سه شرط با او بکردی گفتی خدمت من کنم و بانگ نماز من کنم و هر فتوح که باشد از دنیا، دست او بر آن فتوح همچون دست ایشان بود وقتی مردی گفت با او، من طاقت این ندارم ابراهیم گفت عجب بماندم از صدق تو.
هوش مصنوعی: گویند زمانی که کسی با ابراهیم ادهم صحبت می‌کرد، سه شرط را برای او تعیین می‌کرد: اول اینکه به او خدمت کند، دوم اینکه صدای اذان او را بلند کند و سوم اینکه هر چیزی که از دنیا به دست آورد، مانند سایر افراد، به او نیز برسد. زمانی که مردی به او گفت که من تحمل چنین شرایطی را ندارم، ابراهیم ادهم گفت این واقعاً عجیب است که تو اینقدر صادق هستی.
یوسف بن الحسین گوید وقتی فرا ذوالنّون گفتم صحبت با که کنم گفت با آنک هرچه خدای عَزَّوَجَلَّ از تو داند از وی پنهان نداری.
هوش مصنوعی: یوسف بن الحسین می‌گوید: وقتی دربارهٔ صحبت کردن با دیگران از ذوالنون سؤال کردم، او گفت با کسی صحبت کن که هیچ چیزی از آنچه خداوند دربارهٔ تو می‌داند، از او پنهان نیست.
کسی خواست که با سهل بن عبداللّه صحبت کند سهل گفت اگر چنانست که از دَدگان خواهی ترسید، با من صحبت مکن.
هوش مصنوعی: اگر کسی می‌خواست با سهل بن عبداللّه صحبت کند، او گفت اگر قصد داری که از موقعیت‌های خطرناک بترسی، پس با من صحبت نکن.
بشربن الحارث گوید صحبت کردن با بدان، ظنّ بد بار آرد بنیکان.
هوش مصنوعی: بشربن الحارث می‌گوید که صحبت کردن با افراد نادرست، باعث ایجاد بدگمانی نسبت به افراد خوب می‌شود.
از جُنَیْد حکایت کنند که ابوحفص حدّاد ببغداد شد مردی با وی بود اصلع و سخن نمی گفت من بپرسیدم از اصحاب ابوحفص، از حال او، گفتند این مردیست که صد هزار درم بر وی نفقه کرده بود و صد هزار دیگر وام کرده هرگز ویرا زهره نبود که یک سخن بگوید.
هوش مصنوعی: روایتی از جُنَید وجود دارد که می‌گوید ابوحفص حدّاد به بغداد رفت و مردی کچل و ساکت نیز همراه او بود. من از دوستان ابوحفص درباره آن مرد پرسیدم و آنان گفتند که او مردی بوده که صد هزار درم برای او هزینه شده و همچنین صد هزار درم دیگر به او وام داده شده، اما هیچ‌گاه جرأت نکرده که یک کلمه هم صحبت کند.
ذوالنّون گفت صحبت مکن با خدای الّا بموافقت و با مردمان الّا بمناصحت و با نفس الّا بمخالفت و با شیطان الّا بعداوت.
هوش مصنوعی: ذوالنون گفت با خدا صحبت نکن مگر با هم‌سویی، با مردم جز با مشورت و با نفس تنها به مخالفت و با شیطان فقط با دشمنی.
کسی ذوالنّون را گفت صحبت با که کنم؟ گفت با آنک اگر بیمار شوی بعیادت تو آید و اگر گناهی کنی از تو توبه قبول کند.
هوش مصنوعی: کسی از ذوالنون پرسید با چه کسی صحبت کنم؟ او پاسخ داد: با کسی که اگر بیمار شوی، به عیادتت بیاید و اگر خطایی از تو سر بزند، توبه‌ات را بپذیرد.
از استاد ابوعلی شنیدم که گفت درخت خودرُست که کسی او را نکاشته باشد برگ آرد ولیکن بار نیارد، مرید نیز همچنین باشد چون او را استاد نبوده باشد ازو هیچ چیز نیاید.
هوش مصنوعی: از استاد ابوعلی شنیدم که فرمودند درختی که خود به‌وجود آمده و کسی آن را نکاشته باشد، فقط برگ می‌زند اما میوه نمی‌دهد. مرید نیز اگر استاد نداشته باشد، از او چیزی نخواهد آموخت و نمی‌تواند به ثمر برسد.
استاد ابوعلی گوید این طریقت من از نصرآبادی گرفتم و نصرآبادی از شبلی و شبلی از جنید و جنید از سری و سری از معروف کرخی، و معروف کرخی از داود طائی و داود طائی تابعین را دیده بود.
هوش مصنوعی: استاد ابوعلی می‌گوید که این روش و طریقتی که من دنبال می‌کنم، از نصرآبادی آموخته‌ام. نصرآبادی نیز این روش را از شبلی گرفته و شبلی آن را از جنید گرفته است. جنید آن را از سری فراگرفته و سری از معروف کرخی آموخته است. معروف کرخی هم از داود طائی الگو برداری کرده و داود طائی افرادی که تابعین بودند را دیده است.
و هم از وی شنیدم که گفت هرگز بنزدیک نصرآبادی نشدم تا غسل نکردم.
هوش مصنوعی: او گفت که هرگز به نزد نصرآبادی نرفته است تا زمانی که غسل نکرده باشد.
استاد امام رَحِمَهُ اللّه گوید هرگز نزدیک استاد ابوعلی نشدم، اندر ابتدا الّا که روزه همی داشتمی و نخست غسل کردمی و بمدرسه شدمی چند بار، بازگشته بودم از حشمت او، تا یک راه که آن حشمت برخاست و چون بمیان مدرسه رسیدمی از حشمت چنان بودمی که کسی را دست و پای خفته باشد، بر خویشتن قدرت نداشتمی اگر سوزن اندر من زدندی آگاهی نداشتمی پس چون بنشستم هر واقعه که مرا بودی بزبان نبایستی گفت، بشرح آن، خود ابتدا کردی، چند بار چنین افتاده بود و من بعیان دیده بودم و اندیشیدمی که اگر خداوندتعالی در وقت من رسولی فرستد تا حشمت او بر دل من بیشتر بود یا حشمت او، اندر دل صورت نبستی که آن ممکن بود و هرگز اندر مدّت روزگار که با وی صحبت داشتم و پیوستگی حاصل آمد بدل من اعتراضی نیفتاده بود مرا بر وی تا از دنیا بیرون شد.
هوش مصنوعی: استاد امام رحمه‌الله می‌گوید که هرگز به نزد استاد ابوعلی نرفتم، مگر اینکه روزه داشتم و پیش از رفتن به مدرسه غسل می‌کردم. چند باری به مدرسه رفتم و پس از ملاقات با او از عظمتش بازمی‌گشتم. زمانی که به وسط مدرسه می‌رسیدم، آنقدر تحت تأثیر حشمت او بودم که مثل کسی بودم که دست و پایش خواب رفته است و توانایی هیچ کاری نداشتم. اگر به من سوزنی هم می‌زدند، متوجه نمی‌شدم. وقتی نشستم، هر واقعه‌ای که برایم پیش می‌آمد، نمی‌توانستم به زبان بیاورم، اما او خود به شرح آنها می‌پرداخت. چند بار اتفاق افتاده بود و من با چشمان خود دیده بودم. به این فکر می‌کردم که اگر خداوند متعال در آن زمان پیامبری بفرستد، عظمت او در دل من بیشتر خواهد بود. هرگز در مدت زمان صحبت با او، اعتراضی به او نداشتم تا زمانی که از دنیا رفت.
محمّدبن نَضْر الحارثی گوید که خداوند تعالی بموسی عَلَیْهِ السَّلامُ وحی فرستاد که ای موسی بیدار باش و دوستان بسیار کن و هر دوست که فرا تو رسد و با تو نسازد از وی دور باش و با وی صحبت مکن که دلت سخت شود و دشمن تو باشد و ذکر من بسیار کن تا مستوجب شکر من گردی و زیادت فضل من بیابی.
هوش مصنوعی: محمّد بن نضر حارثی می‌گوید خداوند به موسی علیه‌السلام وحی فرستاد و به او فرمود: ای موسی، هوشیار باش و دوستان بسیاری انتخاب کن. هر دوستی که به تو نزدیک می‌شود اما با تو سازگار نیست، از او دوری کن و با او صحبت نکن تا دلت سخت نشود و او دشمن تو نگردد. همچنین به یاد من باشید و ذکر من را فراوان کنید تا شکرگزار من شوید و از فضل بیشتری بهره‌مند شوید.
ابوبَکر طَمَستانی گوید که صحبت کنید با خدای عَزَّوَجَلَّ اگر نتوانید با آنکس صحبت کنید که او با خدای صحبت کند تا برکت صحبت او شما را بخدای رساند.
هوش مصنوعی: ابوبکر طمستانی می‌گوید که اگر نمی‌توانید با خدا صحبت کنید، باید با افرادی صحبت کنید که با خدا در ارتباط هستند. این کار باعث می‌شود که برکت صحبت آن‌ها شما را به خدا برساند.