گنجور

بخش ۱۱ - ابویزید طیفوربن عیسی البسطامی

و ازین طایفه بود ابویزید طیفوربن عیسی البسطامی و جدّش گبری بود و مسلمان شد و ایشان سه برادر بودند آدم، و طیفور و علی، و همه زاهدان و عابدان بودند و ابویزید بزرگترین ایشان بود و حال، وفاة وی اندر سنه احدی و ستین و مأتین بود و گویند اربع و ثلثین و مأتین بود.

و ابو یزید را پرسیدند که بچه یافتی این پایگاه را، گفت بشکمی گرسنه و تنی برهنه.

و ابویزید گوید سی سال اندر مجاهدة بودم و هیچ چیز نبود بر من سختر از علم و متابعت کردن آن، و اختلاف علماء رحمتست مگر اندر تجرید توحید.

و گویند ابویزید از دنیا بیرون نشد تا قرآن حفظ بنکرد، و کسی پدیدار آمد اندر عهد ابویزید و مردمان او را بسیار زیارت کردندی و خبر او مشهور گشت اندر جهان، عمّی بسطامی گوید که ابویزید مرا گفت برخیز تا این مرد را بینیم که دعوی ولایت همی کند گفت رفتیم تا بنزدیک آن مرد چون از خانه بیرون آمد روی فرا قبله کرد و آب دهن بینداخت بویزید هم از آنجا بازگشت و بر وی سلام نکرد گفت هر که ادبی از آداب رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ بر وی بخلل باشد او بر هیچ چیز نباشد.

و هم این عمّی روایت کند کی ابویزید گفت اندیشه همی کردم که از خدای تعالی بخواهم که کفایت گرداند مرا مؤنت زنان و مؤنت شکم پس گفتم چون روا باشد مرا این خواستن از خدای تعالی و پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وسَلّم نخواست من نیز نخواهم پس خدای تعالی مرا کفایت کرد، اگر زنی بینم یا دیواری هر دو یکسان است.

هم عمّی بسطامی گوید که از پدر خویش شنیدم که پرسیدم ابویزید را از ابتدای حال و زهدش گفت زهد را قیمتی نیست گفتم چرا، گفت زیرا که من سه روز زاهدی کردم و روز چهارم از زهد بیرون آمدم، اوّل روز زاهد بودم اندر دنیا و هرچه اندر وی است و دیگر روز اندر آخرت زاهد شدم و هرچه در وی است و روز سیم زاهد شدم اندر هرچه بیرون خدای است جلّ جلاله روز چهارم هیچ چیز نمانده بود مرا مگر خدای عزّوجل. هاتفی گفت بایزید طاقت ما نداری گفتم مراد من این است بگوشم آمد کی گویندۀ گوید یافتی یافتی.

ابویزید را گفتند چه سختر بود از آنچه دیدی اندر راه باری تعالی گفت صفت نتوان کرد گفتند چه آسان تر بود گفت این بتوان، گفت تن خویش بطاعتی خواندم فرمان نبرد یکسال آبش ندادم.

ابویزید همی گوید سی سالست تا نماز همی کنم و اعتقادم اندر نفس بهر نماز چنان بوده است کی من گبرم و زنّار بخواهم بریدن.

و از ابویزید حکایت کنند که او گفت اگر کسی را بینی که از کرامات اندر هوا همی پرد مگر غرّه نشوی بوی تا او را نزدیک امر و نهی چون یابی و نگاه داشت حدود و گزاردن شریعت.

و از ابویزید همی آید کی شبی برباط شد تا خدای تعالی یاد کند بر بام رباط تا بامداد خدایرا یاد نکرد، از وی پرسیدند گفت سخنی رفته بود بر زبانم در حال غفلت، یادم آمد شرم داشتم که خدای تعالی را یاد کنم در آن حال.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و ازین طایفه بود ابویزید طیفوربن عیسی البسطامی و جدّش گبری بود و مسلمان شد و ایشان سه برادر بودند آدم، و طیفور و علی، و همه زاهدان و عابدان بودند و ابویزید بزرگترین ایشان بود و حال، وفاة وی اندر سنه احدی و ستین و مأتین بود و گویند اربع و ثلثین و مأتین بود.
هوش مصنوعی: ابویزید طیفور بن عیسی بسطامی از یک خانواده بود که جدش زرتشتی بود و سپس مسلمان شد. او و دو برادرش به نام‌های آدم و علی همگی زاهد و عابد بودند. ابویزید بزرگترین آنها بود و در سن ۲۱۶ سالگی فوت کرد و برخی بر این باورند که او در سن ۲۴۳ سالگی درگذشته است.
و ابو یزید را پرسیدند که بچه یافتی این پایگاه را، گفت بشکمی گرسنه و تنی برهنه.
هوش مصنوعی: از ابو یزید پرسیدند که آیا فرزندی از این مکان پیدا کرده‌ای؟ او پاسخ داد که فقط یک بچه گرسنه و برهنه هست.
و ابویزید گوید سی سال اندر مجاهدة بودم و هیچ چیز نبود بر من سختر از علم و متابعت کردن آن، و اختلاف علماء رحمتست مگر اندر تجرید توحید.
هوش مصنوعی: ابویزید می‌گوید: سی سال در تلاش و مجاهده بودم و هیچ چیزی برای من دشوارتر از یادگیری علم و پیروی از آن نبود. اختلاف نظر دانشمندان رحمت است، جز در موضوع خالص‌سازی توحید.
و گویند ابویزید از دنیا بیرون نشد تا قرآن حفظ بنکرد، و کسی پدیدار آمد اندر عهد ابویزید و مردمان او را بسیار زیارت کردندی و خبر او مشهور گشت اندر جهان، عمّی بسطامی گوید که ابویزید مرا گفت برخیز تا این مرد را بینیم که دعوی ولایت همی کند گفت رفتیم تا بنزدیک آن مرد چون از خانه بیرون آمد روی فرا قبله کرد و آب دهن بینداخت بویزید هم از آنجا بازگشت و بر وی سلام نکرد گفت هر که ادبی از آداب رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ بر وی بخلل باشد او بر هیچ چیز نباشد.
هوش مصنوعی: ابویزید تا زمانی که قرآن را حفظ نکرد، از دنیا نرفت. در زمان او کسی پیدا شد که مردم به زیارتش می‌رفتند و خبرش در جهان به شهرت رسید. عمّی بسطامی می‌گوید که ابویزید به او گفت: «برویم تا این مردی را که ادعای ولایت دارد، ببینیم.» وقتی به نزدیکی آن مرد رسیدند و او از خانه خارج شد، به سمت قبله روی کرد و آب دهان انداخت. ابویزید از آنجا برگشت و به او سلام نکرد و گفت: «هر که ادبی از آداب رسول خدا (ص) را رعایت نکند، بر هیچ چیز اعتبار ندارد.»
و هم این عمّی روایت کند کی ابویزید گفت اندیشه همی کردم که از خدای تعالی بخواهم که کفایت گرداند مرا مؤنت زنان و مؤنت شکم پس گفتم چون روا باشد مرا این خواستن از خدای تعالی و پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وسَلّم نخواست من نیز نخواهم پس خدای تعالی مرا کفایت کرد، اگر زنی بینم یا دیواری هر دو یکسان است.
هوش مصنوعی: ابویزید می‌گوید: من در فکر بودم که از خداوند بخواهم مرا از سختی‌های مربوط به زنان و امور دنیوی رهایی بخشد. اما بعد از آن به این نتیجه رسیدم که این درخواست ممکن است نادرست باشد، چون پیامبر نیز چنین خواسته‌ای نداشت. بنابراین تصمیم گرفتم که دیگر از خدا درخواست نکنم. خداوند نیز مرا کفایت کرد به گونه‌ای که برایم فرقی نمی‌کرد که زنی ببینم یا دیواری.
هم عمّی بسطامی گوید که از پدر خویش شنیدم که پرسیدم ابویزید را از ابتدای حال و زهدش گفت زهد را قیمتی نیست گفتم چرا، گفت زیرا که من سه روز زاهدی کردم و روز چهارم از زهد بیرون آمدم، اوّل روز زاهد بودم اندر دنیا و هرچه اندر وی است و دیگر روز اندر آخرت زاهد شدم و هرچه در وی است و روز سیم زاهد شدم اندر هرچه بیرون خدای است جلّ جلاله روز چهارم هیچ چیز نمانده بود مرا مگر خدای عزّوجل. هاتفی گفت بایزید طاقت ما نداری گفتم مراد من این است بگوشم آمد کی گویندۀ گوید یافتی یافتی.
هوش مصنوعی: عمّی بسطامی نقل می‌کند که از پدرش شنیده که از او پرسیده است درباره زندگی و زهد ابویزید، که او پاسخ داده: زهد ارزش چندانی ندارد. پرسیدم چرا؟ او گفت: زیرا من سه روز زاهدی کردم و در روز چهارم از آن خارج شدم. در اولین روز زاهد دنیا بودم و به هرچه در آن بود نگاه می‌کردم، در روز دوم زاهد آخرت شدم و به هرچه در آن وجود داشت توجه داشتم و در روز سوم زاهد چیزهایی شدم که غیر از خداوند بودند. اما در روز چهارم هیچ چیز برای من باقی نمانده بود جز خداوند عزوجل. سپس صدایی به او گفت که بایزید، تو طاقت ما را نداری. او پاسخ داد که منظور من این است که در گوشم آمده که گوینده‌ای می‌گوید: یافتی، یافتی.
ابویزید را گفتند چه سختر بود از آنچه دیدی اندر راه باری تعالی گفت صفت نتوان کرد گفتند چه آسان تر بود گفت این بتوان، گفت تن خویش بطاعتی خواندم فرمان نبرد یکسال آبش ندادم.
هوش مصنوعی: ابویزید را پرسیدند که چه چیزی از آنچه در مسیر خداوند دیدی، دشوارتر است. او گفت که نمی‌توان برای آن توصیف کرد. سپس از او پرسیدند چه چیزی آسان‌تر است. او پاسخ داد که این کار قابل انجام است. سپس افزود که یک سال تمام بدن خود را به طاعتی مشغول کردم، بدون اینکه به آن آب بدهم.
ابویزید همی گوید سی سالست تا نماز همی کنم و اعتقادم اندر نفس بهر نماز چنان بوده است کی من گبرم و زنّار بخواهم بریدن.
هوش مصنوعی: ابویزید می‌گوید: سی سال است که نماز می‌خوانم و اعتقادم نسبت به نماز به قدری عمیق بوده که از خودم می‌خواهم همچون فردی زرتشتی باشم و کمربند خود را از دورن ببرم.
و از ابویزید حکایت کنند که او گفت اگر کسی را بینی که از کرامات اندر هوا همی پرد مگر غرّه نشوی بوی تا او را نزدیک امر و نهی چون یابی و نگاه داشت حدود و گزاردن شریعت.
هوش مصنوعی: روایت شده که ابویزید می‌گوید اگر کسی را ببینی که در آسمان معجزات و کرامت‌هایش را نشان می‌دهد، فریب نخور و به او مغرور نشو. تا زمانی که او را در انجام واجبات و نواهی دینی ببینی و در رعایت حدود و اجرای شریعت قرار گیرد.
و از ابویزید همی آید کی شبی برباط شد تا خدای تعالی یاد کند بر بام رباط تا بامداد خدایرا یاد نکرد، از وی پرسیدند گفت سخنی رفته بود بر زبانم در حال غفلت، یادم آمد شرم داشتم که خدای تعالی را یاد کنم در آن حال.
هوش مصنوعی: ابویزید روایت می‌کند که شبی در رباط (محل عبادت) نشسته بود و تا صبح یاد خدا را فراموش کرده بود. وقتی از او پرسیدند چرا یاد خدا نکرده است، گفت که در آن لحظه یک سخن بی‌مورد بر زبانش جاری شده بود و چون در حال غفلت بود، شرم کرد که در آن وضعیت به یاد خدا بیفتد.