گنجور

باب سی و هفتم - در جُوْد و سَخَا

قالَ اللّهُ تَعالی وَ یُْؤثِرونَ عَلی اَنْفُسِهِمْ ولَوْ کانَ بِهِم خَصَاصَةٌ.

عایشه گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْها که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سخّی نزدیک بود بخدای و نزدیک بود بمردمان و دور بود از دوزخ، و بخیل دور بود از خدای و دور بود از مردمان و نزدیک بود بدوزخ و جاهلی سخّی نزدیک خدای تعالی گرامی تر از عابدی بخیل.

و بدانک بر زبان اهل علم فرقی نیست میان جود و سخا و خداوند را سبحانه و تعالی بسخا صفت نکنند زیرا که در کتاب و سنّت نیامدست و حقیقت جود آنست که بذل کردن بر تو دشخوار نباشد و بنزدیک قوم، سخا نخستین رتبت است، آنگاه از پس او جود آنگاه ایثار، هر که برخی بدهد و برخی بازگیرد، وی صاحب سخا بود و هر که بیشتر بدهد و از آن چیزی خویشتن را باز گیرد، او صاحب جود بود و آنک بر سختی بایستد و آن اندکی که دارد ایثار کند، وی صاحب ایثار بود. چنین شنیدم از استاد ابوعلی دقّاق رَحِمَهُ اللّهُ که اسما بنت خارجه گفت از خویشتن رضا ندهم که کسی از من حاجتی خواهد ویرا نومید کنم زیرا که اگر کریم است تن ویرا صیانت کنم و اگر لئیم بود تن خود را صیانت کنم از وی.

مؤرّق الْعِجْلی گویند با مردمان رفقها کردی که هزار درم بنزدیک کسی بنهادی گفتی این نگاه دار تا من بتو رسم آنگاه کس فرستادی که ترا بّحّلّ کردم، رفقها کردی بتلطّف.

گویند مردی از اهل مَنْبِج مدینیی را دید گفت از کجائی گفت از مدینه گفت مردی از آن شما بنزدیک ما آمد، او را حَکَم بن المُطَّلِب خواندند ما را همه توانگر کرد این مدنی گفت چگونه کرد این که نزدیک شما آمد هیچ چیز نداشت مگر جبّۀ پشمین گفت ما را توانگر بمال نکرد ولیکن کرم بیاموخت ما را، ما یکدیگر همه فضل کردیم بر یکدیگر تا همه توانگر شدیم.

از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که گفت چون غلام خلیل صوفیانرا بخلیفه غمز کرد فرمود که همه را گردن بزنید، امّا جُنَید در فقه گریخت و خویشتن را بدان باز پوشید و وی فتوی کردی بر مذهب بوثور. و امّا شحّام و رقّام و نوری و جماعتی را آوردند و نطع بکشیدند تا سیّاف ایشانرا سیاست کند نوری فرا پیش شد سیّاف گفت دانی که بچه می شتابی نوری گفت دانم گفت پس این شتاب زدگی چیست گفت یک ساعته زندگانی ایثار کنم بر یاران خویش، سیّاف متحیّر شد و این خبر بخلیفه رسانیدند ایشانرا بقاضی وقت فرستاد تا حال ایشانرا تعریف کند قاضی مسأله ها پرسید فقهی نوری همه را جواب داد آنگاه نوری فرا سخن آمد و گفت خدایرا عَزَّوَجَلَّ بندگانند که چون سخن گویند بخدای گویند و چون قیام کنند بخدای کنند و سخنها گفت که قاضی از آن بگریست، قاضی کس بخلیفه فرستاد که اگر این گروه زندیقند بر روی زمین هیچ مسلمان نیست.

علی بن الفضیل از بیّاعان محلّت چیزی می خرید او را گفتند اگر ببازار شوی ارزان تر یابی گفت ایشان بنزدیک ما بیستادند بامید منفعت با جائی دیگر نتوان شد.

گویند کسی جَبَله را کنیزکی فرستاد و وی اندر میان یاران بود گفت زشت بود که تنها خویشتن را برگیرم و شما حاضراید و یکی را از میان تخصیص نتوانم کرد و همگنانرا نزدیک من حق و حرمت است و این قسمت نپذیرد و ایشان هشتاد تن بودند هر یکی را کنیزکی بخشید.

عُبَیْداللّه بن ابی بکره روزی اندر راهی تشنه بود از سرای زنی آب خواست، زن کوزۀ آب بیاورد و از پس در بایستاد و گفت ازین در بازتر شوید یکی ازین غلامان شما فرا گیرید که من زنی ام از عرب، خادمی داشتم، روزی چند هست تا فرمان یافته است عبیداللّه بن ابی بکره آب بخورد غلام را گفت ده هزار درم نزدیک این زن بر، زن گفت ای سبحان اللّه با من سخریّت می کنی گفت بیست هزار درم کردم زن گفت از خدای عافیت خواهم گفت سی هزار درم نزدیک آن زن بر زن در سرای فراز کرد و گفت اف بر تو غلام بیامد و سی هزار درم نزدیک آن زن آورد، بشبانگاه نرسید که بسیار خواهندگان این زنرا پدیدار آمدند تا ویرا بزنی کنند.

و گفته اند جود اجابت کردنست اوّل خاطر را

از یکی شنیدم از شاگردان ابوالحسن بوشنجه که گفت ابوالحسن بوشنجه اندر طهارت جای بود شاگردی را آواز داد و گفت پیراهن از من برکش و بفلان کس ده که مرا افتاد که با آنکس این خلق کنم.

قیس بن سعدبن عباده را گفتند هیچکس را دیدی از خویشتن سخی تر گفت دیدم، اندر بادیه نزدیک پیرزنی فرو آمدم شوهر زن حاضر آمد، زن او را گفت مهمانان آمده است مرد اشتری آورد و بکشت و ما را گفت شما دانید، دیگر روز اشتری دیگر آورد و بکشت و گفت شما دانید با این، ما گفتیم از آنک دی کشته بود اندکی خورده شدست، گفت ما مهمانان خویش را گوشت بازمانده ندهیم، دو روز نزدیک وی بودیم یا سه روز و باران می بارید و وی همچنان میکرد چون بخواستیم آمدن، صد دینار اندر خانه وی بنهادیم، و آن زن را گفتیم عذر ما اندرو بخواه و ما برفتیم چون روز برآمد باز نگرستیم، مردی را دیدیم که از پی ما همی آمد و بانگ میکرد که باز ایستید ای لئیمان بهاء میزبانی میدهید، ما را گفت زر خویش بستانید و الّا همه را بنیزه تباه کنم زر باز داد و بازگشت.

ابوعبداللّه رودباری اندر سرای یکی شد از شاگردان خویش، آنکس غائب بود، خانۀ دید در قفل کرده گفت صوفیی باشد که در خانه قفل کند فرمود تا قفل بشکستند و هرچه اندر آن خانه بود و اندر سرا بود ببازار فرستاد تا همه بفروختند وقتی خوش بساختند از بهاء آن خداوند خانه باز آمد و هیچ چیز نتوانست گفت پس زن وی درآمد و گلیمی داشت دریشان انداخت گفت ای اصحابنا این گلیم از جملۀ آن کالاست که اندرین سرای بوده است، این نیز بفروشید شوهر گفت این تکلّف چرا کردی باختیار خویش زن او را گفت خاموش باش چون شیخ با ما گستاخی کند و بر ما حکم کند چیزی در خانه بگذاشتن نیکو نباشد.

بشربن الحارث گوید اندر بخیل نگرستن، دلرا سخت کند.

قیس بن سعدبن عباده بیمار شد، دوستان بعیادت دیر شدند، پرسید که سبب چیست ناآمدن ایشان گفتند شرم همی دارند از تو که ترا وام است برایشان مالی گفت کم و کاست بادا مالی که از دیدار دوستان و برادران باز دارد منادی فرمود که هر که ما را مالی بسیار بر وی است از جهت من بِحِل است، شبانگاه چندان مردم گرد آمدند بعیادت، خواستند که در سرای بشکنند از زحمت.

عبداللّه بن جعفر بسر ضیاعی می شد، بخرماستانی فرو آمد و در آنجا غلامی بود سیاه که کار میکرد، قوت خویش آورده بود، سگی در آن حائط آمد و بنزدیک غلام آمد قرصی بوی داد سگ بخورد، دیگر نیز به وی داد، سه دیگر نیز به وی داد، سگ همه بخورد و عبداللّه می نگریست گفت یا غلام قوت تو هر روز چنداست گفت این قدر که تو دیدی گفت چرا ایثار کردی برین سگ گفت اینجا سگ نباشد این از جای دور آمده است گرسنه بود. کراهیت داشتم که او را نان ندهم عبداللّه گفت پس تو چه خواهی خوردن گفت من امروز بسر برم، عبداللّه بن جعفر گفت مرا بر سخاوت ملامت همی کنند و این غلام سخی تر از منست آن غلام را بخرید و هرچه اندر آن حائط بود و غلام را آزاد کرد و آن حائط بدو بخشید.

گویندمردی را دوستی بود بنزدیک او آمد در بکوفت مرد بیرون شد گفت چرا آمدی گفت چهار درم، مرا وام بر آمدست، مرد اندر سرای شد و چهارصد درم بیاور و بوی داد و مرد اندر گریستن ایستاد زن وی گفت چون مرادت نبود چرا بهانه نیاوردی گفت نه از اندوه سیم می گریم از آن میگریم تا چرا حال وی نپرسیده بودم تا او را خود آن نبایستی گفت.

مُطَرِّف بن الشِّخیر گفتی چون کسی را حاجتی باشد بمن، برجائی نویسد که مرا کراهیّت آید که اندر روی او اثر ذُلِّ حاجت بینم.

گویند کسی خواست که عبداللّهِ عباّس را رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ خجل کند که ویرا بازو ستیزه بود نزدیک محتشمان شهر آمد و گفت عبداللّه عبّاس میگوید که امروز رنجی برگیرید و بنزدیک ما آئید تا چاشت آنجا خورید مردمان آمدند چندانک سرای پر برآمد عبداللّه گفت این چیست گفتند فلان کس چنین گفت اندر وقت کس فرستاد تا میوه خریدند و طعام بیاوردند و مردمانرا بخورانیدند چون فارغ شدند وکیلان را گفت هر روز این بتوان ساخت از مال من، گفتند توان، گفت هر روز باید که این مردم وقت چاشت اینجا باشند.

شیخ ابوعبدالرّحمن حکایت کرد که استاد ابوسهلِ صُعْلوکی رَحِمَه اللّه روزی طهارت میکرد اندر میان سرای، سائلی در آمد و چیزی خواست و هیچ چیز حاضر نبود گفت باش تا من فارغ شوم چون فارغ شد گفت این آفتابه بردار، برداشت و بیرون شد و صبر کرد تا دور بشد آنگاه آواز داد که آفتابه کسی ببرد از پس بشدند باز نیافتند و این از آن سبب کرد که اهل سرای او را ملامت ببذل میکردند.

و هم از وی شنیدم که استاد ابوسهل صُعْلوکی رَحِمَهُ اللّهُ جبّۀ داشت و بکسی بخشید اندر میان زمستان و آنگاه بدرس آمد جبّۀ زنانه پوشیده بود که دیگر جبّه نداشت. وفدی آمد از پارس، از بزرگان اندر همه علوم، فقه و کلام و نحو اسپهسالارابوالحسن کس فرستاد که تا استاد برنشیند باستقبال ایشان، دُرّاعه بر بالای جبّۀ زنان پوشید، سپهسالار گفت امام شهر بر ما استخفاف می کند، بجامۀ زنان برمی نشیند چون حاضر آمدند با ایشان همه مناظره کرد، و همه را غلبه کرد، اندر همه علوم.

و هم از شیخ ابوعبدالرحمن شنیدم که هرگز استاد بوسهل هیچ چیز بکس ندادی بدست خویش، بر زمین افکندی تا آن کس آنرا از زمین برداشتی گفت دنیا از آن حقیرتر است که بسوی آن دست خویش زبر دست کسی بینم.

پیغامبر گفت علیه الصَّلوٰةُ والسَّلامُ اَلَیْدُ الْعُلیا خَیْرٌ مِنَ الیَدِ السُّفْلی.

گویند ابومرثد یکی بوده است از کریمان عصر، شاعری او را مدحی آورد گفت هیچ چیز ندارم که ترا دهم، مرا بقاضی بَر و بر من دعوی کن، بده هزار درم تا من اقرار دهم ترا بدان پس مرا باز دارد در زندان که اهل من مرا اندر زندان بنگذارند شاعر چنان کرد که وی فرمود شبانگاه ده هزار درم بشاعر دادند و ویرا از زندان بیرون آوردند.

مردی از حسن بن علی رَضِیَ اللّه عَنْهُما چیزی خواست، پنجاه هزار درم به وی داد و پانصد دینار گفت حمّالی بیار تا این بردارد، حمّال بیامد و وی طیلسان بحمّال داد و گفت مزد مرا باید داد.

زنی از لیث بن سعد سُکُرَّۀ انگبین خواست، خیکی انگبین فرمود، گفت زن اندکی خواست و تو چندین دادی گفت او بقدر حاجت خواست و ما بقدر خویش دادیم.

یکی گوید بکوفه اندر مسجد اشعث نماز کردم نماز بامداد و بطلب غریمی شده بودم چون از نماز سلام دادم اندر پیش هرکسی تایی حُلّه و جفتی نعلین بنهادند پیش من نیز همچنان بنهادند گفتم چیست این گفتند اشعث از مکّه باز آمده است و این اهل مسجد او راست گفتم من بسبب غریمی آمده ام، از اهل وظیفت او نیستم گفتند این آنراست که آنجا حاضر است.

گویند چون شافعی را رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ اجل نزدیک آمد گفت فلان مرد را گوئید تا مرا بشوید و آن مرد غائب بود چون مرد باز آمد او را از آن خبر دادند آن مرد جریدۀ او بخواست و هفتاد هزار درم اوام شافعی بود رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ بگزارد گفت این شستن من است او را.

گویند چون شافعی رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ از صنعا با مکه آمد ده هزار دینار با او بود گفتند بدین ضیاعی باید خرید یا گوسفند، از بیرون مکّه خیمه بزد و دینار ده هزار فرو ریخت، هر که درآمد یک مشت زر به وی داد چون وقت نماز پیشین بود هیچ چیز نمانده بود، برخاست و جامه بیفشاند.

و گویند سَرّی سَقَطی روز عید بیرون شد، مردی بزرگ پیش او آمد سری سلام کرد او را، سلامی ناقص. او را گفتند این مردی بزرگست گفت دانم ولیکن روایت کنند از پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ که گفت چون دو مسلمان بهم رسند صد رحمت برایشان قسمت کنند، نود و نه آنرا بود که خوش منش تر بود خواستم که نصیب او بیشتر باشد.

روزی امیرالمؤمنین علی مرتضی کَرَّمَ اللّهُ وَجْهَهُ بگریست گفتند چراست این گریستن گفت هفت روز است تا هیچ مهمان بخانۀ من نیامده است ترسم که خدای عَزَّوَجَلَّ مرا خوار بکردست.

از انس مالک رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ روایت کنند که گفت زکوة سرای آنست که درو مهمان خانه سازی.

واندر معنی این آیت هَلْ اَتیکَ حَدیثُ ضَیْفِ اِبْراهیمَ اَلْمُکْرَمینَ گفته اند ابراهیم علیه السّلام خدمت بتن خویش کردی. دیگر گفته اند مهمان کریمان کریم بود.

ابراهیم بن جُنَیْد گوید چهار چیز است که کریم را از آن ننگ نباید داشت اگرچه امیری بود، پدر را بر پای خاستن و مهمانرا خدمت کردن و عالمی را که از وی علم آموخته باشی خدمت کردن و آنچه نداند پرسیدن.

ابن عبّاس گوید اندر قول خدای عَزَّوَجَلَّ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ آنْ تَْأکُلوا جَمیعاً اَوْ اَشتاتاً گفت کراهیت داشتند تنها طعام خوردن چون این آیة فرود آمد با کی نیست شما را با کسی خوری یا تنها رخصت دادند ایشانرا اندرین.

عبداللّه بن عامر مردی را مهمان کرد، میزبانی نیکو بکرد چون بازگشت غلامان وی اندر بار بستن یاری ندادند، مرد گفت سبب این چیست گفت ایشان یاری نکنند آنرا که از نزدیک ما بازگردد.

واندرین معنی بیت مَتَنبَّی است.

شعر:

اِذا تَرَحَّلْتَ عَنْقَوْمٍ وَقَد قَدَروا
اَنْلاتُفارِقَهُمْفَالرّاحِلونَ هُمُ

عبداللّه مبارک گوید سخاوت کردن از آنچه در دست مردمانست فاضلتر از بذل کردن آنچ در دست تو است.

کسی گوید اندر نزدیک بشربن الحارث شدم، روزی سرمائی بود سخت او را دیدم برهنه و می لرزید گفتم یا بانصر مردمان اندر جامه زیادت کنند درین سرما و تو جامه برکشیدۀ گفت درویشانرا یاد کردم و آن سختی که بر ایشانست و مال نداشتم که با ایشان مواسات کنم، خواستم که بتن، باری موافقت کنم با ایشان اندر سرما.

دقّاق گوید سخا نه آنست که صاحب مال عطا دهد، سخا آنست که تهی دست از نیستی عطا دهد توانگر را.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قالَ اللّهُ تَعالی وَ یُْؤثِرونَ عَلی اَنْفُسِهِمْ ولَوْ کانَ بِهِم خَصَاصَةٌ.
هوش مصنوعی: خداوند متعالی می‌فرماید که آنها (مؤمنان) دیگران را بر خود مقدم می‌شمارند، حتی اگر خودشان به نیازمندی دچار باشند.
عایشه گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْها که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سخّی نزدیک بود بخدای و نزدیک بود بمردمان و دور بود از دوزخ، و بخیل دور بود از خدای و دور بود از مردمان و نزدیک بود بدوزخ و جاهلی سخّی نزدیک خدای تعالی گرامی تر از عابدی بخیل.
هوش مصنوعی: عایشه می‌گوید که پیامبر (ص) بسیار سخاوتمند بود و نزد خدا و مردم محبوب بود و از آتش جهنم دور بود. در مقابل، بخیل نه تنها از خدا و مردم دور است بلکه به جهنم نزدیک‌تر است. همچنین، سخاوت و generosity شخصی که به خدا نزدیک است از عبادت و بندگی فرد بخیل ارزش بیشتری دارد.
و بدانک بر زبان اهل علم فرقی نیست میان جود و سخا و خداوند را سبحانه و تعالی بسخا صفت نکنند زیرا که در کتاب و سنّت نیامدست و حقیقت جود آنست که بذل کردن بر تو دشخوار نباشد و بنزدیک قوم، سخا نخستین رتبت است، آنگاه از پس او جود آنگاه ایثار، هر که برخی بدهد و برخی بازگیرد، وی صاحب سخا بود و هر که بیشتر بدهد و از آن چیزی خویشتن را باز گیرد، او صاحب جود بود و آنک بر سختی بایستد و آن اندکی که دارد ایثار کند، وی صاحب ایثار بود. چنین شنیدم از استاد ابوعلی دقّاق رَحِمَهُ اللّهُ که اسما بنت خارجه گفت از خویشتن رضا ندهم که کسی از من حاجتی خواهد ویرا نومید کنم زیرا که اگر کریم است تن ویرا صیانت کنم و اگر لئیم بود تن خود را صیانت کنم از وی.
هوش مصنوعی: باید بدانیم که در نظر اهل علم، میان جود و سخا تفاوتی وجود ندارد و خداوند را به صفت سخا نمی‌توان توصیف کرد چون این موضوع در متون دینی نیامده است. حقیقت جود این است که بخشیدن برای انسان دشوار نباشد. در میان مردم، سخا در مرتبه اول قرار دارد و بعد از آن جود و سپس ایثار. کسی که بخشی از دارایی‌اش را می‌دهد و بخشی را نگه می‌دارد، سخاوت‌مند است و کسی که بیشتر می‌دهد و از چیزهایی که دارد چیزی برنمی‌دارد، جود دارد. افرادی که در سختی‌ها ایستاده و حتی کم‌تری که دارند را نیز فدای دیگران می‌کنند، ایثارگر محسوب می‌شوند. استاد ابوعلی دقّاق نقل کرده‌اند که اسما بنت خارجه چنین گفت که نمی‌خواهم از خودم راضی باشم که کسی از من درخواستی داشته باشد و من او را نا امید کنم، زیرا اگر بخشنده باشد، خودم را از او حفظ می‌کنم و اگر بخیل باشد، تلاش می‌کنم تا خودم را از او دور نگه‌دارم.
مؤرّق الْعِجْلی گویند با مردمان رفقها کردی که هزار درم بنزدیک کسی بنهادی گفتی این نگاه دار تا من بتو رسم آنگاه کس فرستادی که ترا بّحّلّ کردم، رفقها کردی بتلطّف.
هوش مصنوعی: مؤرّق العجلی با افرادی به آرامی و با محبت رفتار کرد و مبلغی معادل هزار درم را نزد کسی گذاشت. او به آن شخص گفت که این پول را نزد خود نگه‌دارد تا زمانی که من به تو برسم. سپس فردی به نزد او فرستاد و اعلام کرد که من تو را بخشیده‌ام و دوباره به آرامش افتاد.
گویند مردی از اهل مَنْبِج مدینیی را دید گفت از کجائی گفت از مدینه گفت مردی از آن شما بنزدیک ما آمد، او را حَکَم بن المُطَّلِب خواندند ما را همه توانگر کرد این مدنی گفت چگونه کرد این که نزدیک شما آمد هیچ چیز نداشت مگر جبّۀ پشمین گفت ما را توانگر بمال نکرد ولیکن کرم بیاموخت ما را، ما یکدیگر همه فضل کردیم بر یکدیگر تا همه توانگر شدیم.
هوش مصنوعی: مردی از منبج، مردی از مدینه را دید و از او پرسید که از کجا آمده است. او جواب داد که از مدینه آمده است. آن مرد گفت که شخصی از منطقه شما به نزد ما آمد و او را حَکَم بن المُطَّلِب نامیدند. این مدینه‌ای به او گفت که او ما را توانگر کرد، و پرسید چگونه این کار را کرد. او پاسخ داد که وقتی او به نزد ما آمد، هیچ چیز نداشت جز یک جبّه پشمین. اما او با رفتار و کرم خود به ما آموخت که چگونه به یکدیگر کمک کنیم و از فضل و نعمت یکدیگر بهره‌مند شویم، تا این که همگی توانگر شدیم.
از استاد ابوعلی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که گفت چون غلام خلیل صوفیانرا بخلیفه غمز کرد فرمود که همه را گردن بزنید، امّا جُنَید در فقه گریخت و خویشتن را بدان باز پوشید و وی فتوی کردی بر مذهب بوثور. و امّا شحّام و رقّام و نوری و جماعتی را آوردند و نطع بکشیدند تا سیّاف ایشانرا سیاست کند نوری فرا پیش شد سیّاف گفت دانی که بچه می شتابی نوری گفت دانم گفت پس این شتاب زدگی چیست گفت یک ساعته زندگانی ایثار کنم بر یاران خویش، سیّاف متحیّر شد و این خبر بخلیفه رسانیدند ایشانرا بقاضی وقت فرستاد تا حال ایشانرا تعریف کند قاضی مسأله ها پرسید فقهی نوری همه را جواب داد آنگاه نوری فرا سخن آمد و گفت خدایرا عَزَّوَجَلَّ بندگانند که چون سخن گویند بخدای گویند و چون قیام کنند بخدای کنند و سخنها گفت که قاضی از آن بگریست، قاضی کس بخلیفه فرستاد که اگر این گروه زندیقند بر روی زمین هیچ مسلمان نیست.
هوش مصنوعی: از استاد ابوعلی شنیدم که گفت وقتی غلام خلیل صوفی به خلیفه خبر داد که برخی افراد در حال تخلف هستند، خلیفه دستور داد که همه آن‌ها را گردن بزنند. اما جُنَید با فقه خود فرار کرد و هویتش را پنهان کرد و بر اساس مذهب بُوثور فتوا داد. وقتی شحّام، رقّام و نوری و تعدادی دیگر را آورده بودند و برایشان نطع (محل اعدام) قرار دادند، نوری جلو رفت. سیّاف از او پرسید که آیا می‌دانی که به کجا شتابزده می‌روی؟ نوری پاسخ داد که می‌داند و گفت که می‌خواهد یک ساعت از عمرش را برای دوستانش ایثار کند. سیّاف از این جواب متحیر شد و این موضوع را به خلیفه گفت. سپس خلیفه آن‌ها را نزد قاضی فرستاد تا حالشان را تعریف کند. قاضی سؤالاتی پرسید و نوری با فقه خود به همه آن‌ها پاسخ داد. بعد نوری صحبت کرد و گفت: "بنده‌های خدا چنین هستند که وقتی سخن می‌گویند، به خدا می‌گویند، و وقتی قیام می‌کنند، به خاطر خدا قیام می‌کنند." این سخن‌ها به قاضی چنان تأثیر گذاشت که او گریست و فرستادگانی به خلیفه فرستاد و گفت اگر این افراد کافرند، پس هیچ مسلمان بر روی زمین وجود ندارد.
علی بن الفضیل از بیّاعان محلّت چیزی می خرید او را گفتند اگر ببازار شوی ارزان تر یابی گفت ایشان بنزدیک ما بیستادند بامید منفعت با جائی دیگر نتوان شد.
هوش مصنوعی: علی بن الفضیل از فروشندگان محله خرید می‌کرد. به او گفتند اگر به بازار بروی، می‌توانی اجناس را ارزان‌تر پیدا کنی. او پاسخ داد که این فروشندگان به امید سود در اینجا ایستاده‌اند و نمی‌توانند به جاهای دیگر بروند.
گویند کسی جَبَله را کنیزکی فرستاد و وی اندر میان یاران بود گفت زشت بود که تنها خویشتن را برگیرم و شما حاضراید و یکی را از میان تخصیص نتوانم کرد و همگنانرا نزدیک من حق و حرمت است و این قسمت نپذیرد و ایشان هشتاد تن بودند هر یکی را کنیزکی بخشید.
هوش مصنوعی: گویند کسی کنیزکی را با خود برد و در میان دوستانش بود. او گفت که ناپسند است که تنها خود را انتخاب کنم و شما در اینجا هستید و نمی‌توانم یکی را از میان شما جدا کنم. به همه دوستانم حق و احترام می‌دهم و این کار نامطلوب است. در آن جمع، هشتاد نفر بودند و او برای هر یک از آن‌ها کنیزکی بخشید.
عُبَیْداللّه بن ابی بکره روزی اندر راهی تشنه بود از سرای زنی آب خواست، زن کوزۀ آب بیاورد و از پس در بایستاد و گفت ازین در بازتر شوید یکی ازین غلامان شما فرا گیرید که من زنی ام از عرب، خادمی داشتم، روزی چند هست تا فرمان یافته است عبیداللّه بن ابی بکره آب بخورد غلام را گفت ده هزار درم نزدیک این زن بر، زن گفت ای سبحان اللّه با من سخریّت می کنی گفت بیست هزار درم کردم زن گفت از خدای عافیت خواهم گفت سی هزار درم نزدیک آن زن بر زن در سرای فراز کرد و گفت اف بر تو غلام بیامد و سی هزار درم نزدیک آن زن آورد، بشبانگاه نرسید که بسیار خواهندگان این زنرا پدیدار آمدند تا ویرا بزنی کنند.
هوش مصنوعی: عبیدالله بن ابی بکره روزی در راهی تشنه بود و از زنی که در خانه‌اش بود آب خواست. زن یک کوزه آب آورد و از پشت در ایستاد و گفت: "از این در به بیرون نیایید و یکی از غلامانتان را بفرستید چون من یک زن عرب هستم." او توضیح داد که مدتی پیش به خادمی دستور داده بود تا عبیدالله بن ابی بکره آب بیاورد. غلام به زن گفت که برایش ده هزار درم بپردازد، اما او با تعجب گفت: "آی سبحان الله، آیا با من شوخی می‌کنی؟" سپس غلام گفت که بیست هزار درم پیشنهاد می‌کند. زن دوباره پاسخ داد که از خدا سلامتی می‌خواهد و غلام در نهایت سی هزار درم را به او داد. به این ترتیب، زن تصمیم گرفت با آن مبلغ، در خانه‌اش منتظر بماند و بعد از مدتی، به خاطر درخواست‌های زیاد مردم برای ازدواج با او، متوجه شد که خواستاران زیادی به سمتش آمده‌اند.
و گفته اند جود اجابت کردنست اوّل خاطر را
هوش مصنوعی: گفته‌اند که بخشنده بودن به معنای پاسخ دادن به نیازهای دیگران است.
از یکی شنیدم از شاگردان ابوالحسن بوشنجه که گفت ابوالحسن بوشنجه اندر طهارت جای بود شاگردی را آواز داد و گفت پیراهن از من برکش و بفلان کس ده که مرا افتاد که با آنکس این خلق کنم.
هوش مصنوعی: روزی یکی از شاگردان ابوالحسن بوشنجه نقل کرد که او در حال پاکیزگی بود و به شاگردی فراخوانی کرد. او گفت: «پیراهنی را از من بگیر و به فلان شخص بده، چون من با آن شخص کار خاصی دارم.»
قیس بن سعدبن عباده را گفتند هیچکس را دیدی از خویشتن سخی تر گفت دیدم، اندر بادیه نزدیک پیرزنی فرو آمدم شوهر زن حاضر آمد، زن او را گفت مهمانان آمده است مرد اشتری آورد و بکشت و ما را گفت شما دانید، دیگر روز اشتری دیگر آورد و بکشت و گفت شما دانید با این، ما گفتیم از آنک دی کشته بود اندکی خورده شدست، گفت ما مهمانان خویش را گوشت بازمانده ندهیم، دو روز نزدیک وی بودیم یا سه روز و باران می بارید و وی همچنان میکرد چون بخواستیم آمدن، صد دینار اندر خانه وی بنهادیم، و آن زن را گفتیم عذر ما اندرو بخواه و ما برفتیم چون روز برآمد باز نگرستیم، مردی را دیدیم که از پی ما همی آمد و بانگ میکرد که باز ایستید ای لئیمان بهاء میزبانی میدهید، ما را گفت زر خویش بستانید و الّا همه را بنیزه تباه کنم زر باز داد و بازگشت.
هوش مصنوعی: قیس بن سعد بن عباده درباره سخاوت خود داستانی نقل می‌کند. او می‌گوید که در بیابان به نزد یک پیرزن رسید و شوهر پیرزن هم در آنجا حضور داشت. پیرزن به شوهرش گفت که مهمانانی آمده‌اند. شوهر، یک الاغ را آورد و آن را کشت و به مهمانان گفت که شما می‌دانید. روز بعد، دوباره یک الاغ دیگر آورد و آن را هم کشت و گفت که شما می‌دانید؛ چرا که ما به مهمانان خود گوشت باقی نخواهیم داد. قیس به مدت دو یا سه روز نزد آن‌ها ماند و در این مدت باران می‌بارید، ولی شوهر آن زن همچنان به این رفتار ادامه داد. زمانی که آنها تصمیم به رفتن گرفتند، صد دینار در خانه آن‌ها گذاشتند و از آن زن خواستند که عذرشان را از شوهرش بخواهد. وقتی روز بعد به محل برگشتند، مردی را دیدند که به دنبالشام می‌آمد و فریاد می‌زد که ای بدکاران، چگونه برای میزبانی از ما چنین می‌کنید؟ او به آن‌ها گفت که اگر زر خود را ندهند، همه را با نیزه تهدید خواهد کرد. آن‌ها زر خود را پس دادند و به خانه برگشتند.
ابوعبداللّه رودباری اندر سرای یکی شد از شاگردان خویش، آنکس غائب بود، خانۀ دید در قفل کرده گفت صوفیی باشد که در خانه قفل کند فرمود تا قفل بشکستند و هرچه اندر آن خانه بود و اندر سرا بود ببازار فرستاد تا همه بفروختند وقتی خوش بساختند از بهاء آن خداوند خانه باز آمد و هیچ چیز نتوانست گفت پس زن وی درآمد و گلیمی داشت دریشان انداخت گفت ای اصحابنا این گلیم از جملۀ آن کالاست که اندرین سرای بوده است، این نیز بفروشید شوهر گفت این تکلّف چرا کردی باختیار خویش زن او را گفت خاموش باش چون شیخ با ما گستاخی کند و بر ما حکم کند چیزی در خانه بگذاشتن نیکو نباشد.
هوش مصنوعی: ابوعبدالله رودباری، یکی از شاگردان خود را که غایب بود، در خانه‌اش دید که قفل کرده است. او گفت که ممکن است این شخص صوفی باشد که در خانه‌اش را قفل کرده است. دستور داد در قفل را بشکنند و هر چیزی که در آن خانه و اطراف آن بود به بازار بفرستند تا بفروشند. پس از اینکه با درآمد به دست آمده از فروش، مالک خانه به خانه برگشت و نتوانست چیزی بگوید. سپس همسر او وارد شد و گلیمی را بر زمین انداخت و گفت: "ای دوستان، این گلیم از جمله کالاهایی است که در این خانه بوده است، این را هم بفروشید." شوهر گفت: "چرا این‌قدر خود را به زحمت می‌اندازی؟" همسرش پاسخ داد: "سکوت کن، زیرا اگر شیخ با ما بی‌احترامی کند و بر ما حکمی کند، گذاشتن چیزی در خانه مناسب نیست."
بشربن الحارث گوید اندر بخیل نگرستن، دلرا سخت کند.
هوش مصنوعی: بشربن الحارث می‌گوید که توجه به بخیل‌ها، دل انسان را سخت و سنگی می‌کند.
قیس بن سعدبن عباده بیمار شد، دوستان بعیادت دیر شدند، پرسید که سبب چیست ناآمدن ایشان گفتند شرم همی دارند از تو که ترا وام است برایشان مالی گفت کم و کاست بادا مالی که از دیدار دوستان و برادران باز دارد منادی فرمود که هر که ما را مالی بسیار بر وی است از جهت من بِحِل است، شبانگاه چندان مردم گرد آمدند بعیادت، خواستند که در سرای بشکنند از زحمت.
هوش مصنوعی: قیس بن سعد بن عباده بیمار شد و دوستانش دیر به عیادت او آمدند. او پرسید که چرا آنها نیامده‌اند و آنها گفتند که از او خجالت می‌کشند زیرا به خاطر آنها بدهی دارد. او پاسخ داد که مالی که مانع دیدار دوستان و برادران باشد، کم و کاست است. سپس او اعلام کرد که هر که به خاطر او بدهی زیادی دارد، می‌تواند آن را به راحتی ببخشد. در شب، تعداد زیادی از مردم برای عیادت او جمع شدند و می‌خواستند از زحمت آن شب بپرهیزند.
عبداللّه بن جعفر بسر ضیاعی می شد، بخرماستانی فرو آمد و در آنجا غلامی بود سیاه که کار میکرد، قوت خویش آورده بود، سگی در آن حائط آمد و بنزدیک غلام آمد قرصی بوی داد سگ بخورد، دیگر نیز به وی داد، سه دیگر نیز به وی داد، سگ همه بخورد و عبداللّه می نگریست گفت یا غلام قوت تو هر روز چنداست گفت این قدر که تو دیدی گفت چرا ایثار کردی برین سگ گفت اینجا سگ نباشد این از جای دور آمده است گرسنه بود. کراهیت داشتم که او را نان ندهم عبداللّه گفت پس تو چه خواهی خوردن گفت من امروز بسر برم، عبداللّه بن جعفر گفت مرا بر سخاوت ملامت همی کنند و این غلام سخی تر از منست آن غلام را بخرید و هرچه اندر آن حائط بود و غلام را آزاد کرد و آن حائط بدو بخشید.
هوش مصنوعی: عبدالله بن جعفر به یک باغ خرما رفته بود. در آنجا غلام سیاه‌پوستی مشغول کار بود که خوراک خود را آورده بود. ناگهان سگی به آنجا نزدیک شد و نزد غلام آمد و از او خواست که بخوراکی بدهد. غلام، چند تکه از خوراکش را به سگ داد و عبدالله که این صحنه را تماشا می‌کرد از او پرسید که چرا این‌گونه به سگ لطف کرده است. غلام پاسخ داد که این سگ از جایی دور آمده و گرسنه است و او نمی‌خواست نان به او ندهد. عبدالله به او گفت پس خودت چه می‌خواهی بخوری و غلام جواب داد که امروز شکم‌سیر نمی‌شود. عبدالله بن جعفر با خود فکر کرد که دیگران او را به خاطر سخاوتش ملامت می‌کنند، اما این غلام به‌مراتب سخاوتمندتر از اوست. در نتیجه، عبدالله آن غلام را خرید و هر چه در باغ بود به او بخشید و غلام را آزاد کرد.
گویندمردی را دوستی بود بنزدیک او آمد در بکوفت مرد بیرون شد گفت چرا آمدی گفت چهار درم، مرا وام بر آمدست، مرد اندر سرای شد و چهارصد درم بیاور و بوی داد و مرد اندر گریستن ایستاد زن وی گفت چون مرادت نبود چرا بهانه نیاوردی گفت نه از اندوه سیم می گریم از آن میگریم تا چرا حال وی نپرسیده بودم تا او را خود آن نبایستی گفت.
هوش مصنوعی: روزی مردی به دوستی خود سرزده رفت. دوستش به او گفت که به چه دلیل آمده است. او در پاسخ گفت که به چهار درم نیاز دارد چون بدهکار شده است. دوستش به خانه رفت و چهارصد درم برای او آورد. اما در حالی که دوستش اشک می‌ریخت، همسر او پرسید که چرا چنین ناراحت است. او پاسخ داد که از غم پول نمی‌گرید، بلکه از این ناراحتم که چرا حال دوستش را نپرسیده و علاقه‌ای به او نشان نداده است.
مُطَرِّف بن الشِّخیر گفتی چون کسی را حاجتی باشد بمن، برجائی نویسد که مرا کراهیّت آید که اندر روی او اثر ذُلِّ حاجت بینم.
هوش مصنوعی: مطرف بن شیخیر گفته است که وقتی کسی از من نیازی داشته باشد، دوست ندارم نامه‌ای به او بنویسم زیرا نمی‌خواهم اثری از خفت و ذلت نیازمندی خود را بر روی کاغذ ببینم.
گویند کسی خواست که عبداللّهِ عباّس را رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ خجل کند که ویرا بازو ستیزه بود نزدیک محتشمان شهر آمد و گفت عبداللّه عبّاس میگوید که امروز رنجی برگیرید و بنزدیک ما آئید تا چاشت آنجا خورید مردمان آمدند چندانک سرای پر برآمد عبداللّه گفت این چیست گفتند فلان کس چنین گفت اندر وقت کس فرستاد تا میوه خریدند و طعام بیاوردند و مردمانرا بخورانیدند چون فارغ شدند وکیلان را گفت هر روز این بتوان ساخت از مال من، گفتند توان، گفت هر روز باید که این مردم وقت چاشت اینجا باشند.
هوش مصنوعی: روزی کسی تصمیم گرفت که عبداللّه عباس را خجالت زده کند. او به نزد یکی از افراد با نفوذ شهر رفت و گفت که عبداللّه عباس می‌گوید امروز زحمت بکشید و به نزد ما بیایید تا صبحانه‌تان را آنجا میل کنید. مردم به این دعوت پاسخ دادند و به آنجا آمدند تا جایی پر از جمعیت شد. عبداللّه پرسید این چه ماجرا است و آن‌ها جواب دادند که فلان فرد چنین چیزی گفته است. در آن لحظه او فردی را فرستاد تا میوه و غذا بخرد و برای مردم بیاورد. وقتی همه غذا خوردند، عبداللّه به وکیلانش گفت که هر روز می‌تواند این کار را از مال خودش انجام دهد. آن‌ها پاسخ دادند که این امکان‌پذیر است و او افزود که باید هر روز این مردم در وقت صبحانه در اینجا باشند.
شیخ ابوعبدالرّحمن حکایت کرد که استاد ابوسهلِ صُعْلوکی رَحِمَه اللّه روزی طهارت میکرد اندر میان سرای، سائلی در آمد و چیزی خواست و هیچ چیز حاضر نبود گفت باش تا من فارغ شوم چون فارغ شد گفت این آفتابه بردار، برداشت و بیرون شد و صبر کرد تا دور بشد آنگاه آواز داد که آفتابه کسی ببرد از پس بشدند باز نیافتند و این از آن سبب کرد که اهل سرای او را ملامت ببذل میکردند.
هوش مصنوعی: شیخ ابوعبدالرّحمن نقل می‌کند که استاد ابوسهل صعلوکی روزی در حال طهارت بود که یک سائل وارد خانه‌اش شد و درخواست چیزی کرد. اما چون چیزی برای ارائه نداشت، به او گفت که منتظر بماند تا کارش تمام شود. بعد از اتمام کار، به سائل گفت که آفتابه را بردارد. سائل آفتابه را برداشت و بیرون رفت و صبر کرد تا از محل دور شود. سپس ابوسهل فریاد زد که آیا کسی آفتابه را برمی‌دارد؟ وقتی سائل برگشت، نتوانست آفتابه را پیدا کند و این رفتار او باعث شد که دیگران او را سرزنش کنند.
و هم از وی شنیدم که استاد ابوسهل صُعْلوکی رَحِمَهُ اللّهُ جبّۀ داشت و بکسی بخشید اندر میان زمستان و آنگاه بدرس آمد جبّۀ زنانه پوشیده بود که دیگر جبّه نداشت. وفدی آمد از پارس، از بزرگان اندر همه علوم، فقه و کلام و نحو اسپهسالارابوالحسن کس فرستاد که تا استاد برنشیند باستقبال ایشان، دُرّاعه بر بالای جبّۀ زنان پوشید، سپهسالار گفت امام شهر بر ما استخفاف می کند، بجامۀ زنان برمی نشیند چون حاضر آمدند با ایشان همه مناظره کرد، و همه را غلبه کرد، اندر همه علوم.
هوش مصنوعی: در زمان‌های گذشته، شنیدم که استاد ابوسهل صُعْلوکی، جبه‌ای داشت که در میانه زمستان به کسی بخشید و بعد از آن، تنها جبهه‌ای زنانه بر تن کرد، زیرا دیگر جبهه‌ای نداشت. پس از آن، وفدی از پارس شامل بزرگان علوم مختلف، از جمله فقه و کلام و نحو، به نزد او آمدند و از سپهسالار ابوالحسن خواستند که استاد به احترام آن‌ها برنشیند. استاد به خاطر این مسئله، دُرّاعه‌ای بر جبهه زنانه‌اش پوشید. سپهسالار ابوالحسن احساس کرد که امام شهر به آن‌ها بی‌احترامی می‌کند، زیرا بر تن جبهه زنانه نشسته بود. اما وقتی آن بزرگان حاضر شدند، استاد با آن‌ها به بحث و مناظره پرداخت و در تمام علوم بر آن‌ها غلبه کرد.
و هم از شیخ ابوعبدالرحمن شنیدم که هرگز استاد بوسهل هیچ چیز بکس ندادی بدست خویش، بر زمین افکندی تا آن کس آنرا از زمین برداشتی گفت دنیا از آن حقیرتر است که بسوی آن دست خویش زبر دست کسی بینم.
هوش مصنوعی: و از شیخ ابوعبدالرحمن شنیدم که استاد بوسهل هیچ وقت چیزی به کسی نمی‌داد و اگر چیزی به کسی می‌داد، آن را بر زمین می‌انداخت و می‌گفت: دنیا از آنچه که بر زمین می‌افتد، حقیرتر است و من نمی‌خواهم دستم به چیزهایی از دنیا که به دیگران می‌دهم، دراز شود.
پیغامبر گفت علیه الصَّلوٰةُ والسَّلامُ اَلَیْدُ الْعُلیا خَیْرٌ مِنَ الیَدِ السُّفْلی.
هوش مصنوعی: پیامبر فرمودند که دست بالایی بهتر از دست پایینی است.
گویند ابومرثد یکی بوده است از کریمان عصر، شاعری او را مدحی آورد گفت هیچ چیز ندارم که ترا دهم، مرا بقاضی بَر و بر من دعوی کن، بده هزار درم تا من اقرار دهم ترا بدان پس مرا باز دارد در زندان که اهل من مرا اندر زندان بنگذارند شاعر چنان کرد که وی فرمود شبانگاه ده هزار درم بشاعر دادند و ویرا از زندان بیرون آوردند.
هوش مصنوعی: ابومرثد یکی از بزرگان عصر خود بود و شاعری به او مدح می‌کرد. شاعر به او گفت که هیچ چیزی برای جبران ندارم، اما می‌توانی به قاضی مراجعه کنی و علیه من شکایت کنی. اگر هزار درم به من بدهی، من اقرار می‌کنم و سپس از قاضی می‌خواهم که مرا به زندان بیندازد، چون خانواده‌ام مرا در زندان محبوس خواهند کرد. شاعر به این پیشنهاد عمل کرد و طبق دستوری که ابومرثد داده بود، در شب ده هزار درم به شاعر داده شد و او را از زندان آزاد کردند.
مردی از حسن بن علی رَضِیَ اللّه عَنْهُما چیزی خواست، پنجاه هزار درم به وی داد و پانصد دینار گفت حمّالی بیار تا این بردارد، حمّال بیامد و وی طیلسان بحمّال داد و گفت مزد مرا باید داد.
هوش مصنوعی: مردی از حسن بن علی درخواست کرد و او پنجاه هزار درم به او داد و همچنین پانصد دینار به او گفت که حمّالی بیاورد تا این بار را حمل کند. وقتی حمّال آمد، او یک شال به حمّال داد و گفت که باید مزد مرا پرداخت کنی.
زنی از لیث بن سعد سُکُرَّۀ انگبین خواست، خیکی انگبین فرمود، گفت زن اندکی خواست و تو چندین دادی گفت او بقدر حاجت خواست و ما بقدر خویش دادیم.
هوش مصنوعی: زنی از لیث بن سعد درخواست عسل کرد و او به او یک خیک عسل داد. زن گفت که او تنها مقدار کمی خواسته بود و تو مقدار زیادی به او دادی. او پاسخ داد که زن به اندازه نیازش درخواست کرده و ما نیز به اندازه خودمان دادیم.
یکی گوید بکوفه اندر مسجد اشعث نماز کردم نماز بامداد و بطلب غریمی شده بودم چون از نماز سلام دادم اندر پیش هرکسی تایی حُلّه و جفتی نعلین بنهادند پیش من نیز همچنان بنهادند گفتم چیست این گفتند اشعث از مکّه باز آمده است و این اهل مسجد او راست گفتم من بسبب غریمی آمده ام، از اهل وظیفت او نیستم گفتند این آنراست که آنجا حاضر است.
هوش مصنوعی: یک نفر می‌گوید: در کوفه، در مسجد اشعث نماز صبح خواندم و به دنبال غریمی بودم. وقتی از نماز سلام دادم، هر کسی یک تایی لباس و یک جفت نعلین جلوی من گذاشت. من پرسیدم این چیست؟ گفتند اشعث از مکه برگشته و این افراد برای او این کار را می‌کنند. گفتم من به خاطر غریمی آمده‌ام و جزو این جماعت نیستم. آنها گفتند او همین‌جا حضور دارد.
گویند چون شافعی را رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ اجل نزدیک آمد گفت فلان مرد را گوئید تا مرا بشوید و آن مرد غائب بود چون مرد باز آمد او را از آن خبر دادند آن مرد جریدۀ او بخواست و هفتاد هزار درم اوام شافعی بود رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ بگزارد گفت این شستن من است او را.
هوش مصنوعی: روزی که زمان مرگ شافعی رضی‌الله‌عنه نزدیک بود، به یکی از نزدیکانش گفت که فلان مرد را بخوانید تا او را غسل دهد. آن مرد به دلایلی غایب بود. وقتی او برگشت و از ماجرا مطلع شد، در همان حال خواسته‌اش را بیان کرد. شافعی پس از آن که از او خواسته شد تا غسلش دهد، مبلغی معادل هفتاد هزار درم به عنوان حق‌الزحمه برای او مقرر کرد و گفت که این مبلغ به خاطر شستن او است.
گویند چون شافعی رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ از صنعا با مکه آمد ده هزار دینار با او بود گفتند بدین ضیاعی باید خرید یا گوسفند، از بیرون مکّه خیمه بزد و دینار ده هزار فرو ریخت، هر که درآمد یک مشت زر به وی داد چون وقت نماز پیشین بود هیچ چیز نمانده بود، برخاست و جامه بیفشاند.
هوش مصنوعی: گویند زمانی که امام شافعی، رضی الله عنه، از شهر صنعا به مکه سفر کرد، ده هزار دینار با خود داشت. دیگران به او گفتند که باید با این پول یا زمین‌هایی خریداری کند یا گوسفند بگیرد. او در خارج از مکه خیمه‌ای برپا کرد و تمام ده هزار دینار را به زمین ریخت. هر کسی که به خیمه‌اش می‌آمد، یک مشت طلا از او دریافت می‌کرد. هنگامی که وقت نماز ظهر فرا رسید، دیگر هیچ چیزی در اختیار نداشت. سپس برخواست و لباسش را به دور انداخت.
و گویند سَرّی سَقَطی روز عید بیرون شد، مردی بزرگ پیش او آمد سری سلام کرد او را، سلامی ناقص. او را گفتند این مردی بزرگست گفت دانم ولیکن روایت کنند از پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ که گفت چون دو مسلمان بهم رسند صد رحمت برایشان قسمت کنند، نود و نه آنرا بود که خوش منش تر بود خواستم که نصیب او بیشتر باشد.
هوش مصنوعی: روزی سَری سَقَطی در روز عید خارج شد و مرد بزرگی به او نزدیک شد و سلامی ناقص به او کرد. وقتی به او گفتند که این مرد بزرگ است، سَری پاسخ داد که می‌دانم، اما شنیده‌ام که پیامبر (ص) فرموده‌اند وقتی دو مسلمان به هم می‌رسند، صد رحمت بین آن‌ها تقسیم می‌شود و نود و نه قسمت به کسی اختصاص می‌یابد که بهتر رفتار کند. بنابراین، من خواستم که آن مرد نصیب بیشتری داشته باشد.
روزی امیرالمؤمنین علی مرتضی کَرَّمَ اللّهُ وَجْهَهُ بگریست گفتند چراست این گریستن گفت هفت روز است تا هیچ مهمان بخانۀ من نیامده است ترسم که خدای عَزَّوَجَلَّ مرا خوار بکردست.
هوش مصنوعی: امیرالمؤمنین علی مرتضی (علیه‌السلام) روزی گریه کرد. از او پرسیدند چرا گریه می‌کنی؟ او پاسخ داد: «هفت روز است که هیچ مهمانی به خانه من نیامده و نگرانم که خداوند خوارم کرده باشد.»
از انس مالک رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ روایت کنند که گفت زکوة سرای آنست که درو مهمان خانه سازی.
هوش مصنوعی: از انس مالک نقل شده که می‌گوید زکات برکت و خیر و رونق خانه‌ای است که در آن مهمان وجود دارد.
واندر معنی این آیت هَلْ اَتیکَ حَدیثُ ضَیْفِ اِبْراهیمَ اَلْمُکْرَمینَ گفته اند ابراهیم علیه السّلام خدمت بتن خویش کردی. دیگر گفته اند مهمان کریمان کریم بود.
هوش مصنوعی: این آیه به موضوع ضیافت ابراهیم (علیه‌السلام) اشاره دارد. در برخی تفاسیر آمده که ابراهیم به مهمانان خود به خوبی خدمت کرده است و همچنین گفته شده که مهمانان از افرادی بسیار محترم و بزرگوار بوده‌اند.
ابراهیم بن جُنَیْد گوید چهار چیز است که کریم را از آن ننگ نباید داشت اگرچه امیری بود، پدر را بر پای خاستن و مهمانرا خدمت کردن و عالمی را که از وی علم آموخته باشی خدمت کردن و آنچه نداند پرسیدن.
هوش مصنوعی: ابراهیم بن جُنَیْد می‌گوید چهار کاری که هیچ کریمی نباید از آن خجالت بکشد حتی اگر در مقام ریاست باشد، عبارتند از: برای پدر خود احترام قائل شدن، به مهمان خدمات رساندن، به عالمینی که از آن‌ها علم آموخته‌ای احترام گذاشتن و از کسانی که چیزی نمی‌دانند سوال کردن.
ابن عبّاس گوید اندر قول خدای عَزَّوَجَلَّ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ آنْ تَْأکُلوا جَمیعاً اَوْ اَشتاتاً گفت کراهیت داشتند تنها طعام خوردن چون این آیة فرود آمد با کی نیست شما را با کسی خوری یا تنها رخصت دادند ایشانرا اندرین.
هوش مصنوعی: ابن عباس می‌گوید در مورد آیه‌ای از خداوند که می‌فرماید: «بر شما گناهی نیست اگر به صورت دسته‌جمعی یا جداگانه غذا بخورید»، این را می‌توان دریافت که برخی افراد از غذا خوردن تنها ناراحت بودند. اما بعد از نزول این آیه، به آنان اجازه داده شد که هم به صورت فردی و هم به صورت گروهی غذا بخورند.
عبداللّه بن عامر مردی را مهمان کرد، میزبانی نیکو بکرد چون بازگشت غلامان وی اندر بار بستن یاری ندادند، مرد گفت سبب این چیست گفت ایشان یاری نکنند آنرا که از نزدیک ما بازگردد.
هوش مصنوعی: عبدالله بن عامر از مردی پذیرایی کرد و به خوبی از او میزبانی کرد. اما وقتی که مهمان می‌خواست برود، غلامان او در جمع‌کردن وسایل مهمان کمکی نکردند. مهمان با تعجب پرسید که چرا اینطور است و عبدالله پاسخ داد که غلامان به کسی که از ما دور می‌شود، کمک نمی‌کنند.
واندرین معنی بیت مَتَنبَّی است.
هوش مصنوعی: واندرین به معنای حیرت و شگفتی است و به احساساتی اشاره دارد که انسان در مواجهه با زیبایی‌ها و شگفتی‌های زندگی تجربه می‌کند. در این حالت، فرد به طور عمیق و واقعی به زوایای مختلف زندگی و دنیای اطراف خود نگریسته و از آن لذت می‌برد.
اِذا تَرَحَّلْتَ عَنْقَوْمٍ وَقَد قَدَروا
اَنْلاتُفارِقَهُمْفَالرّاحِلونَ هُمُ
هوش مصنوعی: وقتی از جمعی که به اندازه کافی قدرت دارند شما را ترک کنند، آن کسانی که رفته‌اند، واقعاً رفتند و دیگر برنمی‌گردند.
عبداللّه مبارک گوید سخاوت کردن از آنچه در دست مردمانست فاضلتر از بذل کردن آنچ در دست تو است.
هوش مصنوعی: عبدالله مبارک می‌گوید: بخشیدن آنچه که در اختیار دیگران است، از بخشیدن آنچه که در دست خودت داری، ارجح‌تر و بهتر است.
کسی گوید اندر نزدیک بشربن الحارث شدم، روزی سرمائی بود سخت او را دیدم برهنه و می لرزید گفتم یا بانصر مردمان اندر جامه زیادت کنند درین سرما و تو جامه برکشیدۀ گفت درویشانرا یاد کردم و آن سختی که بر ایشانست و مال نداشتم که با ایشان مواسات کنم، خواستم که بتن، باری موافقت کنم با ایشان اندر سرما.
هوش مصنوعی: روزی، در یک روز سرد، به نزد بشربن الحارث رفتم و او را دیدم که برهنه و می‌لرزد. به او گفتم: "این سرما را مردم با لباس‌های زیادتر تحمل می‌کنند، چرا تو لباس نمی‌پوشی؟" او پاسخ داد که به یاد درویشان افتاده که در چنین سختی به سر می‌برند و چون من مالی نداشتم تا به آن‌ها کمک کنم، خواستم لااقل در این سرما با آن‌ها همدل باشم و همراهشان احساس مشترک کنم.
دقّاق گوید سخا نه آنست که صاحب مال عطا دهد، سخا آنست که تهی دست از نیستی عطا دهد توانگر را.
هوش مصنوعی: دقّاق می‌گوید: سخاوت به این نیست که کسی که مال دارد، بخشش کند، بلکه سخاوت واقعی آن است که فرد نیازمند، چیزی از تهی‌دستی خود به فرد ثروتمند عطاء کند.