شمارهٔ ۹ - در منقبت محبوب کل و هادی سبل حضرت علی(ع)
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
کشمری . [ ک َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به کشمر
قلب صنوبری:قلب در فارسی دل، گاه به معنای جسم صنوبری شکل است که در بیش تر انسان ها در طرف چپ سینه است و کارش تصفیه خون و تلنبه کردن آن به تمام بدن از طریق سرخ رگ ها، سیاه رگ ها و مویرگ هاست تا مواد غذایی، اکسیژن و دیگر نیازهای بدن به وسیله خون تامین شود و کمک موجودات ریز و زنده ای چون گلبول های سفید و سرخ، جسم بشر را زنده نگه دارد.
اما اگر قلب صنوبری و جسمانی از چنین جایگاهی مهم در حیات جسمانی بشر برخوردار می باشد، قلب معنوی و حقیقی از جایگاهی بسیار مهم تری برخوردار است؛ زیرا قلب حقیقی، همان روان و جان آدمی است؛ از این روست که حکیم قلب حقیقی را نفس ناطقه می گوید.
باید یاد آور این نکته شد که روح یا همان جان هنگامی که در کالبدی جسمانی قرار می گیرد، از آن به نفس یا نفس ناطقه تعبیر می شود که در زبان فارسی از آن به روان یاد می شود. روان آدمی، سوار بر نفس حیوانی است که قلب صنوبری از تجلیات آن می باشد. بنابراین، می توان ارتباط تنگاتنگی میان قلب صنوبری و روان آدمی یافت که از آن به قلب نیز تعبیر می شود.
همین قلب است که ادراک و علم آدمی بدان منسوب است. در آیات قرآنی و روایات هر گاه از قلب سخنی به میان می آید، همان روح دمیده در کالبد آدمی یعنی روان و نفس ناطقه است و به عنوان مسئول اعمال و افکار و عقاید شناخته می شود و مخاطب و معاتب می باشد.
قامت
لغتنامه دهخدا
قامت . [ م َ ] (ع اِ) قامة. قد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندام . (ناظم الاطباء). بالا. بالای مردم . (مهذب الاسماء). رعنا و موزون از صفات آن است : قامت موزون . قامت رعنا. شمع، الف ، شجر، درخت ، لوا، خط استوا، نرگس ، از تشبیهات آن است . و با لفظ راست کردن ، برافراختن ، خم کردن استعمال میشود.
مترادف چنبره: چنبر، حلقه، دایره
نافه غدّهای است پر از مادهای سیاه رنگ و خوشبو به نام “مُشک” که در زیر ناف آهوی چینی (بویژه منطقهی ختن) قرار دارد و در بهار متورم شده و سوزش زیادی پیدا میکند
مُـراد : کام ، آرزو
نافهی مراد: خوشبختی به مُراد تشبیه شده ، کنایه از کامروایی
در اسلام سرچشمه ها و شاخه ها وجود دارد ، اما منظور از خاستگاه ها و شاخه ها چیست؟ جواب: اینکه این یک اصطلاح است که در آن معنای زبانی این دو کلمه ، منشأ آن چیزی است که پایه دیگران است و در زیر آن قرار می گیرد ، خواه حسی باشد یا اخلاقی است و شاخه در برابر آن ، یعنی هر آنچه که بر پایه دیگران استوار است ، یعنی پدر و مادر منشأ و پسر شاخه ای است و تنه درخت منشاء است و شاخه های آن شاخه ها هستند و این اصطلاح در آن است همه چیز مطابق آن است و اصول در اسلام به معنای ، ثابت ها و احکام کلی دین است
ثریا
لغتنامه دهخدا
ثریا. [ ث ُ رَی ْ یا ] (ع ص ، اِ) مصغر ثروی . || (اِخ ) پروین پرن . پرند. پرو. پروه . رَفه . رَمه . نرگسه . نرگسه ٔ چرخ . نرگسه ٔ سقف لاجورد. و آن منزل سوم است از منازل قمر پس از بطین و پیش از دبران و آن شش ستاره است برکوهان ثور. عرب جای آنرا بر دنبه ٔ حمل (ألیةالحمل ) تو هم کند و ثریا را نجم نیز نامند. مؤلف غیاث اللغة گوید: پروین . و آن شش ستاره است متصل همدیگر و آن منزل سوم است ازمنازل قمر در اصل لغت تصغیر ثروی که صیغه ٔ مؤنث افعل التفضیل است مشتق از ثرا که بمعنی کثرت است چون در ستارگان مذکور قدری کثرتست لهذا بدین اسم مسمی گشت . از صراح . و در بیرجندی شرح بیست باب آمده است که تصغیر در ثریا بلحاظ خردی کواکب اوست یا این تصغیر بجهت تعظیم باشد. و ثریا رقیب اکلیل است و گویند رقیب عیوق است . و منزل سیم است از منازل قمر و آن از آخر بطین است تا هشت درجه و سی و چهار دقیقه و هفده ثانیه از ثور. و این منزلی است میانه ٔ سعد و نحس نزد احکامیان . مؤلف یواقیت العلوم گوید : ثریا و آن در یازدهم تشرین الاخر فروشود -
ثری
لغتنامه دهخدا
ثری . [ ث َ ] (ع اِ) مماله ثری بمعنی خاک و زمین
سدره
لغتنامه دهخدا
سدره . [ س ِ رَ] (اِخ ) درخت کُنار است بالای آسمان هفتم که منتهای اعمال مردم است و آن را سدرةالمنتهی گویند و حد رسیدن جبرئیل همانجا است
صرصری
لغتنامه دهخدا
صرصری . [ ص َ ص َ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن عسکربن محمدبن ثابت . یاقوت گوید: وی صدیق ما بود و مردی صاحب حمیت و مردانگی بود و شعرا را در مدح وی قصایدی است .
خفض
لغتنامه دهخدا
خفض . [خ َ ] (ع مص ) بلند نکردن آواز
خفض جناح
لغتنامه دهخدا
خفض جناح . [ خ َ ض ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پر گستردن . (مهذب الاسماء). || تواضع کردن . فروتنی کردن .
شهپر
لغتنامه دهخدا
شهپر. [ ش َ پ َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه پر. پر اولین بال جانوران پرنده را گویند.
اسپری
لغتنامه دهخدا
اسپری . [ اِ پ َ ] (ص نسبی ) سپری . آخر. (جهانگیری ). به آخرآمده . (اوبهی ). به انجام رسیده . (رشیدی ). آخرشده . بنهایت رسیده . (برهان ).
- اسپری شدن و گشتن ؛ بپایان رفتن و به آخر رسیدن . تمام شدن . کامل شدن . خاتمه یافتن .
مترادف هژبر: اسد، حیدر، شیر، ضیغم
برابر پارسی: شیر، دلیر
غزال ایرانی (نام علمی: Gazella subgutturosa) نوعی آهوی بومی آسیای میانه و جنوب غربی آسیاست. گونهای است از تیرهٔ گاویان و راستهٔ جفتسمسانان با بدن قهوهای روشن که به سمت شکم تیرهتر میشود و نواحی زیرین بدن آن سفید و دم آن سیاه است.
ماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. افغانی ، «ماهئی » .
قاقُم معرب کاکُم پارسی (نام علمی: Mustela erminea) جانوری از خانواده راسوها و بومی بخشهای شمالی اوراسیا و آمریکای شمالی است. قاقم نسبت به راسوی کوچک کمی بزرگتر است و دم بلندتری دارد که انتهای آن تیره است.
سندس
لغتنامه دهخدا
سندس . [ س ُ دُ ] (اِ) کلمه ٔیونانی است . دیبا. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). قسمی از دیبای بیش قیمت بغایت رقیق و باریک و لطیف و نازک که بیشتر لباس بهشتیان از آن باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دیبا. دیبای تنک . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). بریون . بزیون . (حبیش تفلیسی ). دیبای تنک است که آنرا بزیون گویند و آنرا از مرغز کنند. (یادداشت مؤلف ). پارچه ٔ پنبه ای لطیف . خلاف ستبرق که دیبای ستبراست . (یادداشت مؤلف ) : و ازوی [ از روم ] جامه ٔ دیبا و سندس ، میسانی و طنفسه وجوراب و شلواربندهای باقیمت خیزد.
معمری
لغتنامه دهخدا
معمری . [ م ُ ع َم ْ م َ ] (حامص ) معمر بودن . طول عمر. درازی زندگانی
مسِ وجود: تشبیه
کیمیا: ماده ای که به عقیدة گذشتگان میتوانست مس را تبدیل به طلا کند.
کیمیا که واژه شیمی از آن گرفته شده است، صورت خاصی از دانش شیمی کاربردی بود که حدود سال 50 میلادی در شهر اسکندریه در مصر متداول شد. برخی ، کیمیا را واژهای مصری و به معنی هنر مصری میدانند که در مصر باستان ، دانشی مقدس و هنر الهی محسوب میشد و در انحصار کاهنان بود. آنها با سوگندهای موکد در جلوگیری از انتقال آن به دیگران و انتشار آن به نقاط دیگر و نیز جلوه دادن آن به صورت رمز و معما اصرار میورزیدند.
برخی دیگر ، کیمیاگری (Multiplication) را هنر سیاهگری نیز میدانند، زیرا در واقع عمل سیاه کردن سطح فلزات ، اولین مرحله کیمیاگری بود. مثلا با ایجاد رنگ زرد و طلایی بر سطح سیاه شده فلزات ، ادعا میکردند که آنها را به طلا تبدیل کردند.
سلمانی :سلمان فارسی (پیش از مسلمان شدن: روزبه[1][2]) (؟ - 655) صحابی ایرانی بود که پیامبر اسلام او را از خود (اهل بیت) خواند و به سلمان محمدی شهرت یافت.
بوذری :ابوذر غِفاری یا جُندب بن جُناده[1] یکی از صحابیون محمد و از حامیان علی بن ابی طالب بود. عمدتاً با نام ابوذر شناخته میشود. البته نامهای دیگری هم برایش ذکر شدهاست.[2]
بس= بسیار
قرار= مکان
چارمحال= محل سکونت شاعر، منطقه چهارمحال (چهار محل و منطقه در اصفهان قدیم و استان چهارمحال و بختیاری فعلی. این چهار منطقه عبارتند از لار (رار): شهرستانهای شهرکرد، بن و سامان فعلی، کیار: شهرستان کیار فعلی، میزدج: شهرستان فارسان فعلی و گندمان: شهرستان بروجن فعلی.)
یا من هو المجاور بالساحة الغَرِی: ای همان کسی که مجاور منطقه غَرِی هستی.
الساحة الغَری: منطقه ای در کنار کوفه که امروزه نجف نامیده میشود. اسم منسوب به غری را غَرَوی گفته اند.
منظور از کسی که مجاور منطقه غری است، امیرالمومنین حضرت علی بن ابیطالب -علیه السلام- است.
شاعر در این بیت نسبت به حضرت علی (ع) و حرم مطهر ایشان ابراز دلتنگی می کند و خطاب به ایشان می گوید: "بسیار در منطقه چهارمحال دل من گرفت/ ای کسی که مجاور منطقه غری هستی!"