شمارهٔ ۳۳۷
دریغ عمر که بی روی دوستان بگذشت
چو باد صبح که بر طرف بوستان بگذشت
دریغ سود ندارد چو اختیار از دست
برفت هم چو خدنگی که از کمان بگذشت
بهار عمر جوانی و بی غمی افسوس
که هم چو قافله ی باد مهرگان بگذشت
تو خود قیاس کن ای بی خبر که در دل ما
چه آتش است که دودش ز آسمان بگذشت
بسوخت حلق من از بس که برق آه دلم
ز سینه هم چو براق سبک عنان بگذشت
هنوز دیده به هم می نهم تعالی الله
ز هر چه بر سرم از گردش زمان بگذشت
چه حاصل از سفر بی مراد هیچ همین
فسانه ای که فلان آمد و فلان بگذشت
نزاریا چه کنی چاره نیست تن درده
به جور چرخ که کار تو زین و آن بگذشت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دریغ عمر که بی روی دوستان بگذشت
چو باد صبح که بر طرف بوستان بگذشت
هوش مصنوعی: عمر کوتاه و گرانبها بود و افسوس که بدون دیدار دوستان سپری شد، همانطور که نسیم صبحگاهی به سرعت از کنار گلها میگذرد.
دریغ سود ندارد چو اختیار از دست
برفت هم چو خدنگی که از کمان بگذشت
هوش مصنوعی: وقتی اختیار از دست برود، فایدهای ندارد که حسرت بکشیم، مانند تیراندازی که تیر از کمانش رها شده و دیگر قابل بازگشت نیست.
بهار عمر جوانی و بی غمی افسوس
که هم چو قافله ی باد مهرگان بگذشت
هوش مصنوعی: بهار زندگی جوانی و شادی به سرعت گذشت و افسوس که مانند کاروانی از باد در فصل خزان، به سرعت سپری شد.
تو خود قیاس کن ای بی خبر که در دل ما
چه آتش است که دودش ز آسمان بگذشت
هوش مصنوعی: به خودت بیا و تصور کن، ای کسی که از حال ما بیخبری، در دل ما چه آتشی شعلهور است که دودی آن به آسمان رفته است.
بسوخت حلق من از بس که برق آه دلم
ز سینه هم چو براق سبک عنان بگذشت
هوش مصنوعی: حلق من به خاطر آههای دردناک قلبم سوخته است، همانطور که یک اسب تندرو بدون هیچ وقفهای از کنار سینهام گذشت.
هنوز دیده به هم می نهم تعالی الله
ز هر چه بر سرم از گردش زمان بگذشت
هوش مصنوعی: من هنوز چشمانم را به هم میزنم و به خداوندی که از هر چیزی که بر من گذشت و تحت تاثیر زمان است، پناه میبرم.
چه حاصل از سفر بی مراد هیچ همین
فسانه ای که فلان آمد و فلان بگذشت
هوش مصنوعی: سفر بدون هدف چه سودی دارد؟ فقط داستانهایی باقی میماند که فلانی آمد و فلانی رفت.
نزاریا چه کنی چاره نیست تن درده
به جور چرخ که کار تو زین و آن بگذشت
هوش مصنوعی: نزاریا چه کنی، چارهای نیست. باید تحمل کنی بدبختیها را، زیرا کار تو دیگر تمام شده است و گذشته است.

حکیم نزاری