گنجور

شمارهٔ ۷ - در مدح مولی الموالی حضرت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام

دو هفته ماه من ای لعبت بهشتی رو
دگر چه شد که ز من کرده ای تهی پهلو
تو سرو نازی و بر چشم منت باید جای
که جای سرو بسی خوشتر است بر لب جو
تراست نازش کبک و چمیدن طاووس
تراست صولت شیر و رمیدن آهو
به زلف پیچان بنهاده ای دو صد نیرنگ
به چشم فتان بنهفته ای دو صد جادو
گهی سراغ کنی از دلم گهی از تن
به جان خود که تو واقف ترستی از هر دو
مراست یک تن و آن هم هلاک آن رخسار
مراست یک دل و آن هم اسیر آن گیسو
تو در خرامش و نازی و من ز فرقت تو
ز ناله همچون نالم ز مویه همچون مو
خوش آن که آیی مخمور چشم و تافته زلف
به ناز پرده برافکنده ز آن رخ نیکو
برای دلها زنجیر هشته از طره
به قصد جان ها خنجر کشیده از ابرو
چنان به تازی بر من که شیر بر نخجیر
چنان بگیری بر دل که باز بر تیهو
ز در و گوهر مملو کنی مرا کلبه
ز مشک و عنبر مشحون کنی مرا مشکو
همی به بالی بر خود به تابش رخسار
همی به نازی بر من به پیچش گیسو
گهی بگویی، کولاله را بدینسان رنگ
گهی بگویی، کو مشک را بدینسان بو
مرا بگویی گر منصفی بیا و ببین
مرا به گویی گر منکری بگیر و به بو
گهی بگویی جامی شراب ناب بیار
گهی بگویی مدحی ز بوتراب (ع) بگو
علی(ع) امیر عرب پادشاه کشور دین
که هست در خم چوگان او فلک چون گو
مروتش را زین نغزتر کجا برهان؟
فتوتش را زین خوبتر دلیلی کو؟
که داده در ره حق، گاه جوع، نان به فقیر؟
که داد در سر دین روز فتح سر به عدو
گرفت کشور دین را به ضربت شمشیر
شکست پشت عدو را به قوت بازو
به دست قدرت در بر گرفت از خیبر
چنین بباید دست خدای را نیرو
به او اعادی گر کینه ور شدند چه غم
کجا ز بانگ سگان شیر را رسد آهو
غلام درگه او گر غلام و گر خواجه
کنیز مطبخ او گر کنیز و گر بانو
زهی به رأفت و الطاف بی کسان را یار
خهی به رحمت و انصاف بیوگان را شو
ز روی مدح تو امروز پرده برگیرم
اگر چه نسبت کفرم دهند از هر سو
تو آن عدیم عدیلی که بهر معرفتت
هنوز آدم را سر به حیرت است فرو
یکیت خواند از صدق اولین مخلوق
یکیت گوید نی لا اله الا هو
خدات خوانده ولی مصطفات گفته وصی
تو هم گزیده اویی و هم خلیفه او
هوا نبارد، گر گوییش به خشم نبار
زمین نروید، گر گوییش به قهر نرو
من و مدیح تو وین عقل بینوا حاشا
ز وضع خانه چه گوید که نیست ره در کو
ز مهر جانب «عمان » ببین و شعر ترش
که طعنه ها زده بر شعر خواجه و خواجو
ثنا و مدح ترا حد و حصر نیست ولیک
ندید قافیه زین پیش طبع قافیه جو
همیشه تا که به سنگ و سبو زنند مثل
هماره تا ز نفاق و وفاق آید بو
موافقان تو دایم گرانبها چون سنگ
منافقان تو دایم شکسته دل چو سبو

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دو هفته ماه من ای لعبت بهشتی رو
دگر چه شد که ز من کرده ای تهی پهلو
هوش مصنوعی: دو هفته است که ای معشوق بهشتی‌رو، چه شده که دیگر به من توجه نمی‌کنی و از کنارم دوری؟
تو سرو نازی و بر چشم منت باید جای
که جای سرو بسی خوشتر است بر لب جو
هوش مصنوعی: تو زیبای بدون عیب و نقصی هستی و بر من لازم است که به تو احترام بگذارم. چرا که جای تو، یعنی جایی که تو هستی، بسیار زیباتر از هر جایی دیگر است.
تراست نازش کبک و چمیدن طاووس
تراست صولت شیر و رمیدن آهو
هوش مصنوعی: ناز و زیبایی کبک و طرز راه رفتن طاووس به تو مربوط می‌شود، و همچنین قدرت شیر و فرار آهو نیز به تو ارتباط دارد.
به زلف پیچان بنهاده ای دو صد نیرنگ
به چشم فتان بنهفته ای دو صد جادو
هوش مصنوعی: موهای پیچیده و زیبا را چون حلقه‌های نیرنگ به چشمان فریبنده‌ات پنهان کرده‌ای که خود دنیایی از جادو و سحر را در خود نهان دارد.
گهی سراغ کنی از دلم گهی از تن
به جان خود که تو واقف ترستی از هر دو
هوش مصنوعی: گاهی از دل من سراغ می‌کنی و گاهی از جسم من. به جان خودت، تو بهتر از هر دو حال من را می‌دانی.
مراست یک تن و آن هم هلاک آن رخسار
مراست یک دل و آن هم اسیر آن گیسو
هوش مصنوعی: مرا فقط یک تن است و آن هم به خاطر زیبایی چهره‌ات به هلاکت می‌رسد؛ و من فقط یک دل دارم که به اسارت گیسوان تو درآمده است.
تو در خرامش و نازی و من ز فرقت تو
ز ناله همچون نالم ز مویه همچون مو
هوش مصنوعی: تو در راه رفتن و ناز و زیبایی خود غرقی، اما من از درد جدایی‌ات به شدت ناله می‌کنم و حالت من شبیه به زاری و غمگینی است که در دل دارم.
خوش آن که آیی مخمور چشم و تافته زلف
به ناز پرده برافکنده ز آن رخ نیکو
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که چشم‌هایش مست و زلف‌هایش تابیده است و با ناز پرده‌ای را کنار زده تا چهره‌ی زیبا و دلکشش را نشان دهد.
برای دلها زنجیر هشته از طره
به قصد جان ها خنجر کشیده از ابرو
هوش مصنوعی: دل‌ها را به زنجیر کشیده و طره‌ای از مو بر سر آن‌ها آویخته است و ابروها به مانند خنجری تهدیدآمیز به سوی جان‌ها نشانه رفته است.
چنان به تازی بر من که شیر بر نخجیر
چنان بگیری بر دل که باز بر تیهو
هوش مصنوعی: به گونه‌ای بر من حمله‌ور می‌شوی که همچون شیر بر طعمه‌اش، و چنان دل مرا تسخیر می‌کنی که دیگر به راحتی رها نمی‌شوم.
ز در و گوهر مملو کنی مرا کلبه
ز مشک و عنبر مشحون کنی مرا مشکو
هوش مصنوعی: از در و مروارید پرم کن، کلبه‌ام را با بوی خوش مشک و عطر عنبر پر کن.
همی به بالی بر خود به تابش رخسار
همی به نازی بر من به پیچش گیسو
هوش مصنوعی: او به زیبایی و ناز با چهره‌اش نور افشانی می‌کند و با گیسوانش به صورت هنرمندانه‌ای مرا می‌فریبد.
گهی بگویی، کولاله را بدینسان رنگ
گهی بگویی، کو مشک را بدینسان بو
هوش مصنوعی: گاه گاهی می‌گویی که کولاله را به این شکل رنگ کرده‌اند و گاه گاهی می‌گویی که مشک را به این شکل معطر کرده‌اند.
مرا بگویی گر منصفی بیا و ببین
مرا به گویی گر منکری بگیر و به بو
هوش مصنوعی: اگر انصاف داری، به من نگاه کن و مرا بشناس. اما اگر منکر هستی، مرا رد کن و از دور ببین.
گهی بگویی جامی شراب ناب بیار
گهی بگویی مدحی ز بوتراب (ع) بگو
هوش مصنوعی: گاهی می‌گویی که یک جام شراب خالص بیاور، و گاهی از تو می‌خواهم که ستایشی از حضرت علی (ع) بگویی.
علی(ع) امیر عرب پادشاه کشور دین
که هست در خم چوگان او فلک چون گو
هوش مصنوعی: علی(ع) به عنوان پیشوای عرب، فرمانروای سرزمین ایمان است و همچنان که در بازی چوگان، آسمان به دور او می‌چرخد.
مروتش را زین نغزتر کجا برهان؟
فتوتش را زین خوبتر دلیلی کو؟
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم انسانی را پیدا کنم که به این اندازه بافضیلت و نیکو باشد؟ کجا دلیلی برای جوانمردی او پیدا کنم که از این بهتر باشد؟
که داده در ره حق، گاه جوع، نان به فقیر؟
که داد در سر دین روز فتح سر به عدو
هوش مصنوعی: آیا ممکن است در مسیر حق، گاهی به فقیر، جوع و نیازش نان داده شود؟ آیا در روز پیروزی بر دشمن، کسی سرش را فدای دین کرده است؟
گرفت کشور دین را به ضربت شمشیر
شکست پشت عدو را به قوت بازو
هوش مصنوعی: کشور دین را با ضربه‌ی شمشیر فتح کرد و با قدرت بازویش، دشمن را متزلزل ساخت.
به دست قدرت در بر گرفت از خیبر
چنین بباید دست خدای را نیرو
هوش مصنوعی: به دست قدرت، درخت خیبر به این شکل در آمده است و باید بدانیم که نیروی خداوند در این تغییر نقش داشته است.
به او اعادی گر کینه ور شدند چه غم
کجا ز بانگ سگان شیر را رسد آهو
هوش مصنوعی: اگر دشمنانش از روی کینه توزی به او آسیب بزنند، نگران نباش؛ چرا که صدای پارس سگان به گوش شیر نمی‌رسد و او از آن نمی‌ترسد.
غلام درگه او گر غلام و گر خواجه
کنیز مطبخ او گر کنیز و گر بانو
هوش مصنوعی: اگر کسی در خدمت او باشد، چه غلام باشد و چه خواجه، و اگر کسی در آشپزخانه‌اش کار کند، چه کنیز باشد و چه بانو، همه در خدمت او هستند.
زهی به رأفت و الطاف بی کسان را یار
خهی به رحمت و انصاف بیوگان را شو
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که به نیازمندان با محبت و مهربانی رفتار می‌کند، و همواره به بی‌پناهان با انصاف و رحمت نگاه می‌کند.
ز روی مدح تو امروز پرده برگیرم
اگر چه نسبت کفرم دهند از هر سو
هوش مصنوعی: امروز می‌خواهم از زیبایی‌های تو صحبت کنم، حتی اگر به خاطر این کار مرا به کفر و بی‌دینی متهم کنند.
تو آن عدیم عدیلی که بهر معرفتت
هنوز آدم را سر به حیرت است فرو
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که به خاطر درک و شناختی که از تو وجود دارد، هنوز آدمی در حیرت و شگفتی است.
یکیت خواند از صدق اولین مخلوق
یکیت گوید نی لا اله الا هو
هوش مصنوعی: یکی از نخستین مخلوقات، به یکتایی خداوند اشاره می‌کند و می‌گوید که هیچ الهی جز او نیست.
خدات خوانده ولی مصطفات گفته وصی
تو هم گزیده اویی و هم خلیفه او
هوش مصنوعی: خدا تو را به استجابت دعا دعوت کرده و پیامبر نیز به تو وصیت کرده است. تو هم منتخب اویی و هم جانشین او.
هوا نبارد، گر گوییش به خشم نبار
زمین نروید، گر گوییش به قهر نرو
هوش مصنوعی: اگر هوا باران نیفشاند و بخواهد با خشم از آسمان ببارد، زمین نخواهد رویید؛ اگر هم بخواهد با قهر بر روی زمین ببارد، باز هم رشد نخواهد کرد.
من و مدیح تو وین عقل بینوا حاشا
ز وضع خانه چه گوید که نیست ره در کو
هوش مصنوعی: من و ستایش تو و این عقل بیچاره، چگونه می‌تواند درباره‌ی وضعیت خانه صحبت کند، در حالی که در کوچه‌ها هیچ راهی ندارد؟
ز مهر جانب «عمان » ببین و شعر ترش
که طعنه ها زده بر شعر خواجه و خواجو
هوش مصنوعی: از محبت سرزمین عمان نگاه کن و شعر تلخی را که به اشعار خواجه و خواجو کنایه زده، بخوان.
ثنا و مدح ترا حد و حصر نیست ولیک
ندید قافیه زین پیش طبع قافیه جو
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو حد و مرز ندارد، اما قافیه‌ای وجود ندارد که طبع شاعران پیش از این به دنبال آن بوده باشند.
همیشه تا که به سنگ و سبو زنند مثل
هماره تا ز نفاق و وفاق آید بو
هوش مصنوعی: همواره وقتی که به سنگ و سبو ضربه می‌زنند، بویی از نفاق و توافق به مشام می‌رسد.
موافقان تو دایم گرانبها چون سنگ
منافقان تو دایم شکسته دل چو سبو
هوش مصنوعی: دوستان و هم‌رزمان تو همواره گرانقدر و ارزشمند هستند، مانند سنگ‌های قیمتی. در حالی که دشمنان و منافقانت همیشه ناامید و دل شکسته‌اند، مانند یک سبو که به زمین افتاده و شکسته شده است.